27.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✳️ #ویدئو
💠 شما راهتان را درست کنید، خودشان میآیند و کارتان را درست میکنند...
#راه_خدا
#توکل
#انجام_وظائف
آیتالله#تقوایی
➖➖➖➖➖➖➖
#امامزادگان_سید_محمد_سید_ابراهیم(ع)
#زائرسرا
#فردوس
🆔@zaersara4009
🆔@emamzadegan_ferdows
🆔https://t.me/Amamzadegan
♦️ سلام امام زمانم
🔹السَّلامُ عَلَيْكَ يا إِمامَ الْمُسْلِمينَ...
🔹سلام بحر تو ای پیشوای اهل اسلام؛ای مولایی که هرکس دلش را تسلیم تو کند به مقصدش خواهی رساند.سلام بر تو و بر آن روزی که جهان و جهانیان تسلیم امر تو خواهند بود.
🔹صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنافداه در سختیها
مولای من
لِذَتوُصلنَدانَد
مَگَرآنسُوختِهای
کِهپَساَزدوریبِسیار،
بهیاریبِرسَد!...
➖➖➖➖➖➖➖
#امامزادگان_سید_محمد_سید_ابراهیم(ع)
🆔@emamzadegan_ferdows
🆔https://t.me/Amamzadegan
#زائرسرا
🆔@zaersara4009
سلام ای یار دور از ما نشسته ؛
سلام ای بدتر از ما دل شکسته !
سلام ای آشنا همچون غریبان ؛
سلام ای عشق من ، ای بهتر از جان !
سلام ای رهبرم ای بهتر از جان😊
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
➖➖➖➖➖➖➖
#امامزادگان_سید_محمد_سید_ابراهیم(ع)
🆔@emamzadegan_ferdows
🆔https://t.me/Amamzadegan
#زائرسرا
🆔@zaersara4009
زائرسرای امامزادگان شهرستان فردوس
فصل هفتم : جمال آفتاب قسمت اول محل دیدارهای مردمی امام خمینی مدرسه علوی بود. من و تعداد زیادی از خا
فصل هفتم : جمال آفتاب
قسمت دوم
علی هفتهای چند شب برای حفاظت از جماران به آنجا میرفت. امیر هم ایست بازرسی بود و دیروقت به خانه میآمد. یک شب رجب با عجله مغازه را بست و وحشتزده به خانه آمد و گفت: «تو آخر منو به خاک سیاه میشونی! گوش بچهت رو بگیر بزن پس گردنش بشینه سر درس و مشقش!»
- چرا؟! چی شده رجب؟! باز کی بهت حرف زده؟!
- چی شده؟! چی میخواستی بشه؟! چند نفر اومدن تو مغازه منو تهدید کردن و رفتن. مرتیکهی از خدا بیخبر میگه اگه جلوی علی شاهآبادی رو نگیری، همین روزا باید جنازهش رو از تو خیابون جمع کنی. زهرا! جلوی این بچهها رو بگیر!
رجب که کمی آرام گرفت، فرستادمش مغازه؛ اما دل خودم آشوب بود. اگر بلایی سر این دو بچه میآمد، رجب روزگارم را از این سیاهتر میکرد. توسل کردم و آنها را به خدا سپردم. علی نیمهشب به خانه برگشت. وسط راهپله رجب یقهاش را گرفت و گفت: «بچه! سر شب بیا خونه بگیر بخواب. نمیخواد راه بیفتی تو این خیابونا. مگه خواهر و مادرت بیرونن که خونه نمیای؟! تو این مملکت قویتر از تو نیست که جلو افتادی؟!» گوشهی تاریکی از اتاق ایستادم. از ترس دهانم را بسته بودم و صدایم درنمیآمد. رجب هرچه به دهانش میآمد بار علی میکرد و من داشتم دق میکردم. علیِ مظلوم من سرش را پایین انداخته بود و به صورت رجب نگاه نمیکرد. حرف رجب تمام شد. علی گفت: «بابا! شما میگی من خونه بمونم؟ چشم، میمونم. شما راحت بخواب، مامان هم راحت بخوابه؛ اصلا همه راحت میخوابیم؛ ولی نگو خواهر و مادرم بیرون نیستن! همهی این زنهای تو خیابون ناموس من هستن. نگو نیستن! به خدا هستن بابا.»
- چی میگی پسر؟! ناغافل از پشت میان میزنن نفله میشی علی!
- نه بابا جون! جرئت ندارن منو بزنن؛ خیالت راحت.
رجب که حسابی کُفرش از حاضر جوابی علی بالا آمده بود کنترل زبانش را از دست داد، حرفی زد که جگرم را سوزاند. گفت: «ای کاش یه بچه معتاد داشتم و از سر خیابون جمعش میکردم، اما تو رو نداشتم!» صدای ضرب سیلی دلم را لرزاند. علی در تاریکیِ اتاق رختخوابش را پهن کرد و بدون خوردن شام خوابید. صبح دیدم بالشت زیر سرش خونی شده. تا صبح صدایش درنیامده بود.
مدتی گذشت. علی کارهای مشکوکی میکرد. از بیرون که میآمد یکراست میرفت اتاق طبقه بالا و در را پشت سرش قفل میکرد؛ ساعتها آنجا میماند. ترسیدم فشارهای رجب کار خودش را کرده باشد و این بچه از همهچیز بریده باشد. از سر کار برمیگشتم که یکی از دوستان علی جلویم را گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: «علی شلوار لی میپوشه؛ از اون شلوارایی که مدلش خاصه.» پیش خودم گفتم: «خدایا! چه خاکی به سرم کنم؟! این بچه از راه به در شد!» ظهر جمعه یکی از دوستان علی آمد جلوی در خانه. چند دقیقهای داخل حیاط با هم حرف زدند. فرصت خوبی بود برای اینکه از کارهایش سر دربیاورم. فوری رفتم طبقه بالا و نگاهی به اتاق انداختم.
روی دیوار رو به قبله دعای نماز غفیله را نصب کرده بود. سجادهاش گوشه اتاق پهن بود. هرچه چشم چرخاندم، چیز مشکوکی ندیدم. موقع بیرون آمدن از اتاق، تکهپارچهای که بین کمد و دیوار مخفی شده بود توجهام را جلب کرد؛ بهسختی بیرون کشیدمش. همان شلواری بود که خبرش را شنیدم. مدل دوختش خاص بود و جیبهای مخفی زیادی داشت. دلشورهام بیشتر شد. شلوار را به همان شکل گذاشتم پشت کمد و از اتاق بیرون رفتم. عصر ماجرا را از علی پرسیدم؛ طفره رفت و چیزی نگفت. دلم مثل سیروسرکه میجوشید و دستم به جایی بند نبود. امیر گفت: «نگران نباش مامان! بد به دلت راه نده، علی سر به راهه. حواسش هست داره چیکار میکنه.»
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
➖➖➖➖➖➖➖
#امامزادگان_سید_محمد_سید_ابراهیم(ع)
🆔@emamzadegan_ferdows
🆔https://t.me/Amamzadegan
#زائرسرا
🆔@zaersara4009
12.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا امامرضا حاشا به کرم و مهمانوازیت اقا
#امام_رضا
➖➖➖➖➖➖➖
#امامزادگان_سید_محمد_سید_ابراهیم(ع)
🆔@emamzadegan_ferdows
🆔https://t.me/Amamzadegan
#زائرسرا
🆔@zaersara4009
Iran - <unknown>.mp3
1.75M
الله اکبر 💪🇮🇷
الله اکبر ✊🇮🇷
وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى🏹
یا داحی باب خیبر😍❤️
.
برای قوت حق در مقابل باطل
زیاد صلوات بفرستیم 🌿🌸
➖➖➖➖➖➖➖
#امامزادگان_سید_محمد_سید_ابراهیم(ع)
#زائرسرا
#فردوس
🆔@zaersara4009
🆔@emamzadegan_ferdows
🆔https://t.me/Amamzadegan
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
سَر شد بہ شوق وصل تو فصل جوانیَم
🌹هرگز نمی شود ڪہ از این در برانیَم
یابن الحسن براے تو بیدار می شوم
ــمن شدم مایه آزار ببخشید مرا
بدی من شده تکرار ببخشیدمرا
در سرم فکرگناه وبه لبم ذکردعا
من شدم عبدخطاکار ببخشید مرا
همه گفتن مده آزار تو نوکر هستی
نشداین گوش بدهکار ببخشید مرا
غلفت از یار ضرر داشت برایم آخر
نشدم لایق دیدار ببخشید مرا
توبه کردم ولی باز خطایی سر زد
گنهم گشته تلنبار ببخشید مرا
من هنوزم که هنوز است گنهکارهستم
من شدم مایه آزار ببخشید مرا😭🙏
اللهم عجل الولیک الفرج
سلامتی و فرج امام زمان عج سه صلوات
➖➖➖➖➖➖➖
#امامزادگان_سید_محمد_سید_ابراهیم(ع)
#زائرسرا
#فردوس
🆔@zaersara4009
🆔@emamzadegan_ferdows
🆔https://t.me/Amamzadegan
🌺🔮🌺
🌺السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ
سَلامَ مُخْلِصٍ لَكَ فِى الْوَِلايَةِ...
🔮سلام بر تو ای مولایم،
سلام بر تو از سوی قلبی، که جز تو در آن راه ندارد! بپذیر سلام کسی را که قلبش، خانه محبت توست و چشمهایش مشتاق دیدار تو...
📕صحیفه مهدیه، دعای استغاثه به حضرت صاحب الزمان، ص127.
➖➖➖➖➖➖➖
#امامزادگان_سید_محمد_سید_ابراهیم(ع)
🆔@emamzadegan_ferdows
🆔https://t.me/Amamzadegan
#زائرسرا
🆔@zaersara4009