نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
🌼بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌼 🌱 سرزمین زیبای من 👨🌾کوین پسر برده بومی استرالیا که ب
🌼بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌼
🌱 سرزمین زیبای من
👨🌾کوین پسر برده بومی استرالیا که به ایران آمد
قسمت 7⃣3⃣ نفوذی
😦توی شوک بود ... سریع به خودش اومد ... از حالتش مشخص بود خیلی ناراحت شده ...
خودم رو برای یه درگیری حسابی آماده کرده بودم که ... خم شد و دفتر رو از روی زمین برداشت ...
- قصد بی احترامی نداشتم ... اگر رفتارم باعث سوء تفاهم شده، عذرمی خوام ...
و خیلی عادی رفت سمت خودش ...
به شدت جا خوردم ... من برای یه دعوای حسابی آماده شده بودم ... ولی این رفتار هادی تمام معادلات ذهنی من رو بهم ریخت ...
مشخص بود خیلی ناراحت شده اما به جای هر واکنشی فقط ازم عذرخواهی کرد ...
اون شب اصلا خوابم نبرد ... نیمه هشیار توی جای خودم دراز کشیده بودم که نیمه شب از جاش بلند شد ... رفت بیرون و چند دقیقه بعد برگشت ...
سجاده اش رو باز کرد و مشغول نماز شد ... می دونستم نماز صبح دو رکعت بیشتر نیست ... اما اون مدام، دو رکعت، دو رکعت ... پشت سر هم نماز می خوند ... من همون طور دراز کشیده بهش نگاه می کردم ... حالت عجیبی داشت ... نماز آخر، یه رکعت اما طولانی بود ... و اون خیلی آروم، بین نماز گریه می کرد ...
من شاید حدود یه سالی می شد که مسلمان شده بودم ... اما مسلمانی من فقط اسمی بود ... هرگز نماز نخونده بودم... توی مراسم عبادی و مذهبی مسلمان ها شرکت نکرده بودم ... و فقط روی هدف خودم تمرکز کرده بودم ...
اما اون شب، برای اولین بار توجهم جلب شده بود ... نمی فهمیدم چرا هادی، اون طور گریه می کنه ... اون حالت، حس عجیبی داشت ... حسی که من قادر به درک کردنش نبودم ...
از اون شب ... ناخودآگاه، هادی در کانون توجهم قرار گرفته بود ... هر طرف که می رفت ... یا هر رفتاری که می کرد ... به شدت کنجکاوی من تحریک می شد ...
از پله ها می اومدم پایین ... می خواستم وارد حیاط بشم که متوجه حرف چند نفر از بچه ها شدم ...
داشتن در مورد من با هادی حرف می زدن ... برای اولین بار دلم می خواست سر در بیارم دارن در مورد من به هادی چی میگن؟...
همون گوشه راهرو و توی زاویه ایستادم ... طوری که من رو نبینن ... و گوش هام رو تیز کردم ...
- اصلا معلوم نیست این آدم کیه ... نه اهل نماز و روزه است... نه اخلاق و منشش مثل مسلمان هاست ... حتی رفتارش شبیه یه آدم عادی نیست ... باور کن اگر یه ذره اهل تظاهر بود یا خودش رو بین بچه ها جا می کرد ... می گفتم نفوذیه، اومده ببینه ایران چه خبره ... هر چند همین رفتارهاش هم بدجور ...
هر کدوم یه چیزی می گفتن و حرفی می زدن ... و هادی فقط با چهره ای گرفته ... سرش رو پایین انداخته بود ...
👈 ادامه دارد
🌳https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
14.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #نماهنگ | آزمون وفاداری
رهبر انقلاب:
✏️در همهی میدانها #ارتش جانفشانی کرد؛ در مقابلهی با تجزیهطلبانِ وابستهی به قدرت های خارجی در اوایل انقلاب، در هشت سال دفاع مقدّس، حضور #ارتش حضور چشمگیر بود؛ در مرزبانی سال های بعد از پیروزی دفاع مقدّس همین جور؛ در پشتیبانی از جبههی مقاومت، #ارتش , نقش ایفا کرده که این ها ثبت شده و در وقت خودش در آینده روشن خواهد شد.
🇮🇷
🇮🇷https://eitaa.com/yousefi_ravi🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه ساختمون پلاسکو تو این مملکت آتیش گرفت، آبروی ایران رو دشمنان و خودی ها بُردن
کل لس آنجاس سوخت صدا از سلبریتی ها وکسی در نیومد 🤦🏻♂
این خود تحقیرها کجایند 🤫
پس چی شد اون تجهیزات افسانهای آمریکا خصوصا کالیفرنیا ؟
چرا با هلیکوپترا و هواپیماهاشون آتیش رو خاموش نمیکنن؟؟؟؟
چرا تجهیزات و آب ندارند؟
چون بیشتر تجهیزات را به اوکراین فرستادن
چرا مرد عنکبوتی و بت من و سوپر من نمیان آتیشو خاموش کنن؟
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🍃 ﷽ 🍃
« فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ
وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ »
پس هر کس هموزن ذرّهای کار خیر انجام دهد آن را میبیند !
و هر کس هموزن ذرّهای کار بد کرده آن را میبیند !
🌺
📗 سوره زلزال ، آیات ۷-۸
#قرآن #احادیث #حدیث
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
14.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 #یاد_یاران
📽 مصاحبه زیبا و شنیدنی سردار بسیجی ، غواص خط شکن ، شهید #محمدباقر_فتح_اللهی در دوران دفاع مقدس
🌺 یاد باد یاد مردان مرد....
🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، سردار غواص شهید #محمدباقر_فتح_اللهی ، از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز شهرستان #سلطانیه #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که از اوائل جنگ پای به میادین نبرد با متجاوزین بعثی گذاشته و بعد از حضور چشمگیر و حماسی در دهها عملیات بزرگ و کوچک عاقبت در کسوت فرمانده دلاور گروهان غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر (عج) #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #کربلای_پنج به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
📌لازم به ذکر است خبرنگار مصاحبه کننده ، فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها ، سردار دلاور #شهید_ناصر_اجاقلو ( کلامی) می باشند.
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#غواصان_شهید_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فرمانده عملیات اطفای حریق لس آنجلس:
در شوک هستیم، شعله های آتش مامور هستن
تمام اتفاقات غیر طبیعی هستند،
انگار دستی از غیب آتش ها را هدایت میکند
هرچه آب میریزیم خاموش نمی شود، بلکه بدتر شعله ور میشن،
اصلا نمی توانم بفهمم دارد چه اتفاقی می افتد.
🔴 اظهارات فرمانده واحد عملیات هوایی آتش نشانی:
🔻آب ریخته میشه، پودر ریخته میشه، انواع مختلفی از موادهای اطفای حریق استفاده کردیم، اما شعله های آتش بیشتر و بیشترتر می شوند؛ ما در محور پاسیفیک پالیسیدز لس آنجلس داریم با هواپیماها و بالگردها اطفای حریق انجام می دهیم اما بی فایده است و موثر نیست؛ شاید خنده دار به نظر برسد اما آتش را یک نفر دارد کنترل می کند.
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
بعد احمد آهسته به شبستان مسجد رفت و مشغول نماز شب شد. من از دور او را نگاه می کردم. حالت او تغییر کرده بود.گویی خداوند در مقابلش ایستاده و او مانند یک بنده ضعیف مشغول تکلم با پروردگار است. عبادت عاشقانه او بسیار عجیب بود. آنچه که ما از نماز بزرگان شنیده بودیم در وجود احمد آقا می دیدیم. قنوت نماز او طولانی شد آن قدر که برای من سوال ایجاد کرد. یعنی چه شده؟! بعد از نماز به سراغش رفتم و از او پرسیدم: احمد آقا تو قنوت نماز چیزی شده بود؟ احمد همیشه در جواب هایش فکر می کرد. برای همین کمی مکث کرد و گفت: نه چیز خاصی نبود. آنقدر اصرار کردم که مجبور شد حرف بزند: «در قنوت نماز بودم که گویی از فضای مسجد خارج شدم. نمی دانی چه خبر بود! آنچه که از زیبایی های بهشت وعذاب های جهنم گفته شده همه را دیدم! انبیا را دیدم که در کنار هم بودند و...»
یکی از دوستانش که شاهد لحظات قبل از شهادت ایشان در عملیات والفجر8 بود چنین نقل می کند:
در لحظه شهادت ترکشی به پهلوش اصابت کرد. وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم وقتی روی پاهایش ایستاد رو به سمت کربلا دستش را به سینه نهاد و آخرین کلام را بر زبان جاری کرد«السلام علیک یا ابا عبدالله». احمد علی موقع خاکسپاری با اینکه 6 روز از شهادتش می گذشت ولی دستش هنوز به نشانه ادب بر سینه اش قرار داشت.
#شهیداحمدعلی_نیری
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
82.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 به بهانه سالگرد عملیات غرورآفرین کربلای ۵
🌟 نشر برای اولین بار
📺 گوشه ای از عملیات کربلای ۵ به روایت سردار سرلشکر پاسدار شهید نورعلی شوشتری
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
🌼بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌼 🌱 سرزمین زیبای من 👨🌾کوین پسر برده بومی استرالیا که ب
🌼بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌼
🌱 سرزمین زیبای من
👨🌾کوین پسر برده بومی استرالیا که به ایران آمد
قسمت 8⃣3⃣ جاسوس استرالیا
😔 حالت و سکوت هادی روی اونها هم تاثیر گذاشت ...
- این حرف ها غیبته ... کمتر گوشت برادرتون رو بخورید ...
- غیبت چیه؟ ... اگر نفوذی 😎 باشه چی؟ ... کم از این آدم ها با اسم ها و عناوین مختلف ... خودشون رو جا کردن اینجا ... یا خواستن واردش بشن؟ ...
کم از اینها وارد سیستم حوزه شدن و بقیه رو به انحراف کشیدن؟ ...
سرش رو بالا آورد ...
-اگر نفوذی🤓 باشه غیبت نیست ... اما مطمئن باشید اگر سر سوزنی بهش شک کرده بودم ... خیلی جلوتر از اینکه صدای شما در بیاد اطلاع داده بودم ...
اینکه شما هم نگران هستید جای شکر داره ... مثل شما، ایران برای منم خیلی مهمه ... من احساس همه تون رو درک می کنم ولی می تونم قسم بخورم ... کوین چنین آدمی نیست...
چهره هاشون هنوز گرفته بود اما مشخص بود دارن حرف هادی رو توی ذهن شون بالا و پایین می کنن ... هر چند دیگه می فهمیدم چرا برای این جماعت غیرایرانی... اینقدر ایران و جاسوس نبودن من مهمه... اما باز هم درک کردن حسی که در قلب هاشون داشتن ... و امت واحد بودنشون برام سخت بود ...
- در مورد بقیه مسائلی هم که گفتید ... باید شرایط شخص مقابل رو در نظر بگیرید ... این جوان، تازه یه ساله مسلمان شده ... شرایط فکری و ذهنیش، شرایط و فرهنگی که توش زندگی کرده ... باید به اینها هم نگاه کنید ... شما با اخلاق اسلامی باهاش برخورد کنید... من و شما موظفیم با رفتارو عمل و حرف مون به شیوه صحیح تبلیغ کنیم ... بقیه اش با خداست ...
حرف های هادی برام عجیب بود ... چطور می تونست حس و زجر من رو درک کنه؟ ... این حرف ها همه اش شعار بود ...
اون یه پسر سفید و بور بود ... از تک تک وسایلش مشخص بود، هرگز طعم فقر رو نچشیده ... در حالی که من با کار توی مزرعه بزرگ شده بودم ... روز و شب، کارگری کرده بودم تا خرج تحصیل و زندگیم رو بدم ...
هر چند مطمئن بودم، اون توان درک زجری که کشیدم رو نداره ... اما این برخوردش باعث شد برای یه سفید پوست احترام قائل بشم ...
اون سعی داشت من رو درک کنه ... و احساس و فکرش نسبت به من تحقیر و کوچیک کردنم نبود...
چند روز گذشت ... من دوباره داشتم عربی می خوندم ... حالا که نظر و فکر هادی رو فهمیده بودم ... به شدت از اینکه دفتر رو بهش برگردونده بودم متاسف شدم ... بدتر از همه، با اون شیوه ای که بهش پس داده بودم ... برام سخت بود برم و دفتر رو ازش بگیرم ...
داشت سمت خودش اصول می خوند ... منم زیرچشمی بهش نگاه می کردم که ... یهو متوجه نگاه من شد و سرش رو آورد بالا ...
زیرچشمی داشتم بهش نگاه می کردم و توی ذهن خودم کلنجار می رفتم تا یه راه حلی پیدا کنم ... که یهو متوجه نگاه من شد و سرش رو آورد بالا ...
مکث کوتاهی کرد ...
-مشکلی پیش اومده؟ ...
بدجور هول شدم و گفتم نه ... و همزمان سرم رو در رد سوالش تکان دادم ...
اعصابم خورد شده بود ... لعنت به تو کوین ... بهترین فرصت بود ... چرا مثل آدم بهش نگفتی؟ ... داشتم به خودم فحش می دادم که پرید وسط افکارم ...
- منم اوایل خیلی با عربی مشکل داشتم ... خندید ... فارسی یاد گرفتن خیلی راحت تر بود ...
- نخند ... سفیدها که بهم لبخند می زنن خوشم نمیاد ... هیچ سفیدی بدون طمع، خوش برخوردی نمی کنه ...
👈 ادامه دارد
🌳https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
توسل کردم و بلند بِسم الله گفتم. همزمان اهرم سمت راست را کشیدم و پایم را روی گاز گذاشتم. تازه حرکت را شروع کرده بودم که از بالا صدای هادی را شنیدم. با صدای بلند داد میزد: «وایستا! صبر کن!»
ترس برم داشت. نکند وقتی به دکمههای تانک میکوئیدم، دستهگل به آب داده باشم؟ نکند بچهها زیر زنجیرهای تانک رفته باشند؟ کاش یک چهارچرخ پیدا میکردم بهجای این زنجیردارِ گلولهانداز. به خودم جرئت دادم و پرسیدم: «چی شده هادی؟»
_ هیچی! مرد مؤمن! گاز دادی، سر تانک مثل موتور، تک چرخ زد و رفت هوا!
بچههای مردم از روی تانک پرت شدن پایین.
🥀به کانال نهر خَیِّن بپیوندید👇
📡@yousefi_ravi 👈
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•