eitaa logo
ضامن اشک بر امام حسین ع مادرش فاطمه س است.
6.1هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
848 فایل
السلام علیک یاابا عبدالله کانال ویژه مقتل امام حسین ع با متن عربی و ترجمه از منابع معتبر و پاسخ به شبهات مقتل است ایتا @zameneashk1 تلگرام @zameneashk باب الحسین ع ، کلاس های غیر حضوری https://t.me/Babolhusein آی دی پاسخ به سوالات @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 3 فهرست قسمتی از روضه های کربلاء برای آمادگی ذاکرین سید الشهداء و سخنرانان و محبان سید الشهداء ع سلام علیکم مطالب در دوقسمت ذکر می شود مطالبی که برای شروع منبر و ورود به روضه مناسب است و در شبهای دیگر هم می شود استفاده کرد دوم – مطالب روضه مخصوص شب دوم محرم و قسمتی از آن برای ایام اربعین است قسمت اول مطالب پیش مقدمه برای ورد به شب دوم محرم 1. گریه امام حسین ع در کودکی و نوازش پیامبر ص 2. اخبار شهادت امام حسین ع در تولد توسط جبرئیل به پیامبر ص 3. خطبه امام حسین ع در هنگام ورود به کربلاء 4. بوسه های پیامبر بر امام حسین ع و گریز به زخم های امام حسین ع 5. روایت صحن و سرای امام حسین ع ویارانش در کربلاء 6. موضع گیری حر در برابر امام حسین ع در کربلاء در دوم محرم 7. ارسال لشگر به کربلاء و صف آرایی در مقابل امام حسین ع توسط ابن زیاد لع 8. عرفان در کربلاء ، حشر و نشر امام حسین ع و اصحابش و مدفونین در کربلاء در قیامت 9. زیارت امام حسین و عاشقانش در کربلاء / حدیث ورودیه/ها هنا والله تزار قبورنا 10. ویژگیهای امام حسین ع برای ورود به منبر 11. استقبال کردن امام حسن عسگري از زوار کربلا و خراسان 12. حر ابن زیاد لع را به آمدن امام حسین ع به کربلا خبر داد 13. خطبه خواندن ابن زیاد لع در کوفه و تشویق کردن مردم برای جنگ با امام حسین ع 14. نامه امام حسین ع از کربلاء به محمد حنفیه و بنی هاشم 15. حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجة در کوفه همدیگر را برای یاری امام حسین عیکدیگر را ملاقات کردند 16. امام حسين ع به حبیب بن مظاهر برای یاریش نامه نوشت و او را به کربلاء خواند قسمت دوم ،روضه های مخصوص دوم محرم و اربعین 17. محرم نامه ورود به کربلاء 18. نزول امام حسین ع در کنار فرات در روز دوم محرم 19. رسیدن امام حسین ع به کربلاء و حزن و غم اهل البیت ع 20. طریقه برافراشته شدن خیام امام حسین ع و اصحاب و اقرباء امام حسین ع در کربلاء 21. تربت امام حسین ع،آوردن تربت توسط جبرئیل به نزد پیامبر ص 22. تدبیر جنگی امام ع در انتخاب محل فرود آمدن در کربلاء 23. برپا شدن خیام حسینی ع درکربلاء 24. اشگ های امام حسین ع ، در ورود به کربلاء 25. حدیث اللهم اعوذ ..هنگام ورود بکربلاء. 26. امام حسین ع در ورود به کربلاء خاک کربلاء را بوئید. 27. سخنان امام حسین ع هنگام ورود به کربلاء 28. سخنان امام حسین ع با حر و مانع شدن حر ازحرکت امام حسین ع 29. حدیث امام حسین ع در باره شهادتش در کربلاء از امام علی ع 30. پرسش امام حسین ع درباره کربلاء با کلمه استفهام همزه 31. پرسش امام حسین ع درباره کربلاء با کلمه استفهام هل، پرسش از نامهای متعدد 32. اخبار شهادت امام حسین ع توسط پیامبرص در کربلاء توسط امام حسین ع 33. ام سلمة راوی حدیث کربلاء وشهادت امام حسین ع 34. حدیث درباره کربلاء از سایر معصومین /هذا مناخ رکابنا 35. اسماء زمین کربلاء که برای امام ع نقل کردند.(شرح اسامی کربلاء) 36. روایت پیامبرص کربلاء را توسط جبرئیل دید 37. عرفان و کربلاء ، کربلاء محل ریخته شدن خون دوستان خدا 38. نقل حدیث شهادت امام حسین و کودکان در کربلاء توسط امام علی ع در گذر از کربلاء در راه جنگ صفین 39. روضه ی ایستادن اسبها در ورود به کربلاء 40. اولین قدم امام حسین ع بر خاک کربلاء و اتفاقاتی که افتاد دوستان مطالب فوق غالبا در ده کتاب معرفی شده در کانال کتابخانه مقتل امام حسین ع موجود است . @zameneashkbook برای سوال از متن مقتل به آیدی زیر رجوع کنید @m_h_tabemanesh1 یا علی التماس دعا محمد حسین تابع منش لینک کانال مقتل ضامن اشک @zameneashk1
بسم الله الرحمن الرحیم متضمن البکاء فاطمة الزهراء س ضامن اشک بر امام حسین ع در قیامت مادرش فاطمة س است 4 فهرست چهارم روضه های سنتی محرم وصفرجهت آمادگی سخنرانان و ذاکرین سید الشهداء ع فهرست مطالب و روضه های حضرت رقیه س سلام علیکم عاشقان حضرت رقیة س مطالب در دو قسمت تنظیم شده است. 1 – مطالب سخنرانی برای ورود به منبر و روضه 2 – مطالب مخصوص روضه دوستان عزیز در گروه ضامن اشک برای شرح و توضیح مقاتل در خدمت دوستان هستم. 1 – مطالب سخنرانی برای ورود به منبر و روضه مقدمه : ناز دانه ی امام حسین ع اثار و برکات شهادت حضرت رقیه س در نهضت امام حسین ع 1- رقیه س خطبه اشگ کربلاء ، رقیه س دائم الذکر امام حسین ع در اشگ ریختن 2- موفق شدن رقیة س به زیارت امام حسین ع در خرابه 3- شوق لقاء رقیه به امام حسین ع،آیات لقاء در قرآن 4- قبر رقیه س خار چشم بنی امیه لع در قلب شام و ترویج تشیع (برکات هجرت به شام) 5- رقیه س گنج نهان امام حسین ع در خرایه شام 6- رقیه س تفسیر آیه فان مع العسر یسرا،رسیدن به محبوب بعد از مصائب زیاد 7- رقیه س منتظر واقعی در آمدن امام حسین ع به خرابه ( گریزبه حضرت مهدی عج) 8- محبت شدید امام حسین ع به رقیه س 9- حضور معصومین در شهادت رقیه س 10- اسرار گذاشتن لبان کوچک رقیه بر لبان خشگ و خونین امام حسین در خرابه شام ( سر بوسیدن پرچم و سیاهی و حرم امام حسین ع) 11- رقیه و استشمام بوی عطر امام حسین ع ( گریز به بوی پیراهن یوسف ) 12- آغوش رقیه س محل جا گرفتن عظیم ترین نور خلقت ( نورانیت امام حسین ع ) 13- رقیه اسرار مکنونه کربلاء ( گنج در خرابه الهی ) 14- وفات رقیه س روز پنجم ماه صفر سال 61 ه ق 15- صحن وسرای حضرت رقیه س مقتل وسند شناسی حضرت رقیه س 16- نام مقاتلی که از رقیه س نام برده است. 17- استدلال بر وجود حضرت رقیه س در شعر هلال ، فاطمة الصغیرة کلمها 18- جو خفقان و تهمت ودروغ و محو آثار شیعه توسط بنی امیة لع 19- مبحث کشف باستان شناسی و یافتن آثار و بقایا ، نبش قبر رقیه س 20- اثبات وجود نورانی رقیه س در بحث شهرت ، وشهرت قبر 21- تقریر علماء در به زیارت رفتن حضرت رقیه س و ..... 2 - روضه های حضرت رقیه س 1- رقیه س کناره سجاده، چشم به راه پدر بود 2- عطش رقیه ، وداع امام حسین ع با رقیه س در روز عاشوراء ( روضه اسقینی) 3- روضه ی دیده شدن اسیر سه ساله در کوفه 4- جاماندن رقیه س در بیابان و فرو رفتن نیزه سر مقدس امام حسین ع در بیابان 5- ملاقات رقیه س با سر مقدس امام حسین ع نیمه شب در کنار درخت (پشت دروازه ساعات) 6- خرابه شام، زندان اهل بيت سيدالشهداء 7- روضه ی خواب رقیه س در خرابه شام ، رقیة س در خواب چه دید؟ 8- روضه بهم ریختن همه خرابه با گریه رقیه س 9- روضه رسیدن صدای اهل البیت ع به قصر یزید لع 10- روضه ی در قصر یزید لع همزمان با خرابه چه خبر بود؟ 11- روضه سر پدرش را ببرید 12- روضه ی روشن شدن خرابه و استقبال از سر مطهر 13- چرا رقیه س سوال کرد ما هذا الراس 14- روضه ی آمدن امام حسین ع به خرابه شام برای زیارت رقیه س 15- روضه گذاشتن سر مطهر ع در مقابل رقیة س 16- روضه سخن گفتن رقیة س با سر مطهر . 17- روضه ی سخنان رقیه س با سربریده در خرابه شام یا ابتاه 18- روضه ی خونی شدن دهان رقیه س 19- روضه شهادت حضرت رقیه س فحرکوا 20- روضه ی سخن گفتن اهل خرابه با سر مقدس امام حسین ع 21- روضه غسل حضرت رقیه س 22- روضه ی دفن حضرت رقیه س 23- روضه ی وداع کودکان با قبر رقیه س 24- روضه ی وداع زینب س با قبر رقیه س( امانتي از ما مانده ) 25- روضه ی بی تابی ام کلثوم در شهادت رقیه س 26- روضه ی وداع اهل البیت ع با قبر رقیه س در خرابه شام 27- روضه ی زبانحال یاد رقیه س در اربعین 28- روضه ی زبانحال رقیه س در مدینه مکرمه 29- روضه ی نبش قبر حضرت رقیه س 30- زيارتنامه حضرت رقيه س 31- روضه های مشترک حضرت رقیه و حضرت فاطمة زهراء س 32- روضه های مشترک حضرت زینب س و رقیه س 33- روضه های مشترک مقتل علی اصغر ع و حضرت رقیه س یا علی التماس دعا محمد حسین تابع منش 1-کانال ضامن اشک : ویژه مقتل امام حسین (علیه السلام ) @zameneashk1 2- گروه متضمن البکا فاطمه الزهرا :ویژه پرسش و پاسخ و ارسال مطالب مقتل در رابطه با مقتل امام حسین (علیه السلام ) برای ورود به گروه مقتل به آی دی زیر رجوع کنید @m_h_tabemanesh1
هدایت شده از کتابخانه مقتل امام حسین ع و معصومین ع
بیش از 40 جلد کتب مقتل امام حسین در کانال کتابخانه امام حسین ع قرار گرفت بعد از ورود لطفا هشتک زیر را بزنید. @zamenashkbook1 لینک کانال کتابخانه مقتل امام حسین ع در ایتا 👆🏼👆🏼👆🏼
مرثيه خروج امام حسين از مدينه 1 چون معاويه در شب پانزدهم ماه رجب سال شصتم هجري قمري از دنيا رفت، فرزندش يزيد به جاي او به خلافت نشست و نامه‏اي به وليد بن عتبة بن ابي‏سفيان که از سوي معاويه حاکم مدينه بود، بدين مضمون نوشت: اي وليد! بايد براي من از ابوعبدالله الحسين و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير و (عبدالرحمن بن ابي‏بکر) بيعت بگيري و کار را بر آنان سخت کني و هيچ عذري را از آنها نپذيري، و هر کدام از بيعت کردن خودداري ورزيدند، سر از بدن او جدا کني و برايم بفرستي. چون وليد خواست از امام حسين - عليه‏السلام- بيعت بگيرد، حضرت به او فرمود: صبر کن تا فکر کنم. همان شب حضرت از خانه‏ي خود بيرون آمد و به سوي قبر جدش رفت و عرض کرد: السلام عليک يا رسول الله! أنا الحسين بن فاطمة فرخک و ابن‏فرختک و سبطک الذي خلفتني في أمتک، فاشهد عليهم يا نبي الله! انهم قد خذلوني و ضيعوني و لم يحفظوني و هذه شکواي اليک حتي ألقاک. درود بر تو اي پيامبر خدا! من حسين پسر فاطمه، فرزند کوچک تو و پسر فرزند کوچک تو و نوه‏ي تو هستم که مرا در ميان امت خويش، جانشين خود قرار داده‏اي: پس اي پيامبر خدا! بر اينها گواه باش که مرا تنها گذاشتند و رها کردند و حق مرا ضايع نمودند و احترام مرا پاس نداشتند. آري، اين شکايت من است نزد تو تا هنگامي که تو را ديدار نمايم. سپس حضرت برخاست و به رکوع و سجود پرداخت. وليد نيز کسي را به خانه امام حسين - عليه‏السلام- فرستاد تا بداند که آيا حضرت از مدينه بيرون رفته است يا نه؟ چون او را در خانه نديد گفت: سپاس خداي بزرگ را که حضرت از مدينه خارج شد و من به خون او گرفتار نشدم. امام حسين - عليه‏السلام- در صبح آن شب به خانه برگشت و شب دوم کنار قبر جد خويش آمد و چند رکعت نماز خواند، پس از نماز عرض کرد: اللهم! هذا قبر نبيک محمد صلي الله عليه و آله و انا ابن‏بنت نبيک و قد حضرني من الأمر ما قد علمت. أللهم! اني أحب المعروف و أنکر المنکر، و أنا أسألک يا ذالجلال و الاکرام! بحق القبر و من فيه الا اخترت لي ما هو لک رضي و لرسولک رضي. خدايا! اين قبر پيامبر تو محمد - صلي الله عليه و آله - است و من پسر دختر پيامبر تو هستم، و آنچه براي من پيش آمده، تو آن را مي‏داني. خدايا! من کارهاي نيک را دوست مي‏دارم و کارهاي بد را زشت مي‏دانم،اي شکوهمند و بخشنده! به حق اين قبر و به حق آن کسي که در اين قبر است از تو درخواست مي‏کنم آنچه را خرسندي تو و خرسندي پيامبر تو در آن است براي من برگزيني. چون امام حسين - عليه‏السلام- دو روز مانده به آخر ماه رجب آماده‏ي بيرون رفتن از مدينه شد، در نيمه‏هاي شب به طرف قبر مادرش فاطمه‏ي زهرا - عليهاالسلام - رفت و با او خداحافظي نمود. و سپس نزد قبر برادرش امام حسن - عليه‏السلام - رفت و با او نيز خداحافظي کرد و هنگام صبح به خانه بازگشت. از حضرت امام باقر - عليه‏السلام- روايت شده است: چون امام حسين - عليه‏السلام- تصميم گرفت که از مدينه خارج شود، بانوان و زنهاي بني عبدالمطلب از تصميم آن حضرت آگاه شدند و به سوي او شتافتند و صدا را به گريه و زاري بلند کردند، تا آنکه حضرت از ميان آنها گذشت و آنان را قسم داد که صداهاي خود را به گريه و زاري بلند نکنند و سکوت را برگزينند و صبر را پيشه‏ي خود قرار دهند. آن رنجيدگان جگر سوخته عرض کردند: پس ما گريه و زاري را براي چه روزي بگذاريم؟ به خدا سوگند، که اين زمان براي ما، مانند روزي است که حضرت رسول - صلي الله عليه و آله - از دنيا رفت و مانند روزي است که حضرت اميرالمؤمنين علي و حضرت فاطمه و رقيه و زينب و ام‏کلثوم دختران پيغمبر - عليهم‏السلام - از دنيا رفتند. اي محبوب قلوب مومنان و اي يادگار بزرگواران! خدا جان ما را فداي تو گرداند! آن گاه يکي از عمه‏هاي آن حضرت شيون کرد و گفت: اي نور ديده‏ي من! گواهي مي‏دهم که در اين هنگام شنيدم جنيان بر تو نوحه مي‏خواندند و مي‏گفتند: و ان قتيل الطف من آل هاشم أذل رقابا من قريش فذلت‏
مجلسي - رضوان الله تعالي عليه - مي‏فرمايد: در برخي کتابها ديدم که چون آن حضرت قصد بيرون رفتن از مدينه را فرمود، ام‏سلمه نزد او آمد و گفت: يا بني! لا تحزني بخروجک الي العراق. فأني سمعت جدک يقول: يقتل ولدي الحسين عليه‏السلام بأرض العراق في أرض يقال لها کربلاء. اي فرزندم! با رفتن به سوي عراق مرا غمگين مکن، زيرا از جدت شنيدم که مي‏فرمود: فرزندم حسين - عليه‏السلام- در سرزمين عراق و در جايي که به آن «کربلا» مي‏گويند، به شهادت مي‏رسد. امام حسين - عليه‏السلام- به او گفت: يا أماه! و أنا والله أعلم ذلک و اني مقتول لا محالة و ليس لي من هذا بد، و اني والله لأعرف اليوم الذي أقتل فيه و أعرف من يقتلني و أعرف البقعة التي أدفن فيها، و اني أعرف من يقتل من أهل بيتي و قرابتي و شيعتي و ان أردت يا أماه! اريک حفرتي و مضجعي. اي مادر! به خدا سوگند، من نيز اين مطلب را مي‏دانم که سرانجام شهيد مي‏شوم و چاره‏اي جز اين نيست. به خدا سوگند، مي‏دانم در چه روزي به شهادت مي‏رسم و چه کسي مرا شهيد مي‏کند و در چه جايي دفن مي‏شوم. و مي‏دانم که چه کسي اهل بيت و خويشان و شيعيان مرا به شهادت مي‏رساند.اي مادر! اگر بخواهي به شما نشان مي‏دهم جايي را که در آن کشته و مدفون مي‏شوم. سپس امام حسين - عليه‏السلام- به سوي کربلا اشاره‏اي فرمود، و با معجزه‏ي آن حضرت زمينها صاف شد و زمين کربلا نمودار گشت، و به ام‏سلمه محل شهادت و دفن و لشکرگاه و جاي ايستادن خود را نشان داد. در اين هنگام ام‏سلمه سخت گريه کرد و کار را به خدا سپرد. آن گاه امام حسين - عليه‏السلام- به ام‏سلمه گفت: يا أماه! قد شاءالله عزوجل أن يراني مقتولا مذبوحا ظلما و عدوانا. و قد شاء أن يري حرمي و رهطي و نسائي مشردين، و أطفاني مذبوحين مظلومين مأسورين مقيدين و هم يستغيثون فلا يجدون ناصرا و لا معينا. اي مادر! خداي بزرگ مقدر فرموده و خواسته است مرا اين چنين ببيند که از روي ستم و دشمني شهيد شوم. و اهل بيت و زنان مرا آواره و کودکان مرا سر بريده و مظلوم و اسير و گرفتار در زنجير ببيند، در حالي که آنها استغاثه مي‏کنند، ولي يار و ياوري نمي‏يابند. در روايت ديگري است که ام‏سلمه گفت: نزد من تربتي است که جدت رسول خدا - صلي الله عليه و آله - آن را به من داده است، و من نيز آن را در شيشه‏اي نگهداري کرده‏ام. حضرت - عليه‏السلام- به او فرمود: والله اني مقتول کذلک و ان لم أخرج الي العراق يقتلوني ايضا. به خدا سوگند، که من کشته مي‏شوم، حتي اگر به عراق نروم، آنها مرا خواهند کشت. آن گاه حضرت تربتي از خاک کربلا برداشت و در شيشه‏اي گذاشت و به ام‏سلمه داد و به او گفت: اجعليها مع قارورة جدي، فاذا فاضتا دما فاعلمي أني قد قتلت. اين خاک را با خاکي که جدم به تو سپرده است در يک جا قرار بده، و هرگاه آن دو خاک خون رنگ شدند، بدان که مرا در کربلا شهيد کرده‏اند. سرانجام امام حسين - عليه‏السلام- همراه با فرزندان خويش و فرزندان برادر و برادران خود و با تمام اهل بيتش - دو روز مانده به ماه رجب و در شب يکشنبه - از مدينه‏ي طيبه به سوي مکه‏ي معظمه خارج شد. و به روايت شيخ مفيد اين آيه را تلاوت فرمود که حضرت موسي (ع) هنگام بيرون رفتن به سوي مدين از ترس فرعون تلاوت فرمود: فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين. از شهر خارج شد در حالي که ترسان و منتظر دشمنان بود. و گفت: پروردگارا! مرا از گروه ستمکاران نجات ده. سرانجام حضرت در شب جمعه‏ي روز سوم ماه شعبان وارد مکه شد و به اين آيه‏ي شريفه تمثل جست: و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي أن يهديني سواء السبيل. چون حضرت موسي (ع) متوجه شهر مدين شد، گفت: اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت کند. منتهي الامال، ص 360-355 و نفس المهموم، ص 79-67. سرشگ خوبان، عبدالرحيم موگهي
مرثيه دختر مسلم بن عقيل 4 به روايت سيد بن طاووس چون امام حسين - عليه‏السلام- خبر شهادت مسلم بن عقيل را شنيدند، گريه کردند و فرمودند: خدا مسلم را رحمت کند! که به رحمت الهي و بهشت خدايي دست يافت، و آنچه را به عهده‏ي او بود انجام داد، ولي آنچه به عهده‏ي ماست هنوز باقي مانده است. از برخي کتابهاي تاريخ نقل شده است: مسلم بن عقيل - عليه‏السلام- دختر سيزده ساله‏اي داشت که با دختران امام حسين - عليه‏السلام- زندگي مي کرد و هميشه با آنها بود. چون امام حسين - عليه‏السلام- خبر شهادت مسلم -عليه‏السلام- را شنيد، به سراپرده‏ي خويش آمد و دختر مسلم را آورد و بيش از اندازه به او مهرباني و نوازش کرد. دختر مسلم از اين حالت، تصوري به ذهنش خطور نمود و عرض کرد:اي پسر پيامبر خدا! با من ملاطفتي همچون ملاطفت بي پدران و عطوفتي همچون عطوفت يتيمان روا مي داري؛ مگر پدرم مسلم را شهيد کرده‏اند؟ حضرت هنگامي که اين سخنان را شنيد نتوانست تحمل کند و گريه کرد و فرمود: اي دختر! اندوهگين نباش. اگر مسلم نيست، ولي من پدر تو، و خواهرم مادر تو، و دخترانم خواهران تو و پسرانم برادران تو هستند. دختر مسلم فرياد زد و بلند بلند گريه کرد. و پسران مسلم نيز عممه‏ها را از سر برداشتند و بلند بلند گريستند، وهل بيت عصمت - عليهم‏السلام - در اين مصيبت با ايشان نيز همراه شدند و به سوگواري پرداختند. و امام حسين -عليه‏السلام- هم از شهادت مسلم سخت اندوهناک و غمگين گشتند. منتهي الآمال، ص 390. ای دی برای ارسال مطالب و سوالات مقتل در تلگرام و ایتا @m_h_tabemanesh1 @m_h_tabemanesh2 کانال مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk
مرثيه دو طفلان مسلم 5 شيخ صدوق - عليه الرحمة- به سند خود از يکي از شيوخ اهل کوفه روايت کرده است که گفت: چون امام حسين -عليه‏السلام- به شهادت رسيد، دو طفل خردسال مسلم از لشکرگاه آن حضرت به اسارت درآمدند و آنان زا نزد ابن زياد آوردند. ابن زياد به زندانبان خود دستور داد تا دوطفلان مسلم را زنداني کند و در زنداان بر آنان سخت گيرد و غذاي لذبد و آب سرد و خنک به آن دو طفل ندهد. آن مرد نيز چنين کرد، و آن کودکان در تنگناي زندان به سر مي بردند و روزها را روزه مي گرفتند؛ و چون شب مي شد آن پير مرد زندانبان براي آن دو طفل، دو قرص نان جو و کوزه‏اي آب مي آورد و با آن افطار مي کردند، تا اينکه حبس آنان يک سال طول کشيد. پس از اين مدت طولاني، يکي از آن دو برادر به ديگري گفت: يا اخي! قد طال بنا مکثنا و يشک ان تفني اعمارنا و تبلي ابداننا، فاذا جاء الشيخ فاعلمه مکاننا و تقرب اليه بمحمد صلي الله عليه و آله، لعله يوسع علينا في طعامنا و يزيدنا في شرابنا. اي برادر! مدت حبس ما طولاني شد، و نزديک است عمر ما به سرآيد و بدن ما پوسيده شود. پس هرگه اين پير مرد زندانبان آمد، به او بگو که ما کيستيم؟ و نسبت ما با پيغمبر - صلي الله عليه و آله - را بازگو نماي، تا شايد در آب و خوراک ما گشايش و فزوني دهد. هنگامي که شب شد، آن پير مرد طبق عادت هر شب نان و اب را آورد. برادر کوچکتر به او گفت:اي پيرمرد! آيا محمد - صلي اللله عليه و آله - را مي شناسي؟ آن پير مرد در پاسخ گفت: چگونه محمد را نشناسم و حال آنکه او پيامبر من است؟ آن کودک پرسيد: آيا جعفر بن ابيطالب را مي شناسي؟ آن پير مرد در جواب گفت: چگونه جعفر را نشناسم و حال آنکه جعفر همان کسي است که خداوند دو بال به او داد تا با فرشتگان هر جا بخواهد پرواز نمايد. آن کودک باز پرسيد: آيا علي بن ابيطالب را مي شناسي؟ آن پير مرد پاسخ داد: چگونه علي را نشناسم و حال آنکه او پسر عمو و برادر ديني پيغمبر من اصست؟ آن کودک به او گفت: اي پيرمرد! ما از خاندان پيامبر تو و از فرزندان مسلم بن عقيل بن البيطالب هستيم که اينک در دست تو اسيريم. اگر از تو خوراک نيکويي بخواهيم به ما نمي دهي. و اگر از تو آب خنکي بخواهيم به ما نمي آشامي. و در اين زندان بر ما زياد سخت مي گيري. آن پير مرد چون اين سخنان شنيد، روي پاي آنان افتاد و آنها را بوسيد و گفت: جان من فداي جان شما باد!اي عترت محمد مصطفي - صلي الله عليه و آله -! در زندان به روي شما گشوده است، به هر جا که مي خواهيد تشريف بيريد. چون تاريکي شب همه جا را فراگرفت، آن پيرمرد دو قرص نان جو را با مقداري آب به آنان داد و آنها را تا سر راه برد و راهنمايي کرد و گفت:اي نورديدگان! دشمنان بسياري در کمين شما هستنند، از آنان در امان نيستيد، از اين رو در شب حرکت کنيد و در روز پنهان شويد، تا آنکه خداي بزرگ گشايشي در کار شما فراهم آورد. آن دو طفل خردسال در تاريکي شب راه پيمودند تا به خانه‏ي پيرزني رسيدند. پيرزن کنار در خانه اش ايستاده بود. از خستگي زياد به نزديک او شتافتند و گفتند:اي زن! ما دو طفل خردسال و غريب هستيم و ره به جايي نمي بريم. اگر مي شود يک امشب را در خانه‏ي خود به ما پناهي بده؛ چون صبح شود، از خانه‏ي تو بيرون مي رويم و به راه خود ادامه مي دهيم. پيرزن به آنان گفت:اي نورديدگان! شما کيستيد که بوي عطري از شما به مشامم مي رسد که بهتر از اين بو تاکنون به مشامم نرسيده است؟ آن دو طفل گفتند: ما از خاندان پيامبر تو هستيم که از زندان ابن زباد گريخته ايم. آن زن گفت:اي نور ديدگان من! من دامادي فاسق و پليد دارم که در واقعه‏ي کربلا حضور داشته است و مي ترسم که امشب به خانه‏ي من بيايد و شما را در اينجا ببيند و به شما آسيبي برساند. آن دو طفل گفتند: شب است و هوا تاريک است. اميد مي رود که آن مرد امشب به اينجا نيايد و ما نيز بامدادان از اينجا بيرون مي رويم. آن زن دو طفل را به خانه آورد و غذايي براي آنان آماده کرد و آن دو کودک عذا خوردند و خوابيدند. در روايت ديگر است که آن دو کودک گفتند: ما غذا نمي خواهيم. براي ما جانمازي آماده کن تا قضاي نمازهاي خود را به جا آوريم. آن دو کودک نماز خواندند و به بستر خواب رفتند. برادر کوچکتر ببه برادر بزرگتر گفت:اي برادر! به نظر مي رسد که تنها امشب، شب راحتي و ايمني ما باشد. پس بيا پيش ار مرگمان دست به گردن هم اندازيم و يکديگر را در آغوش گيريم و را ئحه ي يکديگر را استشمام کنيم. ان دو کودک يکديگر را در آغوش گرفتند و خوابيدند.
چون پاسي از شب گذشت، داماد پيرزن آمد و در زد. پيرزن پرسيد: کيستي؟ آن مرد گفت: منم. پيرزن پرسيد: تا حالا کجا بودي؟ گفت: در را باز کن که نزديک است هلاک شوم. پيرزن سوال کرد: چه اتفاقي رخ داده است؟ آن مرد در پاسخ گفت: دو کوچک از زندان عبيدالله بن زياد گريخته‏اند و منادي امير ندا کرده است که هر کس سر يکي از آن دو طفل را بياورد، هزار درهم جايزه‏ي اوست. و اگر هر دو را بکشد، دو هزار درهم جايزه‏ي اوست، و من به طمع جايزه تا به حال تمام سرزمين کوفه را گشته ام و به رجز رنج و خستگي، چيزي نصيبم نشده است. پيرزن از پشت در، دامادش را نصيحت کرد که از فکر و خيال درگذر و بپرهيز از اينکه پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله - دشمن تو باشد. نصيحتهاي پيرزن در آن مرد اثر نکرد، بلکه برآشفت و گفت: تو پشتيباني از آن طفلان مي کني، شايد آنان نزد تو باشند. برخيز نزد امير برويم که امير تو را خواسته است. پيرزان گفت: امير با من چه کار دارد و حال آنکه من پيرزني هستم که در اين بيابان زندگي مي کنم؟ مرد گفت: در را باز کن، داخل خانه بيايم و استراحتي کنم تا صبح شود و به دنبال کودکان روم. پس آن پيرزان در را باز کرد و مقداري غذا براي او آماده نمود. آن مرد پس از خوردن غذا به بستر خواب رفت، ولي ناگهان صداي خواب آن دو طفل را شنيد. مرد از جا برخاست و در تاريکي شب به دبال آن دو طفل گشت، تا اينکه دستش به پهلوي برادر کوچکتر خورد. آن کودک مظلوم گفت: تو کيستي؟ آن مرد پاسخ داد: من صاحبخانه‏ي شما هستم. شما کيستيد؟ برادر کوچکتر، برادر بزرگتر را از خواب بيدار کرد و به او گفت:اي حبيب من! برخيز که از آنچه مي ترسيديم در همان واقع شديم. آن دو طفل گفتند:اي مرد! اگر ما راست بگوييم در امان هستيم؟ آن مرد گفت: آري. آن دو طفل پرسيدند: در امان خدا و پيامبر هستيم؟ گفت: آري. گفتند: خدا و پيامبر براي اين امان شاهد و گواه هستند؟ گفت: آري. آن ددو طفل پس از امان گرفتن به آن مرد گفتند: ما از خاندان پيامبر تو محخمد - صلي الله عليه و آله - هستيم که از زندان عبيدالله بن زياد گريخته ايم. آن مرد گفت: از مرگ فرار کرده‏ايد و اينک در چنگال مرگ قرار گرفته‏ايد. خداي را سپاس که شما را پيدا کردم. آن مرد بي رحم در همان شب دو کتف آنان را محکم بست، و آن دو کودک با همان حالت، شب را به صبح رساندند. همين که شب به پايان رسيد و صبح شد، آن مرد به غلام خود دستور داد تا آن دو طفل را به کنار آب فرات ببرد و سر از بدنشان جدا نمايد. آن غلام، دو کودک را کنار آب فرات برد، ولاي چون آگاه شد که آن دو طغل از خاندان پيامبر - صلي الله عليه و آله - هستند:، آنان را نکشت و خورد را در آب فرات انداخت و از طرف ديگر بيرون رفت. آن مرد اين کار را به فرزند خود سپرد، اما آن جوان نيز آنان را نکشت و خود را در آب فرات انداخت و از طرف ديگر آب بيرون رفت. آن مرد که چنين ديد، شمشير کشيد تا آن دو طفل مظلوم را بکشد. دو طفلان مسلم که شمشير کشيده را ديدند، اشک از چشمانشان جاري شد و به آن مرد گفتند: که پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله - دشمن تو مي شود. آن مرد گفت: چاره‏اي نيست جز آنکه شما را بکشم و سرهايتان را براي عبيدالله برم و دو هزار درهم جايزه بگيرم. آن دو کودک گفتند: خويشاوندي ما را با پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله - در نظر گير. آن مرد گفت: شما با آن حضرت هيچ گونه خويشاوندينداريد. آن دو طفل گفتند: پس ما را زنده نزد عبيدالله بن زياد ببر تا هر چه خواهد در حق ما حکم کند. آن مرد گفت: من بايد با کشتن شما در نزد او تقرب جويم. گفتند: بر خردسالي و کودکي ما رحم کن. گفت: خدا در دل من رحم قرار نداده است. گفتند: حالا که چنين است و سرانجام ما را مي کشي، پس ما را مههلت بده تا چند رکعت نماز بخوانيم. گفت: اگر شما را سودي دهد هر چقد که مي خواهيد نماز بخوانيد. دو طفلان مسلم بن عقيل چهار رکعت نماز خواندند. سپس سر به سوي آسمان بلند نمودند و به خداي بزرگ عرض کردند: يا حي! يا حکيم! يا احکم الحاکمين! احکم بيننا و بينه بالحق. از خداي زنده!اي خداي حکيم!اي بهترين داوران! بين ما و اين مرد به حق داوري فرما. سپس آن مرد ظالم شمشير کشيد و سر برادر بزرگتر ررا از بدن جدا نمود و سر او را در کيسه‏اي گذاشت. برادر کوچکتر که چنين ديد، خود را در خون برادر انداخت و گفت: به خون برادرم خود را آغشته مي کنم تا با اين حالت پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله - را ديدار نمايم. آن مرد ملعون گفت: حالا تو را نيز به برادرت ملحق مي سازم. پس سر برادر کوچکتر را نيز از بدن جدا کرد و در کيسه گذاشت و بدن هر دو برادر را در آبب انداخت و سرهاي مبارکشان را براي ابن زياد برد.
چون آن مرد به دارالاماره رسيد و سرها زرا نزد عبيدالله بن زياد گذاشت. عبيدالله بر تخت نشسته بود و چوب خيزران به دست داشت. هنگامي که نگاهش به آن سرهاي چون ماه افتاد، بي اختيار سه بار از جاي برخاست و نشست. آن گاه عبيدالله رو به قاتل آنان کرد و گفت: واي برت تو! در کجا آنان را ديدي؟ آن مرد گفت: آنان در خانه‏ي پيرزني از خويشان ما مهمان بودند. اين سخن بر عبيدالله سخت و ناگوار آمد و گفت: حق مهماني آنان را رعايت نکردي؟ گفت: نه، رعايت آنان نکردم. عبيدالله به او گفت: هنگامي که مي خواستي آنان را بکشي به تو چه گفتند؟ آن مرد تمام جريان را براي عبيدالله نقل کرد تا به اين سخن رسيد که آن کودکان پس از خواندن نماز، دعا کردند و گفتاند: «يا احکم الحاکمين احکم بيننا و بينه بالحق». عبيدالله گفت: احکم الحاکمين حکم کرد. کيست که برخيزد و اين فاسق را از بين ببرد؟ مردي از اهل شام گفت:اي امير! اين کار را به من واگذارنما. عبيدالله گفت: اين فاسق را ببر و در همان جايي که کودکان را کشته است، گردن بزن و نگذار که خون اين مرد با خون کودکان مخلوط شود و سرش را زود نزد من بياور. آن مرد شامي نيز چنين کرد و سر آن ملعون را بر نيزه گذتشت و به سوي عبيدالله آورد. کودکان کوفه که سر آن مرد را مي ديدند، با تير و نيزه بر سر آن سر مي زدند و مي گفتند: اين قاتل فرزندان پيامبر - صلي الله عليه و آله - است. محدث قمي مي گويد: شهادت اين دو طفل با اين کيفيت و با اين تفصيل نزد من بعيد به نظر مي رسد، ولي چون شيخ صدوق - رحمة الله عليه - که رئيس محدثان شيعه و مروج اخبار و علوم ائمه - عليهم السلام - است، اين جريان را نقل فرموده و در سند اين روايت عده‏اي از علما و بزرگان اصحاب ما واقع شده‏اند، بناچار ما نيز از ايشان پيروي کرديم و اين قضيه را نقل نموديم. الله اعلم. منتهي الآمال، ص 382-379 و نفس المهموم، ص 162-156. ای دی برای ارسال مطالب و سوالات مقتل در تلگرام و ایتا @m_h_tabemanesh1 @m_h_tabemanesh2 کانال مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk
سلام علیکم خدمت ذاکرین و محبان سیدالشهداء برای دیدن مطالب شب سوم محرم ، شب حضرت رقیه سلام الله علیها ،لطفا هشتک های زیر را در کانال ضامن اشک بزنید. ای دی برای ارسال سوالات مقتل @m_h_tabemanesh1 لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk1
1= تعداد اصحاب امام حسین عدر روز عاشوراء چند نفر بودند.mp3
33.95M
17 تعداد اصحاب شهید روز عاشوراء چند نفر بودند؟ مجمع الذاکرین جهرم ای دی برای ارسال مطالب و سوالات مقتل در تلگرام و ایتا @m_h_tabemanesh1 @m_h_tabemanesh2 کانال مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk لینک کانال ضامن اشک در ایتا https://eitaa.com/zameneashk1
ديگر، عابس بن شبيب شاکري، چون از براي ادراک سعادت شهادت عزيمت درست کرد، روي با شوذب مولي شاکر آورد و گفت: «اي شوذب! در اين داهيه‏ي دهياء (داهيه‏ي دهياء: پيش آمد دشوار و سخت.) و بليه‏ي عمياء چه رأي زدي؟ و پيشنهاد خاطر چه کردي؟» شوذب گفت: «تصميم عزم داده‏ام که در رکاب پسر پيغمبر رزم دهم تا کشته شوم.» عابس گفت: «ظن من در حق چون تويي جز اين صورت بر زمين نياورد. اکنون حاضر حضرت ابي‏عبدالله شو تا تو را چون ديگر کسان در شمار شهدا به حساب گيرد و دانسته باش که از پس امروز، چنين روز به دست هيچ کس نشود. چه امروز روزي است که مرد بتواند از تحت الثري قدم بر فرق ثريا زند و از بيرنگ هيولاني، خويش را به اورنگ عقلاني کشاند (بيرنگ: اول شکلي که نقاش براي تصويري که در نظر دارد به رنگ غير ثابت نمودار کند. اورنگ: تخت سلطنت.). لاجرم اين روز را بدل به دست نشود.» پس شوذب را برداشت و به نزد حسين عليه‏السلام آمد. و قال: يا أباعبدالله! أما والله ما أمسي علي وجه الأرض قريب و لا بعيد أعز علي و لا أحب الي منک، و لو قدرت علي أن أدفع عنک الضيم أو القتل بشي‏ء أعز علي من نفسي و دمي لفعلت. السلام عليک يا أبا عبدالله! اشهد أني علي هداک و هدي أبيک. عرض کرد: «يا أباعبدالله! هيچ آفريده‏اي چه نزديک و چه دور، چه خويش و چه بيگانه در روي ارض روز به پاي نبرد که در نزد من از تو عزيزتر و محبوب‏تر باشد، و اگر قدرت داشتمي که اين ظلم و قتل را از تو دفع دهم به چيزي که در نزد من از جان من و خون من عزيزتر بودي، تواني و تراخي (تواني، تراخي: سستي و کاهلي.) نمي‏ورزيدم.» آن گاه آن حضرت را سلام داد و عرض کرد: «يا اباعبدالله! گواه باش که من بر دين تو و دين پدر تو مي‏گذرم.» اين بگفت و چون اژدهاي دمان به ميدان تاخت و گرد بر گرد ميدان چون شعله‏ي جواله، جولاني بکرد و ندا در داد که: «ألا رجل، ألا رجل؟» «هماورد ما کيست و قرن و قرين (قرن، قرين: حريف، هماورد.) ما کجاست؟» ربيع بن تميم که مردي از لشکر عمر بن سعد بود، مي‏گويد: «من عابس را مي‏شناختم و شجاعت او را مي‏دانستم و او را بسيار وقت در مواقع هايله ديده بودم؛ روي با لشکريان کردم؛ فقلت: أيها الناس! هذا الأسود، هذا ابن شبيب. گفتم: «اي مردم! اين شير شيران است. اين است پسر شبيب. هر کس بيرون شود و با او رزم دهد، البته از چنگ او به سلامت نرهد.» لشکريان چون اين کلمات بشنيدند، طعنان تهور و تجاسر (تجاسر: جرأت نمودن.) را از مبارزت او باز کشيدند. چون عابس را هيچ مرد آهنگ نبرد نفرمود، ناچار فرياد برداشت: «ألا رجل، ألا رجل؟» بر عمر سعد اين کار ناگوار افتاد. فرمان داد که: «عابس را به سنگباران بگيريد.» لشکريان از هر سو به جانب او حجر و مدر روان کردند. عابس چون اين بديد، در خشم شد. زره خويش را از تن برآورد و بيفکند و خود آهن از سر بر گرفت و بپرانيد. آن گاه چون شير شميده و گرگ گله ديده حمله‏هاي ثقيل متواتر کرد. ربيع بن تميم گويد: سوگند با خداي همي نگريستم که به هر سوي عطف عنان کردي، دويست و برافزون ترک جان گفتند و کوس زنان بر زبر يکديگر رفتند. (از شدت شتاب در فرار، يکديگر را پهلو مي‏زدند.) بدين گونه رزم داد تا از کثرت جراحات احجار و زخم سنان و سيف بتار (بتار: قاطع، بران.) از اسب درافتاد. کوفيان او را کشتند و سر او را از تن دور کردند و تني چند دعوي‏دار شدند و هر يک همي‏گفت: «من او را کشتم.» عمر بن سعد گفت: «هيچ کس يک تنه او را نکشت، بلکه همگان در قتل او همدست شديد.» سپهر، ناسخ التواريخ سيدالشهداء عليه‏السلام، 305 - 303/2 کانال مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk لینک کانال ضامن اشک در ایتا https://eitaa.com/zameneashk1
2= آیا عابس در روز عاشوراء برهنه شد و این مجوز برهنه شدن برای ماست؟.mp3
18.72M
18 آیا در روز عاشوراء عابس برهنه شد یا فقط زره جنگی را در آورد؟ کانال مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk لینک کانال ضامن اشک در ایتا https://eitaa.com/zameneashk1
مرثيه ورود امام حسين به کربلا 6 چون امام حسين - عليه‏السلام- در روز دوم محرم سال شصت و يکم هجري قمري به سرزمين کربلا رسيد، سوال کرد: اين زمين چه نام دارد؟ در جواب عرض کردند: نام اين زمين عقر است حضرت فرمودند: اللهم! اني اعوذ بک من العقر. خدايا! من از هلاکت به تو پناه مي برم. در تذکره‏ي سبط است که دوباره امام حسين - عليه‏السلام- پرسيدند: اين زمين چه نام دارد؟ در جواب عرض کردند: کربلا، و به آن نينوا نيز مي گويند که دهي در اين نزديمي است: فبکي عليه‏السلام‏و قال: کرب و بلاء. امام حسين - عليه‏السلام- گريست و فرمود: اندوه و گرفتاري. سپس فرمود: ام سلمه به من خبر داد که جبرئيل نزد رسول خدئا - صلي الله عليه و آله - آمد، و حسين، تو با من بودي و گريه کردي.آن گاه رسول خدا - صلي الله عليه و آله - به من فرمود: پسرم حسين را رها کن، و من تو را رها کردم. پيغمبر تو را گرفت و در دامان مبارک خود نشاند. سپس جبرئيل عرض کرد: آيا او را دوست داري؟ پيغمبر فرمود: آري. جبرئيل عرض کرد: به زودي امت تو او را به شهادت مي رسانند، و اگر بخواهي خاک آن سرزميني که او را در آن به شهادت مي رسانند به تو نشان مي دهم. پيغمبر - صلي الله عليه و آله - فرمود: آري، به من نشان بده. جبرئيل بال خود را بر فراز سرزمين کربلا گشود و آن را به پيغمبر - صلي الله عليه و آله - نشان داد. فلما قيل للحسين عليه‏السلام: هذه ارض کربلاء، شمها و قال: هذه والله هي الارض التي اخبربها جبرئيل رسول الله صلي الله عليه و آله و انني اقتل فيها. هنگامي که به امام حسين - عليه‏السلام- عرض کردند نام اين سرزمين کربلاست، خاک آن را بوييد و فرمود: به خدا سوگند، اين همان خاکي است که جبرئيل آن را به رسول خدا - صلي الله عليه و آله - خبر داد و از آن آگاه گردانيد، و من در همين سرزمين کربلا به شهادت مي رسم. سيد بن طاووس - رضوان الله تعالي عليه - در لهوف مي فرمايد: هنگامي که امام حسين - عليه‏السلام- به سرزمين کربلا رسيدند، پرسيدند: نام اين سرزمين چيست؟ در پاسخ عرض کردند: کربلا. آن گاه حضرت فرمودند: اللهم! اين اعوذ بک من الکرب و البلاء. خدايا! من از اندوه و گرفتاري به تو پناه مي برم. سپس امام حسين - عليه‏السلام- فرمودند: هذا موضع کرب و بلاء و انزلوا، هيهنا محط رحالنا و مسفک دمائنا و هنا محل قبورنا، بهذا حديثي جدي رسول الله صلي الله عليه و آله. اين سرزمين جاي اندوه و گرفتاري است. در همين جا فرود آييد که اينجا محل بار و خيمه‏ها و محل ريختن خونها و محل قبور ماست، و جدم رسول خدا ذ صلي الله عليه و آله - همه‏ي اينها را به من خبر داده است. سپس حضرت و يارانش در يک سو و حر با يارنش در سوي ديگر فرود آمدند. منتهي الآمال، ص 397 و نفس المهموم، ص 206-205. نکاتي مربوط به زمين کربلا سبط از شعبي روايت کرده است که چون حضرت امير المومنين علي - عليه‏السلام- به صفين رفت و به نزديک نينوا که دهي در کنار شط فرات است رسيد، در آنجا ايستاد و به يکي از ياران خود فرمود: ما يقال لهذه الارض؟ نام اين سرزمين چيست؟ در جواب عرض کرد: کربلا. فبکي حتي بل الارض من دموعه. حضرت آن قدر گريه کردند تا زمين از اشکهاي مبارکشان خيس شد. سپس حضرت فرمود: بر رسول خدا - صلي الله عليه و آله - وارد شدم و ايشان را گريان ديدم. عرض کردم: چرا گريه مي کنيد؟ رسول خدا - صلي الله عليه و آله - به من فرمودند: کان جبرئيل عندي آنفا و اخبرني ان ولدي الحسين يقتل بشط الفرات بموضع يقال له کربلاء، ثم قبض جبرئيل قبضة من تراب فشمني اياها، فلم املک عيني ان فاضتا. اينک جبرئيل نزد من بود و خبر داد که فرزندم حسين - عليه‏السلام- در کنار شط فرات و در جايي که آن را کربلا مي نامند، به شهادت مي رسد. آن گاه جبرئيل مقداري از خاک آنجا را برداشت و بويش را به مشامم رساند. من هنگامي که بوي خاک کربلا را استشمام نمودم، نتوانستم جلوي گريه‏ي خود را بگيرم. در بحارالانوار از خرائج نقل کرده است که امام باقر - عليه‏السلام- فرمود: حضرت اميرالمومنين علي ذ عليه‏السلام- همراه مردم حرکت مي کرد، تا يکي دو ميل به کربلا مانده بود. در حالي که حضرت پيشاپيش آنها مي رفت به جايي رسيد که آن را مقدفان (مقذفان) مي گفتند: مدتي در آنجا گردش کرد و فرمود: قتل فيها مائتا نبي و مائتا سبط کله شهداء، و مناخ رکاب و مصارع عشاق، شهداء لا يسبقهم من کان قبلهم و لا يلحقهم من بعدهم. در اين زمين دويست پيغمبر و دويست نوه‏ي پيغمبر که همه شهيد بوده‏اند، کشته شده‏اند. اينحا جاي خوبيدن شتران آنان و بر زمين افتادن عاشقان است؛ آ شهيداني که پيشينيان (در عظمت و بزرگي) به پاين آنها نمي رسند. و آنان که بعدا نيز مي آيند، (در فضل و برتري) نمي توانند به آنها بپيوندند و جاي در پاي آنها بگذارند. نفس المهموم، ص 206-205. سرشگ خوبان، عبدالرحيم موگهي
کانال مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk لینک کانال ضامن اشک در ایتا https://eitaa.com/zameneashk1
مرثيه روز تاسوعا 7 چون روز تاسوعا، يعني نهم محرم فرارسيد، شمر با نامه‏ي ابن زياد که در مورد کشتن امام حسين - عليه‏السلام- بود، به کربلا وارد شد و آن نامه را به عمر بن سعد داد. هنگامي که عمرد ب سعد از مضمون و محتواي نامه آگاه شد، به شمر خطاب کرد و گفت: واي بر تو! تو را چه شده است؟ خداوند تو را از جاهاي آباد دور نمايد، و چيزي را که تو آورده‏اي زشت کند! سوگند به خدا، گمان مي کنم ه تو ابن زياد را از آنچه من به او نوشته بودم بازداشتي، و کاري را که اميد اصلاح آن را داشتم تباه کردي و به هم زدي. سوگند به خدا، حسين آن کسي نيست که تسليم يزيد شود و دست بيعت با وي دهد، زيرا که جان پدرش علي مرتضي در پهلوهاي او جاي دارد. شمر به عمرد بن سعد گفت: اکنون با امر امير چه خواهي کرد، يا فرمان او را بپذير و با دشمن وي جنگ کن، و يا دست از عمل بازدار و کار لشکر به من واگذار. عمر بن سعد در پاسخ او گفت: من اين کار را انجام مي دهم و همچنان اامير لشکر هستم و تو همچنان سرهنگ پيادگان باش. اين سخنان را گفت و آماده‏ي نبرد با امام حسين - عليه‏السلام- شد. شمر چون ديد که عمر بن سعد آماده‏ي نبرد است، نزديک لشکر امام حسين - عليه السلام - آمد و بانگ زد: فرزندان خواهر من ذ عبدالله و جعفر و عثمان و عباس - کجا هستند؟ (1) امام حسين - عليه السلام - چون بانگ او را شندي، به برادران خود فرمود: جواب شمر را بدهيد، اگر چه فاسق است، زيرا با شما رابطه‏ي خويشاوندي دارد. آن چهار برادر به او گفتند چه کار داري؟ شمر پاسخ داد:اي فرزندان خواهر من! شما در امان هستيد و در کنار برادر خود حسين جنگ نکنيد و از او فاصله گيريد و سر در طاعت يزيد آوريد. حضرت عباس - عليه‏السلام- فرياد بر او زد که دستهاي تو بريده باد، و نفرين بر امان نامه‏اي باد که تو از براي ما آورده‏اي!اي دشمن خدا! ما را امر مي کني که از برادر و مولاي خود حسين بن فاطمه - عليهما السلام - دست برداريم و سر در طاعت نفرين شدگان و فرزندان نفرين شدگان درآوريم؟ آيا ما را امان نامه مي دهي، ولي براي پسر رسول خدا - صلي الله عليه و آله - امان نامه‏اي نيست؟ شمر از شنيدن اين سخنان خشمگين شد و به لشکرگاه خود بازگشت. سپس عمر بن سعد لشکر خويش را بانگ زد که‏اي لشکريان خدا؛ سوار شويد و مژده‏ي شما به بهشت باد! آن گاه لشکريان او سوار شدند و به سوي اصحاب امام حسين - عليهم السلام - روآوردند، در حالي که حضرت در مقابل خيمه‏ي خود شمشير به دست گرفته و سر به زانوي اندوه گذاشته و به خواب رفته بود. و اين واقعه در عصر روز تاسوعا رخ داد. (شيخ کليني از حضرت صادق - عليه‏السلام- روايت فرموده است که روز تاسوعا روزي بود که امام حسين و اصحابش - عليهم‏السلام - را در کربلا محاصره کردند، و سپاه اهل شام بر جنگ با آنان اجتماع و اتفاق نمودند، و ابن مرجانه (2) و عمر بن سعد از بسياري سپاه و لشکر که براي آنان جمع شده بود خوشحال شدند. و امام حسين و اصحابش - عليهم‏السلام ذ را ضعيف شمردند و يقين کردند که ياوري از براي آن حضرت نخواهد آمد و اهل عراق او را ياري نخواهند نمود. آن گاه امام صادق - عليه السلام - فرمودند: پدرم فداي آن ضعيف و غريب باد!) چون حضرت زينب - عليهاالسلام - صداي خروش لشکر عمر بن سعد را شنيد، نزد برادر دويد و عرض کرد:اي برادر! مگر صداي خرش لشکر را نمي شنوي که نزديک شده‏اند؟ حضرت سر از زانو برداشت و به خواهر خود فرمد:اي خواهر! اکنون رسول خدا - صلي الله عليه و آله - را در خواب ديدم که به من فرمد: تو به سوي ما خواهي آمد. حضرت زينب - عليهاالسلام - که اين خبر را شنيد، سيلي به صورت زد و صدا را به واويا بلند کرد. حضرت به او فرمود:اي خواهر! سکوت اختيار کن که واويلا سزاوار تو و براي تو نيست، خدا تو را رحمت کند! آن گاه حضرت عباس به خدمت امام حسين - عليهما السلام - آمد و عضر کرد: برادر! لشکر به سوي شما رو آورده‏اند. حضرت برخاست و فرمود:اي برادرم عباس، جانم فداي تو باد! سوار شو و آنان را ملاقات کن و بپرس که چرا به سوي ما مي‏آيند؟ حضرت عباس - عليه‏السلام- با بيست سوار که زهير و حبيب از آنان نيز بودند به سوي لشکر آنها شتافت و از ايشان پرسيد که غرض و مقصود شما از اين کار چيست؟ در پاسخ او گفتند: از امير حکم آمده است که فرمان او را بپذيريد و اطاعت وي را لازم بدانيد، و گرنه با شما جنگ و مبارزه مي‏کنيم. حضرت عباس - عليه‏السلام- به آنان فرمود: شتاب نکنيد تا من برگردم و مقصود شما را به برادرم عرض کنم. آنان توقف نمودند و حضرت عباس - عليه‏السلام- با شتاب تمام به سوي امام حسين - عليه‏السلام- آمد و مقصود آنان را به حضرت عرض نمود، حضرت در پاسخ فرمودند:
ارجع اليهم، فان استطعت ان تؤخرهم الي غدوة و تدفعهم عنا العشية، لعلنا نصلي لربنا الليلة و ندعوه و نستغفره، فهو يعلم اني قد کنت أحب الصلوة له و تلاوة کتابه و کثرة الدعاء و الاستغفار. به سوي آنان برگرد و از آنها مهلتي بخواه که امشب را صبر کنند و کارزار را به فردا اندازند، تا امشب مقداري نماز و دعا و استغفار کنيم، زيرا خدا مي‏داند که من نماز و تلاوت قرآن و بسياري دعا و استغفار را دوست دارم. از سوي ديگر همراهان حضرت عباس - عليهم‏السلام - در مقابل لشکر عمر بن سعد ايستاده بودند و آنان را پند و اندرز مي‏دادند، تا اينکه حضرت عباس - عليه‏السلام- برگشت و آن شب را از آنان مهلت خواست. سيد بن طاووس - رحمة الله عليه - فرموده است که عمر بن سعد نمي‏خواست اين درخواست را بپذيرد، اما عمرو بن الحجاج الزبيدي گفت: به خدا سوگند، اگر آنان از اهل ترک و ديلم بودند و از ما چنين درخواستي مي‏کردند مي‏پذيرفتيم، تا چه رسد به اينکه آنان از اهل بيت پيغمبر - صلي الله عليه و آله - هستند. در روايت طبري است که قيس بن اشعث به عمر بن سعد گفت: درخواست آنان را بپذير و مهلتشان ده و به جان خودم سوگند، که اين گروه فردا صبح با تو مبارزه و نبرد خواهند کرد و بيعت نخواهند نمود. عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند، اگر اين را بدانم، کارشان را به فردا نمي‏افکنم. سرانجام منافقان آن شب را مهلت دادند و عمر بن سعد فرستاده‏اي را با حضرت عباس - عليه‏السلام- همراه کرد و براي آن حضرت پيغام داد که امشب را به شما مهلت داديم. فردا صبح اگر سر به فرمان آوريد، شما را به نزد ابن‏زياد حرکت خواهيم داد، و گرنه دست از شما برنخواهيم داشت و با شما جنگ خواهيم کرد. و در اين هنگام هر دو لشکر به جايگاه خود بازگشتند. منتهي الآمال، ص 404-402 و نفس المهموم ص 227-221. (1) مادر اين چهار برادر، ام البنين از قبيله ي بني کلاب بوده که شمر نيز از همان قبيله بوده است. (2) ابن مرجانه همان ابن زياد است. کانال مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk لینک کانال ضامن اشک در ایتا https://eitaa.com/zameneashk1
#عباس_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام خدا به نام عزیزی همیشه حساس است به نام مرد رشیدی که ربُّ الاحساس است. صدای زنگِ بابُ الحسين در جنت، به جان مادرِ سادات؛ نامِ "عباس" است
کانال مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk لینک کانال ضامن اشک در ایتا https://eitaa.com/zameneashk1
هدایت شده از کتابخانه مقتل امام حسین ع و معصومین ع
سلام علیکم برای دیدن کتب امام حسین ع لطفا بعد از ورود به کتابخانه امام حسین ع هشتکهای زیر را بزنید نکته : کتبی که در کتابخانه نیست در حال بار گذاری است. دوستان در غنی شدن کتابخانه کمک کنند @zameneashkbook
👆👆👆 قال الرضا ع ، من بکی او ابکی فله الجنه هر کسی برای امام حسین ع گریه کند یا بگریاند اجرش بهشت است @navayemaqtal1 👇👇👇