5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر از نظر اجتماعی بخواییم بررسی کنیم اینجور اقدامات قدرتنمایی های اولیه و به نوعی مقدمه ای برای قدرت نمایی های بزرگتر و نهایتا هویت طلبی،سهم طلبی و حتی تجزیه طلبی های بعدیه.
یادمه چندسال پیش افغانی ها به بهونه عروسی و...یکی از جاده های بین شهری رو بسته بودن و به بدترین وضع و با مستی و عربده کشی در حال رقص و...بودند.
موضوع افغان ها شبیه به بسیاری دیگر از موضوعات در کشور ما به جهت حماقت و بی لیاقتی بسیاری از مسئولین در کنار تصمیم سازی و تصمیم گیری تعداد زیادی خائن و نفوذی از مرحله بحران عبور کرده.
منتظر فاجعه باشید...
@zamiirr
ما انسانهای ناسپاسی هستیم،
چون هر روز صبح که از خواب بیدار میشویم،
خدا را به خاطر اینکه دیگر به مدرسه نمیریم،
شکر نمیکنیم!
وودی آلن(نویسنده،کارگردان و بازیگر)
@zamiirr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید و بشنوید از بخشی اسطوره ای،استاد بلامنازع موسیقی مقامی و نوازنده چیره دست دوتار؛ مرحوم حاج قربان سلیمانی.
اینجا در قالب بحر طویل دارند در مدح و منزلت حضرت رسول الله(صل الله علیه و آله و سلم) و حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) میخوانند و مینوازند.
@zamiirr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از این دنیا چی میخوام...
(البته در کنار لوکیشن بالا دو سه میلیارد دلار هم باشه لطفا)
@zamiirr
7.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهتر بود در کل کشور عزای عمومی اعلام می شد نه فقط در خراسان جنوبی!
ناسلامتی ۵۱ شهید دادیم ها...
#معدن
#کارگر
#بچه_کارگرم
@zamiirr
ضمـــــــیر
بهتر بود در کل کشور عزای عمومی اعلام می شد نه فقط در خراسان جنوبی! ناسلامتی ۵۱ شهید دادیم ها... #م
زمان ما روز شروع سال تحصیلی معلم ها همیشه اول کار دوتا سوال میپرسیدند.
اسم و فامیل و شغل پدر!
کاری با درست و غلط بودن این مواجهه و سوال ندارم اما باور کنید بچه های کلاس یکجورایی خلاصه ی شغل پدرشون بودند.از لباس، لوازم تحریر و پول تو جیبی گرفته تا اخلاق و چهارچوب شخصیت.
من بچه ی کارگر بودم.
هنوز هم بچه ی کارگرم.
من تا آخر پسر یک کارگرم.
پسری که بابای کارگرش غروبها با خستگی و دستهای سیاه و زبر از سرکار برمی گشت.
بابایی که عادت داشت شبها حتما ساعتی بعد از شام با خانوادش بشینه و چای و میوه بخوره و بگو بخند کنه.
شب قبل از خواب از نادرشاه گرفته تا کلیله و دمنه و از اشعار اقبال لاهوری،امام خمینی و... گرفته تا روایات حضرات معصومین رو برامون بخونه و هرشب خدا تاکید کنه که انسانیت و اخلاق بر هر چیزی مقدمه.
صبح هم ساعت ۴ صبح باز بلند شه و بره سرکار و فرداش باز حدود ساعت ۸ شب برگرده.
هنوز هم وقتی کسی از اقوام و...به من میگه شبیه باباتی تمام وجودم پر از غرور و افتخار میشه.از اینکه شبیه یک قهرمانم!
@zamiirr
ضمـــــــیر
بهتر بود در کل کشور عزای عمومی اعلام می شد نه فقط در خراسان جنوبی! ناسلامتی ۵۱ شهید دادیم ها... #م
آقا نصف شبی چقدر با این شعر گریه کردم...
ضمـــــــیر
آقا نصف شبی چقدر با این شعر گریه کردم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه جوانهایی اسماعیل!
چه جوانهایی...
کارگری...
نزدیک ده سال پیش یک جایی کارمند بودم.پژوهشگر بودم.خوش می گذشت.هم مطالعه و تحقیق می کردم هم حقوق متوسطی می گرفتم که کفاف اجاره خانه و خورد و خوراک خانواده بود.
بعد از حدود سه سال شرایط طوری شد که برای حفظ عزت نفسم نخواستم آنجا بمانم.
بیرون که زدم بیکار شدم.بعد از ده پونزده روز پس انداز و...هم تمام شد.رفتم کارگری.جاهای مختلف به عنوان برقکار می رفتم کار می کردم.یکباری رفتم در یک مجتمع بزرگ تجاری در حال ساخت کارگری کنم.محل کار ما لابی سینمای مجتمع بود.تقریبا ۱۵ متر ارتفاع سقفی بود که ما باید برق کشی می کردیم.
صبح اول رفتیم یک آقای مهندسی که یک زنجیر سنگین و بزرگ طلا به گردتش بود به ما آموزش ایمنی داد.آموزش ایمنی که چه عرض کنم خیلی صریح گفت خونتان پای خودتان و امضا گرفت.از کارگرانی که طی مدت پروژه همانجا کشته و فلج شده بودند هم چندتایی عکس و فیلم نشانمان داد تا حساب کار دستمان بیاید.
فردا رفتم سرکار ولی خب کمی زود رسیدم.دم در داشتم "بدایه الحکمه" مرحوم علامه را میخواندم تا وقت کار برسد و در را باز کنند.هوا سرد بود و دستهام لای کتاب میلرزید.
بلاخره عوامل آمدند و ما کارگرها که شاید حدودا ۷۰ نفر شده بودیم رفتیم داخل.
یک آقایی داشت یک گوشه کفش و کمربند ایمنی پخش می کرد.هر کارگری که میرسید با لحن مشفقانه ای میگفت "باباجان قربون جوانیت بشم.مراقب خودت باش.خانواده ات چشم انتظارند."این را به من که گفت من خیلی یاد دختر حدودا ۳ سال و نیمه ام افتادم.که همان ساعت در خانه مان کنار بخاری خوابیده بود.البته خانه ی ما که نبود مستاجر بودیم.سال بعد هم مالک آمد رهن و اجاره را کمی بیشتر از دو برابر کردو ما هم بلند شدیم رفتیم پی خودمان.
خلاصه از داربستها رفتم بالا و مشغول به کار شدم.نامردها نصف حد استاندارد داربست زده بودند و یک سوم حد لازم هم تخته بنایی گذاشته بودند.قرار بود آن روز یک لاین رایزر بکشیم.تنها نبودم و یک جوان ۳۵ ساله مجرد بچه مشکین آباد فردیس کرج با من بود.داشت پول جمع می کرد که بلاخره ازدواج کند و به قول خودش ناکام نمیرد.مادرش هم گفته بود زن نگیری عاقت می کنم!
رفیقمان همان اول کار گفت فلانی اگر از این ارتفاع روی کف سیمانی مجتمع بیفتیم حتی جنازه مان هم سالم نمی ماند...
ترسیدم!
خدا می داند نه برای خودم؛برای پدر و برادرم که شماره تلفنشان را برای تماس های ضروری توی فرم ایمنی و...نوشته بودم.
کار کردیم تا وقت نهار و نماز.رفتیم سمت کانکس ها.چندتایی از کارگرها داشتند نماز می خواندند.وضو گرفتن و نماز خواندن در آن سرما و گل و لای واقعا خداباوری میخواست.
بعد از ظهر روز بعد یا روز بعدترش بود.همان بالا داشتم کار می کردم.کمربندهای ایمنی از ضعیف ترین جنس بودند و اکثرا هم با وصله و پینه و صرفا برای شکل کار سرپا بودند.برای ارزان شدن یا شاید از سر بی حوصلگی و بی اهمیتی همه را سایز کوچک خریده بودند که به ما نمی خورد.گیره های کمربند هم کوچک و ناکارآمد بود.لذا اکثر اوقات بدون کمربند کار می کردیم.
داشتم روی تخته ها راه میرفتم که یکی از تخته ها تکان خورد.درست روبروی رفیق مشکین آبادی و در فاصله حدودا ۵ متری با تمام قد و هیکلم رفتم که بیفتم پایین.همکارگرم فریاد زد یا امام رضا!
من حرم امام رضا زیاد رفتم.خیلی رفتم.اصلا نمی دانم چندبار رفتم.اما معنوی ترین یا امام رضایی که شنیدم همان بود.از یا امام رضاهای حاج منصور که در حرم میگفت هم معنوی تر و از یا امام رضاهای حسن حسینخانی هم خوش لحن تر!
من چندسانت با سقوط فاصله داشتم.ناخودآگاه دستم را بردم لبه کانال بزرگ تهویه و نوک انگشتانم لبه نبشی دور کانال را گرفت!به زور خودم را بالا کشیدم.رفیقم داشت گریه می کرد.
لحظه ای که آویزان بودم در کسری از ثانیه یاد همسر و فرزندم بودم.و جمله همکارگرم توی سرم چرخید که جنازه مان هم سالم نمی ماند...
چند روز بعد از آنجا رفتم و دیگر در آن مجتمع تجاری تفریحی کار نکردم.
نه برای کمبود داربستها و تخته ها
نه برای ساعات زیاد کار
نه به خاطر نبود حداقل امکانات ایمنی
نه به خاطر اینکه خبری از بیمه و مزایا و...نبود
باور کنید نه حتی از سر ترس.
شکم گرسنه که ترس نمی شناسد مشتی...
به خاطر اینکه حقوقی که میخواستند بدهند دست کم یک سوم کمتر از حداقل حقوقی بود که باید به ما می دادند.حقوق همان چند روز را هم ندادند...
می دانی برادر!
طرف از قطر آمده بود ایران مجتمع تجاری و تفریحی بسازد ولی خب اینجا کسی نبود اجبارش کند که حبیبی! حالا که آمدی ایران خب بیا و نهایتا یک دهم درصد از سود کوتاه مدتت کم کن بگذار جوانهای ما اینجا نمیرند و ناقص نشوند.و کمی بیشتر پرداخت کن که کارگر ما پیش خانواده اش له نشود.
خلاصه اینکه
ما آنجا کار نمی کردیم!
ما داشتیم مصرف می شدیم.
مثل سیمان،آجر،آهن و...
ما داشتیم مصرف می شدیم...
#کارگر
@zamiirr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ضمـــــــیر
آه این دختر کمر خیلی هارو میشکنه... من تاریخ زیاد خوندم.از تاریخ پیداست که خدا سر یه سری مسائل با ا
19.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاد جمله اون مداح افتادم که با لحن خاصی میگفت:
#بر_پناهیان_لعنت...
در مورد درست و غلط خصوصی سازی و...حرف زیاد هست ولی دیدن این کلیپ خالی از لطف نیست!
@zamiirr
ضمـــــــیر
ایشون؟؟!! بله همین ایشون! باور کنید همین ایشون!! پریروز در حضور پزشکیان و قالیباف و ظریف و...منبر ر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا