هدایت شده از خانومِ گیشنیز؛
پیامشو باز میکنم:
+غصه خوردن فایده نداره؛بیا اهنگ گوش کنیم.
آهنگ رو پلی میکنم و چشمامو میبندم
خیلی غم داشتم و اینو فهمیده بود
چشمامو باز میکنم. سقف هم تکراری شده بود
کلافه بودم و تمرکز نداشتم و حتی اهنگ هم حالمو خوب نمیکرد
اهنگ رو قطع نمیکنم ولی هندزفری رو از گوشم بیرون میکشم
براش مینویسم
+میای بریم بیرون؟ میخام ببینمت
میرم جلوی آینه ،چقدر آشفته بودم.
جلوی میز میشینم و موهامو میبافم،سعی میکنم بافت هاشو بیشتر کنم و هربار انرژیم ته کشید یکی از بافت هاشو باز کنم تا انرژی تزریق کنه به قلب و روحم . . .
میرم سراغ گوشیم و پیامش رو باز میکنم
نوشته:
+منتظرتم.
لباسی از کمد بیرون میکشم و تن میکنم. از خونه بیرون میزنم،حال و هوای اردی بهشت خیلی بوسیدنی بود
چند ساعت پیش بارون زده بود و خیابون ها خیس بود.
میدونستم کجا منتظرمه و حالا باید چند تا خیابون رو قدم میزدم تا برسم.
از دور تابلوی کافه رو دیدم و اونو؛
یک لنگه پا دم کافه منتظرم وایساده بود
از دور میبینتم، لبخند میزنه . . .
نمیدونم چطوری از خیابون رد میشوم و به آغوش میکشمش
حس میکنم دیگه غم ندارم و حالا آرامش مطلقم . . .
وارد کافه میشویم بوی قهوه و وانیل و کیک شکلاتی توی صورتمون میزنه
میز کنار پنجره رو انتخاب میکنیم و میشینیم
تازه توجهم به گل توی دستش جلب شده،رز قرمز
میگیره جلوم و میگه
+برای غم نداشتنت؛
با لبخند میگیرمش
بوی عشق میده،بوی زندگی،امید . . .
به تابلوی روی میز کافه نگاه میکنم:
کافه امید
هدایت شده از هزارویكشب.
خب من نمیخوام به این فکرکنم که حسنین احتمالا تو محفل نیست.
هدایت شده از آسفنداک .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیت هم سن و سالام: