eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
286 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 به روایت مادر شهید: سید محمد بعد از ازدواج؛ با خانواده به اهواز رفت، مدتها از او خبری نداشتیم خانواده هوای دیدارش را داشتند. همه به دنبال فرصتی می گشتیم که به دیدار سید محمد و همسرش برویم. سرانجام با آمدن عید و تعطیلات سال جدید ما نیز اسباب سفر بستیم و روانه اهواز شدیم و بعداز رسیدن به اهواز راهی خانه محمد تقی. من از زندگی محمد تصور دیگری داشتم و هیچگاه فکر نمی کردیم که زندگی او اینگونه باشد. برای همین لحظه ای حیران شدم و بی اختیار قطرات اشک از گوشه چشمم به پایین لغزید. زندگی سید محمد خیلی ساده تر از آن چیزی بود که حتی بتوان تصورش را کرد. کل زندگی آقا تقی در دو پتو خلاصه می شد که یکی زیر انداز و دیگری روانداز بود. آنها حتی بالشی هم نداشتند که زیر سرشان بگذارند. آقا تقی اورکتشو برای زیر سرش استفاده می کرد و خانمش هم چادرشو زیر سرش میگذاشت... @yousof_e_moghavemat
کوچک بود ؛ هر چقدر گشتند لباس بسیجی به اندازه او پیدا نمی‌شد می‌ترسید نگذارند به جبهه برود می‌ترسید بَرش گردانند ساکش را زیر و رو کرد... کمی بزرگ‌تر به نظر می‌رسید!! تمام لباس هایش را، زیر لباسِ بسیجی پوشیده بود... 📸 تهران ؛ سال ۱۳۶۲ اعزام نیرو به مناطق عملیاتی عکاس: جواد سیدآبادی @yousof_e_moghavemat
🍂 همسر شهيد رضا چراغی فرمانده لشكر محمد رسول االله ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ یک روز از رضا پرسیدم: «تا بحال چند بار مجروح شده ای؟» گفت: «یازده بار! و اگر خدا بخواهد به نیت دوازده امام، در مرتبه دوازدهم شهید می شوم.» همانطور که گفته بود؛ مدتی بعد در منطقه‌ شرهانی به وسیله ترکش خمپاره راه جاودانگی را در پیش گرفت. @yousof_e_moghavemat
🌸 🌺عن الامام الکاظم علیه السلام: 《 إِنِّي لَأَقُولُ لَكَ قَوْلًا قَدْ كَانَتْ آبَائِي ع تَقُولُهُ لَوْ كَانَ‏ فِيكُمْ‏ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ لَقَامَ قَائِمُنَا . ... قَدْ شَمَّرُوا فَاحْتَذَوْا بِحَذْوِنَا وَ عَمِلُوا بِأَمْرِنَا-... يُصْبِحُونَ فِي غَيْرِ مَا النَّاسُ فِيهِ وَ يُمْسُونَ فِي غَيْرِ مَا النَّاسُ فِيهِ يَجْأَرُونَ إِلَى اللَّهِ فِي إِصْلَاحِ الْأُمَّةِ بِنَا 》 من چيزى به تو مى‏ گويم كه پدرانم آن را مى‏ گفتند، اگر در بين شما به تعداد افراد جنگ بدر (۳۱۳ یار واقعی) وجود داشت قائم ما قيام می کرد... (منتظران واقعی) دامن همّت بالا زده و پا در جاى پاى ما مى‏ گذارند و به فرمان ما عمل مى‏ كنند...شب را بر خلاف معمول مردم به صبح مى‏ رسانند، و همچنین روز را به خلاف معمول مردم به شب مى‏ رسانند، و مدام با راز و نياز از خداوند می خواهند امّت به دست ما اصلاح شود🌺 مشکات الانوار ص ۶۴ @yousof_e_moghavemat
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️ برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا ملک نژاد، قسمت سوم: فروردین ۱۳۶۱، عملیات فتح‌المبین بود. بعد از شوش، اندیمشک نزدیک‌ترین شهر به منطقه‌ی عملیات بود. پشت هم مجروح می‌آوردند با آمبولانس و هلی‌کوپتر. بیمارستان راه‌آهن نزدیک ایستگاه قطار بود. پشت آن هم مصلا. حیاط مصلا خیلی بزرگ بود. شده بود باند فرود. هلی‌کوپتر می‌نشست آنجا و مجروح‌ها را تخلیه می‌کرد. از زمین و آسمان مجروح می‌رسید. شهر از نیروهای نظامی پر شده بود و بیمارستان از مجروح. آن روزها رخت‌های بیشتری هم می‌آوردند در خانه‌ها. همه‌ی همسایه‌ها توی خانه‌ی خواهرم می‌شستند یا هرکس توی خانه‌ی خودش می‌شست. شستنی‌ها آنقدر زیاد بود که کار فقط توی خانه جواب نمی‌داد. از درو همسایه شنیدم خانم‌ها توی بیمارستان شهید کلانتری هم رخت می‌شویند. خانه‌ی ما ده دقیقه تا بیمارستان فاصله داشت... بخش‌های بیمارستان ساختمان‌های جدا از هم بودند. رخت شویی ده‌دوازده متر از اورژانس فاصله داشت. بیرون و داخل رخت‌شوی‌خانه پر بود از لباس و پتو و ملافه. همین که رفتم داخل، بوی تند وایتکس دماغم را سوزاند. چهل پنجاه تا خانم صلوات می‌فرستادند، دعا می‌کردند و می‌شستند. من هم نشستم پای تشت و ملافه‌ای باز کردم. خون روی آن خشک و سیاه شده بود. خواستم با وایتکس خیسش کنم. وایتکس را برداشتم و ریختم رویش. گاز شدید آن رفت توی حلق و دماغم. چشم‌هایم سوخت و اشکم سرازیر شد. عکس: سالن رخت‌شویی در سال ۱۳۹۰ @yousof_e_moghavemat
🌴 مهربان که باشی ☀️خورشید از سمت قلب تو طلوع خواهد ڪرد و صبح مگر چیست ؟ جز لبخند مهربانت... @yousof_e_moghavemat
در جبهه اولویت اولِ بچه‌ها پُستِ تخریب‌چی بود و رفتن در میدان مین و بعد از آن ، تیراندازی و در نهایت کسی که می‌توانست تفنگ داشته باشد، اما هیچ‌کس داوطلب خدمت در آشپزخانه نبود..!! اگر به کسی پستی غیر از خط مقدم می‌افتاد حتماً از شدت غصه دِق می‌کرد :( @yousof_e_moghavemat
‏ترجمه پست یک کانال خبری اسرائیلی: کاری که صدها موشک در یک روز نمی توانند انجام دهند، یک راننده کامیون با گواهینامه آبی می تواند انجام دهد. ۶۰ کشته و زخمی در حمله یک کامیون فلسطینی به تجمع نظامیان صهیونیست آنهم در تل آویو @yousof_e_moghavemat