eitaa logo
طهورا❤🍀
89 دنبال‌کننده
303 عکس
156 ویدیو
5 فایل
🌹فرهنگی زن و خانواده 🌹آشپزی 🌹تربیتی کودک و نوجوان 🌹رمااااان و یه عالمه نکته برای یه بانوی نمونه زیر نظر متخصصین جامعه زنان 👌🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
پیام خانواده_ توجه به کانون خانواده و اولویت دادن به نقشهای همسری و مادری به عنوان اصلی ترین نقش زنان شمرده می شود. به گزارش پیام خانواده دکتر زاهره سادات میرجعفری در نشست علمی آنلاین موسسه مردم نهاد خاتم به توصیف 4 مرحله الگوی سیاسی اجتماعی منحصر بفرد حضرت زهرا(س) پرداخت :1- توجه به کانون خانواده و اولویت دادن به نقشهای همسری و مادری به عنوان اصلی ترین نقش زن2- فراهم کردن زیر ساختهای لازم علمی اخلاقی برای گرفتن صحیح نقشهای اجتماعی فرهنگی، تقویت رابطه خود با خدا و سپس رابطه با خلق خدا، ترویج ارزشهای ایثار و از خودگذشتگی الجار ثم الدار، فراگیری معارف عمیق نزد پدر و همسر و ارتباط با فرشته وحی3- مشارکت صحیح اجتماعی از طریق آماده سازی و تربیت نیروهای متخصص و صبر در پاسخگویی به تجمعات بانوان و انجام اقدامات انفاق و خیریه و بخشش به اسیر و یتیم و.... با ترویج الگوی عملی4- مشارکت در امورسیاسی از طریق آگاه سازی و جدان های خفته خواص، یاداوری جایگاه و شان خاندان نبوت و بشارت و انذار همه مومنین با استفاده از شیوه های نوین از طریق گریه های خود، به درخانه انصار رفتن و قرائت خطبه فدکیه حتی شهادت مظلومانه ایشان در دفاع از امیرالمومنین (ع) و ولایت نیز ناظر بر اهمیت فعالیت سیاسی در چارچوب حق گرایی و ظلم ستیزی با رویکرد بصیرت افزایی است که برای هر بانوی مسلمان و به طور کلی هر انسان آزاده ای بالاترین الگوست. وی ابراز داشت:زنان ما در سه برهه شکل گیری انقلاب اسلامی دفاع از ارزشها و حفظ ارزشهای انقلاب اسلامی و مقابله با هجمه های داخلی و خارجی مشارکت سیاسی اجتماعی خوبی از خود نشان دادند. میرجعفری خاطرنشان کرد:الگوی مشارکت اجتماعی سیاسی که ما پس از انقلاب اسلامی مشاهده کردیم الگوی جامعی بود که مقام معظم رهبری به الگوی سوم به آن اشاره کردند و ما باید سعی کنیم این الگو به انحراف کشیده نشود. الگویی مبتنی بر حفظ ارزشها و اولویت قرادادن وظایف همسری و مادری وسپس مشارکت حداکثری. (س) @zakiye152_ghods @women92
از ما چه می خواهند؟.mp3
3.34M
🔴خدا نکنه آدم دیندار سقوط کنه و بد بشه🚨 👇👇 ✅چه کنیم تا سقوط نکنیم⁉️ 🎵[ حجت الاسلام عالی ] 🌸 @zakiye152_ghods 🌸
«مهم‌ترین حساسیت‌های نوجوانان» 1. نگاه به دیدهٔ کودک: نوجوان از این که به او به دیدهٔ کودک بنگرید، بسیار حساس است و از این مساله رنج می‌برد. بسیاری از دلسوزی‌های پدران و مادران برای نوجوان، چنین پیامی دارد. 2. مقایسه: نوجوان از این که او را با دیگران (خواهر و برادر، فرزندان نزدیکان یا همسالان) مقایسه کنید، متنفر است. 3. تبعیض: از دیگر حساسیت‌های نوجوان، تبعیض بین او و دیگر خواهر و برادران است. 4. بی ‏اعتمادی والدین به او: نوجوان دوست دارد به او اعتماد داشته باشند. بسیاری از سوالات والدین از او و گوشه و کنایه‌ها، از بی‌اعتمادی به وی حکایت دارد و حساسیت او را بر می‏‌انگیزد. 🌷@zakiye152_ghods
👇👈 هردو بدانید🔵 👈چه فرقی می‌کند که مقصر تو باشی یا همسرت؟! 👉 👈❌نگذارید این دنبال مقصر بودن‌ها فاصله‌ای بینتان بیندازد.‌ 👈❌مبادا در این میان غریبه‌ای فاصله را پُر کند! 👈❌ نگذارید «ما» بودنتان تبدیل به «من» شود، 👈❌نگذارید قهرهایتان عادی شود. باور کنید یک «جانم گفتن»، می‌گشاید تمام اَخم‌های مردانه را، یک «آغوش محکم»، 👈💟 تمام می‌کند لجاجت‌های زنانه را. باور کنید کِیف دارد در کنار ...😍 🌷 @zakiye152_ghods
🌼در زندگی 🍃غصه از دست دادن‌هیچ چیز را نخورید 🌼طبیعت قانونی دارد که 🍃وقتی چیزی را از شما میگیرد 🌼حتما از قبل جایگزینی برای آن دارد 🌷@zakiye152_ghods 🌷
پرسیدند: فرق کریم با جواد در چیست؟ فرمودند: از شخص کریم همینکه درخواست کنید به شما عنایت می‌کند ولی «جواد» خود به دنبال سائل می‌گردد تا به او عطا کند... ف 💛 🌷@zakiye152_ghods
🍃🌼پسرها هم باید تو خونه کار کنند و کار دخترونه رو یاد بگیرن 🍃🌼دخترها هم باید کارهای پسرها را یاد بگیرند 🍃🌼ولی دختر با هویت دخترونه و پسر با هویت پسرانه باید هویت خودشان حفظ بشه. 🍃🌼مراقب هویت بچه ها باشید. 🌷@zakiye152_ghods
❣ 💢قاعدۀ مهم و کلیدی در تربیت فرزندان این است که آقایان مراقب باشند که در طول زندگی مشترک، " دل همسرشان را نشکنند "💔 و خانم ها نیز مراقب باشند "غرور مرد را نشکنند". ⛔️ ⚜بچه‌ای از لحاظ روحی متعادل خواهد بود که ببیند، 👈"پدرش به مادرش محبت می‌کند" و دل او را نمی‌شکند 👈و "مادر هم به پدر احترام می‌گذارد" و غرور او را جریحه‌دار نمی‌کند. 🦋〰〰✨🌸✨〰〰🦋 @zakiye152_ghods
📝 شهیده‌ای كه با قلم قیام كرد 🌷 شهید بنت‌الهدی صدر که بود؟ 🌼 آمنه، در کاظمین متولد شد، فقط دو سالش بود که پدرش را از دست داد. بعد از آن او مانده بود و دو برادرش، محمدباقر دوازده ساله و سیداسماعیل. یازده ساله که شد به همراه برادرانی که می‌خواستند درس دین بخوانند راهی نجف شد. در آن شرایط، هنوز وضعیت به گونه‌ای نبود که آمنه بتواند به راحتی در کلاس درس شرکت کند، همین شد که فقه، علم حدیث، اخلاق، تفسیر و سیره را از برادرش سیدمحمدباقر و چند استاد دیگر، در خانه فراگرفت و آنقدر جدیت و تلاش و پشتکار داشت که تا درجه اجتهاد پیش رفت. 🌸 آمنه بنت الهدی صدر، از آن زن‌هایی نبود که مرعوب شرایط سخت شود. هم درس می‌خواند و هم کار می‌کرد؛ کار فرهنگی! ☀️ در خانه‌اش کلاس و جلسه برای زنان می‌گذاشت و آنها را با امور دینی آشنا می‌کرد. برای دختران جوان عراقی با مفاهیم اسلامی و سبك زندگی اسلامی، داستان می‌نوشت و در مجله‌ی الاضواء چاپ می‌کرد. تمام دغدغه‌اش هم این بود که دختران و زنان مخاطبش را با امور دینی آشنا کرده و آنان را نسبت به الگوهای غربی، روشن کند. 🌱 کم‌کم که پیش رفت، به سرپرستی مدارس الزهراء رسید. مدرسه الزهرا به صندوق خیریه اسلامی وابسته بود و شعبه‌های مختلفی در بصره، دیوانیه، نجف، کاظمین، حله و بغداد، داشت. مدیریت این مدارس در بغداد بود. بنت الهدی، از معلمانی در این مدارس استفاده می کرد که به اسلام مقید بودند و شئونات آن را رعایت می کردند. برای آموزش بیشتر معلمان کلاس برگزار می کرد و سوالات دانشجویان را در وقت‌های مناسب پاسخ میگفت. 🚫 اما زمانی که بخشنامه صادر شد که می‌بایست این مدارس حتما زیر نظر وزارت تعلیم و تربیت عراق فعالیت کنند، بنت الهدی دیگر دلش به این کار نبود و با وجود دعوت رسمی دولت برای همکاری، کناره گیری کرد. 📝 نوشتن، وسیله‌ و ابزار بنت‌الهدی بود برای آگاهی زنان مسلمان. می‌توانست از این طریق دایره مخاطبانش را افزایش دهد و زنان مسلمان همه‌ی کشورها را به اندیشیدن وادار کند. او اولین زن شیعه‌ای بود که برای دختران نوجوان داستان نوشت. 💥 روشن است که بنت الهدی با این روحیه و تفکر نمی توانست نسبت به مسائل سیاسی روز و اتفاقات آن بی‌تفاوت و منفعل باشد. او به همراهی برادرش محمدباقر صدر، کارهای زیادی انجام داد. وقتی هم که دولت عراق برادرش را بخاطر همین فعالیت های سیاسی دستگیر کرد، در نجف، به حرم حضرت علی(ع) رفت و سخنرانی کرد، نتیجه‌اش شد تظاهرات مردم نجف برای آزادی سیدمحمدباقر و گسترش تظاهرات تا بغداد، کاظمین، فهود، نعمانیه، حتی لبنان و بحرین و ایران ... 💔 دولت عراق وقتی با این وضعیت رو‌به‌رو شد بنت‌الهدی را دستگیر کرد و به زندان انداخت و به همراه برادرش او را به شهادت رساند. آمنه و محمدباقر صدر هر دو در ۲۴ جمادی‌الاول ۱۴۰۰ به دست رژیم بعث عراق به شهادت رسیدند. ❣️ @zakiye152_ghods
💥 پرخاشگری نوجوانان علل و راهکار 💠 رفتارهای پرخاشگرانه ممکن است به شکل های مختلفی جلوه گر شود از قبیل: آزار و اذیت دیگران، کتک زدن، شکستن، پاره کردن وسایل و لوازم منزل، به دیگران دشنام دادن، مخالفت، پرت کردن اشیاء و لوازم، تمسخر، تحقیر دیگران، بی ادبی، پایکوبی، غرغرکردن، فریاد زدن و گاهی نیز به صورت انزوا و سکوت یا در خود فرورفتن همراه با بغض کردن، غذا نخوردن یا گریه کردن و ... بعضی از نوجوانان و جوانان نیز با بلند کردن موهای خود، کتک زدن خود، کوبیدن سر به دیوار و یا به جای زنگ زدن برای ورود به منزل با استفاده از مشت و لگد، پرخاشگری خود را ابراز می کنند. 💠 ویژگی های نوجوانان پرخاشجو: نوجوانان پرخاشجو معمولاً همزمان ممکن است چند عامل از عوامل زیر را دارا باشند: 1- همانند سازی یک رفتار پرخاشگرانه که می تواند با توجه به باورهای شخصی و هنجارهای اجتماعی و فردی متفاوت باشد. 2- رفتار پرخاشگرانه دارای درجات گوناگونی است که می تواند به صورت مطلق، تک بعدی یا چند بعدی بروز کند. 3- پرخاشگری در میان نوجوانان شایع است، این رفتار می تواند در یا آغاز شود و در بزرگسالی هم ادامه داشته باشد. 4- اگر پرخاشگری در سنین پایین آغاز شود به مرور زمان پایدارتر می شود. 5- میزان در چهاربرابر میزان پرخاشگری در است. 6- نوجوانان پرخاشگر تمایل بسیاری به بیرون کردن رفتار یا تنش خود دارند و می خواهند دیگران را مؤثر بدانند و می خواهند آنها را خشن و عصبانی تصور کنند «انتساب خشونت» 7- نوجوانان تحمل خستگی را ندارند، حساس هستندو رفتاری جنجال برانگیز، غیرقابل پیش بینی، و توأم با مخالفت دارند. 8- ارتکاب به دزدی و تخریب، قلدری و بی رحمی در بین این دیده می شود. 9- معمولاً از سوی همسالان خود پذیرفته نمی شوند، در ایجاد رابطه با آنان دچار مشکل هستند، بسیار کمی دارند ولی می توانند با افراد بزهکار و تبهکار بزرگتر یا کوچکتر از خود دوستی برقرار کنند. 10- با فزون کاری، مصرف مواد مخدر، مشکلات یادگیری و عدم همراه است 👇عوامل خانوادگی پرخاشگری: 1- نحوه ی برخورد والدین با نیازهای کودک 2- وجود الگوهای نامناسب 3- تأیید 4- رفتار پرخاشگرانه 5- والدین و مربیان 🌺@zakiye152_ghods 🌺
💥 برای بانو و آقا 💠 اگر به من بگویند زیباترین واژه ای که یاد گرفتی چیست؟ میگویم ..! 👇پذیرش یعنی: ✔️ پذیرفتن شرایط با تمام سختی هایش. ✔️ پذیرفتن آدم ها با تمام نقص هایشان. ✔️ پذیرفتن اینکه هست و باید به مسیر ادامه داد. ✔️ پذیرفتن اینکه گاهی من هم اشتباه می کنم. ✔️ پذیرفتن اینکه من کامل نیستم. ✔️ پذیرفتن اینکه هیچ کس مسئول من نیست. ✔️ پذیرفتن، انتظار نداشتن از دیگران. 👈 داشتن پذیرش در زندگی یعنی پایان دادن به تمامی و ها.. @zakiye152_ghods
❤️🍃❤️ چیکار کنم شوهرم مطابق خواسته ی من عمل کنه⁉️ 🔻خانم های عزیز توجه کنید 👇 برای اینکه مردتون رو مطابق بعضی خواسته هاتون عادت بدین اول باید خواسته هاتون رو به صورت نیاز و با ناز ازش بخواین ؛ ‼️نه به صورت امر و تکلیف اگر انجام داد کلی تشکر کنید تا برای انجام دوباره ی اون تشویق بشه و این طور تبدیل به یک عادت میشه براش 👈اما اگه خواسته ی شما رو انجام نداد مثلا گفتید اومدنی ماست بخر نخرید اصلا سرزنشش نکنید.‼️ چند روز بعد دوباره با حالت نیاز خواستتون رو بگید. 👈کلا مردا باید فقط بشن سرزنش و غیره نتیجه عکس میده‼️ 🌺@zakiye152_ghods 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 اطلاعیه 💠 طرح شناسایی و شبکه سازی فعالان رسانه ای جبهه انقلاب اسلامی جهت هم افزایی فعالیت ها 1️⃣ لطفا هر آدرس رسانه ای ( اعم از اینستا،فیس بوک،توییتر، کلاب هاوس،ایتا،تلگرام،واتساپ و...) که دارید را به آدرس ذیل ارسال کنید . 2️⃣ آدرس های جبهه مخالف را هم اگر میشناسید معرفی کنید. 💠 طرح تبلیغ 1️⃣ در این دو روز باقی مانده در منزل نمانید .به صورت دسته جمعی در پارک محله ها،میادین شهر،فرهنگسراها ،پیاده روها، کوله پشتی های اربعینتان را به دوشتان گذاشته و با عکس حاج قاسم عزیز و شعارهای نامزد اصلح پیاده روی کنید .مثل اربعین ... 2️⃣ حتما پرچم ایران ،پلاکارد تبلیغاتی و کوله پشتی همراهتان باشد . 3️⃣ سرود های حماسی پخش کنید. 4️⃣ مثلا ۱۰ نفر ۱۰ نفر گروه بندی بشوید و با فاصله ۵۰ متر پشت سر هم از انقلاب تا آزادی پیاده روی کنید. 5️⃣ از اول صبح تا آخر شب اینکار را رها نکنید . 6️⃣ تنها نروید سعی کنید خانوادگی بروید .بچه ها رو هم ببرید . 7️⃣ سربند استفاده کنید. 8️⃣ از این پیاده روی ها فیلم و عکس بگیرید و در رسانه ها پخش کنید . 9️⃣ فعالیت رسانه ای الان، انتشار مستند های پیاده روی در فضای مجازی است. 🔟 این اطلاعیه را همه جا پخش کنید . این یک طرح ملی است. حماسه پیاده روی اربعین را الان با حماسه رقم میزنیم. پویش 👈این یک واجب عقلی وعینی است . 👈این یک تبلیغ برای مشارکت حداکثری است . 👈این یک فن بدل برای هر فتنه احتمالی است . ✅ گروه ارسال آدرس ها،فعالیت ها و تجربیات 🇮🇷گروه قدر انقلاب 🔶️ یا علی مدد
سلام لطفا دقت کنید ...امروز به همراه بقیه افراد ناظر شورای نگهبان در جلسه ستاد نظارت بر انتخابات شرکت کردم ،نماینده فرماندار تذکر داد در مورد آرای باطله ....اگر فردی نام و نام خانوادگی کاندیدای رییس جمهوری را درست بنویسد ولی کد منتخب را اشتباه بنویسد رای باطل است ...یکی از ناظران اعتراض کرد ....چرا نام و نام خانوادگی را درست بنویسد ولی کد اشتباه باشه باطله?!!گفت بله برنامه که تمام شد رفتم جلو گفتم این مورد در کتاب قانون انتخابات نیست..گفت هست..گفتم لطفا نشانم بدهید کتاب را باز کرد و خواند اگر نام یک نامزد و نام خانوادگی به نام دیگری باشد رای باطل است ...گفتم اگر نام و نام خانوادگی را دقیق بنویسد که درست است!!!!!گفت نه چون زمانی که این قانون نوشته میشد کد مطرح نبود حالا که کد مطرح است اگه اشتباه باشه انگار نام نامزد دیگه ای نوشته و باطله ❌لطفا به همه اطلاع دهید هم کد را و هم نام و نام خانوادگی را صحیح بنویسند❌ به هر بهانه ای بدنبال کاستن از آراء فرد اصلح هستند خداوند فتنه را به خودشان برگرداند به حق خون حاج قاسم عزیز
⭕ یک رأی هم موثراست. 🌸امام خامنه ای: گاهی یک رأی یا چند رأی در سرنوشت یک کشور اثر می گذارد. سلام دوستان خدا قوت🌹 ان شاالله خداوند مزد مجاهدت‌ها و نفس زدن های این مدت شما مجاهدان و دلسوزان حقیقی مردم وانقلاب را تشکیل دولت علوی وانقلابی وبه تبع آن ظهور حضرت حجت قرار دهد.🤲 👌عزیزان من، امروز فرصت تبلیغات به پایان می رسد،هرچه در توان دارید در جهت بالابردن مشارکت مردمی به کار ببرید🙏 بحث های مجازی ومشاجرات داخل جبهه انقلاب وصالح واصلح وپیگیری حواشی و... را رها کنید وفقط میدان بیرونی وتبلیغ چهره به چهره را دریابید 🙏🙏 آنچه که این مدت در تبلیغات چهره به چهره مشاهده شده این است که دلهای عامه مردم با نظام وانقلاب و رهبری هست ،عمده دلیلی که مردم را نسبت به رأی دادن دلسرد کرده است ،ناکارآمدی و ظلمی هست که دولت کنونی در حق مردم روا داشته است تا جایی که مردم از انبوه فشار اقتصادی امید به تغییر را از دست داده اند.ولی پس از گفتگو و ادله و آگاه سازی غالبا دلها نرم می شوند☺️ فراموش نکنیم دوره گذشته فقط بخاطر 250هزار رأی چهار سال تخت سلطه ظلم این دولت ناکارآمد وغربزده را بدوش کشیدیم...😡 اشک های که موقع شکست میریزیم همان عرق هایی هست که در میدان مبارزه نریخته ایم.😓 تمام دنیاباتمام کفرشان برای شکست انقلاب ما به صف شده اند ما بچه های انقلاب هم با تمام ایمان و توکل نام به مقابله با آنها بپا می‌خیزیم 💪 از توسل به شهدا غافل نشوید و لشگر شهدا را به امداد بطلبید که یقینا پیروزی با ماست. ان شاالله 🤲 ««ان تنصرالله ینصرکم ویثبت اقدامکم» به امید صبح پیروزی🤲 فدایی رهبر نوکر مردم وانقلاب❤️ این پیام صدقه جاریه است.
ادمین: ❤️🍃❤️️‍ شش کار عاشقانـــ❤️ــــــه ای که برای همسرتون میتونید انجام بدین👇👇 1⃣ اوّلین کسی باشید که تولّدش را تبریک می‌گوید. 2⃣- در هنگام سفر برایش نامه ی عاشقانه‌ای نوشته و در کیفش قرار دهید. 3⃣- سعی کنید بعضی از چیزها را فدای وجود همسرتان کنید. (از چیزهای کوچک شروع کنید). @zakiye152_ghods
ادمین: ❤️🍃❤️ 👈کارهایی که برای باید انجام داد ⏪دوستی با افراد متاهل  ✍پس باید در مورد روابط خود خوب فکر کنید ⏪و برای برای روابطی که برایتان مهم تر است برنامه ریزی کنید. 👈شما می توانید با دوستان جدیدی که باشند، آشنا شوید 👌و در صورتی که همسرتان نیز موافق با رفت و آمد با آن زوجین است 👈 در کنار آن ها همراه با همسرتان وقت بگذرانید ✍ بنابراین لازم است قبل از هر تصمیم گیری با یکدیگر . @zakiye152_ghods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 💠 به جای اینکه همیشه به این بیندیشید که شما از همسرتان چه می‌خواهید کمی فکر کنید که از شما چه می‌خواهد. 💠 اینگونه فکر کردن در حل بسیاری از در زندگی راه‌گشا خواهد بود. 💠 و حس نوع دوستی و به همسر و نیز حسن‌ظن را در شما زنده خواهد کرد.
پنجره‌های معطرِ ضریح را محکم گرفته بود و اشک می‌ریخت. از بین چهارصد نفر اسمش درآمده بود. دانشگاهشان بیست نفر بیشتر ظرفیت نداشت، برای همین قرعه‌کشی کرده بودند. حالا که روبه‌روی ضریح ایستاده بود، تازه باور کرد که امام‌ رضا 'علیه‌السلام' دعوتش کرده است. اسفندماه بود و برف شدیدی باریده بود. به خاطر سرمای شدید و فصل خانه‌تکانیِ مشهدی‌ها، حرم خیلی خلوت بود. خود را به ضریح چسبانده بود و پشت سر هم تشکر می‌کرد. 《 امام رضا، ممنونتم که باز اجازه دادی بیام. برای دانشگامم به شما توسل کردم آقاجان ممنونم، یه جای خوب همون رشته‌ای که دوست داشتم، قبول شدم.》 یک سالی می‌شد که مشهد نیامده بود. کلی حرف داشت که بزند. در میان حرف‌ها و دعاهایش یک دفعه به یاد خواستگارانش افتاد. زینب ترس داشت از ازدواج و آینده‌ای که برایش مبهم و ناشناخته بود. اشک‌هایش را پاک کرد.《 امام رضا، من تابه‌حال به ازدواج فکر نکردم، اما حالا اومدم از خودت بخوام کسی رو سر راهم قرار بدی که باهاش عاقبت بخیر بشم. کسی که خدا دوسش داشته باشه. خودت یه جوری درستش کن که نفهمم چطوری جور شد.》 این اولین سفر دانشجویی‌اش بود. بعد از یک هفته به خانه که برگشت، کلی تعریف‌کردنی داشت تا برای خانواده بگوید: از شدت برفی که باریده بود و خلوت بودن حرم، از اینکه به راحتی توانسته بود زیارت کند. اما هرگز راجع به دعایی که در مشهد کرده بود، به کسی چیزی نگفت؛ چیزی بود بین خودش و امام رضا 'علیه‌السلام'. همان‌طور که صحبت می‌کرد، گوشی مادرش را برداشت تا شماره شارژی را که گرفته بود، وارد کند. صفحه کلید گوشی را که باز کرد، با دیدن شماره خاله فاطی هری دلش ریخت. به تاریخ و ساعت تماس نگاه کرد. خاله درست همان روز و ساعتی زنگ زده بود که زینب با امام رضا 'علیه‌السلام' درددل کرده بود. شستش خبردار شد خاله برای چی زنگ زده. لابد قضیه همان خواستگاری است که پارسال معرفی کرده بود. به صفحه گوشی خیره ماند، با خودش گفت: نکنه این همون کسیه که امام رضا برام در نظر گرفته؟!
F M: مهرماه ۱۳۹۰ بود که وارد دانشگاه امام حسین 'علیه‌السلام' شد. روح‌الله کوله بزرگ چهار لیتری آبی مشکی‌اش را روی دوشش جابه‌جا کرد. از چهار نفر دیگری که آمده بودند، آماده تر به نظر می‌رسید. با این که پدرش از سرداران سپاه بود، به سختی در گزینش سپاه پذیرفته شد. هم خودش دوست نداشت از موقعیت پدر استفاده کند و هم می‌دانست پدرش این کار را نمی‌کند. به همین دلیل مانند افراد معمولی ثبت نام کرده بود و بعد از کلی بروبیا، بالاخره پذیرفته شده بود. وقتی خبر قبولی‌اش را شنید، از دانشگاه هنر سمنان انصراف داد و به دانشگاه امام حسین 'علیه‌السلام' آمد. درختانِ‌سر به فلک کشیده و هوای خنک دانشگاه وسوسه‌اش کرد تا نفس عمیقی بکشد. زیر لب گفت: خدایا شکرت. این اولین باری نبود که دانشگاه را می‌دید، اما حالا که خودش یکی از دانشجویان آنجا شده بود، رنگ و بوی دانشگاه برایش فرق می‌کرد. قرار بود تا چند روز آینده تقسیم‌بندی شوند و گردان هرکس مشخص شود. هر روز با تست‌های ورزشی و آموزشی مختلف می‌گذشت. با اینکه قبل از ورود به دانشگاه کلی تست داده بودند اما تست‌های ورزشی و سلامت ورود به دانشگاه متفاوت بود و باید آن را هم می‌گذراندند. به راحتی از پس تمام تست‌ها بر آمد. چند روزی از ورودشان به دانشگاه می‌گذشت که یک نفر دیگر هم به جمعشان اضافه شد. مسئول پذیرش مشغول سوال کردن از او بود که روح‌الله فهمید مهران، دانشجوی تازه وارد دو سال از خودش کوچک‌تر است. به نظرش پسر دلنشینی آمد. چون روح‌الله چند روزی زودتر وارد دانشگاه شده بود، مهران را راهنمایی کرد که باید چه کار کند و کجا برود. چند روز طول کشید تا نیروها سازماندهی شوند و گردان هر یک مشخص شود. در این چند روز، روح‌الله علی‌رغم آنکه دیر با افراد می‌جوشید، با مهران رفیق شده بود. مهران هم همینطور. هر دو دوست داشتند با هم در یک گردان باشند، اما روح‌الله افتاد گردان شهید کاوه و مهران هم گردان شهید باکری. ساختمان گردانشان کنار هم بود، اما این تقسیم‌بندی بینشان جدایی انداخت. گردان شهید کاوه ساختمان بلندی بود با کلی اتاق که در هر یک از آن‌ها، سه چهارتا تخت‌ دوطبقه بود. روح‌الله افتاده بود طبقه‌سوم، اتاق ۳۱۶.
F M: مجتبی برگه را که دید، آن را گذاشت توی ساکش و به سمت میدان راه افتاد. وقتی رسید، برایش دست تکان داد. روح‌الله به سمتش آمد و با هم احوالپرسی کردند. مشغول صحبت بودند که روح‌الله از نردبان عمودی بلندی که پایینش با تور بافته شده بود، بالا رفت. آنقدر فرز و سریع بالا می‌رفت که مجتبی با تعجب ایستاده بود و نگاهش می‌کرد. با همان سرعتی که بالا رفته بود، پایین آمد. به نگاه متعجب او لبخند زد.《 چیه؟ چرا اینجوری نگام می‌کنی؟》 _ تاحالا ندیده بودم کسی این‌قدر سریع از این نردبونِ به این بلندی بالا بره! قبلاً کار کردی؟ روح‌الله سرش را به نشانه تایید تکان داد:《 آره تقریباً هر روز میام اینجا تمرین می‌کنم.》 _ میشه به منم فوت و فنش رو یاد بدی؟ اشتیاق مجتبی برای ورزش، روح‌الله را به وجد آورد.《 چرا نمیشه؟ از این به بعد تو هم با من بیا.》 کار هر روزشان شده بود. دوتایی با هم به میدان موانع می‌رفتند و تمرین می‌کردند. روح‌الله هر چیزی را که با تجربه شخصی به دست آورده بود، در اختیار مجتبی گذاشت تا کم‌کم او هم مانند خودش حرفه‌ای شد. همین تمرینات و انگیزه‌ای که روح‌الله در وجودش ایجاد کرد، باعث شد تا بعدها قهرمان رشته‌های پنج‌گانه نیروهای مسلح شود. تمریناتشان هم به میدان موانع محدود نمی‌شد. یک دیوار سنگی، مقابل ساختمان گردان بود. از آن بالا می‌رفتند و تمرین صخره‌نوردی می‌کردند. دیوار بزرگ بود و بدقلق. بالا رفتن از آن کار دشواری بود، اما آن‌قدر با آن کلنجار رفتند تا توانستند فتحش کنند. چند باری از دیوار بالا رفتند. وقتی برایشان تکراری شد، به‌ فکر فتح مکان‌های سخت‌تری افتادند. هیچ درختی هم در دانشگاه نبود که از آن بالا نرفته باشند یا برای کندن میوه بالا می‌رفتند یا برای تمرین و ورزش. گاهی هم همین تمرینات برایشان دردسرساز می‌شد. مانند آن جمعه‌ای که تعدادی از بسیجیان را آورده بودند برای آموزش راپل. مسئول آموزش داشت صحبت می‌کرد که دید دو نفر از میله‌های دکل راپل را گرفته‌اند و با سرعت بالا می‌روند. خیلی عصبانی شد و با داد و فریاد خواست که پایین بیایند. روح‌الله و مجتبی که از همه‌جا بی‌خبر بودند، پایین آمدند. مسئول آموزش سرشان داد زد و گفت:《 موقع آموزش نیروها، شما دو تا بالای دکل چه کار می‌کنید؟ مگه نمی‌دونید این کار ممنوعه؟》 _ نمی‌دونستیم بالا رفتن از دکل ممنوعه. فقط داشتیم تمرین می‌کردیم.
ترم اول ترم سختی بود. دانشجویان باید دو ماه کامل در دانشگاه می‌ماندند و می‌بایست قبل از اذان صبح که بیدار باش بود، تا ساعت خاموشی با لباس کامل نظامی باشند. کلاس‌هایشان تئوری بود و عملی. کلاس‌های عملی بیشتر و مهم‌تر از کلاس‌های تئوری بود. روح‌الله که از نوجوانی ورزش می‌کرد و آمادگی جسمانی خیلی خوبی داشت، عاشق کلاس‌های عملی بود. کلاسی داشتند به نام " تاکتیک " که در آن با عوارض زمین و نحوه عبور از موانع و جهت‌یابی آشنا می‌شدند. معمولاً اکثر دانشجوها از این کلاس به خاطر سخت بودنش فراری بودند، به جز روح‌الله که سرش درد می‌کرد برای شرایط سخت. گاهی هنگام کلاس تاکتیک برف و باران می‌بارید. سینه‌خیز رفتن روی گل‌وشل برای هیچ‌کس هیجان نداشت به جز او. به تنها چیزی که فکر نمی‌کرد، کثیف شدن لباس و سر و صورتش بود. با جان و دل خود را برای کار مهمی آماده می‌کرد. تمرین در میدان موانع هم جزو عادت‌های همیشگی‌اش بود. نیمه های ترم بود که اعلام کردند قرار است برای تربیت‌بدنی، تست دوی پنج کیلومتر بگیرند. از چند روز قبل شروع کرد به تمرین. روز مسابقه با اینکه خیلی تلاش کرد، نفر دوم شد. همان‌طور که نفس‌نفس می‌زد، دست روی شانه نفر اول گذاشت،《 آفرین! خیلی خوب بودی. اسمت چیه؟》 _ ممنون، تو هم خیلی خوب بودی. مجتبی. اسم تو چیه؟ روح‌الله خودش را معرفی کرد و پرسید:《 ورزشکاری؟》 _ آره، چندساله فوتبال بازی می‌کنم. معلومه تو هم ورزشکاری. چه رشته‌ای کار کردی؟ _ ورزشای رزمی، کیوکوشین، کنگ‌فو و کاراته. امروز بعد از کلاس می‌خوام برم میدون موانع تمرین کنم. گفتم اگه دوست داری، تو هم بیای با هم بریم. لحنش آنقدر صمیمی بود که مجتبی نه نیاورد. بعدازظهر همان روز، برای یادآوری، یک یادداشت روی تخت مجتبی گذاشت که روی آن نوشته بود: اگه دوست داشتی و حال داشتی بیا میدون موانع.
F M: مجتبی برگه را که دید، آن را گذاشت توی ساکش و به سمت میدان راه افتاد. وقتی رسید، برایش دست تکان داد. روح‌الله به سمتش آمد و با هم احوالپرسی کردند. مشغول صحبت بودند که روح‌الله از نردبان عمودی بلندی که پایینش با تور بافته شده بود، بالا رفت. آنقدر فرز و سریع بالا می‌رفت که مجتبی با تعجب ایستاده بود و نگاهش می‌کرد. با همان سرعتی که بالا رفته بود، پایین آمد. به نگاه متعجب او لبخند زد.《 چیه؟ چرا اینجوری نگام می‌کنی؟》 _ تاحالا ندیده بودم کسی این‌قدر سریع از این نردبونِ به این بلندی بالا بره! قبلاً کار کردی؟ روح‌الله سرش را به نشانه تایید تکان داد:《 آره تقریباً هر روز میام اینجا تمرین می‌کنم.》 _ میشه به منم فوت و فنش رو یاد بدی؟ اشتیاق مجتبی برای ورزش، روح‌الله را به وجد آورد.《 چرا نمیشه؟ از این به بعد تو هم با من بیا.》 کار هر روزشان شده بود. دوتایی با هم به میدان موانع می‌رفتند و تمرین می‌کردند. روح‌الله هر چیزی را که با تجربه شخصی به دست آورده بود، در اختیار مجتبی گذاشت تا کم‌کم او هم مانند خودش حرفه‌ای شد. همین تمرینات و انگیزه‌ای که روح‌الله در وجودش ایجاد کرد، باعث شد تا بعدها قهرمان رشته‌های پنج‌گانه نیروهای مسلح شود. تمریناتشان هم به میدان موانع محدود نمی‌شد. یک دیوار سنگی، مقابل ساختمان گردان بود. از آن بالا می‌رفتند و تمرین صخره‌نوردی می‌کردند. دیوار بزرگ بود و بدقلق. بالا رفتن از آن کار دشواری بود، اما آن‌قدر با آن کلنجار رفتند تا توانستند فتحش کنند. چند باری از دیوار بالا رفتند. وقتی برایشان تکراری شد، به‌ فکر فتح مکان‌های سخت‌تری افتادند. هیچ درختی هم در دانشگاه نبود که از آن بالا نرفته باشند یا برای کندن میوه بالا می‌رفتند یا برای تمرین و ورزش. گاهی هم همین تمرینات برایشان دردسرساز می‌شد. مانند آن جمعه‌ای که تعدادی از بسیجیان را آورده بودند برای آموزش راپل. مسئول آموزش داشت صحبت می‌کرد که دید دو نفر از میله‌های دکل راپل را گرفته‌اند و با سرعت بالا می‌روند. خیلی عصبانی شد و با داد و فریاد خواست که پایین بیایند. روح‌الله و مجتبی که از همه‌جا بی‌خبر بودند، پایین آمدند. مسئول آموزش سرشان داد زد و گفت:《 موقع آموزش نیروها، شما دو تا بالای دکل چه کار می‌کنید؟ مگه نمی‌دونید این کار ممنوعه؟》 _ نمی‌دونستیم بالا رفتن از دکل ممنوعه. فقط داشتیم تمرین می‌کردیم.
🌹 پارت1️⃣ 🌹🌹🌹 محمودرضا متولد ۱۸ آذر سال ۱۳۶۰ بود؛ در خانواده‌ای با ریشه های مذهبی و دارای خاستگاه روحانیت در تبریز. وقتی دانش آموز دبیرستان بود، به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی، مسجد چهارده معصوم شهرک پرواز تبریز درآمد. حضور مداوم و مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، نخستین بارقه‌ های عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او شعله ور کرد. در همین ایام بود که با رزمنده هنرمند، حاج بهزاد پروین قدس آشنا شد. آن روزها در تبریز هرکس که می خواست به جبهه و جنگ و شهدا وصل شود، حتما گزارش به دفتر کوچک و جمع و جور حاج بهزاد می‌افتاد. کافی بود که کمی شامه اش تیز باشد تا بوی خوش شهادت را از آن حوالی احساس کند و محمودرضا شامه اش تیز بود. این آشنایی، بعدها زمینه ساز آشنایی مبسوط با میراث مکتوب و تصویری دفاع مقدس و انس با فرهنگ جبهه و جنگ شد. دیدار و مصاحبه با خانواده شهدا، گردآوری خاطرات شهدا و جمع‌آوری کتابها نشریات حوزه ادبیات دفاع مقدس، از ثمرات همنشینی با حاج بهزاد بود. محمودرضا ورزشکار بود. به کاراته علاقه داشت و از ۱۰ سالگی رفته بود دنبال این ورزش. سال ۱۳۷۲ به تیم استان آذربایجان شرقی رفت و در مسابقات چهارجانبه بین المللی در تبریز قهرمان شد. به فوتبال هم علاقه داشت و به صورت حرفه‌ای آن را دنبال می‌کرد، تا اینکه به خاطر درس و مدرسه، عطایش را به لقایش بخشید. در سال ۱۳۷۸ دیپلم گرفت؛ در رشته علوم تجربی. رفت خدمت سربازی دوره آموزش در اردکان یزد گذراند و پس از آموزش، خدمتش را در پادگان الزهرا نیروی هوایی سپاه پاسداران در تبریز ادامه داد. نقطه عطف زندگی محمودرضا، آشنایی با نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محسوب می‌شود. بعد از اتمام خدمت سربازی ، علی‌رغم تشویق خانواده به ادامه تحصیل در دانشگاه، با انتخاب خود را با یقین کامل، عضویت در نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب کرد. او در بهمن سال ۱۳۸۲ وارد دانشکده امام علی شد. 🌹🌹🌹 حوزه ۱۵۲ زکیه (س) بسیج جامعه زنان ناحیه قدس
روح‌الله عذر خواهی کرد و با توضیحاتش مسئول آموزش را قانع کرد که کارشان به حفاظت نکشد. اما باز دست از ورزش و تمرین‌های سخت نمی‌کشیدند. بعضی وقتا مجتبی در مقابل جنب‌و‌جوش‌های روح‌الله کم می‌آورد و خسته می‌شد، اما روح‌الله خستگی نداشت. اگر یار هم پیدا نمی‌کرد، خودش به تنهایی ورزش می‌کرد. گاهی با مجتبی بود، گاهی با مهران، گاهی هم با مرتضی. مرتضی یکی از هم اتاقی‌هایش بود که روح‌الله او را داش‌مُری صدایش می‌کرد. با او هم مانند مجتبی کار کرده بود تا در ورزش‌ها و کارهای سخت با خودش هم‌پا شود. مرتضی صدای خوبی داشت و گاهی مداحی می‌کرد. بعضی شب‌ها روح‌الله از او می‌خواست که برایش مداحی کند. عاشق روضه گرفتن‌های کوچک بود. دو نفری با هم می‌خواندند و سینه می‌زدند. یک شب بعد از خاموشی، روح‌الله گفت:《 داش‌ مُری، بریم میدون موانع؟》 مرتضی چشم‌هایش گرد شد و گفت:《 میدان موانع؟ الان؟》 _ آره، بیا بریم بالای دکل راپل. اونجا تو بخون، من سینه بزنم. مرتضی خندید و گفت:《 حالت خوبه روح‌الله؟ همچین میگی بریم بالای دکل، انگار یکی دو متره. حالا حتماً باید پنجاه متر بریم بالا، اونجا بخونم سینه بزنی؟ این پایین نمیشه؟》 روح‌الله ابروهایش را بالا انداخت.《 نه دیگه، این پایین نمیشه. بالای دکل یه مزه دیگه‌ای داره. تازه ورزشم کردیم.》 _ چه جونی داری تو، از صبح که پا می‌شیم، کم ورزش می‌کنیم که بعد از خاموشی هم دست‌بردار نیستی؟》 _ اوه چقدر غر می‌زنی! خب یه کلام بگو نمیام. دیگه این همه بحث نداره که. مرتضی از جایش بلند شد و گفت:《 آخه نمیتونم بهت نه بگم.》 روح‌الله مثل فنر از جایش پرید و با هم راهی شدند. مثل همیشه روح‌الله زودتر رسید بالای دکل. وقتی مرتضی رسید، هنوز نفس‌نفس می‌زد که روح الله گفت:《 بخون.》 مرتضی بریده بریده گفت:《 مرد حسابی، بزار حالم جا بیاید، چشم می‌خونم.》 کم‌کم مرتضی شروع کرد به خواندن:《 باز هوایی‌م کن... دار و ندارم رو بگیر... کربلای‌م کن.》 مرتضی می‌خواند و سینه می‌زد. روح‌الله هم سینه می‌زد و زیر لب زمزمه می‌کرد. حال و هوای خوبی داشتند. روحشان رقیق شده بود. هر وقت که به یاد کربلا دم می‌گرفتند، حالشان عوض می‌شد
مرتضی وسط خواندنش، انگار چیزی به ذهنش رسیده باشد گفت:《 می‌گم، خوش به حال اونایی که کربلایی شدن.》 روح‌الله دست از سینه زدن کشید و به او نگاه کرد. مرتضی ادامه داد: 《 شهیدارو میگم دیگه، خوش به حالشون. حتماً خیلی آدم‌های خوب و بزرگی بودن. که خدا شهادت رو نصیبشون کرده.》 _ نه داداش، اشتباه می‌کنی. تو فکر کردی سال شصت، یه عده جوون از آسمون اومدن زمین و جنگیدن و شهید شدن؟ این‌جوری نبوده. اونام مثل ما بودن. همه چی‌شون مثل ما بود. زندگی کردناشون، تفریحاتشون، بشین و پاشوشون. اونام کیف و حال خودشون رو کردن، درست مثل ما. فقط خودشون رو به امام حسین نشون دادن، این‌قدر آدم بودن که خدا خریدشون. به آسمان نگاه کرد و ادامه داد:《 خدا کنه ما هم آدم باشیم، تا به چشم امام حسین و خدا بیایم.》 تعبیر روح‌الله از شهدا، مرتضی را به فکر فرو برد. هر دو در سکوت به آسمان خیره شده بودند و در افکار خود غرق بودند. شب از نیمه گذشته بود که پایین آمدند و به اتاقشان رفتند. ترم اول شبانه روزی بود و باید در دانشگاه می‌ماندند. بعد از دوماه، ده روز مرخصی دادند. یک عده وسایلشان را جمع کردند و به خانه رفتند. یک عده هم که از شهرهای دور آمده بودند، ترجیح دادند در دانشگاه بمانند. روح‌الله با خودش فکر کرد: برم دو سه روز به بابا اینا سر بزنم، بعد بیام پیش بچه‌ها. اگه دانشگاه خلوت بشه، اونایی که نرفته‌ن خونه، ممکنه دلشون بگیره. نماز مغرب و عشایش را خواند و از دانشگاه زد بیرون. کوله‌اش را روی دوشش جابه‌جا کرد. به سمت خیابان رفت تا ماشین بگیرد. هنوز دستش را برای ماشین‌ها تکان نداده بود که فکری به ذهنش رسید. تصمیم گرفت مسیر دانشگاه تا خانه را پیاده برود. با این کار هم ورزش می‌کرد و هم به بدنش سخت می‌گرفت. اصلاً اینکه با ماشین به خانه برود راحت‌ترین راه بود اما او برای تربیت نفس و بدنش، همیشه سخت‌ترین راه را انتخاب می‌کرد. بارها شده بود که برای تهذیب نفسش، ده روز ده روز پشت سر هم روزه می‌گرفت. مشهد که می‌رفت، با پای برهنه می‌رفت زیارت. گاهی هم از حرم تا محل اسکانش کفش‌هایش را نمی‌پوشید. بدن و نفسش را آماده می‌کرد برای روزهای سخت. آن شب هم تصمیم گرفت این همه راه را پیاده برود.