6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم| جهان در آستانه تحولی عظیم قرار گرفته است..
🌷شهید #سید_مرتضی_آوینی:
وقتی مومنین بر محور #ولایت اجتماع کنند، به آنچنان منبعی عظیم از قدرت دست خواهند یافت که #هیچ_نیروی دیگری در جهان با آن یارای رودررویی ندارد !!
💠 قدرت حقیقی اینجاست..!
قدرتمند ترین ارتش دنیا این است..!
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
🔵 "جهان در آستانه تحولی عظیم قرار گرفته است" - این تعبیر شهید آوینی در زمان ما و بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی چه خوب مصداق عینی یافته است!
@yousof_e_moghavemat
🍃🕊
🌷 عملیات کربلای ۵ بود. من در واحد توپخانه لشکر خدمت می کردم. آتش سنگین و پراکنده ای به سمت ما می آمد. ناگهان هاشم را دیدم. خسته و خاک آلود. کمی کنارم نشست. وقت اذان شد. به نماز قامت بست. توی نماز، انگار روی زمین نبود، متوجه کسی و چیزی نبود، شده بود عبد به معنی واقعی.
ناگهان گلوله های توپ باریدن گرفت. روی زمین دراز کشیدم. دست روی سرم گذاشتم. زمین می لرزید. گرد و خاک و دود باروت و ترکش همه جا را پر کرد. دنبال هاشم بودم. دیدم در همان حالت که در نماز بود، هست. قنوت می خواند بی آنکه لرزی، خم شدگی در بدنش باشد.
غبطه خوردم به حال خوشش.
نمازش که تمام شد. گفت اگه شهید شدم، نمازم را فلانی، فلانی یا فلانی بخواند. اسم سه نفر از روحانیون شیراز که نظرات مختلفی داشتند را گفت، مرا در آغوش کشید و رفت.
می خواست شهادتش هم مایه وحدت باشد...
آخرین بار بود برادرم را دیدم😭
.🌸🌷🌸
#شهید_هاشم_اعتمادی
#شهدای_فارس
.👇
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۵- شلمچه، کربلای ۵
◾️▫️◾️▫️◾️
@yousof_e_moghavemat
مجید نه برای خرید عروسی بود و نه برای تدارک مراسم، می خندید و با شوخ طبعی که خاص خودش بود، میگفت: میشود برای مراسم عقد هم نباشم و کس دیگری را جای من ببرید. عقد خوانده شد و چندی بعد که از جبهه آمد، خانه ای اجاره کرد و وانتی گرفتند و جهیزیه مختصر همسرش را به خانه بخت منتقل کردند.
یک روز ماند و فردایش باید می رفت. مادر همسرش از او می خواست تا بیشتر بماند که مجید مجبور شد برای آنکه مادر را راضی کند، حکمش را نشان او دهد که بداند مسئولیت سنگینی بر عهده اش است.
همسرش صبح زود، پیش از آنکه مجید از خواب برخیزد از خانه خارج شد تا رفتنش را نبیند. از مدرسه که بازگشت و فهمید که مجید رفته، غم سنگینی بر دلش نشست، دیگر پاهایش توان بالا رفتن از پله ها را نداشت. به هر سختی بود خود را به اتاق رساند، در را که باز کرد، نامه ای را بر روی آینه دید، یادداشتی سراسر عذرخواهی و معذرت.
رییس ستادلشگر۲۷محمدرسولالله(ص)
#سردارشهید_مجید_رمضان❤️
#لشکر_27_محمد_رسول_الله
#سالروزشهادت🌹
ولادت : ۱۳۳۵/۷/۲۸ شهرری ، تهران
شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۳ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
@yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی دلیل نیست که اینقدر دوست داشتنی هستید....
#سردار_حاجی_زاده
@yousof_e_moghavemat
💎 #سالروز_شهادت 🚩
مسئول تدارکات و پشتیبانی #لشکر_۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ
رزمنده ای بی ریا، مخلص و بسیجی
#سردار_شهید_محمد_عبادیان 💕
سردار شهید «محمد عبادیان» در تاریخ ۳۰ فروردین ۱۳۳۱ در استان #مازندران ، شهرستان بهشهر چشم به جهان گشود. وی با تشکیل تیپ و سپس لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تهران، معاونت پشتیبانی و تدارکات این یگان را برعهده گرفت و سرانجام با همین مسئولیت، در تاریخ ۲۴ دی ۱۳۶۵ در عملیات #کربلای_پنج در منطقه #شلمچه به درجه رفیع #شهادت نائل آمد.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#شهدای_دفاع_مقدس
#دفاع_مقدس
#شهیدان
#شهدا
#فرماندهان_شهید
⚫ @yousof_e_moghavemat ⚫
💗 حاج احمد 💗
🔴آخرین روز ...
پنجشنبه(98/10/12)
ساعت 7 صبح
#دمشق
با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم،
هوا ابری است و نسیم سردی میوزد.
.
ساعت 7:45 صبح
به مکان جلسه رسیدم.
مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در #سوریه حاضرند.
.
ساعت 8 صبح
همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود.
با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند
دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاجقاسم جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛
همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.
.
گفت و گفت... از منشور پنجسال آینده... از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنجسال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از...
کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه
.
آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن صحبتهایش را نمیدهد، اما #پنج_شنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...
.
ساعت 11:40 ظهر
زمان اذان ظهر رسید
با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!
.
ساعت 3 عصر
حدود #هفت_ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه...
مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج همراهیش کردیم.
خوردویی بیرون منتظر حاجی بود
حاجقاسم عازم #بیروت شد تا سیدحسننصرالله را ببیند...
.
ساعت حدود 9 شب
حاجی از #بیروت به دمشق برگشته
شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و #خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم #عراق است و هماهنگی کنند
سکوت شد...
یکی گفت؛
حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!
حاجقاسم با لبخند گفت؛
میترسین #شهید بشم!
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد
_ #شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعهست!
_ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمردهشمرده گفت:
میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، #میوه_رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!
بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛ اینم رسیدهست، اینم رسیدهست...
ساعت 12 شب
هواپیما پرواز کرد
ساعت 2 صبح جمعه
خبر شهادت حاجی رسید
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم
کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود.
(راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون)
@yousof_e_moghavemat