eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
353 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
11.3هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #ی
 به خط های دفتر خیره می شوم و زندگی ام را مثل یک فیلم ویدیوئی عقب میزنم... به نام او... به یاد او... برای او.... فصل اول:زندگی نوشـــت پنجره ی ماشین را پایین می دهم و با یک دم عمیق بوی خاک باران خورده را به ریه هایم می کشم. دستم را زیر نم آرام باران می گیرم و لبخند دل چسبی می زنم. به سمت راننده رو می کنم و چشمک ریزی می زنم. آیسان درحالیکه با یک دست فرمون را نگه داشته و با دست دیگر سیگارش را سمت لب هایش می برد، لبخند کجی می زند و می گوید: دلم برات میسوزه! خسته نمی شی از این قایم موشک بازی؟ نفسم را پر صدا بیرون و جواب می دهم: اوف! خسته واسه یه دیقشه! همش باید بپا باشم که بابام منو نبینه!پک عمیقی به سیگار می زند و زیر چشمی به لب هایم نگاه می کند _ بپا با لبای جیگـــری نری خونه! بی اراده دستم را روی لبهایم می کشم و بعد به دستم نگاه می کنم.... _ هه! تا کی باید بترسم و آرایش کنم؟! _ تا وختی که مث بچه ها بگی چشم باید زیر سلطه باباجونت باشی! _ آیسان تو درک نمیکنی چقدر زندگی من با تو فرق داره! من صدبار گفتم که دوس دارم آزاد باشم! دوس دارم هرجور میخوام لباس بپوشم! آقا صدبار گفتم از چادر بدم میاد... _ خب چرا می ترسی؟تو که با حرفات آمادشون کردی! یهو بدون چادر برو خونه...بزار حاج رضا ببینه دسته گلشو! کلمه ی دسته گل را غلیظ می گوید و پک بعدی را به ســیگار می زند. از کیفم یک دستمال کاغذی بیرون می آورم و ماتیک را از روی لبهایم پاک میکنم. موهای رها در بادم را به زیر روسری ام هل می دهم و با کلافگی مدل لبنانی می بندم. آیسان نگاهی گذرا بمن میندازد و پغی زیر خنده می زند. عصـبی اخم می کنم و میگویم: کوفت! برو به اون دوست پسر کذاییت بخند! _ به اون که میخندم ! ولی الان دوس دارم به قیافه ی ضایع تو بخندم.. حــاج خانوم! _ مــرض! ریز می خندد و سیگارش را از پنجره بیرون میندازد. داخل خیابانی که انتهایش منزل ما بود، می پیچد و کنار خیابان ماشین را نگه میدارد. سر کج و با دست به پیاده رو اشاره می کند و می گوید: بفرما! بپر پایین که دیرم شده! گوشه چشمی برایش نازک می کنم و جواب می دهم: خب حالا! بزار اون پسره‌ی میمون یکم بیشتر منتظر باشه! _ میمون که هس! ولی گنا داره ! در ماشین را باز می کنم و پیاده می شوم. سر خم می کنم و از کادر پنجره به صورت برنزه اش زل می زنم. دسته ای ازموهای بلوندش را پشت گوش می دهد و می پرسد: چته مث بز واسادی؟ برو دیگه! با تردید می پرسم: ینی میگی بدون چادر برم؟!... ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#قبله_ی_من #قسمت3  به خط های دفتر خیره می شوم و زندگی ام را مثل یک فیلم ویدیوئی عقب میزنم... به نا
پوزخندی می زند و جوابی نمی دهد! " یعنی خری اگه با چادر بری! " ترس و اضطراب به دلم می افتد. با سر به پشت ماشین اشاره می کنم و میگویم: حالا فلاً صندوقو بزن . صندوق عقب ماشین را باز می کند و من کیف و چادرم را از داخلش بیرون می آورم. کیف را روی شانه ام میندازم و با قدمهای آهسته به پیاده رو می روم. آیسان دنده عقب می گیرد و برایم بوق می زند. با بی حوصلگی نگاهش می کنم. لبخند مسخره ای می زند و میگوید: یادت نـره چی بت گفتم!  دستم را به نشان خداحافظی برایش بالا می آورم و بزور لبخند می زنم. ماشین با صدای جیر بلندی از جا کنده و در عرض چند ثانیه ای در نگاه من به اندازه‌یه یک نقطه می شود! با قدمهای بلند به سمت خانه حرکت می کنم! نمیدانم باید به چه چیز گوش کنم؟! آیسان یا ترسی که از پدرم دارم؟! پدرم رضا ایرانمش یهی از معروف ترین تجــار فرش اصفهان ، تعصب خاصی روی حجاب دختر و همسرش دارد! با وجود تنفر از چادر و هر چه حجاب مسخره در دنیا ، از حرفش بی نهایت حساب می بردم!  همیشه برایم سوال بود که چرا یک تکه سیاهی باید تبدیل به ارزش شود؟! با حرص دندونهایم را روی هم فشار می دهم! گاهی به سرم می زند که فرار کنم! نفس عمیقی می کشم و به چادرم که در دستم مچاله شده، خیره می شوم! چاره ای نیست! چادرم را باز می کنم و با اکراه روی سرم میندازم. داخل کوچه مان می پیچم و همانطور که موسیقی مورد علاقه ام را زمزمه می کنم ، به ســختی رو می گیرم! پشت در خانه که می رسم، لحظه ای مکث می کنم و به فکر فرو می روم. صدای آیسان درگوشم می پیچد.. _ تو هه آمادشون هردی! .... بی اراده لبخند موزیانه ای می زنم و چادرم را کمی عقب تر روی روسری ام می کشم.کیفم را باز میکنم و ماتیک صورتی کمرنگم را بیرون می آورم و به لبهایم می زنم.  دوباره صدای آیسان در ذهنم قهقهه می زند "_ بزار حاج رضا دسته گلش رو ببینه! "  روسری ام را کمی عقب می دهم تا ابروهایم کامل دیده شوند. کلید را در قفل میندازم و در را باز می کنم. نسیم ملایم به صورتم می خورد. مسیر سنگ فرش را پشت سر می گذارم و به ساختمون اصلی در ضلع جنوبی حیاط نسبتاً بزرگمان می رسم. در را باز می کنم، کتونی هایم را گوشه ای کنار جا کفشی پرت میکنم و وارد پذیرایی می شوم. نگاهم به دنبال پدر یا مادرم می گردد. دلم میخواهد مرا ببینند!!! به آشپزخانه می روم ، در یخچال را باز می کنم و به تماشای قفسه های پر از میوه و ترشی و .....می ایستم. دست دراز می کنم و یک سیب از داخل ظرف بزرگ و استیل برمیدارم. در یخچال را می بندم و به سمت میز بر می گردم که با دیدن مادرم شوکه می شوم و دستم را روی قلبم می گذارم. چشمهای آبی و مهربانش را تنگ می کند و می پرسد: تا الان کجا بودی؟ کلافه به سقف نگاه می کنم و جواب می دهم: اولن علیک سلام مادرمن! دومن سرِ زمین ! داشتم شخم می زدم! چشم غره می رود و می گوید: خب سلام! حالا جوابمو بده! _ وای مگه اینجا پادگانه اخه هربار میام سوال پیچ میشم؟! _ آسه بری آسه بیای! گربه شاخت نمیزنه! گاز بزرگی به سیب میزنم و با دهن پر جواب میدهم: من هیچ وخ نفهمیدم شاخ این گربه کجاست؟! _ چقـــدر رو داری دختر! لبخند دندون نمایی می زنم و پشت میز میشینم. مقابلم روی صندلی می شیند و میگوید: محیا آخه چرا لج میکنی دختر؟ تو کلاست ظهر تموم میشه...اما الان ساعت پنج عصره!  بدون توجه گاز دیگری به سیبم می زنم و برای آنکه مادرم متوجه ماتیکم شود ، با سرانگشت کنار لبم را لمس میکنم. مادرم همچنان حرف می زند : _ میدونی اگر حاجی بفهمه که دیر میای چیکار میکنه؟!....خب آخه عزیز من تا کی لجبازی؟! باور کن ما فقط... حرفش را نیمه قطع می کند و با بهت به لبهایم خیره می شود... موفق شدم! نگاهش از لبهایم به چشمانم کشیده می شود. دهانش را باز می کند تا چیزی بگوید که از جایم بلند می شوم و میگویم: آره آره میدونم! رژ زدم! ولی خیلی کمرنگ!...چه ایرادی داره؟ ناباورانه نگاهم می کند. آخرین گاز را به سیبم می زنم و دانه ها و چوب کوچکش را در ظرف شویی میندازم. از اشپزخونه بیرون و سمت راه پله می روم. از پشت سر صدایم می کند: محیا!؟.. ینی.. با چادر... تو چادر سرته و آرایش می کنی؟! سرجایم می ایستم و بدون اینکه به پشت سر نگاه کنم، شانه بالا میندازم و بارندی جواب میدهم: پس چادرم رو درمیارم تا راحت آرایش کنم! بعدهم به سرعت از پله ها بالا می روم...! ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
برنامه عزاداری بیت رهبری اعلام شد ▪️مراسم عزاداری حضرت اباعبدالله‌الحسین(ع) از شب هفتم تا دوازدهم محرم، محضر رهبر معظم انقلاب و با حضور اقشار مختلف مردم برگزار می‌شود. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🌙شب چهارم محرم منتسب به کدام یک از شهدای کربلاست؟ 💠پس از رسیدن کاروان امام حسین علیه‌السلام و لشکر حر به کربلا، حربن‌یزید ریاحی به دستور عبیدالله‌بن‌زیاد تمام راه‌ها را بر امام حسین (ع) بست. عبیدالله‌بن‌زیاد لشکریان فرآوانی به فرماندهی عمربن سعد را به کربلا گسیل کرد. پس از مذاکرات عمربن سعد با امام حسین (ع) و نامه‌نگاری او با عبیدالله‌بن‌زیاد، شمر‌بن‌ذی‌الجوشن فرمان جنگ امام حسین (ع) و قتل ایشان را درصورت عدم بیعت برای عمر سعد آورد. 🔸هنگامی که حربن‌یزید آگاه شد که لشکر کوفه تصمیم جنگ با حسین (ع) را دارند و فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین را شنید. به عمربن‌سعد گفت: «تو با این مرد می‌جنگی؟ گفت آری بخدا، جنگی که در آن سرها بیفتند و دست‌ها بریده شوند، حر گفت آیا پیشنهاد او پسند شما نیست، عمر سعد گفت اگر کار بدست من بود پذیرا می‌شدم ولی ابن زیاد نپذیرفت.» حربن‌یزید از لشگر کناره گرفت و خود را به حسین (ع) نزدیک کرد. یکی از مهاجرین اوس به او گفت چه قصدی داری؟ پاسخ او را نداد و لرزه ای بر اندامش افتاده بود مهاجر اوس به او گفت وضع مشکوکی داری، من تو را در هیچ میدانی چنین ندیدم و اگر به من می‌گفتند شجاع‌ترین اهل کوفه کیست؟ تو را نام می‌بردم. حر گفت: «من خود را در میان بهشت و دوزخ می‌بینم بخدا چیزی را بر بهشت اختیار نکنم اگر چه پاره پاره و سوزانده شوم.» و بر اسب زد و تازید. دست بر سر گذاشت پس گفت بار خدایا به سوی تو برگشتم توبه ام را بپذیر، من دل دوستان تو و زادگان دختر پیغمبرت را لرزاندم وقتی به امام نزدیک شد سپر واژگون کرد و بر آن‌ها سلام کرد. حر خود را به امام رساند و گفت: «جانم به فدایت یابن رسول الله من همان هستم که نگذاشتم برگردی و در راه، پا به پای تو آمدم و تو را اینجا زمین گیر نمودم من گمان نمی‌بردم که این مردم پیشنهاد تو را یکسر نپذیرند بخدا اگر می‌دانستم با تو چنین می‌کنند. چنین رفتاری نمی‌کردم من به خدا توبه کردم آیا توبه ام پذیرفته می‌شود؟» 🔸امام فرمود بله خداوند قبول می‌کند حال از اسب فرود بیا،عرض کرد: «من سواره بهتر می‌توانم خدمت کنم اگر اجازه بفرمائید ساعتی با آنها می‌جنگم و در آخر به شهادت می‌رسم.» امام فرمود خدایت رحمتت کند هرچه در نظر داری عمل کن حر جلوی امام ایستاد وگفت «ای اهل کوفه، مادرتان مرده باد؛ این بنده شایسته خدا را دعوت کردید تا نزد شما آید او را تنها گذاشتید، گمان داشتید که از او با جان خود دفاع می‌کنید و سپس بهر او جنگیدید تا او را بکشید و از هر سو راه بر او بستید. حال چون اسیری در دست شماگرفتار شده و سود و زیان خود را از دست داده است؛ آب فراتی که یهود و ترسا (مسیحیان) و گبر مینوشد وبه روی او و زنان وکودکانش بستید چه بد رفتاری است که با ذریه محمد صلی الله علیه و آله می‌کنید.» سخن حر به اینجا رسید که عده ای بر او حمله کردند و او آ‌مد در برابر امام ایستاد؛ امام به او فرمود: اهلاّ وسهلاّ (خوش آمدی تو در دنیا و آخرت حری) 🌷نحوه شهادت حر پس از حبیب‌بن‌مظاهر، حر در حالی که زهیربن‌قین از پشت سر او را حمایت می‎کرد به میدان آمد. هرگاه که دشمن بر یکی از آن دو یار امام حسین (ع) سخت می‎گرفت، دیگری برای نجات دوست خود می‎شتافت. ساعتی درگیری «حر» با سپاه «ابن سعد» به طول انجامید تا این که اسب حر مضروب شد و از گوش‎هایش خون می‎چکید. «حصین» به «یزید‌بن‌سفیان» گفت: این حری است که تو آرزوی قتل او را داشتی. یزید در پاسخ گفت: آری و از سپاه «ابن سعد» برای مبارزه بیرون آمد. همین که به میدان رسید، توسط «ایوب‌بن‌مشرح الخیوانی» تیری به سوی اسب حر پرتاب کرد، که به پای اسب خورد و اسب به زمین خورد. حر قبل از آن که به زمین بخورد باچالاکی تمام از اسب پایین پرید.  او در حالی که شمشیر در دست داشت، در برابر دشمن ایستاد و دلاورانه مبارزه کرد تا این که حدود چهل نفر را به قتل رسانید.در همین هنگام بود که پیاده نظام بر او حمله‎ور شد و جسم بی‎هوش او به زمین افتاد. یاران امام او را در برابر خیمه شهدایی که در راه حسین(ع) شهید می‎شدند قرار دادند. امام فرمود: شهادت او چون شهادت انبیا و خاندان انبیاست. سپس امام نظری به جانب حر افکند، او هنوز جان در بدن داشت. امام خون از صورت او برگرفت و فرمود: تو آزاده‎ای! همان طور که مادرت تو را نامیده است و تو در دنیا و آخرت آزاده‎ هستی پس از آن مردی از یاران حسین (ع)در رثا و غم حر اشعاری سرود که گفته شده است او علی‌بن‌الحسین (ع)بود و برخی گفته‎اند که خود اباعبدالله الحسین (ع)برای او این اشعار را سروده که اینگونه است: «چه آزاده‎ای است حر پسر ریاح؛ او در هنگام فرورفتگی تیرها بسیار شکیباست. آری آزاده خوبی است هنگامی که حسین فریاد و ندایش بلند شد، او از جانش در صبحگاهان گذشت.» و آنقدر شخصیت این مرد والا است که در زیارت ناحیه مقدسه به حر سلام داده شده است. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#بابا_حسین قَدّ من ڪوتاہ بود و نیزہ هـا خیلی بلند خواستم بر زخم هـایت بوسہ بگذارم ، نشد #یا_رقیه_بنت_الحسین #منه_ایماندی_رقیه نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
✅ چله ترک گناه 💓زیارت عاشورا💓 سلامتی و ظهور امام زمان عج هدیه به شهدای کربلا شهدای جنگ تحمیلی شهدای مدافع حرم و حاجت روایی اعضای محترم کانال شروع اول محرم 1398/6/10 ⬅️ روز 4 هدیه به شهید ❤️محمدجهان آرا❤️ #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
4_5949258406291309454.mp3
6.02M
زیارت عاشورا با صدای آهنگران خیلی زیبا التماس دعا #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_396596098996645244.mp3
407.6K
#کانال_زخمیان_عشق