eitaa logo
زن و حماسه
248 دنبال‌کننده
598 عکس
311 ویدیو
15 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
☘️: 📕رمان 🔻قسمت سی و سوم ▫️گوشۀ چادرم در یک دستش مانده بود؛از شدت وحشت انتقامش،قدرت هر حرکتی را از دست داده و او با دست دیگر موبایلش را از جیبش بیرون کشید. ▪️تمام تنش از عصبانیت می‌لرزید و می‌خواست همینجا جانم را بگیرد که موبایل را به سمت صورتم گرفت و عاجزانه رجز خواند:«این گروه همکارات تو بیمارستانه،درسته؟اولین عکس رو اینجا میفرستم!بعد برای پدرت و بعد تو پیج‌های بزرگ اینستاگرام که آشنا دارم!» ▫️من از ترس تمام تنم رعشه گرفته و او از این تهدید آخر دهانش آب افتاده بود که پاکت نامه‌ای نشانم داد و با تک‌تک کلماتش مثل مار نیشم زد: «این عکس هم ارسال میشه درِ خونۀ اون پسره تا زنش ببینه! البته قبل از اون انقدر تو اینترنت پخش میشه که کل ایران دیده باشن چه برسه به اون زن بدبخت!» ▪️مقابل چشمان وحشتزده‌ام عکس را آمادۀ فرستادن در گروه همکارانم می‌کرد و انگشتش روی دکمۀ ارسال قرار گرفته بود که رمق از قدم‌هایم رفت و مقابل پایش روی زمین افتادم. ▫️قلبم به‌سختی می‌تپید،نفسم در قفسۀ سینه می‌لرزید،چشمانم به درستی جایی را نمی‌دید و نه فقط آبروی خودم که حیثیت پدر و مادرم و زندگی مهدی در خطر بود که با انگشتان لرزانم به کفش و شلوارش چنگ می‌زدم و با نفس‌هایی بریده التماس می‌کردم:«توروخدا نفرست!هرچی تو بگی، هر کاری بگی انجام میدم، فقط نفرست!» ▪️کاسۀ سرم از درد پُر شده و احساس می‌کردم قلبم آتش گرفته است؛ چشمانش را می‌دیدم اما دیگر صدایش را نمی‌شنیدم و با حس بدی شبیه جان کندن، مقابل قدم‌هایش از هوش رفتم. ▫️نمی‌دانم چقدر طول کشید اما وقتی چشمانم را گشودم روی تخت اورژانش بیمارستان بودم و اولین چیزی که دیدم، نگاه نگران عامر بود. ▪️با دلواپسی کنار تختم ایستاده بود و دیدم گوشۀ پاکت نامه از جیب کتش بیرون مانده است که تمام رگ‌های قلبم از درد در هم رفت و او آهسته صدایم زد: «آمال؟» ▫️هنوز می‌ترسیدم که لب‌های خشکم را به زحمت از هم گشودم و بی‌صدا پرسیدم: «فرستادی؟» ▪️از اینهمه وحشتی که روی دلم آوار کرده بود، نگاهش آتش گرفت؛ روی صندلی کنار تختم نشست، با هر دو دست سرش را گرفت و با لحنی خفه خودش را نفرین کرد: «لعنت به من!» ▫️انگار مقصر تمام این پریشانی‌ها من بودم که سرش را بالا گرفت و خیره به چشمانم لعنتم کرد: «لعنت به تو که مجبورم می‌کنی عشقم رو زجر بدم!» ▪️مطمئن بودم این عشق، مجنونش کرده و من دیگر طاقت تحمل اینهمه وحشت را نداشتم؛ حتی از تصور اینکه عکسم با آن وضعیت بین همکاران و آشنایان پخش شود، جانم به لبم می‌رسید. ▫️از بی‌آبرویی پدر و مادرم در این شهر، بند به بند بدنم می‌لرزید و می‌ترسیدم زندگی مهدی که برای نجات من با جان خود بازی کرده بود، ویران شود که پس از هفت سال تسلیم عامر شدم. ▪️پدر و مادرم متحیر مانده بودند چرا باید دوباره دامادی او را بپذیرند و خاطرِ خانوادۀ عامر و نورالهدی به قدری برایشان عزیز بود که به ازدواج ما رضایت دادند. ▫️حالا تنها وعدۀ عامر برای دلخوشی‌شان این بود که با چرب‌زبانی تعهد می‌داد: «من به خاطر آمال دیگه آمریکا نمی‌مونم. یه سفر دوتایی میریم، وسایلم رو جمع می‌کنم و برمی‌گردیم عراق تا آمال کنار شما باشه!» ▪وعده‌ای که حتی اگر حقیقت داشت از وحشت همراهی با عامر ذره‌ای کم نمی‌کرد و من جنازۀ متحرکی بودم که دنبال او کشیده می‌شدم؛ از این زندگی هیچ چیز نصیبم نشده و فقط می‌خواستم آبرویم برایم بماند و زندگی عزیزانم تباه نشود. ▪️اینبار نه کنج حرم بهشتی کاظمین که در خانۀ خودمان دوباره پای سفرۀ عقدش نشستم و با جاری شدن خطبه عقد، قدم به جهنم عامر گذاشتم. ▫️نوالهدی در عزای ابوزینب، حالی برایش نمانده بود تا بپرسد چرا بعد از اینهمه سال راضی به همسری برادرش شدم و بهترین رفیق من بود که تا فرودگاه همراهی‌مان کرد. ▪️اتومبیل در سرمای شب زمستانی سوم ژانویه ۲۰۲۰ در تاریکی مسیر فرودگاه بغداد می‌رفت و من به حجلۀ مرگم کشیده می‌شدم که سرم به پنجرۀ ماشین مانده و حرارت نفس‌های غمزده‌ام روی شیشه حک می‌شد. ▫️پدر و مادرم به همراه نورالهدی عقب نشسته و عامر پشت فرمان، سرمست از آنچه به دستش افتاده بود، مدام خوش‌زبانی می‌کرد تا فقط یک لبخند از من بخرد که غرش وحشتناکی گوشم را کر کرد و زمین زیر چرخ‌های ماشین لرزید. ▪️مادرم بی‌هوا جیغ زد، نورالهدی زیرلب دعا می‌خواند، پدرم بی‌خبر از همه‌جا به عامر توصیه می‌کرد آهسته‌تر براند و من دیدم در انتهای مسیر و در باند مقابل، زمین مثل آتشفشان می‌جوشد و آتش از کف جاده به آسمان شعله می‌کشد.
▪️هنوز چند ساعت از عقدمان نگذشته، روی وحشی‌اش را نشانم داد و من نمی‌خواستم از همین ابتدا کنیزش باشم که بی‌اعتنا به عصبانیتش به راه افتادم. ▫️صدای گام‌های بلندش را می‌شنیدم که از پشت سر نزدیکم می‌شد و بلافاصله با قدرت مچ دستم را گرفت... 📖 ادامه دارد... ✍️ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد https://eitaa.com/joinchat/255853219C88e88aa2eb
▫️عامر سرعت ماشین را کم کرده و آهسته به محل حادثه نزدیک می‌شدیم؛ از همین سمت دیدیم اسکلت دو ماشین در خیمه‌ای از آتش می‌سوزد و خبر نداشتیم چه جان‌های عزیزی از این آتش به آسمان پرکشیده‌اند... 📖 ادامه دارد... ✍️ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد https://eitaa.com/joinchat/255853219C88e88aa2eb 📕رمان 🔻قسمت سی و چهارم ▫️از آنچه پیش چشمم بود، زبانم بند آمده و انگار این شعله‌ها به دامن من افتاده بود که چشمانم با بی‌قراری میان دود و آتش می‌گشت. ▪️هرچه به معرکه نزدیک‌تر می‌شدیم، تپش قلبم بیشتر می‌شد و دیگر به درستی نمی‌شنیدم پدر و مادرم چه می‌گویند که همه از انفجار مهیبی که به فاصلۀ کمی از ماشین رخ داده بود، وحشت کرده بودند. ▫️تاریکی وهم‌انگیز و آتشی که به جان دو اتومبیل افتاده و انسان‌هایی که در برابر چشمان‌مان در آتش می‌سوختند و از هیچکس کاری برنمی‌آمد. ▪️در این ساعت از شب، جادۀ فرودگاه نسبتاً خلوت بود و همان چند ماشینی که در مسیر تردد می‌کردند، کنار اتوبان ایستاده بودند و عامر هم ماشین را متوقف کرد. ▫️رنگ از صورت مادرم پریده بود و نورالهدی مضطرب پرسید: «یعنی این دو تا ماشین با هم منفجر شدن؟» و پدرم آیه را خوانده بود که سراسیمه در را گشود و همانطور که به آسمان نگاه می‌کرد، حدس زد: «احتمالاً با هواپیما زدن!» ▪️اما هیچ هواپیمایی در آسمان پیدا نبود و نورالهدی قلبش برای مقاومت می‌لرزید: «نکنه آمریکا دوباره نیروهای مقاومت رو زده باشه!» ▫️در ابتدای همین هفته آمریکا یکی از پایگاه‌های حشدالشعبی در مرز عراق و سوریه را بمباران کرده و ده‌ها نفر از نیروهای مقاومت شهید شده بودند. ▪️در طول این چند روز هم در اعتراض به این تجاوزگری، مقابل سفارت آمریکا تظاهرات می‌شد؛ ترامپ تهدید کرده بود پاسخ می‌دهد و نورالهدی دلواپس انتقام از نیروهای مقاومت بود. ▫️شدت آتش به حدی بود که حجم دود و بوی سوختگی فضا را پُر کرده و نمی‌فهمیدم چرا حرارت این شعله‌ها اینطور جگرم را می‌سوزاند. ▪️تاریکی شب و سرخی آتش و آسمان کبود از دود، منظره‌ای فراتر از مظلومیت آفریده و غربت عجیبی داشت؛ احساس می‌کردم سرنشینان این ماشین‌ها هم درست شبیه دل من در آتش سوخته‌اند که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک پوشاند و از ترس مردی که محرمِ دل من نبود، حتی اشکم را پنهان کردم. ▫️می‌دانستم عامر از گروه‌های مقاومت عراق و هرچیزی که به ایران ارتباط داشته باشد، متنفر است و نمی‌خواست در شب دامادی‌اش بیش از این شاهد صحنه باشد که رو به پدرم صدا رساند: «سوار شید بریم.» ▪️انگار دل پدرم هم کنار شعله‌ها جا مانده باشد، مردد سوار شد و با گلویی که از غیرت پُر شده بود، نجوا کرد: «آمریکایی‌ها کِی دست از سر این کشور برمی‌دارن؟» ▫️نیم نگاهی به عامر کردم و دیدم وسوسه شده تا پاسخی به پدرم بدهد و شاید نمی‌خواست امشبش خراب شود که به جای جواب، صدای موزیک را بلند کرد. ▪️همه در بهت جان‌هایی که در برابرمان از دست رفته بود، در خود فرو رفته و عامر انگار در این عالَم نبود که با ترانه همخوانی می‌کرد و برای من عشوه می‌ریخت تا حالم را بیشتر به هم بزند. ▫️پدر و مادرم حیا می‌کردند حرفی بزنند و نوالهدی می‌دانست امشب دل چند خانواده داغدار شده که با لحن تندی توبیخش کرد: «آهنگ رو خاموش کن!» ▪️اما عامر مثل یک دیوانۀ تمام عیار یک دستش به فرمان بود، با دست دیگر بشکن می‌زد و به گمانم از شهادت نیروهای مقاومت، شادی امشب برایش صدچندان شده بود که رو به خواهرش به تلخی طعنه زد: «به من چه؟ امشب عروسی منه، می‌خوام خوش باشم!» ▫️وقاحتش به حدی بود که تا رسیدن به فرودگاه کسی در پاسخش حرفی نزد و من می‌دانستم از امشب این زندگی، زندان و شوهرم، شکنجه‌گر من خواهد بود که در دلم آرزوی مرگ می‌کردم. ▪️نه اشکی از چشمانم می‌چکید، نه لب‌هایم برای زدن حرفی تکان می‌خوردند و پا به پای عامر به سمت سالن فرودگاه می‌رفتم. ▫️مطمئن نبودم حقیقت را گفته باشد و نمی‌دانستم چه زمانی به عراق برمی‌گردم که با دلی غرق خون، با نورالهدی و پدر و مادرم وداع کردم و از هم جدا شدیم تا من بمانم و این عاشق دیوانه. ▪️ساعتی از زمان پروازمان گذشته و ظاهراً همچنان این پرواز تأخیر داشت. ▫️در سالن فرودگاه، منتظر اعلام سوار شدن به هواپیما، کنار هم نشسته بودیم و از هر نامحرمی برایم غریبه‌تر بود که نگاهم را به سمت دیگر سالن گرفته بودم و او یک نفس زیر گوشم می‌خواند. ▪️از نغمه‌های عاشقانه گرفته تا وعده‌های پر رنگ و لعاب و سرانجام از اینهمه بی‌توجهی‌ام کلافه شد که با آرنج به پهلویم کوبید و تشر زد: «من شوهرتم! چرا نگام نمی‌کنی؟» ▫️از اینکه دستش به تنم خورده بود، گُر گرفتم و از همین واژۀ «شوهر» حالم به هم خورد که از کنارش برخاستم و او بی‌محابا صدایش را بلند کرد: «از اینجا تکون نمی‌خوری!»
📚 مسابقه بزرگ کتاب‌خوانی «حرفی برای گفتن ندارم» برگزار می‌شود 🔹به مناسبت هفته دفاع مقدس، مسابقه بزرگ کتاب‌خوانی «حرفی برای گفتن ندارم»؛ خاطرات شهربانو شاهد از زندگی با دو شهید و یک جانباز دفاع مقدس با مشارکت ادارات کل بنیاد شهید و امور ایثارگران، حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس و فرهنگ و ارشاد اسلامی، سپاه قائم آل محمد(ص) و کنگره بزرگداشت سه هزار شهید استان سمنان برگزار می‌شود. 🔹گفتنی است این مسابقه برای عموم مردم در سراسر کشور آزاد است و از بیست و هفتم شهریور آغاز و تا پایان مهرماه ادامه دارد. شرکت‌کنندگان می‌بایست برای شرکت در این مسابقه و دریافت کتاب، عدد یک را به سامانه ۱۰۰۰۱۶۲۳ پیامک کنند. 🔹به نفرات برتر این مسابقه به قید قرعه جوایز نفیسی شامل 🎁۳ کمک هزینه سفر به کربلای معلی 🎁۸ کمک هزینه سفر به مشهد مقدس 🎁 ۱۰ کارت هدیه ۱۰ میلیون ریالی 🎁 ۲۰ کارت هدیه ۵ میلیون ریالی اهدا می‌شود.
1_13860087085.mp3
1.19M
بخشی از کتاب جای پای آن روزها خاطرات بانوی امدادگر معصومه رمضانی به قلم سمیرا گنجی @zanvahamase
«إنّا لله وإنّا إليهِ رَاجعُون» | یآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى‏ رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً.. | سید عزیزمان به یاران شهیدش پیوست 🏴🏴😭😭 @zanvahamase
بسم الله الرحمن الرحیم انا لله و انا الیه راجعون 🌷🌷شهادت هنر مردان خداست🌷🌷 روح بلند و ملکوتی سید مقاومت به سید و سالارشهیدان و یاران باوفایش پیوست خانواده‌های شهدا با قلبی آکنده از درد و اندوه، در غم شهادت سید حسن نصرالله، فرمانده شجاع و دلسوز، به سوگ نشسته‌اند. او که با غیرت و ایستادگی، پرچم مقاومت را برافراشته و در راه حق و آزادی جان خود را فدای آرمان‌های بزرگ کرد. سید حسن نصرالله، تو نه تنها یک رهبر، بلکه نماد ایستادگی و شجاعت بودی. یاد و نام تو در دل‌های ما زنده خواهد ماند و ما ادامه‌دهنده راه تو خواهیم بود. ما به خانواده‌ات، به تمام آزادگان و مجاهدان این سرزمین تسلیت می‌گوییم و عهد می‌بندیم که در مسیر تو قدم برداریم و به مقاومت ادامه دهیم. روحش شاد و یادش گرامی باد. کانون سفیران پیام آور عاشورا (خواهران شهدا ) @zanvahamase
هدایت شده از خبرگزاری دفاع مقدس
💢مادر سردار شهید «خرازی» آسمانی شد 🔸مادر سردار شهید حاج «حسین خرازی دهکردی» دار فانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست. dnws.ir/002ujf @defapress_ir
🔴پیام همسر شهید رئیسی به بانوی مقاومت همسر سیدحسن نصرالله 🔹بسم الله الرحمن الرحیم «السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک» 🔹سلام و درود به بانوی مقاومت سرکار خانم فاطمه یاسین همسر مکرمه شهید مقاومت حجت‌الاسلام والمسلمین سید حسن نصرالله 🔹سلام و درود بر تمام بانوان انقلابی جبهه مقاومت و لبنان به خصوص سرکار خانم ام عبدالسلام، همسر محترمه شهید اسماعیل هنیه و سرکار خانم کورانی همسر مکرمه شهید قاووق 🔹این اندوه بزرگ را به شما و تمام بانوانی که چشم جهان را به مقاومت سترگ خویش روشن فرموده اند تسلیت عرض می کنم و علاوه بر این از شما و همه بانوان مقاومت در ایران، لبنان، فلسطین، غزه، عراق و یمن و در هر جای دیگر تقدیر می کنم زیرا این شما هستید که واقعیت زن بودن را به طور دقیق معنا می کنید، این شما هستید که حقیقت زنانه زیستن را در ساحت خانواده و اجتماع تبیین می کنید، این شما هستید که شیوه های همسری، مادری، خواهری و خویشاوندی را علاوه برگفتار و رفتار، با صبر خود به تصویر کشیده اید، این شما هستید که با پرورش مردان شجاع و فرزانه، هر دو جریان استکبار سنتی و استثمار مدرن را به زانو درآورده اید، این شما هستید که زنان جهان را از کنج عافیت و زندگی روزمره در اداره، مغازه و خانه و مزرعه فراخوانده اید، این شما هستید که ربوبیت تشریعی حق تعالی را در خویشتن و در خانواده و جامعه محقق ساخته اید، این شما هستید که برای نجات زمین و انسان به پاخواسته اید، این شما هستید که همراه شهیدان دعوت حق را لبیک گفته اید و راه عبور از خود پرستی به خدا پرستی را نشان داده اید، این شما هستید که به حق، دختران ابراهیم سلام الله علیه هستید و ادعایش را که فرمود «انی لا احب الافلین» محقق کرده اید، این شما هستید که راه ساره و هاجر و آسیه (سلام الله علیهم)، را ادامه می دهید. این شما هستید که سوره کوثر را معنا کرده اید و از دشمن دم بریده حقیقت،که الهه تکاثر را می پرستد،حکایتی تازه آفریده اید. 🔹پس ای پیروان راستین مریم (س) نوشیدن شوکران غم گوارایتان باد. ای شهروندان جهان عشق رسیدن به این همه بزرگواری مبارکتان باد. ای رهبران واقعی در جهان معنوی، اشک های زیر چادر گوارایتان باد. ای معلمان عشق که در عصر منفعت مشق محبت می آموزید، پیوندتان با شهدای راه حق گوارایتان باد. ای سالکان طریق انبیاء رسیدن به مقامات ایمان و تقوا مبارکتان باد. ای زینبیان تا دستیابی به مقام عظمای «صبار شکور» راهی نمانده است و قسم به خون شهیدان، قسم به خون رهبران شهیدان، قسم به خون بانوان شهید، هرگز از پای نخواهیم نشست و نخواهیم شکست. 🔹«االلهم ارزقنا شفاعه الحسین علیه السلام یوم الورود و ثبت لنا قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین» @zanvahamase
برای شیعیان مظلوم لبنان لحظه لحظه دعا شود.
هر سحر بعد از نماز برای رفع شدائد لبنان مظلوم، دعاى عظيم الشأن یا من تحل به عقد المکاره - دعای هفتم صحيفه منوره سجاديه - قرائت شود با تضرع تام. در انتهاى دعا ذكر شريف یا ذالعرش العظيم هفتاد بار قرائت شود.
هر ظهر دعای عظیم الشأن يا عماد من لا عماد له - از امام علی علیه السلام - با توجه و خشیت کامل قرائت شود. در انتهاى دعا ذكر شريف يا الله يا الله يا الله انت وحدك لا شريك لك هفتاد بار قرائت شود.
هر مغرب دعاى شريف مرزداران - دعای بيست و هفتم صحيفه مكرمه سجاديه - با ابتهال تمام قرائت شود. در انتهاى دعا ذكر شريف انك المنان الحميد المبدئ المعيد الفعال لما تريد هفتاد بار قرائت شود.
نشر حداكثرى اين سه دعا در اطرافیان و گروههای تابعه برای مبارزه با مکر و سحر و ظلم یهود.
فراخوان جشنواره اسوه های صبر و مقاومت مهلت ارسال آثار : 30 آبان 1403 @zanvahamase
اعطای نشان فتح به سردار حاجی‌زاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه توسط فرمانده کل قوا در پی عملیات درخشان «وعده صادق» حضرت آیت‌الله خامنه‌ای فرمانده کل قوا طی مراسمی به سردار امیرعلی حاجی‌‌‌زاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی «نشان فتح» اعطا کردند. @bachehay_bala
📸 این عکس ماندگار از مادر دو شهید را الان از مصلی تهران گرفتم. با تخت بیماری‌اش به همراه نوه‌هایش از مشهد آمده بود. در مقابل بزرگی و عظمت این ملت مقاوم و باایمان کلام قاصر است. سَنُصلّی فی‌القدس؛ ان‌شاءالله ✊               ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄ @zanvahamase
ماهنامه الکترونیکی زنان و حماسه شماره 84.pdf
310.1K
ماهنامه الکترونیکی زن و حماسه شماره 84 @zanvahamase
سالروز ولادت امام حسن عسکری مبارک @zanvahamase
وفات حضرت فاطمه معصومه (س) تسلیت می گوییم @zanvahamase
47.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کتاب تصویری «دختر رودخانه ها» ماجرای واقعی از سهام خیام و شجاعت این دختر ۱۲ ساله که باعث عقب نشینی دشمن شد. نویسنده: منیره هاشمی گوینده: معصومه سادات احمد پناه تدوینگر: زهرا قوامی زاده تهیه کننده: دفتر حفظ آثار و نشر ارزش های مشارکت زنان در دفاع مقدس خراسان رضوی @zanvahamase
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ "مستند مکتب ام البنین" 🔹روایت مادر شهیدین احمد و ابوالقاسم رجبی 🔻کاری مشترک از دفتر نشر ارزشهای مشارکت زنان در دفاع مقدس و مدیریت هنری و امور سینمایی اداره کل حفظ آثار ونشر ارزشهای دفاع مقدس استان خراسان جنوبی @zanvahamase
📣 فراخوان ارسال آثار فرهنگی هنری 🔰دوازدهمین جشنواره فرهنگی هنری اسوه های صبر و مقاومت 📌موضوع : زنان، دفاع مقدس و مقاومت ⏰زمان برگزاری جشنواره دیماه ۱۴۰۳ 🔖 محورهای همایش👇🏼: 🔰مادرانه های مقاومت 🔰دخترانه های مقاومت 🔰سبک زندگی جهادی از دوران دفاع مقدس تا محور مقاومت 🔰نقش آفرینی های بانوان در انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و حوزه مقاومت 🔻قالب آثار: نقاشی پوستر عکس موشن گرافی موشن کمیک اینفوگرافی پادکست فیلم مستند کوتاه فیلم کوتاه ۱۰۰ثانیه ای تکه فیلم( کلیپ) 📍نشانی ارسال آثار: zananosveh@gmail.com لینک شیوه نامه ارسال آثار: https://b2n.ir/osveh 📬 مهلت ارسال مقاله ۳۰ آبان ۱۴۰۳ جهت کسب اطلاعات بیشتر در پیام رسان های بله و ایتا به شماره ۰۹۹۶۲۶۷۴۶۷۰ پیام دهید. @zanvahamase