به امام رضا (ع) میگم حرفامو آخه بهتر میدونه دردامو اربعین نزدیکه و آشوبم میشه آقا بزنی امضامو اشکامو ببین من فقط یه کربلا میخوام همین 🎙روح‌الله رحیمیان #صوتی #اربعین #امام_رضا 📌 هوای زیارت کردی؟! @zainabeion

خدا رحمت کنه والدین هر کس که این کلیپ رو خوند ُ تدوین کرد ُ پخش کرد ُ سلامتی هر کی که این کلیپ رو نشر میده اللهم عجل لولیک الفرج

سلام ووقت بخیرخدمت اعضامحترم کانال زینبیون. ازامروزخاطرات سردارآزاده شهیدشهاب رضایی مفردرادرکانال بارگزاری وارسال خواهیم نمودودرآخرهم اگرخداوندتوفیق دهدازمتن خاطرات ایشان مسابقه ای برگزاروبه نفرات برترکه عضوکانال باشند،جوائزی اهداخواهدشد.

#وقت_سلام ✋ آقا سلام... دوباره سر سفرتونه این غلام تا ابد رو سرم سایه‌تون مستدام ای قرارِ من... نوکریت اعتبارِ من✨ @zainabeion

🌹کتاب وقتی خوابم تعبیر شد 🌹 خاطرات آزاده جانباز سرافراز خادم الحسین شهید حاج شهاب رضایی مفرد (شادی روح همه شهدا صلوات )🌹🌹🌹 فصل اول کودکی و نوجوانی ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۱ در شهرستان نهاوند دیده به جهان گشودم منزل ما در محله کوچه درازه قرار داشت در حیاطی بزرگ که چند خانواده در آن زندگی می کردند در قسمت انتهایی حیاط دو اتاق در طبقه دوم مربوط به خانواده ما بود و طبقه همکف نیز مخصوص نگهداری گاو و گوسفندان و تعدادی مرغ و خروس بود .. شغل پدرم حاج غلامرضا چوبداری بود علاوه بر آن باغ بزرگی داشت که به کمک فرزندان آن را اداره می کرد همگی دست به دست هم داده بودیم تا به کمک پدر بتوانیم از عهده مخارج و هزینه سنگین این خانواده پرجمعیت بر آییم همسر اول پدرم خانم فاطمه سیف که ما ننه فاطمه صدایش می کردیم وقتی دید بعد از ۹ سال ازدواج با پدرم صاحب اولاد نمی شود به پدرم پیشنهاد ازدواج مجدد داد و خودش زنی را به نام مستان بیات که به صنم بر معروف بود برایش خواستگاری کرد و به این ترتیب صنم بر مادر ما .پس از مدتی مادرم صاحب پسری شد و به فاصله کوتاهی خداوند به ننه فاطمه هم پسری عنایت کرد این دو بانو سال ها مانند دو خواهر در کنار هم زندگی کردند و طی ۹ سال هر کدام صاحب چهار پسر شدند ادامه دارد 🌷🌷🌷🌷 @zainabeion

🌹کتاب وقتی خوابم تعبیر شد 🌹 خاطرات آزاده جانباز سرافراز خادم الحسین شهید حاج شهاب رضایی مفرد (شادی روح همه شهدا صلوات )🌹🌹🌹 فصل اول قسمت دوم دوران ابتدایی ما در محله فقیر نشینی زندگی می کردیم هر چند از نظر مالی وضعمان بد نبود اما در مدرسه ای که من مقطع ابتدایی را می گذراندم اکثر بچه ها اوضاع مالی خوبی نداشتند و با فقر زندگی می کردند .تحصیلات دوران ابتدایی من در دبستان رازی سپری شد دبستانی در دو طبقه و ۱۰ کلاس که چهار کلاس در طبقه بالا و شش کلاس در طبقه پایین داشت و راه پله ای این دو طبقه را به هم متصل می کرد در کنار محله ما محله دیگری بود به نام چغا که منطقه ای سنگی بود و ساکنانش تا جایی که امکان داشت سنگ ها را تراشیده و در دل سنگ ها خانه هایی بسیار محکم ساخته بودند دانش آموزانی که از این محله به مدرسه می آمدند بسیار شیطنت می کردند و بچه های کلاس سوم به بالا اهل دعوا و کتک کاری بودند و گاهی همین نزاع های بین دانش آموزان به محله و خانواده هم کشیده می شد کار به شکستن سر و دست و شکایت ودر نهایت دخالت پاسگاه می انجامید من و برادرم وهاب هم کلاسی بودیم و بر عکس دیگران دانش آموزانی آرام و درس خوان .یادم می آید ناظمی داشتیم که قد کوتاهی داشت و بسیار منظم و دقیق بود نظم و دقت او باعث شده بود که دانش آموزان از او خیلی حساب ببرند ناظم موتور سیکلت چوپا داشت وقتی روی آن می نشست به دلیل کوتاهی قد پشت فرمانش گم می شد و از دور به نظر می رسید که موتور بدون راننده راه می رود .بچه ها به همین دلیل او را مسخره می کردند این رفتار خوشایند من نبود برای همین من از آن ها دوری می کردم. ادامه دارد ....🌺🌺🌺🌺 @zainabeion

🛑 معمولا ۲۴ یا ۴۸ ساعت قبل از صبح چهارشنبه، اعدامی‌ها را از بند به قرنطینه منتقل می‌کنند. خانواده برای دیدار آخر و خداحافظی به زندان می‌آیند. این ساعات بسیار عجیب است و شخصیت واقعی و بدون آلایش و نقاب افراد معمولا خود را نشان می دهد. دقایقی قبل از اعدام قاتل شهید علی محمدی دانشمند هسته ای جمهوری اسلامی ایران، قاتل نکاتی را گفته که دیدنی است. دوستان این رو در کانالها و گروه های مختلف پخش کنید برای همه کسانی که دچار غفلت شدند شاید یک تلنگری بخورند ... @zainabeion

فاصله مرزهای ایران تا کربلا و نجف #اربعین۱۴۰۲ ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ @zainabeion

#هر_صبح_یک_سلام✋ روزت را زیبا کن! عادت سلام کردن به امام حسین علیه السلام را نشر می دهیم❤ @zainabeion