eitaa logo
ضامن اشک بر امام حسین ع مادرش فاطمه س است.
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
899 فایل
السلام علیک یاابا عبدالله کانال ویژه مقتل امام حسین ع با متن عربی و ترجمه از منابع معتبر و پاسخ به شبهات مقتل است ایتا @zameneashk1 تلگرام @zameneashk باب الحسین ع https://t.me/Babolhusein آی دی پاسخ به سوالات @m_h_tabemanesh تبادل @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
1 زمانی که مسلم هجده ساله بود، عقیل از دنیا رفت و تربیت او به دست امیرمؤمنان علی علیه السلام افتاد. آن حضرت، مسلم را همانند فرزندان خود رشید، شجاع و فهیم بار آورد. در تاریخ آمده که پنج نفر از فرزندان عقیل در واقعه کربلا به شهادت رسیدند که شجاع ترین آنها مسلم بود. جالب آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سال ها قبل، از شهادت فرزندان عقیل در رکاب امام حسین علیه السلام خبر داده بود.
2 حرکت مسلم بن عقیل به سمت کوفه زمانی که دوازده هزار نامه با بیش از بیست و دو هزار امضا از طرف کوفیان به دست امام حسین علیه السلام رسید، آن حضرت تصمیم گرفت به نامه های ایشان پاسخ دهد. از این رو، نماینده ای از طرف خود برای بررسی اوضاع و سنجش روحیه مردم به کوفه فرستاد. به این منظور، نامه ای برای ایشان نوشت و مسلم بن عقیل، عموزاده و شوهرخواهر خویش را به عنوان سفیر و نماینده به کوفه فرستاد. مسلم در نیمه ماه رمضان از مکه به سمت مدینه حرکت کرد و در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نماز خواند و با آشنایان خویش خداحافظی نمود و با پشت سرگذاشتن بیابان های حجاز و عراق به شهر کوفه رسید.
3 غربت مسلم بن عقیل ع ابومخنف از يونس بن اسحاق و او از عباس جدلي روايت کرده است که ما چهار هزار نفر (1) بوديم که با مسلم بن عقيل عليه ابن‏زياد خروج کرديم. هنوز به دارالاماه نرسيده بوديم که سيصد نفر شديم. سرانجام مردم کوفه کم کم از پيرامون مسلم پراکنده شدند. و کار به جايي رسيد که زنها آمدند و دست فرزندان يا برادران خود را گرفتند و به خانه بردند. و مردان نيز آمدند و به فرزندان خويش گفتند که سراغ کار خود برويد، زيرا فردا که لشکريان شام به اينجا برسند، ما تاب مقاومت در برابر آنان را نداريم. کار به جايي رسيد که مسلم نماز مغرب را فقط با سي نفر در مسجد خواند. و پس از بيرون آمدن از مسجد هيچ کس همراه مسلم نبود تا او را در شهر غريب به جايي راهنمايي کند و يا به خانه‏ي خود ببرد. آوارگی مسلم ع در کوچه های کوفه پس مسلم به تنهايي در کوچه‏هاي کوفه مي‏گشت تا به خانه‏ي «طوعه» رسيد که کنيز آزاد کرده‏ي اشعث بن قيس، همسر اسيد خضرمي بود و از او پسري داشت. چون پسرش به خانه نيامده بود، در خانه منتظر پسر خود بود. حضرت مسلم چون طوعه را ديد، نزد او رفت و سلام کرد و به وي فرمود: اي کنيز! به من آبي ده. طوعه جام آبي براي او آورد. مسلم آب را آشاميد و همان جا نشست. طوعه جام آب را به خانه برد و هنگامي که دوباره برگشت، مسلم را ديد کنار در خانه‏ي او نشسته است. طوعه به مسلم گفت: مگر آب نياشاميدي؟ مسلم فرموود: آري. طوعه گفت: برخيز و به خانه‏ي خود برو. مسلم جواب او را نداد. طوعه دوباره سخن خود را تکرا کرد. مسلم همچنان خاموش بود و چيزي نمي‏گفت، تا بار سوم که آن زن گفت: سبحان الله!اي بنده‏ي خدا! برخيز و به سوي خانه و خانواده‏ي خود برو، زيرا بودن تو در اين وقت شب بر در خانه‏ي من شايسته نيست، و من تو را حلال نمي‏کنم. روضه پناهنده شدن مسلم به یک زن در کوفه مسلم برخاست و به طوعه فرمود: يا امة الله! مرا در اين شهر خانه و خويشاوندي نيست. غريب هستم و ره به جايي نمي‏برم. آيا ممکن است به من نيکي کني و مرا در خانه‏ي خود پناه دهي و من در آينده جبران نيکي تو را نمايم؟ طوعه گفت: جريان تو چيست؟ به او فرمود: من مسلم بن عقيل هستم که اين کوفيان مرا فريب دادند و از ديار خود آواره کردند و دست از ياري من برداشتند و مرا تنها گذاشتند. روضه ذکر و مناجات مسلم ع در خانه ی طوعه و سلام بر امام حسین ع
4 روضه ی پناهنده شدن مسلم به یک زن در کوفه مسلم برخاست و به طوعه فرمود: يا امة الله! مرا در اين شهر ، خانه و خويشاوندي نيست. غريب هستم و ره به جايي نمي‏برم. آيا ممکن است به من نيکي کني و مرا در خانه‏ ي خود پناه دهي و من در آينده جبران نيکي تو را نمايم؟ طوعه گفت: جريان تو چيست؟ به او فرمود: من مسلم بن عقيل هستم که اين کوفيان مرا فريب دادند و از ديار خود آواره کردند و دست از ياري من برداشتند و مرا تنها گذاشتند. روضه ذکر و مناجات مسلم ع در خانه ی طوعه و سلام بر امام حسین ع گریز به شب عاشوراء و ذکر و تسبیح و قرآن اصحاب امام حسین ع طوعه گفت: تو مسلم بن عقيل هستي؟ فرمود: آري. آن زن مسلم را به داخل خانه‏ ي خود دعوت کرد و جاي نيکو و غذا براي او آماده ساخت. مسلم غذا ميل نکرد و آن زن نيز مشغول کارهاي خانه‏ اش بود، که پسرش بلال به خانه آمد. بلال متوجه شد که مادرش به يکي از اتاقها بسيار رفت و آمد مي‏کند. از مادر جريان را پرسيد. مادرش خواست جريان را پنهان نمايد، اما پسر اصرار کرد و مادر جريان آمدن مسلم را براي او گفت و پسرش را سوگند داد که اين خبر را براي کسي بازگو نکند. آن گاه پسرش ساکت شد و خوابيد. از سوي ديگر ابن‏ زياد به مسجد رفت و نماز خواند و سپس بر بالاي منبر رفت و گفت: مسلم در خانه‏ ي هر کس باشد و به ما خبر ندهد، جان و مال او از بين خواهد رفت. و هر کس مسلم را به نزد ما آورد، بهاي ديه‏ ي مسلم را به او خواهم داد. آن گاه از منبر پايين آمد و به داخل قصر خود شد. چون صبح شد، ابن‏ زياد در مجلس نشست و به مردم کوفه اجازه داد تا وارد شوند، و محمد بن اشعث را نوازش نمود و در کنار خود نشاند. در آن هنگام پسر طوعه به قصر ابن‏ زياد آمد و خبر پنهان شدن مسلم را به عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث داد. او نيز خبر را به پدر خود آهسته گفت. ابن‏ زياد چون در کنار محمد بن اشعث نشسته بود، خبر را فهميد. پس محمد بن اشعث را دستور داد تا برخيزد و مسلم را بياورد و عبيدالله بن عباس سلمي را با هفتاد نفر از قبيله‏ ي قيس همراه او نمود.
5 صدای سم اسبان و رسیدن به در خانه ی طوعه گریز به سم اسبان در روز عاشوراء لشکر آمدند تا به در خانه ي طوعه رسيدند. مسلم چون صداي پاي اسبان را شنيد، شمشير خود را برداشت. آنها در خانه ريختند و بر مسلم بن عقيل حمله کردند. مسلم نيز بر آنان حمله نمود و از خانه بيرون آمد. علامه ي مجلسي - رحمت الله عليه - در جلاء العيون فرموده است که چون مسلم صداي پاي اسبان را شنيد و فهميد که به سوي او آمده اند، گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» و ششير خود را برداشت و از خانه بيرون آمد. تا چشمش به آنان افتاد، شمشير خود را کشید و بر آنها حمله نمود و تعدادي از آنان را به خاک هلاکت افکند، تا آنکه بکر بن حمران ضربه اي به صورت مبارک مسلم زد و لب بالاي او را شکافت و دندان وي را انداخت. سنگ زدن مسلم از پشت بامها گریز به سنگ زدن اسراء و حضرت زینب س مسلم همچنان حمله مي کرد. لشکر دشمن که در جنگ با او ناتوان شده بودند، بر بامها رفتند و سنگ و چوب بر او زدند. و ني ها را آتش زده، بر سر مسلم انداختند. ولي باز مسلم حمله کرد و تني چند از آنان را کشت. امان دادن به مسلم بن عقیل ع محمد بن اشعث چون ديد به آساني نمي تواند مسلم را شکست دهد، او را امان داد. مسلم پس از زخمهاي بسياري که بر او وارد شده بود، پذيرفت. ولي به روايت سيد بن طاووس هر چه به مسلم امان دادند، او نپذيرفت و بر آنان حمله کرد تا آنکه بدنش زخم بسيار ديد، و شخصي از دشمن نيزه اي بر پشت او زد و مسلم را با صورت روي زمين انداخت و آن گاه او را دستگير کردند.