با عرض سلام ومعذرت خدمت تک تک همراهان عزیزم علت عدم فعالیت امروز کانال در دسترس نبودن ایتا بود گویا مشکل حل شده است ان شاءالله😊🌺
Kamali:
سوال شد که چرا ایتا از ظهر قطع بود؟!
✅ پاسخ
به دلیل مراجعه بسیار بالا و افزایش بیش از حد ترافیک، یکی از سرورها از مدار خارج شد و همین امر باعث شد که دوستان ایتا برای ارتقاء و تغییر برخی موارد فنی از حوادث پیش رو و مشابه جلوگیری کند.
لذا تصميم گرفته شد که برای ساعاتی ارتباط کاملا قطع شده تا بروزرسانی و بازگشت به مدار انجام شود.
✨💚✨امام_رضا (ع) فرمودند:
🔻 شش نفر خود را تمسخر میکنند:
🔸آنکه با زبان از خدا طلب بخشش میکند اما با قلبش پشیمان نیست، خود را مسخره کرده است.
🔸کسی که از خدا موفقیت بخواهد اما تلاش نکند،خود را مسخره کرده است.
🔸آنکه از خدا بهشت را طلب کند اما بر سختیهای دنیا صبر نکند،خود را مسخره کرده است.
🔸کسی که با زبان از دوزخ به خدا پناه میبرد اما شهوات را ترک نمیکند خود را تمسخر میکند.
🔸آنکه مرگ را یاد میکند اما خود را برای آن آماده نکرده است خود را مسخره کرده است.
🔸کسی که خدا را یاد میکند اما مشتاق دیدار خدا نیست خود را تمسخر میکند.
📖معدن الجواهر ج۱ ص ۵۹
@zahrast
طرف دارای خاطرات کرونایی حاج آقا حدادپور جهرمی بفرمایید یه لقمه خاطره😊👇👇
⛔️ ایام تبلیغ کاملا #کورونایی
قسمت هفتم
ساعت به ساعت به تعداد بیماران افزوده میشد. من خیلی حواسم نبود اما یکی از رفقا گفت: هجوم مردم به بیمارستان برای دادن تست خیلی زیاد شده.
گفتم: شرط میبندم بیش از ۹۰ درصدشون هیچیشون نیست و فقط ترسیدند. همین ترس و مختصر علائم سرماخوردگی در ذهنشون ایجاد فوبیا کرده.
یکی از دکترها که بسیار مرد متشخص و باسوادی بود و وقتایی که بودش، به نوعی محور محسوب میشد همون جا بهم گفت: منم موافقم. همکارا که دارن اونا را معاینه میکنند میگن مردم ترسیدن و همین مراجعه اونا به محیط آلوده بیمارستان سبب مبتلا شدنشون میشه.
ما اون لحظه اینو نمیدونستیم که مراجعه افراد به بیمارستان میتونه خودش سبب ابتلا بشه و کلی تعجب کردیم.
همون آقای دکتر گفت: حاج آقا از نظر عملیات روانی، اینا که به خاطر هول شدن و ترس میفتن توی دیگ بیمارستان و ابتلا به کورونا، با جوک و شوخی و روش های شما آروم میشن؟ رو اینا اثر داره؟
گفتم: شاید باورتون نشه اما همین حالا تو همین فکر بودم. حقیقتشو بخواید فکر نکنم جواب بده.
یکی از رفقای طلبه که بنده خدا خودش و خانمش فقط و فقط غسل اموات میدادند با تعجب گفت: واقعا؟ چرا؟
گفتم: چون این روش های معمول و مرسوم شوخی های من ، به درد کسی میخوره که مبتلا شده و بعدش ترسیده. نه کسی که اول کلی ترسیده و بعدش میخواسته از نگرانی نجات پیدا کنه و از چاله دراومده و افتاده تو چاه! این جور افراد هر کاریشونم بکنی، چون میدونن با یه حریف ناشناخته و قدر مواجه هستند، خیلی خودشون باختند و هیچ جوک و شوخی سبب آرامش اونا نمیشه. حالا شاید موقت بشه ها. اما دائم نیست.
آقای دکتر گفت: داره خوشم میاد. بحثتون تخصصیه. خب حالا تصمیمتون چیه؟ چون با این وضعی که داریم، احتمالا به زودی زود، دو سه تا بخش دیگه از چنین بیمارانی پر میشه و جا کم میاریم.
قبلاً دربارش فکر کرده بودم.
خیلی کار سختی نبود و آمادگیش داشتم.
گفتم: مطالعه!
دکتر لبخندی زد و گفت: جااااان؟
گفتم: حالا بشین نگا کن. فقط لطفاً این بیماران را از بیماران عادی تر جدا کنین. چون اینا روش آرامششون فرق میکنه.
دکتر گفت: نمیدونم چی تو مغزت میگذره اما چون اعتماد دارم بهتون ، میگم جدا باشن.
خلاصه ...
یک شبانه روز گذشت و چیزی حدود ۲۳ نفر از همین مدل بیمارانی که اگه کورونا اونا را نمیکشت، اما بخاطر ترسشون حتما میمردند و اصلا به خاطر ترسشون پاشده بودند اومده بودند بیمارستان و همون جا مبتلا شده بودند دور هم جمع شدند.
پناه میبریم به ذات پاک پروردگار!
اگه بگم بعضیاشون چقدر داد و ناله و گریه میکردند باورتون نمیشه. دیگه اونجا جای روضه خوندن نبود. جای اینکه وایسی و شعر بخونی هم نبود.
دیدم به یه سکوت نسبی از طرف بیماران نیاز دارم. اغلبشون بین سی و پنج سال تا پنجاه شصت سال بودند. از سر و وضعشون هم پیدا بود که مال همون مناطق بودند و مثلا آدمای فقیر بیچاره نبودند.
به دو تا از پرستارا گفتم: برید بالای تخت تک به تک اونا و به هم بگید: «ایشون خیلی اظهار ناراحتی و درد میکنن (حالا با اینکه اصلا کورونا ایجاد درد خاصی نمیکنه ها!) فکر کنم لازم باشه ببریمشون بخش مراقبت های سخت!»
اصلا ما بخشی به نام مراقبت های سخت نداریما. ولی همین اسم، کشنده است. اگه نکشه، لااقل ساکت میکنه.
ظرف مدت یک ربع دیدیم بیش از نود درصد سر و صداها خوابید. به همین راحتی. البته از حق نگذریم، اون دو تا پرستار واقعا نقششون رو خیلی خوب بازی کردند و هیچ کسی هم شک نکرد و جرات پرسیدن درباره بخش مراقبت های سخت رو پیدا نکرد.
وقتی شرایط را مهیا و آماده دیدم، یه صندلی گذاشتم وسط سالن و شروع کردم:
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب مستند داستانی تب مژگان ...
دروغ نخوام بگم، شاید دو سه دقیقه اولش یه کم همهمه بود...
ولی بعدش یواش یواش سکووووت کامل 😴
فقط باید اونجا باشی و ببینی که طرف، وقتی آوردنش و رو تخت خوابوندنش، کالمیّت بود و مثلا داشت میمرد و اگه کسی نمیدونست، به خانوادش میگفت: «بقاء مختص ذات اوست ... بفرمایید منزل ، وقتی دفنش کردیم خبرتون میدیم و آدرس میدیم که برین سر خاکش!»
خدا وکیلی
از بس مثلا داشت میمرد😳
ولی همون آقاهه
یه ربع که گذشت
دیدم یواش یواش یواش
دنده به دنده شد و داره کم کم روشو میکنه به طرفم 😱
اما بخاطر اینکه آبروش نره، دهن و فکش همچنان مثلا خشک شده و چشماش به سقف دوخته 😊🤣
حالا اگه زشت نبود، شاید مثلا رعشه هم میکرد😂🤣
ولی ...
میدیدم که همین آقای مثلا رو به موت، هر از گاهی که کسی حواسش نبود، آب دهنش هم قورت میداد😂🤣
بنده خدا نمیدونس که اگه اون ختم روزگاره، ما خودمون چهلمیم
چهارماه و ده روزیم
سالگردشیم😉😅
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه