#خاطرات_شهدا✨
گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم، چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است، نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ما نبود، کنجکاو شدم، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقامهدی است.
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت، ادامه دادم: آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین من، آخه چرا شما؟
خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم: زن رفتگر محله، مریض شده بود، بهش مرخصی نمیدادن میگفتن اگه تو بری نفر جایگزین نداریم، رفته بود پیش شهردار و آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش،
اشک تو چشام جمع شد هر چی اصرار کردم آقا مهدی جارو رو به من، نداد، خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا کسی متوجه نشه...
#شهید_مهدی_باکری
@yousof_e_moghavemat
#حدیث_روز
امام كاظم عليه السلام:
🍃🌸پايان اعمال شمابه اين است كه درحدّ توان خود، نيازهاى برادرانتان را بر آوريد وبه آنان نيكى كنيد. در غير اين صورت، اعمال شما پذيرفته نشود
📚ميزان الحكمه ج3 ص296
🍃🌸میلاد موسی بن جعفر علیه السلام مبارک باد🌸🍃
#حدیث_امام_کاظم
@yousof_e_moghavemat
🌷لیاقت شهادت
شهید علی یعقوبی
«علی» دفعه آخری که آمده بود ماه صفر بود مجروح شده بود و از ناحیه آرنج دست چپ تیر خورده بود ما بهش اسرار میکردیم که دیگه برنگرده سوریه؛ ولی اصلا گوش نمیداد،همیشه بیمارستان پیش دوستانی که با او برگشته و بیمارستان بستری بودند میرفت و کمکشون میکرد.
حتی مرخصی مجروحیتش رو نموند،انگار زمین زیر پاش داغ شده بود و همیشه میگفت:میرم و اسرار بازگشت به سوریه رو داشت و آخرشم رفت.
از پادگان بهم زنگ زد گفت: دارم میرم خیلی اصرار کردم داداش نرو بمون همین قدر هم که رفتی خدا قبول کنه کافیه.
گفتم: داداش «شهید» میشی خندید و گفت: آبجی من لیاقت «شهادت» در ر«علی» دفعه آخری که آمده بود ماه صفر بود مجروح شده بود و از ناحیه آرنج دست چپ تیر خورده بود ما بهش اسرار میکردیم که دیگه برنگرده سوریه؛ ولی اصلا گوش نمیداد،همیشه بیمارستان پیش دوستانی که با او برگشته و بیمارستان بستری بودند میرفت و کمکشون میکرد.
حتی مرخصی مجروحیتش رو نموند،انگار زمین زیر پاش داغ شده بود و همیشه میگفت:میرم و اسرا بازگشت به سوریه رو داشت و آخرشم رفت.
از پادگان بهم زنگ زد گفت: دارم میرم خیلی اصرار کردم داداش نرو بمون همین قدر هم که رفتی خدا قبول کنه کافیه.
گفتم: داداش «شهید» میشی خندید و گفت: آبجی من لیاقت «شهادت» در راه حضرت زینب(س) رو ندارم.
به روایت خواهر شهید
#شهید_علی_یعقوبی
#مدافع_حرم
@yousof_e_moghavemat
✨
شهدامیخواستن و میشد
ما میخوایم و...نمیشه؟
چیکارکردیم بادڶآموݩ؟
#حاجحسینیڪتا
#تلنگر_به_خودم
@yousof_e_moghavemat
ما را شریک بزم عاشقانهتان کنید ...
سال ۱۳٦٤
اردوگاه جاده سد دز
رزمندگان لشکر۱۰سیدالشهداء
#حنابندان
#دفاع_مقدس
#لشکر_10_سید_الشهدا
@yousof_e_moghavemat
پیکر شهیدی که شبها #قرآن میخواند
🌷
🌷هر وقت به #بهشت_رضا(ع) می روم، آقایی که مسئولیت رسیدگی به فضای سبز🌳 آن منطقه را برعهده دارد به نزدم می آید و می گوید
🌷 #دیشب هم مانند شبهای گذشته به مزار #شهدای_گمنام آمدم، صدای #قرآن از اینجا (قبر #شهید_زرگوشی) در ساعت سه شب🕒 تا اذان صبح می آید و تمام دشت🌾 را منور می کند، مگر این آقا کیست؟
🌷من هم جواب می دهم: #پسرم است، بیست ساله بود که به سرورش پیوست🕊، دانشجو بود، اکنون که در معیت من نیست روشنایی✨ چشمانم در ظلمت فرو رفته است😔.
راوی: #مادر_شهید
#شهید_حمید_زر_گوشی
@yousof_e_moghavemat
#امامخامنهای:
یکی از نزدیکان امام میگوید دیدم در اتاق خصوصی موسیبنجعفر سه چیز است:
شمشیری هست که نشان میدهد هدف، جهاد است.
لباس خشنی هست که نشان میدهد وسیله، زندگی خشونتبارِ رزمی و انقلابی است و
قرآنی هست که نشان میدهد هدف، این است؛
میخواهیم به زندگی قرآن برسیم با این وسائل و این سختیها را هم تحمل کنیم.
ببینید چه چیز سمبلیک و چه نشانهی زیبائی است!
۱۳۶۴/۰۱/۲۳
#حدیث_امام_کاظم
#بیانات
#مقام_معظم_رهبری
@yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شوخی حاج قاسم سلیمانی
یکی از افسران عراقی با عجله می آید وبا فارسی لهجه عربی میگوید به ما نیرو بدهید برویم حلیمه
حاج قاسم:حلیمه؟!
افسر عراقی:فارسیم خوب نیست منظورم محلبیه بود😄
...
#شهید_قاسم_سلیمانی
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#طنز
فرمانده گردانمون #شهیدحاج_علی_باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد :
برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه !
سکوت ،سکوت،سکوت
کوچکترین صدا می تونه #سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه.باید سکوت رو تمرین کنیم.
گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود
که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد
آقای #اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود:
در تاریکی قبر #علی بفریادت برسه بلند #صلوات بفرست🤭
همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟
بخندند؟
بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند
و بعضی ها هم آرام
اما حاج علی عصبانی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡
و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که،
این بار با صدائی به مراتب بلندتر فریاد کشید:
لال از دنیا نری بلند #صلوات بفرست .😂
وباز ما مانده بودیم چه کنیم ...
حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ...
هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد #اسحاقیان بلند شد:
سلامتی #فرماندهان اسلام سوم صلوات رو بلندتر ...😂😂
خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه.😂😂😂
#طنز_جبهه
@yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
❣ مادرم شیرت را بر من حلال کن...
آنان که تندباد روزگار بر ایمانشان اثری ندارد...
آنان که وسوسه شیطان هیچ اثری بر قلوبشان
ندارد....
آنان که طی الارض از زمین منیت و برهوت
خودخواهی نفس کرده اند.. و مراتب قرب
الی الله را در چشم بهم زدنی سیر ملکوتی نمودند...
#روایت_فتح
#مستند
@yousof_e_moghavemat