🕯پنجشنبه های شهدایی🕯
مقام معظم رهبری:
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
شهید مهدی زین الدین:
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین علیه السلام یاد می کنند.
شب جمعه ست
یادی كنیم از
مسافرانی که روزی
در کنارمان بودند و اكنون
فقط یاد و خاطرشان
در دلمان باقیست
با دعای خیر روحشان را شاد کنیم
برای شادی روح تمام خفتگان در
خاک فاتحه المع الصلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
📡@yousefi_ravi👈به ما بپیوندید
رفتارش صمیمی بود اهل ریاکاری نبود. یادم می آید یک روز خوابیده بودم، دیدم کف پایم می خارد. بلندشدم، دیدم محمد صورتش را به کف پایم می مالد. خیلی ناراحت شدم، پایم را سریع کشیدم و با خشم گفتم: این کارها چه معنی می دهد؟
گفت: مگر بهشت زیر پای مادرها نیست؟ دوست دارم چشمهایم نور بگیرد، نور بهشت...
📜 خاطره ای از مادر شهید...
#شهید_محمد_عبدی
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
31.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزارش_تصویری
📌مراسم عقد زوج راهیان نوری بر عرشه لندینگ کرافت کربلا ۲ _ یادمان شهدای عملیات والفجر۸ اروند _ بهمن ماه ۱۴۰۳
#یادمان_شهدای_والفجرهشت
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
🌿🌿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّـٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ🌿🌿🌿
🌿🌿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّـٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ🌿🌿🌿
🇵🇱 تمام زندگی من👰♀
🌱داستان واقعی🌱
زندگی آنیتا دختر تازه مسلمان لهستانی
#قسمت_15 مرگ خاموش یک زندگی
⏳یک ماه و نیم طول کشید تا اومد دنبالم … در ظاهر کلی به پدرش قول داد اما در حیطه عمل، آدم دیگه ای بود …
دیگه رسما به روی من می آورد که ازدواجش با من اشتباه🤦♂ بوده و چقدر ضرر💁♂ کرده … حق رو به خودش می داد و حتی یه بار هم به این فکر نکرد که چطور من رو بازی داده … چطور با رفتار متظاهرانه اش، من رو فریب داده …
اون تظاهر می کرد که یه مسلمان با اخلاقه … و من، مثل یه احمق، عاشقش شدم و تمام این مدت دوستش داشتم… و همه چیز رو به خاطرش تحمل کردم …
اون روزها، تمام حرف های پدرم🧔♂ جلوی چشمم می اومد … روزی که به من گفت …
🧔♂– اگر با این پسر ازدواج کردی، دیگه هرگز پیش من برنگرد …
هر لحظه که می گذشت، همه چیز بدتر می شد … دیگه تلاش من هم فایده ای نداشت …
قبلا روابط مشکوکش👀 رو حس کرده بودم ولی هر بار خودم رو سرزنش می کردم که چرا به شوهرم بدگمانم😴 …
اما حالا دیگه رسما جلوی من با اونها حرف می زد … می گفت و می خندید😘 و صدای قهقهه اون دخترها🥰 از پای تلفن شنیده می شد …
اون شب سر شام، بعد از مدت ها برگشت بهم گفت …
👨🦰– یه چیزی رو می دونی آنیتا … تو از همه اونها برام عزیزتری… واقعا نمی تونی مثل اونها باشی؟ …
خنده ام گرفت … از شدت غم و اندوه، بلند می خندیدم 😄…
🧕– عزیزترم؟ … خوبه پس من هنوز ملکه این حرم سرام … چیه؟ … دوباره کجا می خوای پز همسر اروپاییت رو بدی؟ …
به کی می خوای زن خوشگل بورت رو پز بدی؟ …
منتظر جوابش نشدم و از سر میز بلند شدم …
کمتر از 48 ساعت بعد، پسرم توی هفت ماهگی به دنیا اومد …
اسمش رو گذاشت آرتا👼 … وقتی فهمیدم آرتا، یه اسم زرتشتیه خیلی ناراحت شدم …
🧕- چطور تونستی روی پسر مسلمان من، یه اسم زرتشتی بزاری؟ … یعنی اینقدر بی هویت شدی که برای ابراز وجود، دنبال یه هویت باستانی می گردی؟ …
یا اینکه تا این حد از اسلام و خدا جدا شدی که به جای خدا … که به جای افتخار به چیزهایی که داری … یه مشت سنگ باستانی، هویت تو شده؟ …
دلم می خواست تک تک این حرف ها رو بهش بزنم و اعتراض کنم اما فایده ای داشت؟ …
عشقی که در قلبم نسبت بهش داشتم، به خشم و نفرت تبدیل می شد … و فقط آرتا👼 بود که من رو توی زندگی نگه می داشت …
#رمان_دنباله_دار
🛰 به کانال نهر خَیِّن بپیوندید⬇️
🔊@yousefi_ravi