eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
353 دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
11.5هزار ویدیو
142 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
کلامی تأمّل‌برانگيز از مرحومه خدیجه بیات‌سرمدی، مادر شهيدان محمود، منصور و غلامرضا بيات‌سرمدی در مورد شهادت: «اين حرفم را شايد كمتر كسی درک كرده و باور كند. من احساس می‌كنم همه شهدا در شكم مادرشان مانند يک شهيد رشد می‌كنند. به دنيا كه می‌آيند، شهيد به دنيا می‌آيند. شهيد بزرگ می‌شوند، رشد می‌كنند، مظلوم به جبهه می‌روند و مظلوم شهيد می‌شوند. محمود می‌گفت كسی كه عاقبتش شهادت باشد، در چهل روزگی، در شكم مادر، روی پيشانی‌اش می‌نويسند: شهيد.»
|💚| # ولادت_حضرت_زینب سلام الله علیها رو روز پرستار گذاشتن تا صبر و لبخند معنی ملموس‌تری داشته باشه 🌱 عیدتون مبارک💛
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 سن شهادت: 25 سال اهل شهرستان اصفهان 4⃣2⃣ ازدواج 🍃در میان رزمندگان همه از عشق و علاقه ی آقا مصطفی به حضرت زهرا سلام الله علیها با خبر بودند. همه می دانستند که او تحمل شنیدن روضه حضرت زهرا را ندارد. همیشه قبل از شروع نماز با ادب رو به قبله می ایستاد و به مادر سادات سلام می داد. خانواده و دوستان اصرار داشتند مصطفی زودتر ازدواج کند. اما او بخاطر شرایط جنگ قبول نمی کرد. اما امام گفته بود با همسران شهدا ازدواج کنید. موضوع را با دوستانش در جریان گذاشت. شرط مصطفی این بود که با همسر شهید ازدواج کند. شرط دیگرش برای ازدواج سید بودن همسرش بود. می خواست به حضرت زهرا سلام الله علیها محرم شود. 🍃علتش هم خوابی بود که در همان ایام پیش آمد. حضرت زهرا وارد منزل شدند. دو کوزه گل زیبا در دست ایشان بود. کوزه ها سبز بود. یکی از آنها را به مادر دادند. بعد هم به مصطفی و علی فرمودند: بیایید در آغوش من! بعد از تعریف کردن خواب، مصطفی در حالی که اشک می ریخت گفت: من و تو حتما به مادرمان حضرت زهرا محرم می شویم. بعد ادامه داد: اینکه یک دسته گل را به مادر دادند یعنی تو می مانی و من نه! من دیگه مال این دنیا نیستم! 🍃محافظ و راننده مصطفی، دختر عمویش را که هم همسر شهید بود و هم از سادات بود معرفی کرده بود. قرار شد برنامه خواستگاری هماهنگ شود. آن شب مصطفی نمی خوابید. همین طور گریه می کرد. حالت عجیبی داشت. مشغول نماز و تهجد بود. بعد هم گفت می دانم وقتش شده، من شهید می شوم. گفتم: پس زن گرفتنت برا چیه؟ مکثی کرد و گفت: خانمم از ساداته. می خوام به حضرت زهرا سلام الله علیها محرم بشم. شاید به من توجه کنند. 📚 کتاب مصطفی، صفحه 152 الی 153 کانال سنگر شهدا ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مقدس 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
بیام خونه؟ لیلا... - دنبال کسی می گردم که وقتی دستم را از دستش در می آورم و دوباره پیدایم می کند بر من نتازد. علی سکوت می کند . ادامه می دهم : - آن قدر من را به خاطر خودم بخواهد که هروقت به سراغش رفتم ، حتی بعد از هزاران خطا و دوری کردن های مدامم بازهم به من لبخند محبت بزند . نفسی از عمق دلش بیرون می دهد و می گوید : - خوبه !دیوونه بازی هاتم خوبه ! شب که می آم صحبت می کنیم. فقط مواظب باش با این حال و روزت حال و روز بابا و مامان رو به هم نریزی. گناه دارن. و ادامه می دهم : - و کسی که مرا دیوانه نداند و بی خود متهمم نکند. می خندد. ((مجنونی)) حواله ام می کند و خداحافظی می کند . حالم خیلی بهتر از یک دیوانه است . دفترم را باز می کنم و می نویسم : - ((دیوانه کسی است که در فضای مه آلود زندگی می کند و از آن نمی ترسد. نمی خواهد از آن فضا بیرون بیاید و در روشنای روز زندگی کند . دیوانه کسی است که در فضای مه آلود دستش را در دست کسی می گذارد که مثل خودش است . تکیه بر کسی می کند که راه را بلد نیست و خودش هم محتاج کمک دیگری است . دیوانه انسان هایی هستند که به امید کسانی مثل خودشان دارند مسیر زندگیشان را می روند . بی چاره ها .)) ‌ شب که می آید، منتظر عکس العملش می شوم . در اتاق را که باز می کند ، قبل از این که حرفی بزند لباس نیم دوخته اش را بالا می گیرم و می گویم : دست و صورتت رو بشور ، وضو بگیر ، موهاتو شونه کن ، مسواک هم بزن ، بیا لباست رو بپوش .زود باش. چشمانش را درشت می کند . لبش را جمع می کند و می رود و می آید . لباسش را می پوشد . دورش می چرخم و همه چیز را اندازه می کنم . سکوت کرده ، حاضر نیست حرف بزند . می دانم که دارد ذخیره می کند که به وقتش همه را یکجا درست و حسابی بگوید. کم نمی آورم: - این قاعده را هم خوب رعایت می کنی ها . قاعده ی زمان مناسب ، مکان مناسب، بیان مناسب برای حرف زدن. خوبه ، خیلی خوبه . شاگرد خوبی هستی . حرف های آدم خراب می شه اگه وقت خوبی انتخاب نکنه . شخصیت هم خراب می شه اگه کلامش خوب و به جا نباشه ، مکان هم که حرف آدم رو پیش می بره دیگه . نگاه و اخمش حالا پر از ناسزاست . آستین هایش را با سوزن وصل می کنم و هلش می دهم سمت در و می گویم : - برو مامان پسرش رو ببینه که چقدر رو قیمتش اومده . مامان سرش را می چرخاند و وقتی علی را می بیند ، گل از گلش می شکفد و می گوید : - هزار ماشا الله . - مدیونید اگه به من از این حرف ها بزنید . علی طاقت نمی آورد و بلند می گوید : - ای خدای خودشیفته‌ها ، ای خدای دختران فرهیخته ! می خندم . پدر می گوید : - خانم، حالا دیگه با این لباس می شه رفت خواستگاری . علی به روی خودش نمی آورد و جوابی نمی دهد . موقع خواب هنوز پایم را برای مسواک زدن از در بیرون نگذاشته ام که علی می گوید: - اسم کسی که می تونه از فضای مه آلود بیرونت بیاره رو ننوشته بودی . ٭٭٭٭٭--💌 💌 . 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{بسم الله الرحمن الرحیم...
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور