🔴 سخن آیت الله بهجت به یک جوان...
✍ جوانی از آیت الله بهجت (ره) ذکری خواست ، ایشان فرمودند: «هیچ ذکری بالاتر و مهم تر از عزم پیوسته و همیشگی بر #ترک-گناه نیست»
یعنی تصمیم داشته باشی اگر #خداوند صد سال هم عمر به تو داد، حتی یک #گناه نکنی؛ همچنان که اگر صد سال عمر کنی، حاضر نخواهی شد یک بار به اندازه ی تَهِ استکانی #زهر بنوشی. حقیقت و واقع گناه هم، زَهر و سَمّ است
نفس مطمئنه،ص۲۴
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
ای کاش می نشستیم و درباره ظهور گفتگو می کردیم!
🌕ای کاش می نشستیم و درباره این که حضرت غایب، چه وقت #ظهور میکنند با هم گفتگو میکردیم تا حداقل از #منتظران-فرج باشیم.
#امام-عصر اشخاصی را میخواهند که تنها برای آن حضرت باشند. کسانی منتظر فرج هستند که برای #خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه برای برآوردن #حاجات شخصی خود.
عصر ظهور از زبان آیت الله بهجت/ حمزه شریفی دوست ص۷۸
@zandagi313
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
امام زمان عامل کشتار یا مانع کشتار؟
💫بعضی خیال میکنند وقتی حضرت ظهور میکند، کشتار واقع میشود،
ولی چنین نیست، بلکه کشتار، قبل از ظهور آن حضرت است.
در روایتی آمده است سفیانی صد و هفتاد هزار نفر را در فالن محله یا منطقه عراق
میکشد.
همه طوعا یا کرها تابع امام عصر میشوند
💫از این خونریزیهایی که قبل از ظهور #حضرت-حجت واقع میشود، معلوم میگردد که#ظهور آن حضرت مانع از #خونریزی است. چون همه طوعا یا کرها( از روی اشتیاق یا از روی اجبار)تابع آن حضرت خواهند شد.
💫 نیز معلوم میشود که آن قدر#ظلم و خونریزی صورت میگیرد که برای همه روشن میشود که زمین از جور و ستم پر شده است. همه اهل زمین در هر کجا که باشند احساس میکنند سایه ظلم بر سر آنهاست و همه #جهانیان حتی #کفار در فشار به سر میبرند و به #انتظار نجات و#مصلح و ظهور فرج میباشند.
@zandagi313
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🔸يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار ميرفتم.
يك خانم خيلي #بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود.
از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد.
بي مقدمه سلام كرد و گفت: ميخواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان
كجاست؟
گفتم محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را ميرسانم. آن روز تعدادي #كتاب-سه-دقيقه-در-قيامت روي صندلي
عقب بود.
اين خانم يكي از كتابها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟
گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد.تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم.
خيلي تشكر كرد و پياده شد.
من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين
وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و...
🔸چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم.
همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري
از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد!
توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهراً او خوب مرا ميشناخت!
شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سالم كرد وگفت: مرا شناختيد؟
خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير.
گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه اي با شما كار دارم.
گفتم: بله، حال شما خوبه؟
رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبود كه يك خانم
غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود.
ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه
سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم.
@zandagi313
ادامه 👇🔻👇
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه
هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟
ميخواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد.
گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم.
گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از
مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از
همکارانتان پيگيري کردم، االن هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده
و منتظر شما هستم. گفتم: با من چه كار داريد؟
گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در
موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني
من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب
خداوند را چه بدهم؟!
درسته که مسائل ديني رو رعايت نميكردم، اما در يك خانواده
معتقد بزرگ شدهام.
يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر
كردم. تصميم جدي گرفتم كه #توبه كامل كنم.
من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام
كارهاي گذشته ام را ترك كنم.
درست همان روز كه #تصميم گرفتم، تصادف وحشتناكي صورت
گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم!
ً من كامال مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما،
#ملك الموت مهربان و #بهشت و زيباييها را نديدم!
دو ملك مرا گرفتند تا به سوي #عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان
نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعله ور بود.
اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم.
@zandagi313
ادامه👇🔻👇
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
لَا يَجِبُ لِأَحَدٍ أَنْ تَغْفِرَ لَهُ بِاسْتِحْقَاقِهِ ، وَ لَا أَنْ تَرْضَى عَنْهُ بِاسْتِيجَابِهِ
🌸کسی #شایستۀ آن نیست که به خاطر مستحق بودنش او را بیامرزی و به سبب سزاوار بودنش از او #خشنود شوی.
فَمَنْ غَفَرْتَ لَهُ فَبِطَوْلِكَ ، وَ مَنْ رَضِيتَ عَنْهُ فَبِفَضْلِكَ
🌸هر که را بیامرزی، به #احسانت آمرزیدهای و از هر که خشنود شوی، به احسانت خشنود شدهای.
صحیفه سجادیه
@zandagi313