من؟
دلم تو بینالحرمینه!
همون شب جمعهای که زمزمه میکردیم:
هرشب باید مجنونت شم!
لیلا کیه؟
لیلا تویی قربونت شم...
جفت گنبدها تو نظرم تار بودن و همونجا میدونستم که چهقدر شبهای جمعه خواهد گذشت که فقط باید با یاد اون لحظهها زندگی کنم و همش میشه برام حسرت...
| سامِرّاء |
سـُرَّ مـَن رای!
[هر کس دید، شاد شد!]
#خانم_فردا_کوچ_است
هوای سامره چون بهشت است و خاکش عنبر سرشت. اکثر از سنگ ریزههایش سلیمانی است و سبز و زرد و مرجانی، زیرا که از کثرت خوش هوا در آن دشت باصفا، سنگش بدان طریق مصفا شود.
روزمرگیهای همسر شاه دیگه داره زیاد میشه
کم کم داره حوصلهم سرمیره😐
یا الله
۲۰ ماه سفر بودن
اون وقت ما یه سر میریم قم میایم فقط باید تا ۳، ۴ روز استراحت کنیم
تازه وقتی میرسیم خونه میگیم عاخییششش
هیچجا خونه خود آدم نمیشه!
دیدم دو ساعتی از روز رفته، صدای شلیک توپ میآید. گفتم بروید درب خانه جویا شوید چه عیدی است امروز ما که نمیدانیم. خبر آوردند که امروز موکب فرخنده کوکب اعلیحضرتِ اقدسِ همایونی (ارواحنا فداه) وارد سرحد ایران شدهاند. هزار مرتبه شکر خدا را به جای آوردیم. حقیقت، جان تازه خدا برای همه اهل ایران عطا فرموده. دو تومان مژدگانی به حاجی سید احمد دادم. حقیقت ، عید بزرگی است. خدا را قسم میدهم به حق همان پنجتن آل عبا که عمر طولانی و صحت بدن به شاهنشاه ما کرامت فرماید انشاءالله!
#خانم_فردا_کوچ_است
#نشر_اطراف
یک عاقلهزنی که خودش میگفت چهل سال دارم هیچ آبستن نشده بودم، حالا آبستن شده بود. خیلی عجب است پیرزن تازه آبستن شده است!
(😂😂🤣)
#خانم_فردا_کوچ_است
#نشر_اطراف
" خانم فردا کوچ است " حاصل همان گشت و گذار یک ساعته در نمایشگاه کتاب ۱۴۰۰ است!
غرفهدار از جذابیت کتاب گفت و ما هم یک جلد از مجموعه را خریدیم.
خانم فردا کوچ است، روایت سفر ۱۸ ماهه سکینه سلطان، یکی از همسران ناصرالدین شاه است! سکینه سلطان بعد از مرگ ناصرالدین شاه سفری زیارتی به تمام بقاع متبرکه دارد... سفر را از تهران شروع میکند و به عراق میرود. مدتی در آنجا میماند و بعد در موسم حج به سمت مکه راهی میشود. دوباره به عراق برمیگردد و بعد هم راهی ایران میشود.
دستنوشتههای سکینهسلطان روان است! درعین بیان کلیات، گاهی جزئیاتی را بیان میکند که شاید برای خواننده جذاب باشد اما انتهای کتاب به شدت خستهکنندهست. من خواندنش را خیلی توصیه نمیکنم!
اما شاید شما خواندید و دوستش داشتید!
#خانم_فردا_کوچ_است
#نشر_اطراف
نامهای بود که رزمنده اسیر، آن را برای حاج عبدالله مرادی شمیرانی نوشته بود. به نام اسیر که مراجعه کردم، دیدم نه فامیلِ خودش مرادیِ شمیرانی است، نه فامیلی همسر یا مادرش! فهمیدم نامه را به صدرت رمزی برای حضرت امام نوشته. به این ترتیب که عبدالله یعنی بنده خدا، مرادی یعنی رهبر من و شمیرانی هم یعنی جماران، محل سکونت امام در تهران!
#عموی_چشم_انتظارت
#انتشارات_صهبا
@Zamire_moshtarak
البته با این مقدمه که نامهها توسط منافقین دست کاری میشده; لذا اسرا مجبور میشدند رمزی حزف بزنن!
روز اول اسارت، چند نفری بودیم که هنوز وارد اردوگاه نشده بودیم و منتظر بازجویی بودیم. احسای کردیم نماز ظهر و عصرمان دارد قضا میشود. دستهایمان را از پشت بسته بودند. به حالت اشاره، نمازمان را خواندیم. بعثیها متوجه شدند. پس از تمام شدن نماز ما را به زندانی بردند و آنجا به ما شوک الکتریکی دادند. متاسفانه سه نفر از برادرانی که مجروح بودند، همانجا شهید شدند.
#عموی_چشم_انتظارت
#انتشارات_صهبا
@Zamire_moshtarak
انقدررر روایت اولش قشنگ بود که کاش میتونستم براتون اسپویلش کنم.
چشمام قبلی و اشکی باهم بوود 😍🥹
دوستان
کانال برای شما هم پروفایل نداره؟ یا فقط برا من این شکلیه؟🤔
هذا المولود الذی لم یلد مولود فی الاسلام اعظم برکه منه...
این مولودى است كه پر بركت تر از او براى شيعه ما به دنيا نيامده است.
(امام رضا جان)
عیدتون مبارررک😍🌹
ابن سینا یه تعریف دقیق و قشنگ از جواد داره:
و الجواد هو افاده ماینبغی لا لعوض
یعنی جواد کسیه که اون چیزی رو که شایسته کسی باشه بدون هیچ چشم داشتی بهش میده!
امشب شب عیدی گرفتنه! بگردید ببینید چی شایسته شماست! قطعا امام جواد ما رو دست خالی برنمیگردونه😍
فقط حواستون باشه ما اشرف مخلوقاتیم و شایستگیمون چیزای بزرگ رو داریم..
چیزهای کوچیک نخوایم ازشون🌿
تموم شد!
عموی چشم انتظارت، داستان نامههاییه که اسرا در طول اسارت برای آقا نوشتند. نامههایی که اسرا در طول اسارت مینوشتند، اول از اتاق سانسور عبور میکرده! منافقها توی نامههای اسرا دست میبردند. مثلا همسر اسیر نامه مینوشته که ما منتظرتیم. اونا نامه رو دست کاری میکردن و از طرف همسرش مثلا مینوشتن که من دارم ازدواج میکنم!
حالا این وسط یه سریا بودن که برای امام و آقا نامه مینوشتند. بعضیها خیلی صریح امام و آقا رو خطاب قرار میدادند که این نامهها اصلا از اتاق سانسور بیرون نمیومده! یه سری نامهها هم با زبون رمز نوشته میشده. مثلا آقا رو بابا خطاب میکرده تو نامه هم مینوشته به عمو اکبر سلام برسونید:) مثلا نامه وقتی میرسیده ایران، چک میکردن و میفهمیدن که اسم بابای طرف علی نبوده، عمویی به نام اکبر نداشته! خلاصه که از قرائن نامه میفهمیدند که نامه رو برای آقا نوشته! حالا از بین اون نامهها یک سری نامه به آقا رسیده و آقا جواب اونها رو داده! از این نامهها هم یک سری از نامهها جوابش به دست اسرا نرسیده.
کتاب، داستان نامههاییه که اسرا به آقا نوشتند چه جواب نامه به اسرا رسیده و چه نرسیده و بعدا بهشون میرسه!
بهنظرم کتاب، خیلی کتاب روونی بود. موضوعش هم برام جذاب بود! من دوستش داشتم و توصیه میکنم بخونیدش!
پ.ن: باید بگم خیلی جلوی خودم رو گرفتم که کتاب رو اسپویل نکنم و انصافا سخت بود😐😂.
#عموی_چشم_انتظارت
#انتشارات_صهبا
#معرفی_کتاب