و یادِ روشنِ تـــو
آفتاب است مرا ...
و عشــق چیست
به جز روشنای یادِ کسی...
#جاویدالاثر_ابراهیم_هادی🌷
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
زینب دل تنگ باباست....
این دلتنگی سن و سال نمیشناسد....
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌹شهید مدافع حرمی که به جای سردار سلیمانی ترور شد...
🍃آن روز دشمن برای ترور حاج قاسم سلیمانی کمین کرده بود. اما علی مورد هدف موشک قرار میگیرد، گویی تقدیر بر این بود که علی برود و فرمانده ۴ سال دیگر در این میدان نقش آفرینی کند.
🌷شهید مدافع حرم، علی امرایی سال ۱۳۶۴ در شهرری به دنیا آمد. فرزند چهارم غلامرضا بود. در رشته کامپیوتر دیپلم گرفت و در همین رشته در دانشگاه ادامه تحصیل داد. فرماندهی پایگاه بسیج مسجد سیدالشهدا(ع) را بر عهده داشت👌؛ در همان سالها مسئولیت کاروان اردوهای راهیان نور و کاروانهای زیارتی قم و جمکران را بر عهده داشت. از نیروهای مستشاری سپاه در سوریه بود. در سوریه نام جهادی «حسین ذاکر» را انتخاب کرده بود، در تاریخ اول تیرماه سال ۱۳۹۴ مصادف با پنجم ماه مبارک رمضان بر اثر اصابت موشک به خودرو در شهر درعا با زبان روزه در سن ۳۰ سالگی به شهادت رسید. 🕊
🌸پیکر علی نه سر داشت نه چندان بدنی. به آرزویی که از نوجوانی دنبالش بود رسید. از پیکر مطهرش یک دست و پارههایی از بدن بازگشت😔. همان دستی که همیشه یک دستبند به نام زیبای یا ام البنین(س) به آن میبست. آن را با کفن متبرکی که از کربلا آورده بود و سالها در خانه جلوی چشممان بود، کفن کردند و یک مهر تربت در کفنش گذاشتند🌱. پیکر علی به همراه شهیدان حسن غفاری و محمد حمیدی در شهرری تشییع و نماز آنها با حضور خیل عظیم مردم روزهدار در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) خوانده شد و بعد جمعیت به سمت بهشت زهرا(س) حرکت کردند.✨
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
و لبخندت
نقشهی گنج خوشبختیست
#حمیدرضا_عبداللهی ✍
#شهید_مرتضی_ابراهیمی ❤️
(مدافع_وطن)
#شهید_عباس_آبیاری ❤️
(مدافع_حرم)
نشر معارف شهدا در ایتا
🍁زخمیان عشق🍁
و لبخندت نقشهی گنج خوشبختیست #حمیدرضا_عبداللهی ✍ #شهید_مرتضی_ابراهیمی ❤️ (مدافع_وطن) #شهید_ع
از روزی که عباس آبیاری شهید شد، فرمانده مرتضی با پدر عباس صمیمیتر شد. هرچند چهار سال بین فرمانده مرتضی و عباس فاصله افتاد اما این زمان فراق به درازا نکشید، بالاخره فرمانده هم به خیل شهیدان پیوست، اما غریبانه و مظلوم در برخورد با اشرار آن هم در وسط شهر. اشرار دستهجمعی از پشت به او حملهور شدند و نهایتاً مرتضی ابراهیمی هم نام شهید مدافع امنیت گرفت.
شهید مدافع امنیت، پاسدار مرتضی ابراهیمی متولد ۱۳۶۳ و فرمانده گردان امام حسین(ع) ملارد بود که در ناآرامیهای منطقه ملارد برای ایجاد امنیت در محل اغتشاش حضور داشت و با چاقوی اشرار به شهادت رسید. او یکی از مدافعان حرم اهلبیت(ع) در سوریه نیز بود. شهید ابراهیمی فرمانده شهید مدافع حرم، عباس آبیاری و همرزم شهید مصطفی صدرزاده و شهید محمد آژند بود. این شهید ۳۵ساله ساکن شهریار بود که از او دو فرزند بهیادگار مانده است.
او راجع به نحوه شهادت مرتضی ابراهیمی میگوید: من در منطقه بودم، ولی شهادتش را ندیدم. بعداً فهمیدیم چه اتفاقی افتاده است. یکسری از اشرار با قمه از پشت به او حمله کردند و با ایجاد زخمی عمیق، قمه را درآوردند. از بغل هم با قمه به فرق سرش زدند و نهایتاً او را به شهادت رساندند.
#شهید_مرتضی_ابراهیمی ❤️
#مدافع_امنیت 🌹
#واحد_تعاون
صدور کارت و پلاک رزمندگان
تحویل گرفتن وسایل شخصیِ
رزمندگان قبل از عملیات ،
انتقال پیکر مطهر شهدا به عقب
و رساندن وسایلشهدا بهدستِ خانوادهها
از جمله وظایف بچه های تعاون بود.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
جادههای خطر خلوت بود
سرِ پیچ ها گاز دادند
و سبقت گرفتند
قانون پـرواز ،
دویدن از رویِ خطرهاست ...
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🏴انا لله و انا الیه راجعون
با نهایت تاسف و تاثر مادر شهیدان رحیمی صبح امروز بر اثر سکته مغزی پیام حق را لبیک و به فرزندان شهیدش پیوست
.
🕊رهبر معظم انقلاب نیز مراتب تسلیت خود را بمناسبت رحلت مادر شهیدان رحیمی به عموم داغدیدگان بویژه خاندان معظم شهیدان ابلاغ و مقداری از تربت خاص امام حسین(ع) که نزدشان بود برای تدفین این بانوی فداکار اهدافرمودند
@zakhmiyan_eshgh
✍ خاطره شهید
یک طرح عملیاتی را بچه های قدیمی جنگ ریخته بودند و به قول معروف جمع شده بود و میخواست اجرایی بشه...
مرتضی چند روز بود از مرخصی برگشته بود، همون روز آمد منطقه، فرمانده صداش زد و داشت نقشه را برایش توضیح می داد؛ مرتضی همینطور با اون نگاه نافذش داشت نگاه میکرد؛
صحبت های حاجی که تمام شد، مرتضی شروع کرد به شمردن نقص ها، آن قدر مستدل و کارشناسی شده درباره ی توان نیروها و امکانات سنگین و سبک نیروهای خودی و دشمن سخن گفت که همه را مجاب کرد. طوری که طرح عملیات را کلا مرتضی عوض کرد.
شهید مرتضی حسین پور
شهید مدافع حرم
فرمانده شهید حججی
@zakhmiyan_eshgh
#رمان_پناه
دلم هوای تو کرده شه خراسانی ..
چه می شود که بیایم حرم به مهمانی؟
دلم زکثرت زشتی بریده آقاجان...
عنایتی که بیایم، تویی که درمانی
نشر معارف شهدا در ایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#پـــــناه
#قسمـت_پنـجاه_و_چـهارم. و پنجاه و پنجم
✍ هنوز پایم به پله ی اول نرسیده صدای شهاب الدین است که در راه پله می پیچد:
+بهترین ان شاالله؟
دستم به سمت گره ی روسری ام می رود و برمی گردم.روبه رویم ایستاده با یک جعبه شیرینی...
نگاهش که به صورتم می افتد اخم می کند و می پرسد:
_گریه می کنید؟
به همه شک دارم؛احساس می کنم بازی خورده ام یا نه،قصدی و ترحمی بوده،شاید هم پدرم از حاج رضا خواهش کرده که نگهم دارند و مواظب رفت و آمدم باشند...یا نه صحبت ها فقط بین زهرا خانوم و لاله بوده و بس.
+مزاحم نمیشم خیره ان شاالله
هنوز حالم جا نیامده و ضعف دارم،دستم را بند نرده می کنم و می گویم:
_شمام می دونستین؟
+چی رو؟
به گره ی ابروانش نگاه می کنم
_علت اومدن من به خونتون
با انگشت پیشانی اش را می خارد و می گوید:
+خب بله
خشکم می زند
_از کی؟!
+همون موقع که اومدین پایین
_پایین؟
انگار کلافه اش کرده ام،دستی به موهایش می کشد و می گوید:
+مگه منظورتون امروز نیست؟خب حالتون بد بود که اومدین پایین
نفسی که توی گلویم حبس شده بود را بیرون می فرستم.بیخودی می پرسم:
_شیرینی برای چیه؟
حتی چشم هایش می خندد
+امر خیر
دلم می خواهد زار بزنم اما خیلی مودبانه می گویم
_بسلامتی
+چرا تنها میرین بالا؟راستی مامان نگفتن عمو اینها قراره...
_ممنون میرم بالا
و مثل روانی ها با جانی که ندارم بدون خداحافظی و سریع به سمت پناهگاه کوچکم می روم.پشت در می نشینم و زانوانم را بغل می کنم،می زنم زیر گریه.
چه روز پر ماجرایی بوده و هست!خیال تمام شدن هم ندارد انگار..تازه باید داستان شیدایی شیدا را می دیدم و می شنیدم!البته برای پسر پاکی مثل شهاب،چه کسی بهتر از شیدا که هم زیبا بود و هم به قول فرشته همه چیز تمام.
کسی در می زند اما حتی حوصله ی در باز کردن هم ندارم.کم کم صدای فرشته بلند می شود
+پناه کجا فرار کردی تو؟باز کن ببینم... پناه...باتوام ها!
خبرای جدید دارم،نمی خوای تو مراسم خواستگاری باشی؟الو...عمو اینا قراره بیان خواستگاری
در را باز می کنم،با خوشحالی بغلم می کند و می گوید:
_بالاخره بختم باز شد
و من هم با آرامشی که انگار یکهو به قلبم ریخته اند می خندم...
👈نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh 🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼