#خاطرات_شهــــدا
🔰 داشتم خونه رو مرتب می کردم
حسین گوشهی آشپزخونه نشسته و به نقطهای خیره شده بود🤔
اونقدر غرق افکار خودش بود که هر چه صداش کردم🗣 جواب نداد
رفتم جلوش و گفتم: حسین⁉️... حسین⁉️ ... کجایی مادر⁉️
یهو برگشت و بهم نگاه کرد👁
گفتم: حسین جان!❗️کجایی مادر⁉️
☺️ خندید و گفت: سر قبرم بودم مامان
از تعجب خندهام گرفت.🤔😆
بهش گفتم: قبرت⁉️.. قبرت کجاست مادر جون⁉️
👈🏼 گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...🔻
🏴 ... وقتی شهیــ🌷ــد شد و دفنش کردیم به حرفش رسیدم
با کمال تعجب🤔 دیدم دقیقا همون جایی دفن شده که اون روز بهم گفته بود
پشتم لرزید😭 ، فهمیدم اون روز واقعا سر قبرش بوده...
❤️به روایت مادر شهید #حسین_فهمیده
📚 منبع:کتاب
کبوترانه پریدید...
@yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
✔
🌸
💎
✔
🌸
💎
⬅️ ارادت سردار #حاج_احمد_متوسلیان به #امام_زمان علیه السلام
💠 مصاحبه تلویزیونی پیش از اعزام به سوریه
🔸️زمان: ۲۱ خرداد ۱۳۶۱
🔸️مکان: ساختمان روابط بین الملل ستاد مشترک "سپاه"
✔
🌸
💎
#احمد_متوسلیان
#حاجی_متوسلیان
#حاج_احمد
#متوسلیان
#سردار_دلها
#سردار_بی_نشان
#سردار_جاوید_نشان
#دفاع_مقدس
🆔 @yousof_e_moghavemat
☀️ #حدیث_مهدوی ☀️
🌺 امام صادق علیه السلام:
🌼 كسي كه در انتظار امام دوازدهم ( عج ) است، همانند كسي است كه در ركاب رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) شمشيرش را برهنه كرده و از او دفاع ميكند.🌼🍃🌼
📚 بحارالانوار، ج ٥٢، ص ١٢٩
#السلام_علیک_یا_حجت_ابن_الحسن_العسکری
@yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۶۷
✍ تعبیر شگفتانگیز شهید کاظمی در مورد مزار شهید خرازی
#متن_خاطره
با حاج احمد برای مأموریت رفته بودیم اصفهان. در مسیرِ بازگشت حاجی ما رو بُرد گلستان شهدا و گفت: بچهها ! دوسـت دارین دری از درهـای بهشت رو بهتون نشون بدم؟ گفتیم: چی از این بهتر... حـاج احمد کفشهایش رو در آورد ، وارد گلزار شد و مستقیم ما رو بُرد سرِ مزار شهید حاج حسین خرازی و با یقین گفت: از این قبرِ مطهر دری به بهشت باز میشه. بعد هم اونجا نشست و با حال و هوایی تماشایی فاتحه خواند. هیچ کدوم نمیدونستیم ده روز بعد حاجی شهید میشه و طبق وصیتش همونجا کنار شهید
خرازی دفنش میکنند...
📌خاطرهای از زندگی سرلشکر شهید حاج احمد کاظمی
📚منبع: ویژهنامه پروازِ عرفه
#شهیدکاظمی #شهیدخرازی #توسل #پیشگویی
@yousof_e_moghavemat
11.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#موشن_گرافی_شهید
موشن گرافی یا پویا نمایی برترین تک تیرانداز جهان ، شهید عبدالرسول زرین
که شهید حسین خرازی از فرماندهان لشکر ۱۴ امام حسین(ع) به وی لقب گردان تک نفره رو داده بود.
عراقی ها هم به وی لقب صیاد خمینی داده بودند.
این موشن گرافی را برای کودکان و نوجوانان پخش کنید.
امروز یکی از دوستان در برنامه کلاس حفظ قرآن برای بچه ها پخش کرد که خیلی برای آنها جالب بود.
#قهرمان_من
#قهرمان_ملی
#شهید_عبدالرسول_زرین
@yousof_e_moghavemat
✍️ این توصیه ی شهید کاظمی به شهید همت را ، همه ی نیروهای انقلابی باید بخوانند
#متن_خاطره:
مأموریتم که تموم شد ، رفتم با حاج همت🕊 دربارهی برگشتم صحبت کردم. شهید همت بهم گفت: یه خاطره برات بگم؟ گفتم بگو؟✨ حاجی گفت: وقتیتوی پاوه مأموریتم تموم شد ، به شهید ناصر کاظمی گفتم: مأموریتم تموم شده و می خوام برم. ناصر پرسید: بریده ای؟ از سوالش تعجب کردم 🙁وگفتم: منظورت رو نمی فهمم، حکمم سه ماهه بوده و حالا تموم شده...😟 ناصر کاظمی گفت: مأموریت و مدت مأموریت زیاد مهم نیست! اگه بریدی بیا تسویه حساب کن و برو ، اگر هم نبریدی بمان و کار کن، اینجا کار زیاده و بهت احتیاج داریم...🥀
منصرف شدم و دیگه باهاش درباره برگشتن حرف نزدم...
🌷خاطره ای از سردار شهید محمد ابراهیم همت
📚سالنامه یاران ناب ۱۳۹۳
#تلاش_و_کوشش #جهاد #پرکاری #تکلیف_گرایی #شهیدهمت #شهیدناصرکاظمی
@yousof_e_moghavemat
#زندگی_به_سبک_شهدا 💕
🌸 غاده ؛ همسر شهيد چمران میگويد
روزی دوستم به من گفت :
"غاده ! در ازدواج تو یك چیز بالاخره برای من روشن نشد . تو از خواستگارهایت خیلی ایراد میگرفتی ، این بلند است ، این ڪوتاه است ... 😕
🌺 مثل این ڪه مـیخواستی
یك نفر باشد ڪه سر و شڪلش نقص نداشته
باشد. حالا من تعجبم چه طور دڪتر را ڪه
سرش مو ندارد قبول ڪردی ؟🤔
🌸 من گفتم : «مصطفـی ڪچل نیست . تو اشتباه میڪنی.»
🌺 آن روز همین ڪه رسیدم به خانه ، در را بازڪردم و چشمم افتاد به مصطفـی ، شروع ڪردم به خندیدن .😁
🌸 مصطفـی پرسید «چرا مےخندی؟» و من ڪه چشم هایم از خنده به اشك نشسته بود گفتم
«مصطفے، تو ڪچلـی ؟! 😂 من نمیدونستم!»
و آن وقت مصطفـی هم شروع ڪرد به خندیدن ...
#شهید_مصطفی_چمران
#محبت_و_عشـق_واقـعی
✍ نشر بمناسبت سالروز ازدواج حضرت محمد (ص) و حضرت خدیجه (س
@yousof_e_moghavemat
#تلنگر
برای گشت شبانه ما را برده بودند
خسته و کوفته آمدم
فکر کردم یک چرتی میزنم ، بعد بیدار میشوم و نمازم را میخوانم ، بر اثر خستگی زیاد خوابم برد ، دیدم ساعت از نیمه شب گذشته و نمازم قضا شده است !
سرم را به دیوار کوبیدم و گریه کردم که چرا نمازم قضا شد !
خود را ملامت کردم و حالت اندوه تا یک هفته دست از سرم برنداشت...
#سردارشهیدحسن_باقری
📕 دفترچه خاطرات
@yousof_e_moghavemat
🌷شهید حاج احمد کاظمی🌷
صبح اول وقت، وارد مغازه شدم. بسم الله گفتم و نگاهی به چوب های کج و معوج تلنبار شده در گوشه مغازه انداختم. دست تنها بودم. کلی کار روی زمین مانده داشتم. برش و آماده کردن چوب ها وقت گیر بود. تو فکر بودم که رسید، ۸-۹ سالش بود گفتم:
می تونی کمکم کنی؟
چه کمکی؟
برش بزنی؟
آره اندازه کن تا ببرمشون
اندازه ها را خط می کشم، تو دقیق رو خط کشی ها برش بزن.
باشه، خیالت راحت، می تونم.
ته دلم قرص نبود. با رگه هایی از نگرانی، اره و چوب های بی زبان را دادم دست احمد و از مغازه بیرون زدم. نزدیک ظهر برگشتم. چشمانم از خوشحالی برق می زد. باور نمی کردم برش هایی به آن تمیزی و دقیقی کار پسربچه ای هشت نه ساله باشد.
📚یادگاران، جلد 19 کتاب شهید احمد کاظمی،
#شهید_احمد_کاظمی
@yousof_e_moghavemat