eitaa logo
زائرسرای امامزادگان شهرستان فردوس
197 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
11 فایل
خراسان جنوبی .شهرستان فردوس.خیابان دکتریاحقی.جنب بارگاه امامزادگان.زائرسرای امامزادگان اطلاع رسانی ازبرنامه وگزارشات فعالیتهای فرهنگی وعمرانی مجموعه امامزادگان وخدمات زائرسرا https://eitaa.com/joinchat/3008299466C75f5fda07e
مشاهده در ایتا
دانلود
روز 💚امام حسین علیه السّلام فرمودند: ▪️فَإنی لا أَرَی المَوتَ إلَّا السَّعادَةَ وَ الحَیاة ▪️مَعَ الظّالِمینَ إلّا بَرماً؛ ▪️همانا من مرگ را جز سعادت نمی بینم ▪️و زندگی در کنار ظالمان را جز ننگ و عار نمی دانم 📕تحف العقول ، ص 245 ➖➖➖➖➖➖➖ (ع) 🆔https://eitaa.com/joinchat/3008299466C75f5fda07e 🆔@emamzadegan_ferdows 🆔https://t.me/Amamzadegan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴شهادت شاهد خونین کربلا ، کبوتر پرشکسته و رسالت به دوش حماسه‌ی عاشورا ، بر قلب داغدار شما و همه‌ی عاشقان و دلدادگان اهل بیت(ع) تسلیت باد ▪️کاروان در میانه‌ی صحرا ، سوار بر اشک و اضطراب و داغ ، لحظه‌های سرخ و پراندوه عاشورا را مرور می‌کند و پیش می‌رود ... ... و در درد تاول‌ها و هجوم گلوگیر بغض‌ها و پرده‌ی زلال اشک‌ها ، زیر لب مدام شما را می‌خواند... خدا به‌ حق دل‌های شکسته‌ی کودکان آل‌الله، شما را برساند... ➖➖➖➖➖➖➖ (ع) 🆔https://eitaa.com/joinchat/3008299466C75f5fda07e 🆔@emamzadegan_ferdows 🆔https://t.me/Amamzadegan
مادران بزرگوارازکودکی به فرزندتان پوشش زهرا س رابیاموزید ➖➖➖➖➖➖➖ (ع) 🆔https://eitaa.com/joinchat/3008299466C75f5fda07e 🆔@emamzadegan_ferdows 🆔https://t.me/Amamzadegan
زائرسرای امامزادگان شهرستان فردوس
کتاب #عارفانه زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت هفدهم دائما طاهر باش و به حال خویش ناظر باش
کتاب زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت هجدهم راوی : حسین حسن زاده همیشه یک لبخند ملیح برلب داشت. ازاین جوان خیلی خوشم می آمد. وقتی درکوچه وبازار او را می دیدم خیلی لذت می بردم. آن ایام با اینکه پدرم همیشه به مسجد می رفت اما من اینگونه نبودم. تااینکه یکروز پدرم مرا باخودش به مسجد برد و دستم را در دست همان جوان قرار داد و گفت: احمدآقا اختیار این پسرم دست شما! بعد به من گفت: هرچی احمدآقا گفت گوش کن. هرجا خواستی با ایشان بری اجازه نمی خواد و... خلاصه ما رو تحویل احمدآقا داد. برای من یک نکته عجیب بود! مگرپدرم چه چیز دیده بود که اینگونه من را به یک جوان شانزده یا هفده ساله می سپرد؟! چند شب از این جریان گذشت. من هم مسجد نرفتم. یک شب دیدم درب خانه را می زنند. رفتم در را باز کردم، تا سرم را بالا کردم باتعجب دیدم احمداقا پشت در است! تا چشمم به ایشان افتاد خشکم زد! یک لحظه سکوت کردم، فکر کردم اومده بگه چرا مسجد نمی یای؟ گفتم: سلام احمدآقا، به خدا این چند روز خیلی کار داشتم، ببخشید. همینطور که لبخند به لب داشت گفت: من که نیومدم بگم چرا مسجد نمی یای، من اومدم حالت رو بپرسم. آخه دو سه روزه ندیدمت. خیلی خجالت کشیدم. چی فکر می کردم و چی شد! گفتم: ببخشید از فردا حتما میام. دو سه روز دیگه گذشت. در این سه روز موقع نماز مشغول بازی بودم و مسجد نرفتم‌ یک شب دوباره صدای درب خانه آمد. من هم که گرم بازی بودم دوباره دویدم سمت در.. تو فکر هر کسی بودم به جز احمداقا. تا در را باز کردم از خجالت مُردم. با همان لبخند همیشگی گفت: سلام حسین اقا. حسابی حال و احوال کرد. اما من هیچی نگفتم. فهمیده بود از نیامدن به مسجد خجالت کشیده‌ام. برای همین گفت: بابا نیومدی که نیومدی، اومدم احوالت و بپرسم. خلاصه آن شب گذشت..فردا زودتر از اذان رفتم مسجد واین مسجد رفتن همان و مسجدی شدن ما همان. احمدآقا انقدقشنگ نوجوان ها را جذب مسجد می کرد که واقعا تعجب می کردیم! با سن کمی که داشت اما نحوه‌ی مدیریت او در فرهنگی مسجد فوق العاده بود. ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ➖➖➖➖➖➖➖ (ع) 🆔https://eitaa.com/joinchat/3008299466C75f5fda07e 🆔@emamzadegan_ferdows 🆔https://t.me/Amamzadegan 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا