اشعار ناب آیینی:
ذکر شریف ارباب، تسبیحِ مستجاب است
پس یاحسین گفتن، اصلیترین ثواب است
یک قطره اشک ما را، هفتاد حج نوشته
اربابِ دستودلباز، از بس که خوشحساب است
یک بیت گریه کردیم، صد جِلد معرفت شد
شوریِ اشکِ هیئت، شیرینترین کتاب است
جُونِ حسین باشی، بوی بهشت داری
عطر لباس نوکر، خوشبوتر از گلاب است
هر منصبی که داریم، با انتخابِ زهراست
مادر برای فرزند، دنبالِ انتصاب است
ذکرِ مصیبتِ او، تضمین خانهی ماست
کاخ بدون روضه، کاشانهای خراب است
ما شهروندهایِ، جمهوریِ حسینیم
خونِ شهید گودال، تضمینِ انقلاب است
تا کارمان گره خورد، گفتیم: یا رقیّه
این نازدانه نامش، در هر زمان جواب است
دوری وَبالمان شد، زخمی به بالمان شد
یک سالِ بی زیارت، بالاترین عذاب است
خرجیِ کربلا را، پایِ نجف نوشتند
بانیِ اربعینش، شخصِ ابوتراب است
**
اربابِ آبها را، لبتشنه سر بُریدند
از داغ حنجرِ او، دلهای ما کباب است
آزار پشتِ آزار، بازار پشتِ بازار
آل علی گرفتار، دست همه طناب است
آن بانویی که گریان، دنبالِ نیزهداران
هِی میدَوَد پریشان، حس میکنم رباب است!
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
از گلستان لالههای پرپرم آید به یاد
از نیستان داغهای خاطرم آید به یاد
با دل خود هر زمانی را که خلوت میکنم
در اسارت زآن چه آمد بر سرم آید به یاد
سالها از ماجرای کربلا بگذشت و باز
هر نظر آن صحنهی حزنآورم آید به یاد
هرکجا آب است آتش میزند بر جان من
چون نوای آب آب خواهرم آید به یاد
هر جوانی را که میبینم به یاد کربلا
گاهی از قاسم گهی از اکبرم آید به یاد
چون که بینم شیرخواری در کنار مادرش
از رباب و گریههای اصغرم آید به یاد
میشوم از آتش شرم و محن چون شمع آب
چون زحال عمّهی غمپرورم آید به یاد
من که برجسم پدر از بوریا کردم کفن
روز و شب زان جسم از جان بهترم آید به یاد
حنجر خونین او بوسیدم و کردم وداع
وایِ دل، چون آن وداع آخرم آید به یاد
چون که بینم کودکی سرگرم بازی با گلی
سرگذشت خواهر کوچکترم آید به یاد
از هجوم درد و غم در آن سفر داغی هنوز -
از نظر نارفته، داغ دیگرم آید به یاد
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
کانون ذاکران امام حسین زرند
اشعارناب،ترحیم خوانی:
#ورود_کاروان_به_شام
#حضرت_زینب_کبری_سلاماللهعلیها
اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
ای آسمان نگاه کن! این قوم سنگدل
یاران پاک و یکدله را سنگ میزنند
یا تیغ رویِ «آیۀ تطهیر» میکشند
یا «آیۀ مباهله» را سنگ میزنند
وقتی که دستهای علمدار قطع شد
پاهای غرق آبله را سنگ میزنند
با آنکه هست آینۀ عصمت و عفاف
پرچم به دوش قافله را سنگ میزنند
محراب اگر که خم شود از غم، عجیب نیست
روح نماز نافله را سنگ میزنند
تفسیر عشق بود و پریشانی حسین
وقتی زدند سنگ، به پیشانی حسین
#محمدجواد_غفورزاده
#صلوات 👉
#امام_حسین_علیه_السلام
#اسارت_کوفه_شام
بخوان حسين غريبم كه سخت دلگيرم
نگـاه كن كه زداغت چه خسته و پيرم
به رحل نيـزه توقـرآن بخوان عزيز دلم
كه بـاز ازنفس اطهـرتو جـان گيـرم
چه غافلنـد چنيـن مـردمي كه پنـدارند
به سنگ كينـة خود مي كننـد تحقيرم
بخوان مفسـر قـرآن،« ليـذهب عَنكم»
بخوان و شـرح بـده آيه اي زتطهيرم
بخوان «ولّيكـم الله» راكـه تـا ازجهـل
كسي دگــر نگشايد زبان به تكفيرم
كمان ابرويت ازسنگ شاميان بشكست
دگرمخوان كه غمت ميزند به دل تيرم
مخوان كه خون زگلويت به نيزه ميريزد
قسم به قطرة خونت زعمرخود سيرم
فرشتگان همه پشت سرتوصف بستنـد
نمازعشـق بخـوان با صـداي تكبيرم
چگـونه باتو بگـويم كـه غيـرت اللهي
كشيـده ديـدة نامحرمان به تصويرم
نوشتـه است«وفایی»به اشك خونينش
كه من رضـا به رضـاي خـدا وتقديرم
#سیدهاشم_وفایی
#امام_حسین_علیه_السلام
#مناجات
هَمیشه دَغدَغه ام بوده یارِ تو باشم
حَبیب وار فقط پای کارِ تو باشم
قرارِ این دِلِ پُر درد کیست غیر از تو؟
خدا کند که فقط بیقرارِ تو باشم
همیشه غِبطه به حالِ زُهیر خواهم خورد
چه می شود وَرَقی رازدارِ تو باشم!
از این عَلاقه به دُنیا خَلاص کُن دل را
دِلی بِده که به آن دِل دُچارِ تو باشم
اگر که اَشک نَریزَم برایت، از سَنگم
چه سَنگ؟! کاش که سَنگِ مَزارِ تو باشم
شِکسته بَسته دِلم را بَرایت آوَردَم
رِسیده ام که هَمیشه کنارِ تو باشم
تو گِریه کَرده ای و گِریه کَرده ایم تو را
به لُطفِ توست که اَبرِ بَهارِ تو باشم
به رَحلِ نِیزه سَرَت کَهف را قِرائَت کَرد
به یادِ این غَمِ تو، سوگوارِ تو باشم
به یادِ خواهَرِ مَحمِل نِشینِ بی کَسِ تو...
...کِنارِ مادَرِ تو، داغدارِ تو باشم
#رضارسول_زاده
#صلوات 👉
#امام_حسین_علیه_السلام
#اسارت_کوفه_و_شام
به روی نیزه دلواپس؛ میایی پا به پایِ من
فدایِ چشم های تو! نکن گریه برایِ من
برای اولین بار است بی تو میروم جایی
اگر منزل به منزل میشود غم آشنایِ من
نشسته بر دلم داغت، شده از آهِ پی در پی؛
شبیه خیمه های سوخته، حال و هوایِ من
به دستِ ساربان هر لحظه می بینم عقیقت را
همان که بارها با آن اجابت شد دعایِ من
نمی گوید کسی در قافله پیش ِ رباب از آب
ولیکن حرمله لاجرعه می نوشد! خدایِ من...
دلم خون است امّا خنجرش را شمر آورده
تمام ِ راه را با خنده، پیش چشم هایِ من
سپر بودم برای او، زمین خوردم! به جبرانش...
رقیه آمد و با گریه فوراً شد عصایِ من
بیا دورم کن از اینجا، میان خیلِ نامحرم؛
سرِ بازار، در أنظار، هرگز نیست جایِ من
دعایم کن! بلایای جدیدی پیش ِ رو دارم
دعایم کن که این "شام" است؛ اصلِ کربلایِ من!
#مرضیه_عاطفی
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#ماه_صفر
هر کس که حسینیست بدهکارِ رقیه است
این سینه حسینیه ی سَیّارِ رقیه است
صد شکر که در حلقه ی عشاقِ حسینیم
این دایره در حیطه ی پرگارِ رقیه است
خاموش نخواهد شَود این شعله ی گرما
این شور و حرارت همه اش کارِ رقیه است
هرگز نمی اُفتد به زمین نوکرِ ارباب
هرجا که رود دست به دیوارِ رقیه است
خوار است عدو در نظرش ،کاخِ ستم هم
ویران شده ی دستِ علمدارِ رقیه است
در پیش حسین خواهر غمدیده پس از شام
خجلت زده از هجمه ی آزارِ رقیه است
شلاق و سه ساله، لگد و ضربه ی سیلی
شرمنده ی پاهای پر از خارِ رقیه است
آمد طبقِ شامی و هنگامِ غروب است
در طشتِ طلا نوبتِ افطارِ رقیه است...
#مهدی_شریف_زاده
#صلوات 👉
کانون ذاکران امام حسین زرند
اشعار ناب آیینی:
هربار آب دیدم و هربار سوختم
بسیار گریه کردم و بسیار سوختم
ای زهر، داغ سینهی من حاصل تو نیست
من سالها به دیدهی خونبار سوختم
از سال شصت و یک که چهل سال طی شده
هر لحظه یاد قتلگه یار سوختم
دادم به گریه حکم عَلیکُنَّ بِالفرار
در بین خیمه، تشنه و تبدار سوختم
یادم نرفته در وسط نیزهدارها
دیدم نشسته عمه گرفتار، سوختم
وقتی به نیزه شد سر بابای بی کسم
شد کل دهر بر سرم آوار، سوختم
یادم نرفته بوسه به رگهای حنجرش
هر روز یاد آن غم دشوار سوختم
دیدم رقیه خورده زمین روی بوتهای
بیرون کشیدم از بدنش خار، سوختم
در بند مستها چقدر حرمتم شکست
با ناسزای دستهی اشرار، سوختم
تا ازدحام میشود از حال میروم
خیلی به یاد روضهی بازار سوختم
گهوارهی رضیع حرم را میان شام
دیدم میان دکهی تجار، سوختم
زخم عمیق سلسله هم آن قَدَر نسوخت
طوری که از تهاجم انظار، سوختم
با دیدن سکینهی مظلومه خواهرم
یک عمر یاد شرم علمدار سوختم
دیدم کفن به پیکر هر مرده میکنند...
سر را گذاشتم روی دیوار، سوختم
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی
نالهیِ واعطشا بر جگرش میافتاد
آب میدید به یادِ قمرش میافتاد
بی سبب نیست که از جملهیِ "بَکّائون" است
دائما اشک ز چشمانِ ترش میافتاد
شیرخواره بغل ِتازه عروسی میدید
یادِ لالایِ رباب و پسرش میافتاد
با دلی خونشده میگفت که الشام الشام
تا به بازار ِمدینه گذرش میافتاد
روضهی گم شدن و دفنِ رقیه میخواند
تا به صحرا و خرابه نظرش میافتاد
گوسفندی جلویش ذبح که میشد، یادِ
خنجر ِکُند و گلویِ پدرش میافتاد
وای از آن لحظه که از لایِ حصیری کهنه
قطعههایِ پدرش دور و برش میافتاد
جلوی پای سکینه دم دروازه ی شهر
از رویِ نیزه علمدار سرش میافتاد
.
🔹
کاش این غصهها امان بدهند
به صدایم کمی دهان بدهند،
تا غمم را بگویم امشب؛ اگر
اشکها فرصت بیان بدهند
چقدَر سخت میشود حس کرد
که سری را به این و آن بدهند
در دلت هی تکان بیندازند
نیزه را دائماً تکان بدهند
و برای نظارهی اُسرا
مردم شهر را زمان بدهند
در کنار نماز قطعه شده
روی سجادهها اذان بدهند
کودکان پا به پای مادر خود
زیر این بار، امتحان بدهند
میتوانی تصورش بکنی
صدقه دست کودکان بدهند؟
باید امشب دوباره گریه کنم
کاش این غصهها امان بدهند
.
🔹
آن شب که آسمان خدا بی ستاره بود
مردی، حضور فاجعه را در نظاره بود
در سوگ خیمههای عطش، زار میگریست
مَشکی که در کنار تنی پاره پاره بود
سهم کبوترانِ حرم از حرامیان
بال شکسته، زخم فزون از شماره بود
زخمی که تا همیشه به نای «رباب» ماند
از شور لای لاییِ یک گاهواره بود
چیزی که بُرد قافله با خود ز کربلا
چشم به خون نشسته، دلی پرشراره بود
میدوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه
انگشتری که همسفر گوشواره بود
راهی که کوچه کوچه به بن بست میرسید
در طول این مسیر، فقط راه چاره بود!
.
🔹
مثل من هیچکس در این عالم
وسط شعلهها امام نشد
در شروع امامتش چون من
اینقدر دورش ازدحام نشد
لشکری از مغیره میآمد
خیمه غارت شد و در آتش سوخت
غیر زهرا به هیچ معصومی
اینقدر گرم، احترام نشد
روضه از این شدیدتر هم هست؟
لحظهای که حسین یاری خواست
و علی بود اسم من اما
خواستم پا شوم ز جام، ... نشد
به لب تشنهی علیاصغر
به لب تیز ذوالفقار قسم
تا به امروز هیچ شمشیری
اینقدر تشنه در نیام نشد
رفتن شاهزادهای چون من
به اسیری به یک طرف اما
در سفر اینقدر غل و زنجیر
گردن بنده و غلام نشد
آهِ زینب و صیحهی شلاق
تا شنیدم، ... از اسب با زنجیر
خویش را بر زمین زدم اما
باز هم آن صدا تمام نشد
آه! زینب کجا و بزم یزید
او کجا و جواب ابن زیاد
باز هم صد هزار مرتبه شکر
اینکه با شمر همکلام نشد
این چهلسال گریهام شاید
از همان روز اربعین باشد
هر قدر عمه سعی کرد صبور
به حسینش کند سلام نشد
دیدم از زیر چادرش زینب
گفت طوری که نشنود عباس
رنجها دیدهام حسین! اما
هیچجایی شبیه شام نشد
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی
کانون ذاکران امام حسین زرند
اشعارناب،ترحیم خوانی:
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#پنجم_صفر
در این سه ساله مرا یک مسافرت بردی
من از خرابه، تو از تشت سر درآوردی
چقدر شکل توام بس که کعب نی خوردم
چقدر مثل منی بس که خیزران خوردی
تو در تنور و منم در خرابه خوابیدم
چقدر ما دو نفر شکل هم بلا دیدیم
سفر به ما نمی آید، سفر بلا دارد
سفر به ما نمی افتد، که ماجرا دارد
ببین که هر دویمان را اسیر کرده سفر
ببین که هر دویمان را چه پیر کرده سفر
دلم گرفته چرا اینقدر کتک خوردیم
من و تو مثل هم از یک نفر کتک خوردیم
همین که قبل غروبی عموی من گم شد
میان همهمه سنجاق موی من گم شد
مسافرت همه شادند و ما گرفتاریم
شبانه روز گرفتار کوچه بازاریم
قرار بود همیشه کنار هم باشیم
عزیز کرده هم بی قرار هم باشیم
تو رفتی من بیچاره بی نوا ماندم
تو رفتی و چقدر زیر دست و پا ماندم
یکی ز پیش و دو سه تا لگد ز پس خوردم
کتک ز زجر ولی سیلی از شبس خوردم
قرار بود که خوش بگذر ولی نگذشت
چقدر پای پیاده دویده ام در دشت
بیا مراببر با خودت که خسته شدم
سه ساله ام قد صد ساله ها شکسته شدم
عیادتم که نرسیدی به کفن و دفنم باش
برای فاتحه دادن پای ختمم باش
کفن نداشتم و غسل هم نکردنم
ولی خوشم که شبیه تو خاک کردنم
اگر پیر شدم من هنوز شیرینم
بگو عمو برسد لحظه های تدفینم
#شاعر؟
#صلوات
#شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#پنجم_صفر
دلم می خواست معراجت ببینم
چه معراجی عجب رنگین کمانی
نرو دیگر ! تو رفتی سنگ خوردم
بیا قولی بده دیگر بمانی
تو را با زخم صورت می شناسم
مرا بشناس با قد کمانی
نمی دانم چرا این زجر نامرد
بدش می آید از شیرین زبانی
عبایت روی دوش نیزه داری
عقیق تو به دست ساربانی
چه مویی داشتی بابا زمانی
چه مویی داشتم بابا زمانی
اگر مال منی پس پیش من باش
چرا دائم به دست این و آنی ؟!
نشد غارت پدر جان !چادرم را
خودم دادم به آن دختر امانی !
نفهمد هیچ کس بازار رفتم
بماند بین ما راز نهانی
رخت را سیر دیدم سیر گشتم
تو بودی آن غذای آسمانی
سرت خاکی شده در این خرابه
شدم شرمنده از این میزبانی
#سید_پوریا_هاشمی
#صلوات 👉
کانون ذاکران امام حسین زرند
اشعار ناب آیینی:
به جز حسین حواس کسی به نوکر نیست...
کسی میان سران از حسین ما سَر نیست
حسین بوده، اگر آبرو به ما دادند
علی نباشد اگر، صحبتی ز قنبر نیست
غریبهای که حسینی شده، برادر ماست
برادری که حسینی نشد، برادر نیست
نماز و روضه و حج و زکات جای خودش
بدان رفیق که چیزی ز روضه بهتر نیست!
کسی که آمده در محشرِ حسین امروز
زمان صور، هراسان میان محشر نیست
تمام خیر همینجاست، زیر پرچم او
نگرد جای دگر را، که جای دیگر نیست
عراق خاک حسین است، خاک ایران هم
حسینیهست زمین، حرف چند کشور نیست
گلوی تو بهخدا بوسهگاه زهرا بود
به شأن حنجرهات زخمهای خنجر نیست
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی
خوش آمدی عزیزم، بابای مهربانم
تا پیش من بیایی...، بر لب رسید جانم
ترسیدم اول کار، از این سر بریده
با این سر بریده، هستی تو میهمانم
بد سوخته سر تو، بین تنور خولی
من هم میان انظار، بد سوخت گیسوانم
همرنگ ارغوان است، رنگِ رُخ تو بابا
با این رُخ کبودم، همرنگ ارغوانم
لکنت گرفتن من، تقصیرِ دستِ زجر است
با پای ناتوانم، سربارِ کاروانم
جای نوازش تو، خولی نوازشم کرد
مثل بهار بودم، اما کنون خزانم
تفسیر " اَم حَسِبتَ..." امشب به چشم دیدم
زخمی شده لبانت، شاکی ز خیزرانم
عادت ندارم انقدر از تو جدا بمانم
من را ببر عزیزم، دیگر نمیتوانم...
.
🔹
غبار کوی تو را توتیای دیده کنم
شِکَر کلام تو را نقش صد قصیده کنم
اگرچه بر جگرِ دیده، داغِ دیدن توست
ولی خیالِ جمالِ تو قابِ دیده کنم
دلم چو میوهی کالیست در فراق رُخت
به وصل، عاقبت این میوه را رسیده کنم
تو شهریاری و عالم گدای درگهِ تو
به آستانِ تو عمری قدم خمیده کنم
برای اینکه مرا فتنه با خودش نبرد
به دور پیلهی دل، مِهر تو تنیده کنم
منم چو شام سیاه و تویی چو صبح سپید
به ماه روی تو این تیرگی، سپیده کنم
برای اینکه به قلب تو جا کُنم خود را
قسم به چادر خاکیِ آن شهیده کنم
منم شبیه تو عمری میان خلوت خود
چو ابر، گریه برای سرِ بُریده کنم
منم شبیه تو دارم عزای زینب را
همیشه یادِ غمِ آن بلا کشیده کنم
چه روضهای! دَخَلَت زینبُ علیَ ابنِ زیاد
به جایِ اشک بر این روضه، خون چکیده کنم
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
آمدی از بین آتش تا گلستانت کنم
با پریشانی نمیخواهم پریشانت کنم
کاش میشد زخمهایت را بریزم در تنم
تا فقط اندازهی یک زخم، درمانت کنم
سفرهدارا ! سفرهام خالیست، اما دل پُر است
روضهام شو تا دو کاسه اشک، مهمانت کنم
مقتلِ مکشوفهی من! روضههایم را نبین
حیفِ چشمِ زخمدارت نیست گریانت کنم؟!
از میان کوچههای سنگباران آمدی
تا منِ حسرتبهلب هم، بوسهبارانت کنم
میبَرندت، میزَنندت، میکُشندت باز هم
من کجای دنجِ این ویرانه پنهانت کنم؟!
قاریِ سرنیزهها و تشت! ألرّحمٰن بخوان
تا مزارِ کوچکم را رحلِ قرآنت کنم
جا نمیمانم، نمیخوابم، نمیگویم نرو
من که میآیم، چرا باید پشیمانت کنم؟!
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی
کانون ذاکران امام حسین زرند
اشعار ناب آیینی:
یک دلِ بی قرار سهمش شد
دوریِ از نگار سهمش شد
بی علی اکبر و عمو عباس
سیلیِ آبدار سهمش شد
روی بالِ فرشته میخوابید
یک بغل سنگوخار سهمش شد
در بیابان و نیمههای شبش
دلهره، اضطرار سهمش شد
تا که آورد اسم بابا را
مُشتها بی شمار سهمش شد
از لگدهای زجر، پهلو درد
از سنان، چشم تار سهمش شد
پای پُر آبله که جای خودش
رعشه، بی اختیار سهمش شد
در هیاهوی کوچه و بازار
صحبت طعنهدار سهمش شد
دخترِ حرمله چه میخندید!
تا از او گوشوار سهمش شد
ارثِ زهراست بر زمین خوردن
چادرِ پُر غبار سهمش شد
یک سه ساله کجا و مویِ سپید
پیریِ روزگار سهمش شد
آخرِ سر خرابه روشن شد
ماهِ نیزه سوار سهمش شد
بویِ نانِ تنور پیچید و
سوخته زلفِیار سهمش شد
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی
عجب خوابی، عجب حالی، عجب رؤیای شیرینی
چه زیبا میشود وقتی، پدر را خواب میبینی
عجب عشقی، عجب شوری، عجب عطر دل انگیزی
چه رؤیاییست با یاد پدر از خواب برخیزی
چه کس بیدار کرده دختری که گرمِ رؤیا بود
که در گلزار سرسبز پدر محوِ تماشا بود
چه کس حالا جوابی میدهد چشم پر آبم را
به بیداری نخواهم داد شیرینیِّ خوابم را
کجا رفته؟ کجا عمه؟ همین لحظه، همین جا بود
همین حالا، همین دلخسته در آغوش دریا بود
همین حالا کنارم بود و از غمها رهایم کرد
دوباره جان به من داد و رقیه جان صدایم کرد
نیامد بر لبم لبخند و از غمها دلم پوسید
به جبرانش پدر با گریه لبهای مرا بوسید
دوباره دستِ گرمش را به دُورِ گردنم انداخت
نگاهی بر رُخِ زرد و کبودیِّ تنم انداخت
دویدم کودکانه باز هم دنبال من میکرد
لب خشکش به هم خورد و سؤال از حال من می کرد
رقیه دخترم خوبی؟ بیا بابا در آغوشم
اگر دردِ دلی داری بگو آهسته در گوشم
تو هر جایی که میرفتی، من از بالای نی دیدم
تو هر دفعه زمین خوردی، تو را از دور بوسیدم
زمین خوردی و چشمم را به گریه باز میکردم
تو را از روی نیزه با نگاهم ناز میکردم
من از بالای نی خون گریه میکردم به احوالت
خبر دارم چه شد آن شب که خونین شد پر و بالت
دعا کردم به احوالت، دعایی تو به حالم کن
اگر در راه صد دفعه کتک خوردی حلالم کن
چه میفرمایی ای بابا به قربان سر و رویت
هر آنچه شد به من جانا فدایِ تار گیسویت
دلارامِ منی، آرامش دنیای من هستی
از این بهتر چه میخواهم که تو بابای من هستی
نمیخواهم بیازارم تو را حالا که مهمانی
نمیخواهم تو را از کف دهم امشب به آسانی
چه باید گفت ای بابا از این اوضاعِ آشفته
هزاران درد و غم دارم، هزاران حرف ناگفته
تو را تا زندهام در پنجهی هر کس نخواهم داد
به دست این و آن هرگز، سرت را پس نخواهم داد
در آغوشم بخواب آرام عزیزم خستهی راهی
چرا دیر آمدی بابا، مگر ما را نمیخواهی
بخواب آرام اینجا دشمنِ نامهربانی نیست
بخواب آغوش من امن است، اینجا خیزرانی نیست
گُلِ من! آمدی اما شمیم یاس جا مانده
تو را آوردهاند اما عمو عباس جا مانده
پس از تو بارشِ بارانِ غم آغاز شد بابا
پس از تو دخترت با تازیانه ناز شد بابا
پس از تو سهم ما تُندی و خشم و اَخم شد بی حد
در این مدت، تمام پیکر ما زخم شد بی حد
تو رفتی و النگویم طنابِ شمر و خولی شد
دلیل درد بازویم، طنابِ شمر و خولی شد
پذیرایی به غیر از سیلی قاتل نمیبینم
نگاهت میکنم بابا، ولی کامل نمیبینم
مرا پای برهنه روی سنگ و خارها بردند
مرا کوچه به کوچه از دل بازارها بردند
شبِ قدرِ منی و گریهام تا مطلع الفجر است
کسی که زجر داده بیشتر ما را همین زجر است
شبی افتادم از ناقه که زجر آمد سراغ من
چنان آمد که گویی آتش افتاده به باغ من
نمیگویم چه شد بابا، سخن کوتاه و سربسته
پس از آن نیمه شب، از زندگی کردن شدم خسته
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
کانون ذاکران امام حسین زرند
اشعارناب،ترحیم خوانی:
#شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#پنجم_صفر
دستی که زد بر روی زهرا عمه را زد
خلخال ها را بُرد و با حرصش مرا زد
سیلی به من میزد ولی بر عمه میخورد
هر ضربه ای را که به من زد جابجا زد
بابا غرورم بدتر از پایم شکسته
آن مرد شامی بارها تهمت به ما زد
دارد سیاهی می رود چشمم هنوزم
نفرین به آنکه مُشت های بی هوا زد
سوغات برد اما مچاله سوی شهرش
آن چارقد را که عمو با گریه تا زد
بیخود نشد مویم سفید آن چند ساعت
نامحرمی صدبار اسمم را صدا زد
شیرین زبان بودم ولی لکنت گرفتم
وقتی سرت را دشمنت بر نیزه ها
#شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#پنجم_صفر
من دختری دلسوزم و معصوم و بابایی
دورم هنوز از روز و شبهای شکوفایی
سنی ندارم، با عروسکها عجین هستم
شبها نمیخوابم بدون زنگ لالایی
دور از تو این شبها چهها دیدم، نمیدانی!
موی سفیدم را ببین از رنج تنهایی
چشمی که تا دیروز غرق شادمانی بود
آنقدر باریده، شده چشمان دریایی
دیروز پنهان بودهایم از چشم نامحرم
امروز گشته کاروان ما تماشایی
من که ندیدم مادرت را، عمه میگوید
پهلو و دست و صورتم گردیده زهرایی
آنقدر سنگین است دستان سنان، دیگر
رفته رمق از دست و از پایم توانایی
حالا که مهمان دارم و چیزی مهیا نیست
با جانم امشب میکنم از تو پذیرایی
#نفیسه_سادات_موسوی
#صلوات
#شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#پنجم_صفر
با من و عمر ِکَمَم دست زمان بد تا کرد
موقع قد کشی ام بود که پشتم تا کرد
دورهایت زدی و نوبت ما شد امشب
چشم کم سوی مرا آمدنت بینا کرد
لذتی دارد عجب بوسه ی دو لب تشنه
وقت برخوردبهم زخم دو لب سر وا کرد
نوه ی فاطمه بودم سندش را دشمن
با کف پا به روی چادر من امضا کرد
همه ی صورت من قدر ِکفِ دستی نیست
دور از دیده ی تو عقده ی خود را وا کرد
عمو عباس کجا بود ببیند آن شب
به سرم داد زد آنقدر مرا دعوا کرد
ناسزا گفت و به گریه دهنش را بستم
دشمنت را نفس فاطمی ام رسوا کرد
بی کفن دفن شدم ای پدر بی کفنم
داغ مجنون همه جا تازه غم لیلا کرد
دختر بی ادبی مسخره میکرد مرا
دو سه تا پارگی از روسری ام پیدا کرد
عمر یک ظرفِ ترک دار به ضربی بسته ست
عمه بر دست مرا برده و جابجا کرد
عمه هربار که با گریه بغل کرد مرا
یاد آن صورت نیلی شده ی زهرا کرد
#قاسم_نعمتی
#صلوات
#شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#پنجم_صفر
دستگیر عالمم اما دوستم بر سر است
من چهل منزل رخم نیلی و چشمانم تر است
گر به من گویند بابا را نخوان سیلی نخور
صورتم سازم سپر گویم که بابا بهتر است
شام را ویران کنم ورنه رقیه نیستم
ذکر صبح و شام اینان سب جدم حیدر است
غائبین کوچه بر من عقده خالی میکنند
هرکه دیدم گفت رویت مثل روی مادر است
می شود فهمید از این حمله ی مرکب سوار
آمده گیسو کشد کی در شکار معجر است
یک نسیم از این همه طوفان که من دیدم اگر
در گلستانی فتد بر یک اشاره پر پر است
قد و بالای سه ساله دختری زانو بغل
از کف یک چکمه زجر حرامی کمتر است
گر زمین گیرم به عمه اقتدا خواهم نمود
چاره ی دردم فقط یک بوسه ای از حنجر است
وجه تشبیه سر من با سر تو این بود
هر دو صورت سوخته گیسو پر از خاکستر است
#قاسم_نعمتی
#صلوات
#شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#پنجم_صفر
من یتیمم که فلک خانه خرابم کرده
نیمه جان شمعیم و هجر تو آبم کرده
غارت و آتش معجر سر جایش باقی
داغی ضربۀ سیلی چه کبابم کرده
با اشاره ز ورم های تنم خون ریزد
ضربه ها در یم غمها چو حبابم کرده
درد زانو به کجا داده مجالم بر خواب
یاد رویای تو آرام به خوابم کرده
کو علمدار سپاهت که ببیند دشمن
این چنین ملعبۀ بزم شرابم کرده
خسته ام بس که عدو همره هر ضرب لگد
خارجی خوانده مرا، برده خطابم کرده
کف پا تا به سرم بس که تورم دارد
زن غسالۀ این شهر جوابم کرده
#قاسم_نعمتی
#صلوات 👉
کانون ذاکران امام حسین زرند
اشعار ناب آیینی:
به جرم اینکه ندارم پدر، زدند مرا
شبیه مادرِ در پشتِ در، زدند مرا
خبر نداشتم اینها چقدر نامردند
خبر نداشتم و بی خبر زدند مرا
خدا كند كه عمویم ندیده باشد، چون
پدر درست همین دور و بر زدند مرا
پدر، وقت غذا تازیانه میآمد
نه ظهر و شام، كه حتی سحر زدند مرا
سرم سلامت از این كوچهها عبور نكرد
چقدر مثلِ تو ای همسفر زدند مرا
چه بینِ طشت، چه بر نیزهها زدند تو را
چه در خرابه، چه در رهگذر زدند مرا
چه چشم زخم، چه زخمِ زبان، چه زخمِ سنان
اگر نظر كنی از هر نظر زدند مرا
فقط نه كعبِ نِیّ و تازیانه و سیلی
سپر نداشتم و با سپر زدند مرا
پدر من از سرِ حرفم نیامدم پایین
پدر پدر گفتم هر قَدر زدند مرا
مگر به یادِ كه افتادهاند دشمنها
كه بینِ این همه زن، بیشتر زدند مرا؟
زدند مادرتان را چهل نفر یكبار
ولی چهل منزل، صد نفر، زدند مرا
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی
دیگر بس است، بند نگاهِ جهان مباش
دل بستهی خوشآمدن این و آن مباش
تردیدها شبیه خوره میخورد تورا
ای دل! میان ورطهی شک و گمان مباش
ای نفس! مطمئن شو و برگرد سمت عشق
از خویش دل بکن! برو در بند جان مباش
یک یا علی بگو، برو در بین معرکه
از طعنههای تیر و کمان در امان مباش
صدبار روضه رفتی و فرقی نکردهای؟
پس در خیال معجزهای ناگهان مباش
هل من معین...، صدای حسین است همچنان
در انتظار توست! چنان کوفیان مباش
از غم خمید قامت سرو سه سالهای
ای دل! به احترام رقیه جوان مباش
این قافله رسیده به بازار...، بگذریم
غم میخری اگر، پی سود و زیان مباش...
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
چنان شمعم که امشب کُنج این ویرانه میگِریَم
هنوز از غُصهی بزمِ مِی و پیمانه میگِریَم
دل اهل حرم میسوزد از اشک شرربارم
پدر جان! در فراقت آنقَدَر طفلانه میگِریَم...
عجب آرامشی در خانهی ما بود، یادت هست؟
چنان طفلی که گُم کردهست راهِ خانه، میگِریَم
به روی شانهات سر مینهادم وقت خوابیدن
ولی امشب ببین از دردهای شانه میگِریَم
دلم تنگ تبسّمهای شیرینت شده بابا
تبسّم کن برایم، دیگر ای بابا نمیگِریَم...
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
احساس کودک بودنم را مسخره کردند
حتی صدای شیونم را مسخره کردند
یک بار افتادم ز ناقه بی هوا، اما
صد بار این افتادنم را مسخره کردند
هم به لباس پارهام در کوچه خندیدند
هم روسری سر کردنم را مسخره کردند
لکنت گرفتن، صحبتم را کندتر کرده
لحن پدرجان گفتنم را مسخره کردند
تقصیر آتش بود اگر که دامنم سوخت
این بی ادبها دامنم را مسخره کردند
بابا ! عموماً بعد سیلی تار میبینم
حتی شعاع دیدنم را مسخره کردند
آهن شده جنس طلای گردنآویزم
زنجیر دور گردنم را مسخره کردند
در زیر دست وپا عروسکهای من له شد
احساس کودک بودنم را مسخره کردند
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی
دلی که سوخته، جز آه، راه چاره ندارد
که داغ سوختگانِ غمت، شماره ندارد
بیا به دیدن ما خستگانِ کنج خرابه
ببین که شام غریبانِ ما ستاره ندارد
بگو به مردم این شهرِ شوم، خیره نمانند
بگو که اشکِ یتیم حرم، نظاره ندارد
رقیه آمده و گریه میکند بغل من
بمیرمش که دگر گوش و گوشواره ندارد
رباب را چه کنم زیر آفتاب نشسته
تمام غصهاش این است شیر خواره ندارد
بغل گرفته خیالِ علیِ اصغر خود را
دلش خوش است ولی حیف گاهواره ندارد
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی
کانون ذاکران امام حسین زرند
389.7K
#شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#زمزمه_زمینه
سبک منم باید برم
بابا خوش اومدی به کلبه ی فقیرونه
ببین که دخترت برا تو روضه میخونه
چشای عمه از غم تو مثل بارونه
به شام غصه هام داره میاد دیگه سحر
ساعات آخره دیگه تمومه این سفر
نمی زارم بری اگه می ری منم ببر
بیا بزار بابا سرتو روی دامنم
با دست لرزونم موهاتو شونه میزنم
نمیشناسی مگه رقیه جون تو منم
صدام عوض شده حرف زدنم عوض شده
شبیه صورتت شکل منم عوض شده
شبیه مادرت راه رفتنم عوض شده
نگات نمیکنم توهم منو نگاه نکن
نگاه به زخمای این بدن سیاه نکن
نگاه به تاول پاهای بی گناه نکن
به زخم رولبات بابا نگاه نمیکنم
به اشک تو نگات بابا نگاه نمیکنم
به جای نیزه هات بابا نگاه نمیکنم
بابا حسین حسین(3)
#حسین_کریمی_نیا
#صلوات 👉
https://eitaa.com/joinchat/3428122659C786854d92e
کشتی آشفتگیِ خَلق را ساحل، حسین
خوشبهحالِ هر که دارد در دلش منزل، حسین
هیچکس با دستِ خالی رد نشد از محضرش
اولین و آخرین امید هر سائل، حسین
بُغض او یعنی جهنم، حُب او یعنی بهشت
روز محشر دوزخ و فردوس را حائل، حسین
دلخوشیِ ما همین اشک است در یوم الحساب
یا اله العالمین! اغفر ذنوبی بِالْحُسین
او به فکر کل مخلوقات بود الا خودش
عاقبت حتی سفارش کرد بر قاتل، حسین
**
شأن او تشت طلا و بزم مِیْخواری نبود
آه نور حق کجا و مجلسِ باطل، حسین...
.
🔹 کانون ذاکران امام حسین زرند
#شهدا_را_یاد_کنید_
⬅️یکی از آقایون تفحص شهدا میگفت بهمون گفتن برید به خانواده شهیدی خبر بدید که استخوانهای شهیدتون معراج شهداست.. بیایید تحویل بگیرید..
میگه رفتیم در خونه شهید خبر بدیم..
دختری درو باز کرد... گفتم تو با این شهید چه نسبتی داری
(گفت بابامه... چی شده)
گفتم جنازه شو پیدا کردن میخوان پنجشنبه ظهر بیارن ..
(میگه دیدم دختر شروع کرد گریه کردن گفت آقا یه خواهش دارم تو رو خدا رد نکنید نه نیارید)
میگه دختر شروع کرد گریه کردن آقا میشه یه خواهشی بکنم..گفتم چی میگی؟
خانم های داغ دیده منو ببخشین ..
اونایی که داغ بابا دیدن منو ببخشند ..
(گفت حالا که بعد این همه سال بابام اومده میشه ظهر نیاریدش... میشه شب جنازه رو بیارید گفتم نمیشه... ما معذوریم نمیتونیم.. باید ظهر برسونیم...گفت خواهش میکنم به عنوان فرزند شهید ازتون میخوام.)
قبول کردیم گفتیم حتما سری داره..
میگه روز مدنظر تابوتو با استخوانها برداشتیم.. بردیم به همون آدرس..
تا رسیدیم دیدیم کوچه رو چراغونی کردن.. ریسه کشیدن..
( شلوغه..میان میرن..گفتیم چه خبره؟
اون روز اومدیم خبری نبود
رفتیم جلو گفتیم اینجا چه خبره..
گفتند عروسی دختر این خونه است..میگه تا اومدیم برگردیم دیدیم دختره با چادر دوید تو کوچه)
گفت تو رو خدا بابامو نبرید..
من آرزو داشتم بابام سر سفره عقدم بیاد...
بابامو بیارید داخل..
(میگه تابوتو بردیم داخل.. چند تا تیکه استخون بابارو گذاشت کنار سفره عقد.. همه گریه کردند عجیب بود اون مجلس)
⬆️(اوج) هی ناله میکرد میگفت بابا به مجلس عروسی دخترت خوش اومدی بابا..آرزوم برآورده شد بابا... آرزو داشتم بابام سر سفره ی عقدم بشینه.. کانون ذاکران امام حسین زرند