eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
. . بسم رب الشهید . . هر چه لبخند تو زیباست دل من غم دارد و از سوی تو دلم تمنای یک تبسم دارد که بگیرد تمام دنیایم را از غم و پر کند از این لبخند از این لبخندهای معنوی... . . .دردیست در دلم که دوایش لبخند توست... . . ما خسته ایم خسته به معنای واقعی‌.‌‌‌‌..! اما یاد گرفتیم از شما جنگیدن را.... پس جنگ جنگ تا پیروزی.‌‌‌..‌‌ حتی با این کمر خمیده ام! @yousof_e_moghavemat
روایتگری شهید جستجوگر نور از عملیات والفجر مقدماتی فریاد الله‌ اکبر در عملیات والفجر مقدماتی عراق تعدادی از تیپ‌های کماندویی اردنی و سودانی را به منطقه آورد، بعد از محاصره شدن ما در منطقه آتشبارهای سنگین و نیمه‌سنگین عراق (گرای) کانال ما را گرفتند چند ساعت متوالی بچه‌ها زیر باران آتش خمپاره، کاتیوشا،‌ رگبار و توپ بودند، عوامل جنگی عراق نیز با بلندگو به ما فحش می‌دادند و می‌گفتند:«راه فرار ندارید». وضع خیلی بد بود، بچه‌ها توی خاک به دنبال چهار تا فشنگ می‌گشتند، یک هفته مقاومت کردیم، مختصر آب و کمپوت باقی مانده جیره‌بندی شد، گرسنگی و تشنگی بیداد می‌کرد،‌ اما با این وجود صدای بلندگوی دشمن که بلند می‌شد، بچه‌ها با تمام وجود فریاد می‌زدند:«الله‌اکبر»،من تا زنده‌ام، صدای در هم پیچیده دعوت به تسلیم بلندگوهای دشمن و تکبیرهایی را که از لب‌های قاچ‌قاچ شده نیروها بیرون می‌آمد،‌ فراموش نمی‌کنم. راوی:شهیدعلی محمودوند @yousof_e_moghavemat
🌴 .... 🌗 شب عملیات والفجر هشت بود، هر چی سید حسن اصرار کرد، مخالفت کردم تا این که گفت: «برادر قربانی! اطاعت از فرماندهی واجب، اما فردای قیامت پیش مادرم، فاطمه زهرا (س) از شما شکایت می کنم که اجازه ندادید به خط مقدم بروم.» 🔹 ....با این حرفش دلم سوخت. با آنکه دوست نداشتم او را از دست بدهم، ولی قبول کردم. سید حسن، سرنیزه ای به دست گرفته بود و گفت: «با این سرنیزه می خواهم انتقام مادرم، زهرا (س) را از این بعثی های نامرد بگیرم.» 🔸 عملیات شروع شد، با شور و شعف خاصی همراه با خط شکن های لشکر ویژه ٢٥ کربلا به خط زد. خط که شکسته شد، چشمم به سید حسن افتاد، با همان سرنیزه ای که به همراه داشت، گوشه ای آرام به خواب ابدی فرو رفته بود. ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🌹خاطره از سردار شهيد سيدحسن على امامى از فرماندهان واحد اطلاعات و عمليات لشكر ويژه كربلا، كه در ٢ بهمن ماه ١٣٦٤ مصادف با شب شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) در دامان مادرش عاشقانه پرواز كرد. —(راوى: سردار مرتضى قربانى، فرمانده لشکر٢٥ کربلا) @yousof_e_moghavemat
🔺خدا گواه است شهید ناهیدی از مفاخر اسلام است. این بچه حزب اللهی بسیجی از کردستان شروع کرد. از روی اخلاص و تقوا، یک دست لباس بسیجی پوشیده بود و این سه سال حضور در جبهه را با همین یک دست لباس بود. 🔺یک جفت پوتین هم داشت که کف آن سائیده بود. یک ریال هم حقوق نمی گرفت. کار را در کردستان از صفر شروع کرد. اول خمپاره و بعد توپ را یاد گرفت و به کارگیری نمود. سپس بر روی انواع موشک ها کار کرد که تا آن موقع هیچکس نمی توانست آن را شلیک کند." ✍به روایت سردارشهیدمحمدابراهیم همت 🌷 شهادت شهید علیرضا ناهیدی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش) @yousof_e_moghavemat
سال تحصیلی تازه شروع شده بود که شور اعزام درد دل رضا افتاد. یک روز از که آمد، گفت: مادر! من می خواهم به جبهه اعزام شوم. هر چه بهانه آوردم که سنت کم و قد و قواره ات کوچک است، زیر بار نرفت. می گفت: بعد از دستور امام مبنی بر پر کردن جبهه ها درنگ جایز نیست. من به شما ثابت خواهم کرد، علی رغم قد کوچکم قدرت جنگیدن با دشمن را دارم. خیلی جدی نگرفتم. یک روز آمد و گفت: من . خواستم سر به سرش بگذارم. گفتم: لب تر کن همین امروز می روم . می گفت: من عاشق خدا، ائمه و امام زمان (عج) شده ام و تا به معشوقم یعنی الله نرسم آرام نمی گیرم. هر وقت مقابل خاسته اش مقاومت می کردم، می گفت: مادر! تو نمی خواهی خون بهای من خدا باشد. پدرش حرفی نداشت. اما مراعات دل من را می کرد. حاضر شد در عوض نرفتن به جبهه برایش و حتی ماشین بخرد؛ اما رضا واقعا عاشق شده بود. یک روز گفت: من می توانم به جبهه بروم اما رضایت شما برایم مهم است. پدرش هم راضی شد. می گفت: رضا نه مال شما و نه مال من؛ بلکه برای خداست. راضی ام به رضای خدا. ظاهرا خدا می خواهد امانت دوازده ساله اش را پس بگیرد. روز اعزام با وجود مخالفت مسئولین اعزام، سماجتش و البته اصرار من، کار خود را کرد. او همان طوری که پشت پیراهنش نوشته بود، بود. راوی: مادر شهید ؛ شهید رضا پناهی/نویسنده: سید حسین موسوی/ ناشر: شهید کاظمی/ چاپ دوم-زمستان 1398؛ صفحه 37-41. @yousof_e_moghavemat
🙃 نماز تن هایی 🌛نه اینکه اهل نماز جماعت و مسجد نباشد، بلکه گاهی همینطوری به قول خودش برای خنده، بعضی از بچه‌های ناآشنا را دست به سر می‌کرد، 😊 🌛 یک بار همین کار را با یکی از دوستان طلبه کرد، وقتی صدای اذان بلند شد آن طلبه به او گفت: «نمی‌آیی برویم نماز؟» پاسخ می‌دهد: «نه، همین جا می‌خوانم» آن بنده خدا هم کمی از فضایل نماز جماعت و مسجد برایش گفت. 😐 اما او هم جواب داد: «خود خدا هم در قرآن گفته:«ان‌الصلوه تنهاء...» تنها، حتی نگفته دوتایی، سه‌تایی.😁 و او که فکر نمی‌کرد قضیه شوخی باشد یک مکثی کرد و به جای اینکه ترجمه صحیح را به او بگوید، گفت:«گفته، تن‌ها» یعنی چند نفری، نه تنها و یک نفری ...😳 و بعد هردو با خنده برای اقامه نماز به حسینیه رفتند.😂 @yousof_e_moghavemat
جانــیُّ وجـانِ جـانـان، از جـان بـِهـیُّ و از آن زان سان که دل ربودی، بی جان منم، "تویــی" جـــان #مولانا کارت شناسایی صادر شده برای اولین حضور #حاج_احمد_متوسلیان در کردستان @yousof_e_moghavemat
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 به بهانه بنیان گذار لبنان آیت الله 🚩 💠 فرازی از سخنرانی آتشین علیه ⚘ این شهید بزرگوار در روز ۱۶ فوریه ۱۹۹۲ توسط تروریست های رژیم صهیونیستی به همراه خانواده اش مظلومانه به شهادت رسید. @yousof_e_moghavemat
🍃🌸 🌷شهید احمد علی در تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۲۷ در طے عملیات والفجر ۸ بہ آرزوی دیرینہ اش رسید و بہ لقاء الله پیوست🕊 یڪی از دوستانش ڪہ شاهد لحظات قبل از شهادت ایشان بود،چنین نقل می ڪند: " در لحظہ شهادت ترڪشی بہ پهلویش اصابت ڪرد ،وقتی بہ زمین افتاد از ما خواست ڪہ او را بلند ڪنیم وقتی روی پاهایش ایستاد رو بہ سمت ڪربلا دستش را بہ سینہ نهاد و آخرین ڪلام را بر زبان جاری ڪرد " السلام علیڪ یا ابا عبدالله " در هنگام خاڪ سپاری پیڪر شهید احمد علی نیری، دستش بہ نشانہ ادب بہ ابا عبداللہ علیه السلام هنوز بر روی سینہ اش قرار داشت. @yousof_e_moghavemat
اللّٰهـمَ ڪُـڹ لـولیـڪَ الحُجَّـــة بـْـن الـحَسڹ صلواٰتڪ علیہِ و علےٰ آبائٖہ فےٖ هذہ السّاعة وَ فـےٖ ڪُلّ ســٰاعة ولیّاً وحافــظاً و قائــداً ًوَ ناصِــراً وَ دَلیــلـاً وَ عَیــناً حتـے تُســڪِنہُ أرضَـڪ طوْعـــاً و تُمتِّـــعَہُ فیٖـــھٰا طویــلـٰا @yousof_e_moghavemat
📖ڪلام طلایی شهـید : 💐توان مـــا ؛ به اندازهٔ‌ امکاناتِ در دست ما نیسـت توان ما به اندازهٔ اتّصال ما ، با خداست . . .🍃 🕊 🖤 @yousof_e_moghavemat
آیت الله حق شناس، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی داشتند بین دونماز، سخنرانیشان را به این شهید بزرگوار اختصاص داده و با آهی از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند: “این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم .از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که (از برزخ و…) می گویند حق است. از شب اول قبر و سوال و…اما من را بی حساب و کتاب بردند. رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟! " در این تهران بگردید. ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟" ترکش خمپاره درست از پهلوی چپ وارد و به قلب او اصابت کرد.کمکش کردم تا بلند شود به سختی روی پای خود ایستاد به اطراف نگاه کرد و رو به سمت کربلا قرار گرفت دستش را با ادب به سینه نهاد و گفت : السلام علیک یا اباعبدالله ... یکباره گردنش کج شد  به زمین افتاد ... احمد علی موقع خاکسپاری با اینکه 6 روز از شهادتش می گذشت ولی دستش هنوز به نشانه ادب بر سینه اش قرار داشت..."  📎شاگردخاص آیت‌الله حق‌شناس @yousof_e_moghavemat