فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️فضائل امیرالمومنین (ع)
🔸امام محمدباقر صلوات الله علیه در مورد آیه شریفه:
🔺«وَمَنْ یکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ» فرمود:
«اَلْإِیمانُ فِی بَطْنِ الْقُرْآنِ عَلِی بْنُ أَبِی طالِبٍ، فَمَنْ کَفَرَ بِوِلایتِهِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ»(1)🔻
«مراد از ایمان در قرآن کریم، #علی_ابن_ابیطالب صلوات الله علیه است، هرکس به ولایت او کافر شود تمام اعمالش نابود میشود».
📚بحارالانوار، ج۳۵
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
داستان ضرب المثل ﮐﺎﺭ ﻧﺸﺪ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻨﯽ ، ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ! ﻣﺪﺗﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ
«« ﺁﺵ ﺷﻠﻪ ﻗﻠﻤﮑﺎﺭ ﺍﺳﺖ»»
ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺷﺎﻩ ﻗﺎﺟﺎﺭ، ﻧﺬﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﯽ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ- ﺁﻥ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﺑﻬﺎﺭ - ﺑﻪ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﮏ ﯾﺎ ﺳﺮﺧﻪ ﺣﺼﺎﺭ ( ﺍﺯ ﻧﻮﺍﺣﯽ ﺧﻮﺵ ﺁﺏ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺗﻬﺮﺍﻥ ) ﺑﺮﻭﺩ؛ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺧﺎﺹ، ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺍﻭ، ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﺩﯾﮓ ﺁﺵ ﺑﺎﺭ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ .
ﻣﻮﺍﺩ ﺍﯾﻦ ﺁﺵ، ﺷﺎﻣﻞ ﭼﻬﺎﺭﺩﻩ ﺭﺃﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺣﺒﻮﺑﺎﺕ، ﺳﺒﺰﯼﻫﺎ ﻭ ﺍﺩﻭﯾﻪﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﻮﺩ. ﻫﻨﮕﺎﻡ ﭘﺨﺘﻦ ﺍﯾﻦ ﺁﺵ، ﻧﺰﺩﯾﮑﺎﻥ ﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻫﻞﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﻮﺩ، ﺗﻼﺵ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻬﯿﻪ ﻣﻘﺪﻣﺎﺕ ﺍﯾﻦ
ﺁﺵ ﻧﺬﺭﯼ، ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺟﻠﻮ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﻭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺧﺪﻣﺖ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺑﻪ ﺷﺎﻩ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪ.
ﻣﺨﺎﺭﺝ ﻭ ﺗﺪﺍﺭﮐﺎﺕ ﺗﻬﯿﻪ ﺁﺵ ﻭ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﭘﺎﺵﻫﺎﯼ ﻣﺎﻟﯽ ﻭ ﺟﺸﻦ ﻭ ﺳﺮﻭﺭ ﭘﺨﺖ ﺍﯾﻦ ﺁﺵ، ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻣﺎ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﭘﺨﺘﻦ ﺍﯾﻦ ﺁﺵ، ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺷﻠﻮﻍ ﻭ ﺑﯽﻧﻈﻢ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯽﻧﻈﻤﯽ ﻭ ﺷﻠﺨﺘﮕﯽ، ﺿﺮﺏﺍﻟﻤﺜﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🎙سخنرانی #استاد_دانشمند
💠موضوع: نماز یعنی آرامش یعنی قلب تکانی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
26.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_نماز_مؤدبانه
درس اول:
ضرورتِ یادگیریِ قرائتِ صحیحِ نماز (مقدمه اول)
ْ °•ْ °•ْ •✾•✾••┄┄┄┄┄┄┄┄┄
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی آیت الله مجتهدی(ره)
🎬موضوع: نماز خواندن از ترس جهنم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
348.7K
ایا مسئله #ولایت_فقیه و #رهبری در #اسلام هست ؟ یعنی مانند #پادشاه باید چند فقیه یه نفر رو بعنوان رهبر برای تا آخر عمر انتخاب کنن ؟
.......:
(16) ترس از گناه
حضرت علي عليه السلام مردي را ديد كه آثار ترس و خوف در سيمايش آشكار است. از او پرسيد:
- چرا چنين حالي به تو دست داده است؟
مرد جواب داد:
- من از خداي مي ترسم
امام فرمود:
- بنده خدا! (نمي خواهد از خدا بترسي) از گناهانت بترس و نيز به خاطر ظلمهايي كه درباره بندگان خدا انجام داده اي. از عدالت خدا بترس و آنچه را كه به صلاح تو نهي كرده است در آن نافرماني نكن، آن گاه از خدا نترس؛ زيرا او به كسي ظلم نمي كند و هيچ گاه بدون گناه كسي را كيفر نمي دهد.(17)
جلد ۲
📚داستانهای بحار الانوار
https://eitaa.com/zandahlm1357
💕✨ ویژگـی هــمسر خوبــ✨💕
✅پیامبر اکرم صلےاللهعلیهواله فرمودند:
بهترین زنان، زنی که دارای این ویژگی ها باشد:
💕آمادگی ( ذاتی و ارادی ) برای بارداری
بسیار داشته باشد؛
💕با محبت باشد؛
با عفت و پاکدامن باشد؛
💕در میان بستگانش سربلند
و در نزد شوهرش فروتن باشد؛
💕خود را در نزد شوهر بیاراید؛
در نزد دیگران، حجاب و وقار و شرم خود
را حفظ کند؛
💕سخن شوهر را بشنود و از او اطاعت کند
وقتی با شوهر خلوت کرد،
آنچه او خواست دریغ نکند؛
🗒اصول کافی جلد2 صفحه 324
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#چمثلچادر♥️
دخترم شهدای مدافع حرم را
الگو بگیر و
مهمترین شادی آنها
عفت و #حجاب است .
📚 یادداشت شهید #حاجقاسمسلیمانی برکتاب سربلند
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🛑اعلام رسمی مبارزه با #حجاب و #ولایت_فقیه برای براندازی نظام 😒
💥قابل توجه کسانی که حجاب را #اولویت جمهوری اسلامی نمیدانند❗️
🍀
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی ) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و بیست و چهارم
آیینه و میز مادر را گردگیری کردم و برای چندمین بار قاب شیشهای عکسش را بوسیده و از اتاق بیرون آمدم. هر چه عبدالله اصرار میکرد که خودش کارهای خانه را میکند، باز هم طاقت نمیآوردم و هر از گاهی به بهانه نظافت خانه هم که شده، خودم را با خاطرات مادر سرگرم میکردم. هر چند امروز همه بهانهام دلتنگی مادر نبود و بیشتر میخواستم از جاذبه میدان عشق مجید بگریزم که بخاطر شیفت کاری شب پیش، از صبح در خانه بود و من بیش از این تاب تماشای چشمان تشنه محبتش را نداشتم که در خزانه قلبم هیچ انگیزهای برای ابراز محبت نبود و چه خوب پای گریزم را دید که با نگاه رنجیده و سکوت غمگینش بدرقه ام کرد.
کار اتاق که تمام شد، دیگر رمقی برای نظافت آشپزخانه نداشتم که همین مقدار کار هم خستهام کرده و نفسهایم را به شماره انداخته بود. خواستم بروم که عبدالله صدایم کرد: «الهه! یه لحظه صبر کن کارِت دارم.» و همچنانکه گوشی موبایلش را روی میز میگذاشت، خبر داد: «بابا بود الان زنگ زد. تا یه ساعت دیگه میاد خونه. گفت بهت بگم بیای اینجا، مثل اینکه کارِت داره.» و در مقابل نگاه کنجکاوم، ادامه داد: «گفت به ابراهیم و محمد هم خبر بدم.» با دست راستم پشت کمرم را فشار دادم تا قدری دردش قرار بگیرد و پرسیدم: «نمیدونی چه خبره؟» لبی پیچ داد و با گفتن «نمیدونم!» به فکر فرو رفت و بعد مثل اینکه چیزی به خاطرش رسیده باشد، تأکید کرد: «راستی بابا گفت حتماً مجید هم بیاد.» سپس به چشمانم دقیق شد و پرسید: «مجید امروز خونهاس؟» و من جواب دادم: «آره، دیشب شیفت بوده، امروز از صبح خونه اس.» و سر گیجهام به قدری شدت گرفته بود که نتوانستم بیش از این سرِ پا بایستم و از اتاق بیرون آمدم. دستم را به نرده چوبی راه پله گرفته و با قدمهایی کُند بالا میرفتم.
سرگیجه و تنگی نفس طوری آزارم میداد که دیگر سردرد و کمردرد را از یاد برده بودم. در اتاق را که باز کردم، رنگم به قدری پریده بود و نفسهایم آنچنان بریده بالا میآمد که مجید از جایش پرید و نگران به سمتم آمد. دستم را گرفت و کمکم کرد تا روی کاناپه دراز بکشم. پای کاناپه روی زمین نشست و با دلشورهای که در صدایش پیدا بود، پرسید: «الهه جان! حالت خوب نیس؟» همچنانکه با سر انگشتانم دو طرف پیشانیام را فشار میدادم، زیر لب گفتم: «سرم... هم خیلی درد میکنه، هم گیج میره!» از شدت سرگیجه، پلکهایم را روی هم گذاشته بودم تا در و دیوار اتاق کمتر دور سرم بچرخد و شنیدم که مجید زیر گوشم گفت: «الان آماده میشم، بریم دکتر.» به سختی چشمانم را گشودم و با صدایی آهسته گفتم: «نه، بابا زنگ زده گفته تا یه ساعت دیگه میاد، گفته ما هم بریم پایین.»
چشمانش رنگ تعجب گرفت و پرسید: «خبری شده؟» باز چشمانم را بستم و با کلماتی که از شدت تنگی نفس، به لکنت افتاده بود، جواب دادم: «نمی دونم... فقط گفته بریم...» و از تپش نفسهایش احساس کردم چقدر نگران حالم شده که باز اصرار کرد: «خُب الان میریم دکتر، زود بر میگردیم.» از این همه پریشان خاطریاش که اوج محبتش را نشانم میداد، لبخند کمرنگی بر صورتم نشست و نمیخواستم بیش از این دلش را بلرزانم که چشمانم را گشودم و پاسخ پریشانیاش را به چند کلمه دادم: «حالم خوبه، فقط یه خورده سرم گیج رفت.» ولی دست بردار نبود و با قاطعیت تکلیف را مشخص کرد: «پس وقتی اومدیم بالا، میریم دکتر.» در برابر سخن مردانهاش نتوانستم مقاومت کنم و با تکان سر پیشنهادش را پذیرفتم که سر درد و کمر درد و تنگی نفس امانم را بریده و امروز که سرگیجه هم اضافه شده و حسابی زمین گیرم کرده بود.
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#مهارتهای_کلامی ۱۱ ← |برای رسیدن به اَمنیّت زبان و ادب کلام؛ بطوریکه دیگران در کنارمان احساس امنیّ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
مهارتهای کلامی_12.mp3
12.4M
#مهارتهای_کلامی ۱۲
#تقوا ، ترس از خدا نیست!
ترس از خودمان است ...
🔥 مبادا به عملی مبتلا شویم که ما را از مراتب انسانیمان، سقوط دهد.
#تقوای_زبان ؛ یعنی ترس از زبان
یعنی مراقب باشی کلامت، تو را از رشد انسانی، ساقط نکند...
@ostad_shojae