eitaa logo
سوتی های زنونه
11.3هزار دنبال‌کننده
352 عکس
999 ویدیو
1 فایل
🇮🇷تابع قوانین پیام رسان‌ ایتا🇮🇷 🔴تمام مطالب کانال #سوتی_زنونه توسط کاربران ما تهیه میشود #کپی_ممنوع 🛑🔙برای ارسال سوتی :😃👇 @admin_zaanone. 👈🏿🤣🏃‍♀🏃‍♀ تبلیغات 👇 @tablikhaco 😁🔛 ارزوی ما شادی شماست
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و درود مجدد همراز جووووونم🥰🥰🥰ودوستای عزیزم💋💋💋 من اومدم بایه خاطره دیگه جونم براتون بگه که یه سال تابستون ما و عموم اینا رفته بودیم شهرستان خونه پدر بزرگم  اون موقعه ما بچه بودیم و مامانم تعریف میکنه که  اول صبحی میبینن پدربزرگم هوس شیطونی میکنه و خانوم جونممم پانمیداده 😁😁😁 میگه همه خونن زشته 😅😅😅 مامانم به زن عموم میگه ما چند وقته ایتجایی مدیون ایناییم بایا بریم باغ ایجا کارشونو بکنن 🤣🤣🤣 اینا میرن تو باغ که جلو خونه بوده و مواظب میشن تا کسی نره خونه مزاحمشون بشه همینجوری کشیک میدادند که میبینن  سید روستاشون داره میره داخل حیاط مامانم میگه ایوااااای الان میره برنامشونو بهم میزنه چیکار کنیم چیکار نکنیم نا گهان مامامانم یه سنگ ورمیداره و پرت میکنه به اسب سیده و اسبه هم رم میکنه و باتمام قدرت سید رو میکوبه رو زمین🐎 مامانم و زن عمومم هر هرررر بهش می خندند😁😁😁😁😁😂😂😂سیده هم کلی نفرینشون میکنه و میره 😅😅😅 زن عموم کلی مترسه و میگه الان میره آبرومونو تو کل روستا میبره و نگران که واااااااااای نفرینمون هم کرد 😔😔😔 مامانمم میگه بی خیال خوب بود میرفت تو هم به خانوم جون اینا زد حال میزد و هم آبروشون میرفت؟؟؟🤔🤔🤔 و الانم که الانه کلی به این کارشون می خندند😏😅😅🤩🤩🤩 دوستون دارم شاد و خندون باشید ❤️🤍💋💋 ➖➖➖⚜ @zaanone⚜➖➖➖         👠 مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم👠    👉♥️♠️ @admin_zaanone ♠️♥️👈
سلام به همه 🖐🏻 یه بار من وقتی کلاس ششم یا هفتم بود امتحانات خرداد ماه بود 📝 خلاصه امتحان رو دادیم اومدیم بیرون منتظر بابام موندم تا بیاد با شش هفت تا دوستام یکی مامانش هم بود 👭👭👭👭👭 من رفتم از در حیاط نگاه کردم ببینم بابام اومده یا نه یه پسر وقتی داشت رد میشد بهم چشمک زد 😂😐 منم یهو از دهنم پرید محکم گفتم چشمک زد همه نگام کردن یعنی آبروم رفت😂😂😂😭 منم چون عصبی شدم از دهنم پرید خداحافظ تا سوتی دیگر 🖐🏻 ➖➖➖⚜ @zaanone⚜➖➖➖         👠 مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم👠    👉♥️♠️ @admin_zaanone ♠️♥️👈
سلام همراز سلاله هستم آقا من یه دوست داشتم اسمش نازنین بود من بهش میگفتم اصغر آقا ما ترکیم این داستانی که من میگم مال هف هشت سال پیش که منو دوستم کلا 10سال مون بود دوستم به من گفت که من میخوام زیر اینجای که مداح روزه میخونه سوزن نکرد بزارم گفتم. نمیتونی. اصغر مردم میبیننت. دعوات میکنن گفت پس تو چیکاره ای گفتم من چیکار باید بکنم گفت هیچی تو می جای که می خوام سوزن اینا بزارم چادر میگیری میگی داره لباس عوض می‌کنه آقا من رفتم این چادر گرفتم تموم که شد یه پارچه انداخت که نفهمه آقا این خانم اومد رفت نشست اومد نوحه بخونه هی میگفت بسمیلاهههههههههههه قرمیداد رحمان رحیممممممممممممم قر میداد تا بعد یکی از خانم گفت داری قر میدی یا نوحه می‌خونی 🤬🤬🤬🤬گفت بخدا دارم نوحه میخونم بعد بلند شد دید صد تا سوزن تگرد زیرش همه میگفتن به اون یکی کار این کار اون من دوستم اصغر منفجر شد بودیم از خنده🤣🤣🤣🤣🤣بعد آخر گفتن کار شما دوتا بوده ➖➖➖⚜ @zaanone⚜➖➖➖         👠 مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم👠    👉♥️♠️ @admin_zaanone ♠️♥️👈
سلام به همگی من یه روز تولددوستم بود😂 ومن برای تولدش دوچرخه ی کهنه خودم رو بهش کادو دادم😭😄😂 همه انقدر خندیدند که دوستم خجالت کشید ویک روزم تولد من بود واونم کادو دوچرخه ی خودم و به خودم کادو داد انقدر میخندیدیم که اشکهای خودم درامد 😂😂😂 ویک روزم دور هم جمع شده بودیم که پدرم گفت هرکی اول برام از یخچال نوشابه بیاره بهش 10000تومان میدم همه حمله کردیم به طرف یخچال دیدیم که توی یخچال نوشابه نیست همه تعجب کردیم 😲😲🧐که یهو دیدیم که پدرم نوشابه رو پشت خودش مخفی کرده بوده بعد برادر کوچکم که فقد 3سالشه که دید که پدرم نوشابه را پشت خودش مخفی کرده برادرم رفتو نوشابه را برداشت بعد به پدرم داد بابام انقدر تعجب کرد که همه مون دهنمون باز شد😲 حیف شد برادرم 10000تومان را گرفت💵 ➖➖➖⚜ @zaanone⚜➖➖➖         👠 مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم👠    👉♥️♠️ @admin_zaanone ♠️♥️👈
سلام و وقت بخیر یه روز با پسر کوچیکم👶 رفته بودم بیرون و کلی کار هم داشتم و قرار بود عصر برای مدرسه پسرم👦 جشن برگزار بشه . منه چشم سفید هم مقداری از کارها رو تقبل کردم. خلاصه کنم وقتی برگشتم خونه ساعت⏰ دوازده بود و یادم اومد ای دل غافل کلیدم 🔑رو یادم رفته . رفتم مدرسه پسرم کلید🔑 رو ازش بگیرم میگه‌:< مامان دیروز گرفتی دیگه بهم ندادی منم کلید ندارم> . برگشتم خونه، زنگ📞 زدم همسرم که کلید ندارم کی میای میگه:< من که هنوز سرکارم (یه شهر دیگه سرکار بود و تا شهر خودمون دوساعت فاصله بود) و حالا حالاها هم نمیتونم بیام تاکسی🚖 بگیر برو خونه بابات تا بیام >|. ولی کارای جشن مونده بود .یه فکر به ذهنم رسید یه نگاه به سر کوچه کردم یه نگاه به ته کوچه کردم و مثل گربه🐈 از دیوار رفتم بالا و چون خونمون طبقه دومه یه مقدار سخت بود ولی بلاخره تونستم و در رو برای پسرم باز کردم میبینم کنار دیوار وایستاده و داد میزنه:< منو هم از دیوار ببر مامان> . فکر کنم همه فهمیدن من از دیوار رفتم بالا . وقتی برای شوهرم تعریف کردم یه بادی به غبغب انداخت و گفت :<بهت افتخار میکنم😍> انگار حالا چیکار کردم😂😂 چش قشنگ ➖➖➖⚜ @zaanone⚜➖➖➖         👠 مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم👠    👉♥️♠️ @admin_zaanone ♠️♥️👈
سلام به همه دوستان🌹🌹 سال ۸۷یکی از برادرهای شوهرم که قبلا ازشاهکاراش گفتم بدموقع و بی خبر‌مهمون میاورد خونه ما یا به پسرای من حسودی میکنه . توی یکی ازاین شرکت های بزرگ شاغل بود حقوق عالی وضع خوب خلاصه برادرزنش میاد بهش میگه بیا یه جای هست یکسال کارمیکنی باحقوق زیاد بعدش بازنشست میشی وکلی تعریف و تمجید این هم بدون خبر دادن کارخودشو رها میکنه ومیره حالا سرتون درد نیارم این کارجدید گلدکویست بوداگه درست نوشته باشم هرروززنگ میزد به شوهرم توهم بیا چطوره وفلانه‌ماهم خبرداشتیم این کلاه برداریه  هرچی شوهرم بهش گفت بیا بیرون نیامد ما هم که باطناب اون توی چاه نرفتیم خلاصه گذشت یکی دیگه از برادراشو برد هردوتاشون به خاک سیاه نشستن کل زار وزندگیشون بعدازیکسال از دست دادن برگشت سرکارش اونا هم راهش ندادن هیچ حتی تسویه اش هم ندادن و اما رفتار بعدازاین‌ماجرا با ما دوتا برادرا کلا دور شوهرمو خط زدن پدرشوهر وقتی مارا میدید انگار به گرگ نگاه‌ میکرد اما مادرفولادزره😉🙃 میگفت‌فلانی برادرنداشت  منظورش شوهرمن بود که برادر خوبی  برای همونی که مال باخته بود نیست. چی میشد شوهرتو هم کمی ضرر میکرد تا فلانی  کمترضررمیکردوکمتر حرص میخورد. یعنی راضی بود ماهم زندگیمونو ازدست بدیم تا مثل اون دوتا پسراش بشیم در این حد دلسوز😌😌😌 بهشت زیر پای مادر فولادزره است وبس 😎😎 ➖➖➖⚜ @zaanone⚜➖➖➖         👠 مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم👠    👉♥️♠️ @admin_zaanone ♠️♥️👈
سلام خدمت همه ی عزیزان که فرقی برام ندارن 💐💐💐خاطره هاتون رو خوندم وشاد شدم وگفتم خودم هم دیگه شروع کنم🤪🤪🤪این خاطره برمیگرده به چند سال پیش که ماه رمضان سال ۹۰ که تو چه ماهی بود نمیدونم فقط میدونم گرم بودش و من ویرم گرفته بود کامل بگیرم واز خواهر زادم که زود تر از من ازدواج کرده بود قرص گرفتم و قبل از اینکه حال واوضاع خراب بشه خوردم و ساعت ۱۰ صبح از خواب بیدار شدم وبه شدت حالم بد بود اخه عادت به این قرص ها نداشتم وهی ناله میکردم خواهرم زنگ زد به خواهر بزرگم که بیا خونه نمی دونم چش شده ..😂😂😂اون بیچاره رنگ وروشو بد تر از من باخته بودوبادخترش که بار دار بود اومد بعد ۱ساعتی گذشت منم هی حالم بد میشد یه دفعه خواهر زادم گفت تو از اون قرص ها خوردی بهت نساخته دیونه یه دفعه خواهرم😡😡😡😡😡😡گفت بیشعور چرا این کارو کردی برو زود بخور میخوای بد بختمون کنی همین که یه خرما خوردم دنیارو بهم دادن 😂😂😂😂مامانم نبود وقتی اومد خواهرم بهش گفت اونم چقدر ناراحت شد گفت بیشعور بد دل همه رو بردی😂😂😂 ➖➖➖⚜ @zaanone⚜➖➖➖         👠 مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم👠    👉♥️♠️ @admin_zaanone ♠️♥️👈
سلام حرف از آدمای خسیس بود یاد یه چی افتادم 😐😂😂 از اونجایی که قدیما جاریا بیشتر همه پیش هم بودن مامان زنداییم تعریف میکرد میگفت یه بار شوهرامون داشتن میرفتن سر زمین سیب زمینی دربیارن ماام ناهار براشون سیب زمینی خام گذاشتیم(آخه اونا خودشون رفتن سیب زمینی دربیارن چرا سیب زمینی خام براشون گذاشتن🤣🤣🤣🤣🤣) بعد میگه با جاریام و مادرشوهرم رفتیم یه قابلمه گرفتیم رفتیم خونه یکی فامیلا نزدیک ناهارهم بوده میگه رفتیم یکم نشستیم بعد جاریام منو فرستادن جلو گفتن برو بگو ما ناهار میمونیم میگه منم رفتم گفتم ما میخوایم ناهار هم بمونیم صاحب خونه گفت نه شما میخوایید برید😐😅😂من گفتم نه تو قابلمه رو بده اگه سختت میاد من غذا میزارم ولی ما میخوایم بمونیم باز اون گفته نه من میدونم شما میخوایید برید من غذا نمیزارم😑🤣🤣 بعد منم رفتم به جاریام گفتم پاشید بریم این نمیزاره غذا بزارم بعد رفتیم خونه یکی دیگه از فامیلا ناهار یه ناهار مفصلم خوردیم😆🤣🤣🤣🤣 ➖➖➖⚜ @zaanone⚜➖➖➖         👠 مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم👠    👉♥️♠️ @admin_zaanone ♠️♥️👈
تازه ازدواج کرده بودم با پولهایی که تو عقدم جمع شده بود یه انگشتر طلا خریدم ولی شوهرم همش میگفت چرا انگشتر خریدی پولا رو میدادی میزدیم به یه زخمی  یه شب که بیرون بودیم طبق معمول حرف انگشتر شد و باهم دعوا کردیم بعد که من و آورد برسونه خونمون دم درِ خونه من جوگیر شدم انگشتر و درآوردم و از پنجره ماشین انداختم بیرون گفتم اصلا من این انگشتر و نمیخوام اونم شونه هاش و بالا اندخت و گفت به من چه انگشتر خودته من و پیاده کرد گازش و گرفت و رفت. من موتدم و تاریکی و اتگشتر گم شده لای درختچه های دم در خونه😫😩😤 خلاصه بعد از کلی گشتن و ناسزا گقتن به خودم انگشتر و پیدا کردم رفتم خونه. نامرد حتی فرداش تپرسید که انگشترو پیدا کردی یا نه😒 ➖➖➖⚜ @zaanone⚜➖➖➖         👠 مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم👠    👉♥️♠️ @admin_zaanone ♠️♥️👈
عروسی فامیل دور تو یه شهر دیگه سوار ماشین یه فامیل دیگه بودم رو در ماشین نششته بودم دستمال میچرخوندم تو هوا جیغ میزدم...بعدها شنیدم داماد گقته بود فلانی چقد خوشحاله‌‌‌..یادم میاد با خودم میگم این چه حرکاتی بود اخه...😭😭😭😭😭 ➖➖➖⚜ @zaanone⚜➖➖➖         👠 مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم👠    👉♥️♠️ @admin_zaanone ♠️♥️👈
سلام به همه دوستان سوتی دهنده و خواننده من یه دهه شصتی تباه بودم البته فکر میکردم خیلی تو‌ مسایل زناشویی خیلی واردم😎.خونه ما طوری ساخته شده که اتاق من و خواهرم دریچه کولر نداشت و ما هم گرمایی بودیم. مامانم شبا که فکر میکرد ما خوابیم کولر رو خاموش میکرد و منم از گرما بیدار میشدم و خواهرم نمیذاست پنجره اتاق رو باز کنم میگفت سوسک 🦗میاد. منم یه چند وقتی بود یه راه جدید برای خنک شدن پیدا کرده بودم، میومدم در واحدمون رو باز میکردم تا از راه پله هوای خنک بیاد و خودمم رو‌ سنگ جلو در میخوابیدم😁 البته اون زمان ۱۵-۱۶ ساله بودم عقل درست و حسابی نداشتم 🤪 یه شب که جلو‌ در دراز کشیده بودم دیدم زن همسایه روبه رویی داره با شوهرش دعوا میکنه هی میاد جلو یه چیز بهش میگه و میزنش و میره البته فاصله مون‌زیاد بود یه ۱۰ متری میشد و من هم دقیق نمیتونستم ببینم.خلاصه شوهره هم کلا ادم زن ذلیلی بود و همینجوری رو مبل نشسته بود انگار نه انگار که زنه میزنش! منم تو دلم حرص میخوردم که بی عرضه، خاک تو سرت حداقل بلند شو برو اونور😡،یهو دیدم کار به جای باریک داره کشیده میشه زنه داره شوهر رو خفه میکنم بلند شدم برم به مامان بابام بگم بیان کمک اما  روم نشد نصفه شبی برم اتاقشون همینجور داشتم از ترس سکته میکردم یه خورده تو خونه چرخیدم دوباره میرفتم جلو در همچنان زنه داشت خفه اش میکرد 😧 دوباره از استرس  یه چرخ دیگه میزدم و میدیدم مرده همچنان رو مبل نشسته و تکون نمیخوره، گفتم بدبخت کشتت عرضه دفاع از خودتم نداری🤬 یهو دیدم نه بابا اینا دارن کارای خاک بر سری میکنن برای همونه مرده از جاش تکون نمیخوره و فهمیدم از اول به خاطر فاصله زیاد درست تشخیص ندادم و اخرای کار که دیگه خیلی واضح کارشون رو میکردن متوجه اوج فاجعه و خنگی خودم شدم🤦🏼‍♀️!  (این پروسه ۲۰-۳۰ دقیقه ای طول کشید و من تمام این مدت استرس شدید داشتم و داشتم با خودم فکر میکردم فردا که پلیس اومد من بهشون میگم که زنش اونو کشت😁 اخه چند روز قبلش هم نصفه شب یه دزد رو دیده بودم که میخواستن خونه همسایمون رو خالی کنن و به پلیس ۱۱۰ گفته بودم حس همکاری با پلیس زیادی در من بود😂 ) خو‌و لامصبا عملیات دارین چرا پرده خونتون رو نمیکشین درسته نصفه شبه اما شاید یکی بیرون بود و دیدتون، درست نیست! دیگه تا چند وقت جرئت نمیکردم برم جلو در بخوابم واقعا حس بدی داشتم🤪 ➖➖➖⚜ @zaanone⚜➖➖➖         👠 مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم👠    👉♥️♠️ @admin_zaanone ♠️♥️👈
یکی از آشناهای نزدیک که ۶۰ سالشه خیلی جوگیر و البته مهر طلبه همیشه میخواد جلب،توجه کنه حالا به هر قیمتی همسایشون پیرزنی بود نزدیک ۹۰ ساله که سالی یکبار همو نمی‌دیدن وقتی پیرزنه از دنیا رفت خودشو انداخته بود روی قبر و مثل چوب خشک شده بود و چنان جیغ و ضجه ای میزد انگار جوان ۱۸ ساله مرده ، جالبه که حتی دخترهای پیرزن گریه نمیکردن بعد غریبه ها فکر کرده بودن این خانمه کلفت پیرزنه بوده  و بخاطر اینکه حقوقش قطع میشه اینکارها رو میکنه🤣🤣🤣🤣🤣🤣 ➖➖➖⚜ @zaanone⚜➖➖➖         👠 مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم👠    👉♥️♠️ @admin_zaanone ♠️♥️👈
سلام گلهای تو خونه سوتی دهنده های نمونه انشاالله از کرونا به دور باشید و ایام به کام سادات هستم از یه شهر خیلی گرم یه سوتی دارم از شوهری اگه خدا قبول کنه ۱۱ ساله که ازدواج کردم☺️شوهری از همون اول منو سادات صدا زد و هیچ وقت اسمم رو نگفت والبته من عاشق سادات گفتنش هستم😉 القصه یه روز آقایی تشریف میبرن بانک واسه یه سری کار بانکی متصدی بانک میگه اسم خانمتون چیه تا ثبت کنم شوهری میگه سادات میگه خب اسمش چیه آقایی یادش نبوده اسمم چیه😱😱حالا هرچی فکر میکنه یادش نمیاد همه تو بانک 😏😏😏😏نگاهش میکردن دلو میزنه به دریا زنگ میزنه به بابام میگه اسم دخترتون‌چیه😳😳😳بابام اسم خواهرم رو میگه شوهرم‌میگه نه اونی که زن خودمه 😊😊بابام این شکلی میشه🧐🧐🧐🧐شوهری میگه متصدی بانک که کف زمین نشسته بود بقیه هم‌کبود شدن انقدر خندیدن 🤣🤣🤣🤣شوهری میگه خب چکار کنم یادم نمیاد خجالت هم میکشیده به خودم زنگ بزنه متصدی بانک🤣🤣🤣🤣 شوهری😊😊😊 اسمم ☹️☹️☹️ بابام با این دوماد گرفتنش🧐🧐🧐🧐 ➖➖➖⚜ @zaanone⚜➖➖➖         👠 مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم👠    👉♥️♠️ @admin_zaanone ♠️♥️👈
سلام به همه🖐 سوتی فراموش نشدنی دارم🤪 عید سال ۱۴۰۱ بود عروس همسایمون خانوادگی اومدن عید دیدنی خونه ی ما، حرف افتاد از ازدواج و اینا... ایشون(عروس همسایمون) ب مامانم گفت چرا واسه پسرت آستین بالا نمیزنی و.... مامانمم گفت والا دختر خوب سراغ نداریم اگه تو میشناسی معرفی کن من تا این حرف مامانمو شنیدم دیگه اجازه ندادم عروس همسایمون جواب مامانمو بده، فوری گفتم مامان این چ حرفیه میگی خاله اگه بیل زن بود باغچه خودشو بیل میزد(منظورمداداش مجردش بود) 😊😄مامانم هی اشاره کرد بهم ک تو ساکتشو😂عروس همسایمون و شوهرش بنده خدا یه قیافه مبهمی ب خود گرفتن و ب طور عجیبی سکوت کردن😐😂 بعد از چنروز مامان بابام رفتن خونه اونا عیددیدنی و وقتی اومدن مامانم گفت L خاله ازت خواستگاری کرده واسه داداشش🤪🤪 نگو همون روز خونمون میخواسته قضیه رو مطرح کنه اما من امون نمیدادم😅🤪 خلاصههههه الان همون عروس همسایمون شده خواهرشوهرم😉بله از اون عید هی رفت و امدکردن تــــــــااااا عید فطر ۱۴۰۱ شد عقدمون😍😉💍 اینم بگم که من تا حالا هرچی برام خواستگار میومد ندیده رد میکردم حتی اجازه نمیدادم مادروخواهراشون بیان داخل خونه، اما وقتی بحث این خواستگاری شد دهنم بسته شد و هی دلم میخواست همسرمو ببینم😍که دیدم و پسندیدم👌🏻از اونجایی که همه میدونن من سخت پسندم این ب گوش همسرم رسیده بودو یروز قبل بله برون از استرس ن حرف زده بود ن چیزی خورده بود 😜 اما خدا شاهده ک من اون حرفو بی قصد و نیت یهو از دهنم پرید🤦‍♀️نکه با خواهرشوم(عروس همسایمون) از اولش خیلی شوخی داشتیم بخاطر همین یهو از دهنم پرید🤦‍♀️😂خداروشکر خواهرشوهرمم یادش رفته و این حرفمو ب خواهراش نگفته مخصوصا اون خواهر دومی ک خیلی نچسب و ادعاییه😬 حالا هم ۳ ماه ک نامزدم، انشاالله همه جوونا خوشبخت بشن، انشاالله خدابخواد بعد محرم صفر عروسیمونه و خداروهزار مرتبه شکر خوشبختم😍❤ عروس بهارم☘️🌸 ➖➖➖⚜ @zaanone⚜➖➖➖         👠 مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم👠    👉♥️♠️ @admin_zaanone ♠️♥️👈
سلام خسته نباشید کانالتون واقعا محشره و جالب. این خاطره ک میگم واسه چندسال پیشه. عیدنوروز بود دومادمون(علی آقا) واسمون تخمه خریده بود. چون بابام ی خورده دستش تنگه بقیه خانواده واسه عیدکمکش کردن توخرید عید. خلاصه داداشمو زن داداشم اومده بودن خونه داشتن پذیرایی میشدن ک یهو زن داداشم گفت چ تخمه های خوشمزه ای از کجا؟ مامانمم نگذاشت ن برداشت گفت تخمای علیه😊 😳😳🤣🤣🤣 زنداداشم بنده خدا مونده بود تخمه هارو قورت بده یانه..داداشمم همچین مثل شمر ذالجوشن بنده خدارونگاه میکرد😂😂 ➖➖➖⚜ @zaanone⚜➖➖➖         👠 مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم👠    👉♥️♠️ @admin_zaanone ♠️♥️👈