eitaa logo
🇮🇷زنان میدان🌹
189 دنبال‌کننده
28 عکس
25 ویدیو
2 فایل
تشکیلات انقلابی مردمی/ قم مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترنم صدای عشق در قلبهایمان ذکر یا مهدی بود. به هم پیوستیم و یک صدا نام شما را فریاد زدیم آقا جان!❤️ شورِ شوق رضایت تان، قوت بازوهای کم جانمان شد برای بلند کردن بارهای سنگین. لطافت زنانه را با استواری مومنانه در هم آمیختیم تا بتوانیم بهترین‌ها را برای شیعیانتان عرضه کنیم.🦋 بین بازی آفتاب و بارانی که می آمدند و می رفتند، محبت و معرفت را پیشکش عاشقان پاپیاده‌تان کردیم‌ که از راه های دور و نزدیک آمده بودند و به سمت میعادگاه جمکرانتان می‌رفتند. امید که مقبول درگاهتان و موثر در ظهورتان قرار گرفته باشد.🙏 ╭┅═ 🌸🍃 ═┅─╮ @zananemeidan ╰─┅═ 🌸🍃 ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌 دل بچه‌هامون باید پر بشه از شوق حضور شما... 🎁 یه خاطره‌ی پررنگ شیرین و دلچسب بمونه گوشه قلبشون از نیمه شعبانی که دست در دست مامان و بابا زیر نم نم بارون میومدن سمت شما... 🎉 باید فکر و ذکرشون بشه این که چه کار کنن که پرچم این انقلاب برسه به دست شما... 🎈 باید این نسل همون نسل ظهور باشه ان‌شاءالله ╭┅═ 🌸🍃 ═┅─╮ @zananemeidan ╰─┅═ 🌸🍃 ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎 داستان رجعت شان را که شنیدیم، رویای کارگزاریِ دولت تان، دوشادوش این مومنات پیشرو و استوار ، چنان قند در دلمان آب می کرد که قنوت پشت قنوت «و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه» را از خدا طلب کردیم و با روایت کردن داستان چهار نفر از بانوان پا در رکابت برای دوستان نوجوانمان ، تلاش کردیم با درآمیختن احساس مسئولیت پذیری و شوق یاری شما ، بر تعداد کارگزاران مخلص ات بیفزاییم برای روزی که «انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا»😍 ╭┅═ 🌸🍃 ═┅─╮ @zananemeidan ╰─┅═ 🌸🍃 ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موکبی مهدوی با طعم شیرین مادری: هر بار که می‌بوسیم‌شان، ثواب بوسه‌هایمان را نذر آمدنت می‌کنیم. هر دفعه که می‌بوییم‌شان، بوی ظهور و حضور شما به مشاممان می‌رسد. هر بار که می خندند و شادی به هوا می‌پاشد ، مدینه‌ی فاضله‌ی تان پیش چشممان جان میگیرد. اصلا عجیب نیست، این سربازان کوچک امروز و سرداران بزرگ فردا، مگر ثمره ی لطیف ترین و زنانه ترین مجاهدت تاریخ ، ثمره‌ی جهاد مادرانه‌ی ما نیستند؟ یا ابن الحسن جان! این جهاد را از ما پذیرا باش... ╭┅═ 🌸🍃 ═┅─╮ @zananemeidan ╰─┅═ 🌸🍃 ═┅╯
🔰 اختتامیه طرح مطالعاتی کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» 🔰 با حضور استاد حجت الاسلام فخریان 🔻 پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ساعت ۱۰ تا ۱۲ 🔻مکان: حسینیه کودک ╭┅═ 🌸🍃 ═┅─╮ @zananemeidan ╰─┅═ 🌸🍃 ═┅╯
هدف واضح مشخص ودقیق است ،محو کردن اسرائیل از صحنه روزگار،این جمله ای از سردار مقاومت ،عماد مغنیه بود که در همایش بانوان ۱۲۰ کشور جهان برای حمایت از مردم مقاوم ومظلوم فلسطین در شبستان امام خمینی حرم کریمه اهل بیت علیه السلام نقش بسته بود. اما هنوز افرادی با افکار صهیونیستی ،واضح بودن هدف از جنگ با اسرائیل برایشان مشخص نیست چه رسد به دقیق شدن! کمی فرصت تفکر وبصیرت 🕊 ╭┅═ 🌸🍃 ═┅─╮ @zananemeidan ╰─┅═ 🌸🍃 ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کودکان غزه در آغوش مادران جهان اجتماع مادران ۱۲۰ کشور دنیا زیر سایه‌ی بانوی مبارز شهید در قم به امید روایت فتح فلسطین Children of Gaza in the arms of the mothers of the world; The gathering of mothers from 120 countries of the world under the shadow of the martyred warrior  lady in Qom; In the hope of narrating the Palestine's conquest ╭┅═ 🌸🍃 ═┅─╮ @zananemeidan ╰─┅═ 🌸🍃 ═┅╯
برای غزه: کیف را چک می‌کنم؛ با بغض. دارو؛ آب؛ لباس. بچه‌ها رفته‌اند روی میزهای وسط جمعیت. پرچم‌ها را بالا می‌گیرند و شعار می‌دهند. مادرها را می‌شود خوب تشخیص داد. همان‌ها که قند توی دلشان آب شده و دارند عکس می‌گیرند. توی نگاه‌ها حرفی هست: مادر به قربان قد و بالایت! مادر به فدای خنده‌هایت. پسرم را به سینه می‌فشارم. «خدا رو شکر که زنده‌ای.» لب می‌گزم. این چه حرفی بود؟ کجای دنیا وقتی ناز کودکی را می‌خرند می‌گویند خدا را شکر که زنده‌ای؟! نگاه‌ها را می‌کاوم. این بغض را جای جای جمعیت می‌بینم. از کی، دیدن شادی بچه‌ها خودش یک پا روضه شده؟ از کی دیدن آب و دارو و لباس کافی‌ست برای برپا کردن مجلس عزا در قلب آدم‌ها؟ از کی مادرها بر تن کودک و نوجوانشان لباس رزم می‌کنند یا نوزادشان را کفن پوش می‌کنند؟ اصلا از کی، از کجا شروع شده این همدلی؟ این یکی دانستن خود با آن دیگری که فرسنگ‌ها از تو دور است؟ انگار می‌دانی روحت، فقط برای تو نیست. برای میلیون‌ها میلیون کالبد است؛ در زمان‌ها و مکان‌های بی‌شمار. نگاهم به عکس حاج قاسم می‌افتد. به رنگ خون کنارش نوشته شده: «انا منتقمون» اینهمه نترسیدن از مرگ از کِی تبدیل شده به یک مکتب؟ یک مرام؟ کجای دنیا بوده که جمعیتی، جان بر کف، هیچ باکشان نباشد که همه فدا شوند تا مردمی بیدار شوند؟ تا این روح حق پیروز شود بر باطل؟ اصلا از کجا این‌همه رباب پیدا شد؟ اینجا، حرم بانو معصومه (س)، در شبستانی که نامش امام خمینی‌ست؛ من شاگردان مکتب رباب را دیدم. هر کدام از نژادی و زبانی و ملیتی. و زیر لب گفتم: «بانو جان! زینب! پیامت رسید؛ خیالت راحت.» ✍️سیده زهرا مسعودی
ما کودکانمان را امیدوار و شجاع بارمی آوریم و هر کودک ما با آرزوی شهید قدس بودن بزرگ می شود. ╭┅═ 🌸🍃 ═┅─╮ @zananemeidan ╰─┅═ 🌸🍃 ═┅╯
خیلی این روزها دلمان هوای حاجی را کرده تا با آن ته‌لهجه شیرین و صدای دلنشینش قاطعانه بگوید: کمتر از ۲۴ ساعت دیگر اثری از رژیم منحوس اسرائیل نخواهد ماند. ╭┅═ 🌸🍃 ═┅─╮ @zananemeidan ╰─┅═ 🌸🍃 ═┅╯
یالطیف امروز جمعه ۲۸مهر ماه، جمعی از عشاقان در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها همراه بچه‌هایشان آمدند تا مهر شان را ثابت کنند. بچه‌هایی که تازه از خواب بلند شدند، اما مشتاقانه پرچم به دست جمع را همراهی می‌کنند بعضی‌‌هایشان مشغول بازی با سربندها هستند و تلاش دارن سربند‌ها را به سر ببندد. خادمان مراسم همچنان مشغول آماده سازی هستند. شال خادمی و پرِ سبز همراهشان می‌شود. مسئولشان مدام به بچه‌ها تذکر می‌دهد مهمانان همگی پذیرایی بشوند. پرچم های مقاومت کم کم در اطراف شبستان امام خمینی خود نمایی می‌کنند. دور تا دور شبستان زائران سر می‌کشند تا ببینند چه خبر شده است. آقایان از آنجا جمع مادران را همراهی می‌کنند.مثل آقایی که همراه سه تا از فرزندانش آمده و آنها را راهی مراسم می‌کند و خودش از آنجا برایشان دست تکان می‌دهد. مادران کم کم شبستان را پر می‌کنند. کالسکه ها هم مثل همیشه جز جدا نشدنی مراسمات هستند و البته محلی برای حمل علم‌های مقاومت. هنوز برنامه شروع نشده. مادران مشغول خواندن زیارت نامه و بچه‌ها با پخش رجز خوانی حاج مهدی رسولی سر از پا نمی‌شناسند. زیر بنر بزرگ عکس حاج قاسم و ابو مهدی المهندس تکبیر می‌گویند. حس غرور را می‌شود از چشمانشان خواند. ذکر لب مادران هم حیدر حیدر می‌شود. می‌شود حدس زد دعای مادران در حق فرزندان شان را، وقتی با اشک چشم نگاهشان می‌کنند. کنار خانمی نشسته‌ام دختر بچه‌اش با وسایل گلدوزی اش آمده و با علاقه مشغول دوختن گلهای صورتی روی گردی پارچه سفید است. خانم دیگر چشمش که من می‌افتد، کمی خودش را جلوتر می‌کشد، می‌گوید: _ آنقدر با عجله آمدیم که گفتم حتما دیگه به مراسم نمی‌رسیم، الحمدلله هنوز شروع نشده، گفتم نکنه جا بمونم. بعد نوزادش را به آغوش می‌گیرد تا سیرش کند. نگاه ساعت می‌کنم از ساعت شروع برنامه گذشته ‌است، لبخند می‌زنم خواستم بگویم عجله چرا معمول مراسمات همین است، اما با دیدن چهره مادران فهمیدم این همایش برایشان خیلی مهم بوده است. دخترش دور برم می‌چرخد تا شاید سر در بیارد من چکار می‌کنم. روسری گلدارش چهره معصومانه‌ اش را زیبا تر می‌کند. میان کلماتی که تایپ می‌کنم سرک می‌‌کشد، کوچک تر از آنی است که بتواند بخواند. دوباره با پخش رجز خوانی حاج مهدی دخترک به سمت بچه‌های دیگر پا تند می‌کند. برعکس تمام مراسمات، اینجا کودکان میاندار هستند. مراسم را دست گرفتند. همدیگر را در چطور ایستادن و پرچم تکان دادن کمک می‌کنند. جالب تر اینکه همه به حرف همدیگر گوش می‌دهند و کسی ساز خودش را نمی‌زند، از عجایب است بچه‌هایی که همدیگر را نمی‌شناسند آنقدر باهم هماهنگ شوند. انگار خودشان رسالتشان را بهتر از بقیه می‌دانند. صدای قرائت قرآن، نوید شروع مراسم است. مجلس آرام می‌گیرد و پرچم‌ها پایین می‌آید. بچه‌ها به احترام قرآن ساکت و سراپا گوش شدند. به آیه‌ی اذا جاء النصر الله و‌ الفتح که می‌رسد.‌ ذهنم می‌رود لابه لای صفحات تاریخ دفاع مقدس، زمانی که زنان و مردان و کودکان آماده می‌شدند و شور و اشتیاق و سر زندگی میانشان موج می‌زد. من که آن روز‌ها نبوده‌ام اما دیدن فیلم‌ها و شنیدن خاطرات چیزی شبیه همین صحنه‌ها باید باشد. ندای پیروزی حق بر علیه باطل. سخنران جلسه، تاریخ ایجاد رژیم جعلی منحوس را بیان می‌کند. دولتی غاصب و آدم کش که از سراسر اروپا وارد سرزمین فلسطین شدند. دولتی که حتی ملیتی نداشت و دست به دامان بقیه ملیت‌ها شدند بلکه خودشان را سراپا کنند. اما نمی‌دانستند روزی می‌رسد که حتی در میان خودشان به پوچ بودن ملیت‌شان و رژیم شان پی‌ببرند. نشان به آن نشان که در میان خودشان به اختلاف افتاده‌اند. آنها معتقد بودند پیرها می‌میرند و جوان‌ها مقاومت را فراموش می‌کنند. اما امام خمینی ره نگذاشت این حرف و تفکر ادامه پیدا کند. و جوانه‌های مقاومت را شکوفا کرد. مردم انقلابی از جبهه‌های خرمشهر سر از لبنان درآوردند. و جوانان انقلابی الگوی جبهه مقاومت در فلسطین و لبنان شدند. نتیجه سازش می‌شود مصر که از پیشرفت عقب مانده، و نتیجه مقاومت می‌شود ایران قوی با پشروی در موفقیت. اما الان جبهه مقاومت قوی تر از گذشته با تمام قوا در برابر رژیم غاصب ایستاده است. همه منتظر رجز خوانی هستند، مشت‌های کوچک همراه جمعیت فریاد می‌زنند مرگ بر اسرائیل. غرق در نوشتن کلمات بودم. صدای بلندی در گوشم پیچید ترسیده از جا پریدم برای لحظه‌ای نفس کم آوردم، سر برگرداندم ببینم صدای چه بود که در آغوش خانمی فرو رفتم. صورتم را بوسه باران کرد، بعد از کلی عذر خواهی گفت، خواستم بگم می‌شه لایو بذاری! نگاهش کردم و سر تکان دادم، از کنارم رد شد. از صفحه تایپ خارج می‌شوم، پخش زنده را فعال می‌کنم و من هم همراه جمعیت شعار می‌دهم. دوباره سرم به کار خودم گرم می‌شود
آقایی پشت تربیون قرار می‌گیرد. و رجز خوانی می‌کند. بهترین بخش همین‌جا هست که همه ملیت‌ها از پاکستان، هند، و نیجریه و... یکصدا نوای حیدر حیدر سر می‌دهند. یعنی ایجاد همبستگی برای مبارزه تا آخرین نفس. بچه‌ها دوباره شور گرفتند. و پرچم ها دقیقه‌ای آرام نمی‌ماند. این جنگ کودکان را بزرگ کرد تا جایی که کودکی خردسال دغدغه‌اش این باشد که وصیت نامه بنویسند، یا برادری مصر باشد تا برادرش بدون اشهد گفتن از دنیا نرود. بچه هایی که بزرگ مرد شدند. این است رمز جاودانگی مقاومت، این است دفاع مقدس. دشمن باید از این رزمندگان قالب تهی کند چرا که این کودکان وجودشان را با نور الهی سیراب کردند و جرعه جرعه مقاومت را هجی کردند. برایم آنجا جالب می‌شود که عهد نامه را هم او می‌خواند! عهدنامه‌ای از زبان مادران! و مدام می‌گوید ما مادران... شاید بد سلیقگی مسئولان باشد اما می‌دانم هرچقدر هم بغض بکند و فریاد بزند نمی‌تواند جای یک مادر را بگیرد. خوب است همایش برای مادران و کودکان بود. و اما لایوم یومک یا اباعبدالله... معادله جنگ دست زنان و کودکان است. چرا که مادران مظلوم فلسطین اقتدا کردند به حضرت رباب السلام الله علیها. جنگ را غاصبان آغاز کردند اما پایانش را زنان و کودکان رقم خواهند زد. مراسم کم کم تمام می‌شود، بلند می‌شوم که آماده رفتن بشوم. چشمانم به نوشته ای می‌افتد که بالای شبستان نقش بسته بود. «به قول حاج عماد مغنیه هدف واضح، مشخص و دقیق است، محو کردن اسرائیل از صحنه روزگار» ✍ زینب عسگری ╭┅═ 🌸🍃 ═┅─╮ @zananemeidan ╰─┅═ 🌸🍃 ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسرائیل نمی‌داند که حاج قاسم‌ها برای فتح قدس در راهند ╭┅═ 🌸🍃 ═┅─╮ @zananemeidan ╰─┅═ 🌸🍃 ═┅╯
🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸 آمده‌ام به دلم شور ابا الفضل العباس است به مددِ پناه لشکر امام حسین علیه السلام برای انتقام کودکان بی‌پناه غزه قد می‌کشم. ╭┅═ 🌸🍃 ═┅─╮ @zananemeidan ╰─┅═ 🌸🍃 ═┅╯
🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸 مادران ایران با دلی خون، به خونخواهی خون‌ به نا حق ریخته مظلومان فلسطین، سربند سرخ به سر کودکانشان می‌بندند. کودک‌کش بترسد که این مادران، بچه‌ شیر تربیت می‌کنند. دنیا فقط کودکان غزه را ندارد. ╭┅═ 🌸🍃 ═┅─╮ @zananemeidan ╰─┅═ 🌸🍃 ═┅╯
این چند روز عکس و فیلمهای غزه را ندیده ام، اخبار نشنیده ام به بهانه‌ی مختلف سعی میکنم دور بشوم از تصاویر و خبرهایی که میدانم حالم را به هم میریزد دو سه روز پیش هرچه قدر مقاومت کردم در مقابل ندیدن و نشنیدن بالاخره آن کروسان نیم خورده در دستان خونی دختر بچه مجروح فلسطینی را دیدم بعدش آن پسرکی که از ترس بخودش میلرزید را و بعدترش نوزاد سوخته را ... راستش نتوانستم نبینم، باید میدیدم هنوز در دلم چیزی هست که مرا از صف بی غیرتهای تاریخ جدا کند خوب میدانم یک جاهایی باید ندید باید چشم بست ولی این روزها چشم بستن عین سنگدلیست عین شقاوت عین رذالت... این روزها؛ روزهای چشم باز کردن و دیدن است این روزها دیدن و دلخون شدن مرز انسانیت و حیوان بودن را مشخص میکند بخودم گفتن کاری از دستت بر نمی آید باشد؛ لااقل ببین و غمگین بشو ببین و گریه کن ببین و در دلت کینه اسراییل را بپروران ببین و بذر امید ظهور منتقم را در جانت آبیاری کن... برای تنبیه کردن خودم از ندیدن ها خواب صبح جمعه را تحریم کردم و از خانه زدم بیرون قاری قرآن میخواند که به شبستان رسیدم اولین چیزی که به چشمم آمد انبوه پرچمهای برافراشته در دستان زنان و کودکان بود جایی بین جمعیت نشستم و بی اختیار اشکهایم روی صورتم سر خورد سمت چپم را که نگاه کردم تصویر بزرگی از حاج قاسم را دیدم مثل هربار بعد ازدیدن عکسهایش دلم مچاله شد، به این داغ عادت نمیکنم چرا؟ پیش خودم گفتم حاجی اگر بودی شاید اینطور نمیشد شاید جرات نمیکردند اینطور بیرحمانه حمله کنند آهی کشیدم و چشم چرخاندم کودکان با شوق پرچم تکان میدهند و مادران عکس میگیرند بیشتر این عکسها با هشتک فلسطین؛در صفحه های مجازی مادرانشان نمایش داده خواهد شد به خودم میگویم‌الان که وقت فعالیت مجازی است تو با این عرصه خداحافظی کرده ای؟ همیشه چند قدم عقبتری جایی که باید باشی نیستی اَه... از خودم بیزارم به جمعیت خیره شدم به خانمهای که سنی ازشان گذشته و فریاد حیدر حیدرشان بلند بود نگاه کردم و خجالت کشیدم به پسرهای کوچکی که لباس رزم تن کرده اند خیره شدم و خجالت کشیدم به مادری که با ۴فرزند خردسالش به مراسم آمده نگاه کردم و خجالت کشیدم به دوستم که با شکم برآمده اش خودش را به مراسم رسانده نگاه کردم وخجالت کشیدم به اندازه تمام بی تفاوتیهایم دراین روزها و خون دل نخوردنم خجالت کشیدم سرم را پایین انداختم هر کودکی؛ هر زنی هر دختری را دیدم خجالت کشیدم و سرم بیشتر خم شد آخر مجلس با جمعیت همصدا شدم "نحن ابنا الحسین...."بغض به گلویم چنگ میزد با خودم گفتم همین خجالت کشیدن را قدر بدان شاید یک روزی به تو هم گفتند " ارفع راسک یا حر...." ╭┅═ 🌸🍃 ═┅─╮ @zananemeidan ╰─┅═ 🌸🍃 ═┅╯
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشه در طول تاریخ هرگاه زنان وارد میدان جنگ می‌شوند پیروزند چون علاوه بر میدان داری خودشان، مردهایشان را هم به میدان می‌آورند. حال اگر این زن‌ها مادر باشند، فرزندان و نسل‌ها را با خود به میدان می‌آورند. و کیست که بتواند جلوی نسل‌ها بایستد؟ ╭┅═ 🌸🍃 ═┅─╮ @zananemeidan ╰─┅═ 🌸🍃 ═┅╯
اجتماع مادران ۱۲۰ کشور دنیا بوددر حمایت از فلسطینی ها و محکومیت جنایات صهیونیستهای کودک کش در حرم کریمه اهل بیت علیهم السلام صبح جمعه بود اما گویی به تجربه تلخ جمعه هایی که در خواب بودیم وعزیزان و آرمانهایمان را ربودند کودکانمان نیز مشق بیداری آموخته اند. تبلیغ اجتماع، گسترده نبود اما مدعوین گویی با دعوت‌نامه ای از جانب شهدا در این مکان مقدس حضور به هم رسانده‌بودند. حماسه و شور و شعوری برپا بود. مادران با چندین میوه دل و نور دیده قد‌‌‌ و نیم‌قد وبه بغل صحنه‌های تماشایی آفریدند. به راستی در شرایطی که رسانه‌های معاند می‌خواهند با به تصویر کشیدن نسل کشی آینده امت آزاده و مقاوم را تمام شدنی قلمداد نمایند، سخن رهبر کبیر انقلابمان چه زیبا نمود پیدا می‌کند: "بُکُشید ما را زنده‌تر می‌شویم" 🕊 ╭┅═ 🌸🍃 ═┅─╮ @zananemeidan ╰─┅═ 🌸🍃 ═┅╯
رفیقِ، شهیده نبیله نوفل
همیشه آرزو داشتم ای کاش بودم ... ای کاش در کوچه های بنی هاشم بودم و از زهرای مرضیه (س) دفاع میکردم ای کاش در کربلا بودم و همراه خاتونم زینب(س) بچه ها رو از زیر خار و بوته ها جمع میکردم ای کاش زمان انقلاب بودم ... ای کاش دفاع مقدس انققققدر کوچک نبودم ... کل عمرم در حسرت نرسیدن ها میگذرد تا حالا حسرت نرسیدن به زمان رو داشتم ؛ جنگ غزه ، نرسیدن مکانی را هم بهش اضافه کرد هر مادرداغ دار فلسطینی که میبینم جای خالی دستم رو روی شونه‌ش احساس میکنم گریه هر بچه کوچک فلسطینی میبینم بی‌اختیار دستام رو باز میکنم : بیا بغلم خاله ... بمیرم برات نفسم ... نترس عزیزم من اینجام... ولی من اینجام ؛ کیلومتر ها دورتر ... با خرواری از حسرت ... میان اینهمه دردِ دوری گفتن بیاید تجمع مادران برای همدردی دلم دهن کج کرد که: بعد یه عمر حسرت جهاد ، فقط تجمع! به دلم گفتم خدا کریمه، بیا بریم اینجایی که راهمون میدن ، کارامون رو انجام بدیم ... به بچه ها گفتم میخوایم بریم تجمع . مصطفی (۵ ساله )پرسید : یعنی چی ؟ گفتم : میخوایم بریم اسرائیلی ها رو بترسونیم ، بدونن فلسطینی ها تنها نیستن ... چشماش برق زد و گفت تا خود فلسطین میریم؟ من میخوام بجنگم ، به من تفنگ میدن ؟ ... با لبخند نگاهش کردم انگار حسرت جاماندگی ارثیه! منتظر جواب بود : آخه باید به اسرائیلی ها بفهمونم حق ندارن خونه کسی رو بگیرن من مبهوت حرفهاش؛ تو کی انقدر بزرگ شدی؟ البته این از خاصیت های جنگه آدم ها رو زوووود بزرگ میکنه خیلی زود ... جواب نداده به پسرکم به کارهای رفتن میرسم خبر می رسه مهمون اومد ! الان !؟ درست وسط تنها جهاد مادرانه من !؟ یعنی از همین تجمع هم جا موندم!! بغضم رو قورت میدم هرچی خدا بخواد به مهمان داری میرسم ، چشمم ولی به ساعته، یه ربع به نُه ، نُه و ربع ساعت نُه و نیم مهمان ها قصد رفتن میکنن انقدر دوست دارم حتی به ته مراسم برسم که درست و حسابی تعارف نمیکنم : یه کم دیگه هم بمونید مهمونا رفتن نمیدونم چقدر از مراسم باقی مونده ولی لشکر شش نفری بچه هام رو جمع میکنم لباس میپوشونم محدثه تند تند رو صورت کوچکتر ها پرچم فلسطین می کشه نوبت حاضر کردن فاطمه ست ، دو روزه بود که طوفان الاقصی شروع شد و این روزها شیر خوردنش ، بودنش، گریه کردنش و ... خیلی داغ فلسطین رو سنگین تر کرده ملحفه سفید رو بر میدارم به اندازه قد کوچیکش تا میزنم ، از پایین ملحفه دوتا بند برای کفن کوچیک جیگر گوشه ‌ام میبرم ، خیلی وقت ندارم باید برسم فاطمه ۱۵ روزه رو داخل کفن می ذارم نوزادم آروم خوابیده ، کفن رو می بندم، بند هاش رو دورش گره میزنم میخوام صورتش رو تا نصف بپوشونم که باد پاییز بهش نخوره باباش طاقت نمییاره: صورتش رو نپوشون! با لبخند نگاش میکنم سوال نمیکنم وقتی میدونم برای چی میگه ، چرا غرور مردونه‌ش رو مجبور به اعتراف کنم؟ نوزاد کفن شده ام رو می ذارم تو کریر و سعی میکنم هرچه میتونم سریع تر به حرم خاتون برسم ، به تنها جهادی که راهم دادند تنی رو که ۱۵ روز پیش فرزندی به دنیا آورده، از پله های پارکینگ بالا می کشم، بالای پله ها نفسم بند آمده عقلم به دلم می خنده: جهاد!؟ چهارتا پله نمی تونی بالا بری ... بهش محل نمیدم داخل حرم چندتا خانواده رو میبینم که پرچم فلسطین به دست، بیرون میرن دلم می ریزه، واقعا همه مراسم تموم شد! به خودم دلداری میدم که نه انشالله میرسیم، ولی خودمم باور نمیکنم به تجمع میرسم
به تجمع میرسم هنوز تموم نشده دلم گرم میشه با بچه وارد شبستان امام خمینی میشم ، با اینکه دیر رسیدم و حتما خیلی ها رفتن ، جمعیت قابل توجهی تو شبستان هستن از همون دم در عکس گرفتن ها از فاطمه شروع شد ؛ حال کسی عادی نبود ، ولی با دیدن نوزاد کفن شده حالشون دگرگون میشد فاطمه رو به محدثه دادم کمرم درد میکرد ولی از شور مادرایی از چند ملیت به وجد اومده بودم و احساسش نمی کردم آقایی داشت روی سن شعار میداد و چه شعاری بهتر از حیدر حیدر ! گویا زبان مشترک ما بود از خستگی و مشغولیت های همیشگی مامانها خبری نبود طوری جواب شعارها رو محکم و با صلابت میدادن که آدم حس میکرد چقدر بغض مشترک تو این گلو ها گیر کرده عکاس ها از احمد و مصطفی و مطهره با لبخند عکس میگرفتن ولی به فاطمه که میرسیدن اشک امانشون نمی داد یه خانم پیر لبنانی اومد جلو ، انگشت تکیده‌ش رو روی صورت فاطمه کشید و با ذوق گفت: اوه... بیبی ... با لبخند جواب محبتش رو دادم ای کاش همزبان بودیم می نشستیم مثل مادر و دخترها میگفتیم و می شنیدیم ، ولی خب مجبور بودیم به همین علاقه قلبی بسنده کنیم مصطفی گفت : الان اسرائیلی ها ما رو میبینن؟ میترسن؟ سرم رو به نشانه تایید تکان دادم صحبت های سخنران به سلبریتی ها رسید ، محدثه گفت واقعا چی میشه این سلبریتی ها به اندازه مصطفی نمیفهمن !؟ نفسم رو با آه میدم بیرون: نمیدونم عکس حاج قاسم رو نگاه میکنم داغ انتقام نگرفته‌ش تو دلم تازه میشه نوحه ها از دلم میگذره : کجایی علمدار ! علم رو زمینه ...