سلام انشالله ڪرونا از هممون دور...
من یه مادربزرگ داشتم به ماڪارونی نمیدونست بگه میگفت ماتارا
به همسایشون اومد طرز تهیه ماڪارونی رو از مادربزرگم بپرسه
گفت ڪامارونی رو چطوری درست میڪنن
من خندیدم ڪه اونم اسم ماڪارونی رو اشتباه میگه
مادربزرگم ڪف نخند پیرزن هس نمیتونه بگه ماتارا میگه ڪامارانی😂
مادربزرگم رفت ڪربلا هیچ وقت برنگشت
اگه دوست داشتین یه صلوات به روحش بفرستین
#سوتی هاتونو ارسال کنید😁✅
به مجموعه کانالهای ما در ایتا پیوندید🔽
🎭 @CeLebriTya
😜 @zaN_shOhar
💏 @DeLaNe36
═ೋ❅🌸❅ೋ═
#کپی_پستهای_کانال_مورد_رضایت_نیست
سلام واقعا خسته نباشید بابت کانالتون همه سوتیا و خاطرات پرفکت
من سومین خاطره است که میخوام تعریف کنم اولی اونی بود که سیمان به جای واجبی استفاده کردم دومی هم دخترعمه ام منو فرستاد نوار بهداشتی بخرم سومی هم الان واستون تعریف میکنم من خیلی سال پیش یه شرکت دولتی به عنوان تایپیست کار میکردم یه شرکت بزرگ با سه هزار پرسنل یه نامه ای اومد دستم از انباربرای تایپ که تقاضای کاستیهای انبار بود نامه تایپ شد نامه های تایپی میرفت اتاق مدیریت امضاء و تائید میشد منشی مدیریت زنگ زد دبیرخونه که من اونجا کار میکردم که این نامه اصلاح بشه مشکل داره من نگاه کردم دیدم همه چی اوکی طبق نامه ای که دادند تایپ شده دوباره فرستادند بالا برای مدیریت دوباره فرستادند پایین دقت کنید میگن اشتباه تایپی داره با همکارا خوندیم و چک کردیم هیچ اشتباهی ندیدیم گفتند خانم فلانی که نامه زده بیاد بالا رفتم(البته اینم بگم خیلی مدیر صبور و مهربونی بودند چون بیشتر از ۴بار نامه اومد و رفت)یخورده پذیرایی شدم بعد رفتم پیش مدیر بلند شدند سرپا احوال پرسی بعد به من گفتند نامه رو بخون درخواست تعداد۲۰۰۰عدد گونی بود من خوندم بعد گفت نه دیگه زیر گونی خط کشید بعد گفت دوباره بخون دیدم بجای گ ک تایپ کردم کونی بعد به شوخی گفتند۲۰۰۰تا از کجا بیارم بردم اصلاح کردم فرستادم سوژه شده بود، وقتی بار رسید از انبار تماس گرفتند ۱۰۰تا کونی اضافه فرستادند، شاید شما که میشنوید باراتون جالب نباشه ولی منی که تو اون موقعیت بودم خیلی هم خجالت کشیدم هم خندیدم😆😆
خواهشن زود زود سوتیاتونو بفرستید من اوقات بیکاری یا جدول حل میکنم یا سوتیای شمارو میخونم مرسی اه😁شوخی بود به دل نگیرید خواستم ادای اون دختره که کلیپ داده بود بیرون درارم اخر جملش گفت مرسی اه
#سوتی هاتونو ارسال کنید😁✅
به مجموعه کانالهای ما در ایتا پیوندید🔽
🎭 @CeLebriTya
😜 @zaN_shOhar
💏 @DeLaNe36
═ೋ❅🌸❅ೋ═
#کپی_پستهای_کانال_مورد_رضایت_نیست
سلام اینم ازدومین سوتی
من وشوشو تودوران عقدهفته ای یکبار شبا یه جامیموندیم
خب تشنه هم بودیم تواون یه شب تاخودصبح شلوغ میکردیم
یه شب که من وشوشو تو حال خوابیده بودیم ومادرشوهروپدرشوهرتواتاق خواب خوابیده بودن
خونشون ۲خوابه یکیش خودشون خوابیده بودن
یکیشم دختراش خوابیده بودن ماتوحال بودیم
که نصف شبی وقتی با شوشوبودم درحال دست وپا زدن بودیم
که دیدم شوهرم بی حرکت وایساد😐
برگشتم نگاکردم دیدم پدرشوهرم بی خبرازهمه جاپاشده بره دستشویی وماتواون وضع بودیم😱
که منم بی حرکت موندم روشوهرم دیدم
بیچاره پدرشوهر بیچاره مونده بود چیکارکنه برگرده اتاق یابره دسشویی
که سرش روانداخت پایین رفت دستشویی
همین که دستشویی ماازهم دور شدیم
من تشکم ۱ مترکشیدم اونورتر
پشتمون رو کردیم بهم که مثلا ماخوابیم اونم رفت اتاق بعداینکه دروبست
ماانقدخندیدیم که غش کرده بودیم
Mmmmmm
😂
#سوتی هاتونو ارسال کنید😁✅
به مجموعه کانالهای ما در ایتا پیوندید🔽
🎭 @CeLebriTya
😜 @zaN_shOhar
💏 @DeLaNe36
═ೋ❅🌸❅ೋ═
#کپی_پستهای_کانال_مورد_رضایت_نیست
سلام اینم ازدومین سوتی
من وشوشو تودوران عقدهفته ای یکبار شبا یه جامیموندیم
خب تشنه هم بودیم تواون یه شب تاخودصبح شلوغ میکردیم
یه شب که من وشوشو تو حال خوابیده بودیم ومادرشوهروپدرشوهرتواتاق خواب خوابیده بودن
خونشون ۲خوابه یکیش خودشون خوابیده بودن
یکیشم دختراش خوابیده بودن ماتوحال بودیم
که نصف شبی وقتی با شوشوبودم درحال دست وپا زدن بودیم
که دیدم شوهرم بی حرکت وایساد😐
برگشتم نگاکردم دیدم پدرشوهرم بی خبرازهمه جاپاشده بره دستشویی وماتواون وضع بودیم😱
که منم بی حرکت موندم روشوهرم دیدم
بیچاره پدرشوهر بیچاره مونده بود چیکارکنه برگرده اتاق یابره دسشویی
که سرش روانداخت پایین رفت دستشویی
همین که دستشویی ماازهم دور شدیم
من تشکم ۱ مترکشیدم اونورتر
پشتمون رو کردیم بهم که مثلا ماخوابیم اونم رفت اتاق بعداینکه دروبست
ماانقدخندیدیم که غش کرده بودیم
Mmmmmm
😂
#سوتی هاتونو ارسال کنید😁✅
به مجموعه کانالهای ما در ایتا پیوندید🔽
🎭 @CeLebriTya
😜 @zaN_shOhar
💏 @DeLaNe36
═ೋ❅🌸❅ೋ═
#کپی_پستهای_کانال_مورد_رضایت_نیست
سلام
ازتون بابت کانال خیلی خیلی ممنونم ❤️
جونم بگه براتون😅
یه روزمامانم رفته بوده جلسه قران اونجا یکی از خانماکه همسایمون بوده و اسمش رحیمه خانمه و زن حاج قاسم 😐
به خانمای دیگه میگه حاجی مریض شده و بردیم دکترگفتن ویروس فصلیه و خیلی حالش خرابه .....
مامانم میگه اره اتفاقا رحیمه خانم زن حاج قاسم هم دیروز میگفت حاجی هم دچار ویروس فصلی شده 😂
بعد مامانم تعریف میکنه میگه جالب اینجابود که قشنگ به رحیمه خانم هم نگاه میکرده اینو میگفته 😂
بعد رحیمه خانم میخنده میگه کی گفت ؟؟؟
اونجا مامان بنده خدای ما میفهمه چه سوتی داده
ماماناعشقن❤️
#سوتی هاتونو ارسال کنید😁✅
به مجموعه کانالهای ما در ایتا پیوندید🔽
🎭 @CeLebriTya
😜 @zaN_shOhar
💏 @DeLaNe36
═ೋ❅🌸❅ೋ═
#کپی_پستهای_کانال_مورد_رضایت_نیست
#پارت
من خواهري داشتم که دوست داشت سر به تنم نباشه انگاري و من هنوز که هنوزِ دوست داشتم برام بشه
بهترین خواهرِ دنیا که ...
کلافه و غمگین دستی کشیدم به موهام و با اطلاع دادن به خانمِ کریمی شرکت رو ترك کردم ...
باید می رفتم یک جایی تا آروم بشم ... یک جایی دور از اینجا!
***
دستی رويِ اسمش کشیدم، آب رو پاشیدم رويِ سنگ سرد و شستم جایگاه ابديِ عزیزم رو ...
مادربزرگم!
عزیز!
گل ها رو پر پر کردم رويِ قبر، گلاب رو پاشیدم روشون و آهسته فاتحه خوندم ...
خوندنِ آیات نورانی که تموم شد، آروم شروع کردم به حرف زدن:
- سلام عزیزم! خیلی وقت بهت سر نزدم ... چند وقته؟ یه سال؟ شیش ماه؟ نمیدونم ... اما دلم تنگ !خیلی ...
عزیز می دونی امروز چندمِ که؟ آره؟ عزیز داره سی سالم میشه ها! بزرگ شدم ... ولی با درد.. یادته وقتی گریه
ام می گرفت، همیشه می گفتی گریه نکن که اشک یتیم خدا رو ناراحت می کنه؟ مگه یتیم بودم عزیز؟ شاید
بودم! مگه یتیم بودن فقط به نداشتنِ پدر ومادرِ؟ من داشتم و نداشتم ... و ندارم! عزیز سخت می گذره بدونِ تو
... بی بی هم انگار کم کم حوصله اش داره سر میره ازم ... کلافه می شه از دستم ... عزیز، بدجور خسته شدم
... بدجور!یادته روزي که رفتی؟ بی معرفت، نگفتی برم، کی میخواد این بچه رو بزرگ کنه؟ منو سپردي دست
کی؟ عزیزم، تو که می دونستی آرامشم تویی، چرا رفتی؟ چرا؟
سرم رو بلند کردم وبه آسمونِ بالايِ سرم خیره شدم ... خدایا، چرا؟
آهی کشیدم، خم شدم و سنگ قبر رو بوسیدم، زمزمه کردم:
- دوسش دارم عزیز، پسرت داره سعی می کنه اینو هم از من بگیره، عزیز پسرت چرا انقدر از من بدش میاد؟
چرا؟ ... بهش بگو دست از سرم برداره.. خیلی خاطرش رو میخوام، مامانبزرگ ... خیلی!نوه ات بدجور عاشق شده
... دعا می کنی؟ آره سوسن بانو؟
دوباره سنگ رو بوسیدم و لب زدم:
آه کشیدم، بدترین و سخت ترین روزِ زندگی ام بود امروز ... جشن نداشت به دنیا اومدنِ من!
هر چند کی می خواست جشن بگیره؟
هیچ کس!
وخیلی سخت بود برسی به این نقطه که ببینی هیچ کس نیست که برايِ خودت، وجودت ارزش قائل بشه که
برايِ سالروز به دنیا اومدنت، جشنی بگیره، تبریکی بگه یا حتی لبخند بزنه!
دست هام تو هم پیچید و قلبم.. قلبم هم درد گرفت از تنهایی!
ترانه هم درکم نمی کرد، من عشقِ ترانه رو می خواستم ولی شاید حضورِ آروم و کمی با محبتش کنارِ من، بابت
عادتش بود یا شاید دینش و من اینها رو نمی خواستم!
به دنیا اومدنِ من مثل یک سنگ کوچیک بود تويِ دریا، شاید خیلی کوچیک بودم، ولی بدجور جوِ دریا رو
متلاطم کردم که انگار هنوزم آروم نشده بود!
بلند شدم، بس بود نشستن تويِ دفتر و فکر کردن به گذشته ... دیوونه می شدم بی شک اگر سري می زدم به
بیست و هفت پنجِ خردادي که از سر گذروندم.. راستی، بیست و هفت تا یا بیست و هشت تا؟
چند سالم شد؟ بیست و هشت؟
یعنی من بیست و هشت تا بهار رو دیدم؟ بهار رو دیدم ولی همیشه خزون بودم، با اومدنِ ترانه به زور شده بودم
درخت تازه جوونه زده ...
اتاقم رو ترك کردم، اطرافم شلوغ بود، همه درگیرِ کار و پروژه بودن ... کارهاي مربوط به خونه هاي ساختمونی
خوب انجام می شد، همکاريِ خوبی با شرکت آریا داشتیم، اسم و رسمِ شرکتمون بیش از پیش پیچیده بود، ولی
امروز هیچ کدوم از اینها به چشمم نمی اومد ...
من پدري داشتم که سعی کرد زیر آبم رو بزنه پیشِ کسی که دل بهش بسته بودم و اگر ترانه، کمی فقط کمی
سادگی به خرج می داد معلوم نبود الان من کجا بودم و ترانه کجا!
می دونستم اگر ترانه مقاومت نمی کرد در برابرِ علیرضا، اون مرد با حرف هاش، بدجور خامش می کرد!
خورد به مانعی سخت که نتونست ادامه بده وگرنه زبونِ علیرضا مار رو از تو لونه اش بیرون می کشه!
من مادري دارم، که حتی از دادنِ شیرِ خودش به بچه اش دریغ کرده ... فکر کردن من نمی دونستم؟ خوب هم
می دونستم ... نازي کم به رخم نکشیده بود، تو خفا و آشکار!
ادامه در کانال دلانه😁
به مجموعه کانالهای ما در ایتا پیوندید🔽
🎭 @CeLebriTya
😜 @zaN_shOhar
💏 @DeLaNe36
═ೋ❅🌸❅ೋ═
#کپی_پستهای_کانال_مورد_رضایت_نیست
#چالش_اولین_بوسه 💋💋
سلام مهساجوووونی❤️
زهرا هستم ۲۲ ساله از اصفهان
اولین باری که همسرم منو بوسید شب خواستگاری بود
نمیخواست جواب منفی بشنوه
بقول خودش خواست سندشو بزنه به نام خودش😂😂😂
موفق باشید💋💋
توجه توجه👇👇👇👇
#تجربه_اولین_بوسه تونو ارسال کنید😁✅
به مجموعه کانالهای ما در ایتا پیوندید🔽
🎭 @CeLebriTya
😜 @zaN_shOhar
💏 @DeLaNe36
═ೋ❅🌸❅ೋ═
#کپی_پستهای_کانال_مورد_رضایت_نیست
سلام. این سوتی خنده دار هم مال پسرمه وقتی پنج شیش سالش بود. نماز مغرب با بابابزرگش رفته بود مسجد یه دفه پسر عمم اومد دم در تا عصبیه گفت علی کجاست گفتم اومده مسجد گفت نیسش ولی فقط دستم بهش نرسه گفتم مگه چیکار کرده گفت وسط نماز رفته خرچنگ تو قسمت زنونه ول کرده و زنا وسط نماز جیغ و داد،😅الان پسرم بیس سالشه. خرچنگ هم پسر عمه ش بهش داده بود اونم یواش پرده وسط مسجد میزنه بالا خرچنگ میفرسته قسمت خانما و خودش فرار میکنه😂😂
#سوتی هاتونو ارسال کنید😁✅
به مجموعه کانالهای ما در ایتا پیوندید🔽
🎭 @CeLebriTya
😜 @zaN_shOhar
💏 @DeLaNe36
═ೋ❅🌸❅ೋ═
#کپی_پستهای_کانال_مورد_رضایت_نیست
سلام خوبید مهسا خانوم سوتی قبلی رو نذاشتید امید وارم اینو بگذارید 😊
ما دم خونمون یه سری مکانیک هست بعد یه بار یکیشون که اسمش حمید بود اومد تو کوچه و گفت خونه ی خالی دارید 🏠 😕
ما منحرفا هم گفتیم چند ساعت با کی 🕧
بع از فردای اون روز هر جا میرفتم حمید رو میدیدم یه بار با بابام بودم دیدمش گفتم عه بابا حمید 👉🤦♀ بابام گفت حمید کیه هان حمید کیه 🚶♂🚶♂🚶♂منم گفتم هیچی خونه ی چند ساعتی با یه نفر میخواست اومد کوچه سوال کرد 🙈😣
وای سوتی دادم بابام ترجیح داد چیز دیگه ای نگه 😕
قیافه بابام 😳😳😳🙄🙄😶
قیافه من 😰😰🤭🤭😬
قیفه حمید 🚶♂🏍🙂🙂🤨
امید وارم خوشتون بیاد و مهسا جون اینو بزاری
#سوتی هاتونو ارسال کنید😁✅
به مجموعه کانالهای ما در ایتا پیوندید🔽
🎭 @CeLebriTya
😜 @zaN_shOhar
💏 @DeLaNe36
═ೋ❅🌸❅ೋ═
#کپی_پستهای_کانال_مورد_رضایت_نیست
سلام به همگی
این سوتی که میگم مال خودم نیست مال یکی از فامیلاس از زبون اون میگم:
یه روز رفته بودیم یه مجلس زنونه.نشسته بودیم که یه خانم خیلی چاق خواست بلند شه بره که یهو💨💨💨خیلی بلند😁 مام خودمونو بزور نگه داشتیم که نخندیم
پسر منم که ۳ سالشه یکم بو کشید بعد برگشت بلند بهم گفت فک کنم من بودم.😅
دیگه تا اینو گفت هممون ترکیدیم از خنده🤣🤣🤣
آبروی خانومه رو خرید
خانومه🏃♀️🏃♀️🏃♀️
پسرم🤔🤔🤔😌
من و حضار🤣🤣🤣
#سوتی هاتونو ارسال کنید😁✅
به مجموعه کانالهای ما در ایتا پیوندید🔽
🎭 @CeLebriTya
😜 @zaN_shOhar
💏 @DeLaNe36
═ೋ❅🌸❅ೋ═
#کپی_پستهای_کانال_مورد_رضایت_نیست
سلام دوباره ❤️ادمین جون ودوستان باز آمدم بای خاطره دیگه خاطره مال 25 سال پیشه که آن زمان توی شهر خودمان بودیم که با عموم اینا خونمون دیوار به دیوار بودیم اینم بگم من از همان 4الی 5سالگی مامانم من با حجاب بزرگ کرده بااینکه اینجوری بزرگ شدم جلوی یکی ازپسر عموهایم یک سال بزرگتر خودم ازهمه پسرعمو وخاله ودایی وعمهام باهاش راحتتر بودم وبیشتر هم دوسش داشتم البته از بچگیمون اسممون راگذاشته بودن بریدن ودوختن که مال هم باشیم ولی من اون رامثل یک پسر عمو وبرادر بهش نگاه می کردم جالب اینجاست من که همیشه از بچگی حجاب داشتم جلوی اون سر برهنه آستین کوتاه ولی خداییش جلوی این پسرعمو راحت بودم اون بمن میگفت سرخر 🐴بپوشون منم میگفتم چشم خر🐴راببندبمن خیییلی علاقه داشت ولی من فقط درحد یک برادر یا پسرعمو منم رودرواسی داشتم به عمو زن عمو بگم نمی خوام منم به فکرم رسید باید کاری کنم از من متنفر بشه لباس روسری که میپوشیدم برم خانه عموجان کثیف وپاره میکردم موهام بهم ریخته مقداریش اززیر روسری در میآوردم بااینکه خییییلی دوسش داشتم باهاش بداخلاقی میکردم تابلکه ازمن متنفر بشه ولی فایده نداشت آخرشم مجبور شدم بگم من دور من راخط قرمز بکش اما اینم بگم من اگر باپسرعمو ازدواج میکردم باید جدا میشدیم چون باهم حرام بودیم چون من شیرزنعموم خیلیخورده بودم باپسرعمو خواهر وبرادر رضایی میشدم ببخشید حوصلتون اگه سر رفت بااینخاطره بالابلندم تای خاطره دیگه بدرود❤️❤️❤️
#سوتی هاتونو ارسال کنید😁✅
به مجموعه کانالهای ما در ایتا پیوندید🔽
🎭 @CeLebriTya
😜 @zaN_shOhar
💏 @DeLaNe36
═ೋ❅🌸❅ೋ═
#کپی_پستهای_کانال_مورد_رضایت_نیست
سلام اولین باره که سوتی میزارم امیدوارم بزارین تو چنل
من تازگیا سوتی دادم 🤦🏻♀️
با دختر خالم رفتیم مغازه لوازم ارایشی بعد خواستم یه رژ بگیرم
رژرو تست کرد گفتن خوبه بعد فروشنده یه دیقه رفت اونور برش داشتم گذاشتم تو نایلونم
بعد فروشنده که یه پسر جوون بود اوند با تعحب یه نگاه به من کرد گفت تستر و برداشتی😳
گفتم اااااا تستر بود😐
دختر خالم داشت منفجر میشد هیچی دیگه واسه اینکه ضایع نشم گفتم حوشله ندارم زود باش 😂
قیافه من:😒
قیافه دختر خالم: 😜
قیافه فروشنده:😁
#سوتی هاتونو ارسال کنید😁✅
به مجموعه کانالهای ما در ایتا پیوندید🔽
🎭 @CeLebriTya
😜 @zaN_shOhar
💏 @DeLaNe36
═ೋ❅🌸❅ೋ═
#کپی_پستهای_کانال_مورد_رضایت_نیست