فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🤍🌼›
کودکی کو...!
شادمانیها را چه شد؟
چه شد آن رنگ من و آن حال من
محو شد آن اولین آمال من
شد پریده رنگ من از درد و رنج
این منم،رنگ پریده،خونسرد
میخواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمانها که
پدر تنها قهرمان بود
عشق تنها در
آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نقطهی زمین
شانههای پدر بود
بدترین دشمنانم
خواهر و برادرهای خوبم بودند
تنها دردم
زانوهای زخمیام بودند
تنها چیزی که میشکست
اسباببازیهایم بود
و معنای خداحافظ تا فردا بود...
•••🌱•••
@zarboolmasall
‹‹ وصیت عبید زاکانی ››
🌱گویند عبید زاکانی در زمان پیرى با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فرزندانش هزینه زندگى او را تامین نمیکردند
لذا او چاره اى اندیشید و هر یک از پسران را جداگانه فراخوانده و به او میگفت:
🌱من علاقه خاصی به تو دارم و فقط به تو میگویم حاصل یک عمر تلاش من ثروتی است که در خمره ای گذاشته و در جائی دفن کرده ام. پس از مرگم از فلان دوست مکان آن را پرسیده و آن ثروت را براى خود بردار.
🌱این وصیت جداگانه باعث شد که پسرها به پدر رسیدگى و محبت کنند و عبید نیز آخر عمرش با آسایش زندگی کرد تا از دنیا رفت.
🌱پسرانش بعد از دفن پدر نشانی دفینه را از دوست وی گرفته آنجا را حفر کردند تا سر و کله خمره پیدا شد.
🌱اما وقتى خمره را باز کردند، داخلش را از سکه های طلا خالی و تنها ورقی یافتند که بیت شعری در آن نوشته بود:
خدا داند من دانم و تو هم دانى
که یک دینار ندارد عبید زاکانى
@zarboolmasall