🔆مغرور نباش
فضيل بن عياض يكى از جنايتكاران تاريخ بود، كه زندگيش غرق در گناه و انحراف بود و سپس توبه كرد.
مى گويند: شخصى به او گفت : اگر در روز قيامت خداوند به تو بگويد: ما غرك بربك الكريم : چه چيز تو را به پروردگار كريم و بزرگت ، مغرور ساخت ؟ در پاسخ چه مى گوئى ؟
فضيل گفت : در پاسخ مى گويم : پوششها و پرده هاى فروگذاشته ات مرا مغرور كرد (از اينكه تو گناهان را مى پوشانى ، من مغرور شدم ).
يكى از دانشمندان بنام محمد سماك در پاسخ او و افرادى كه چنين فكر مى كنند، دو شعر زير را گفته است :
با كاتم الذنب اما تستحى
الله فى الخلوة ياتيكا
غرك من ربك امهاله
وشره طول مساويكا
يعنى : اى كه گناه را مى پوشانى ، آيا شرم ندارى ، خداوند در خلوت نزد تو است ، مهلت دادن خدا، تو را فريب داد، و پوشش او بر بديهاى تو، ترا مغرور كرد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
@zarboolmasall
هدایت شده از قاصدک
🔸امام رضا علیه السلام :
در روز #غدیر، هر کس یک مومن را اطعام کند انگار تمام پیامبران و صدیقان را طعام داده است.
جهت برگزاری جشن بزرگ #عید_الله_الاکبر منتظر مهر علوی شما خیرین بزرگوار هستیم
✅ اطعام شب و روز غدیر
✅ نورافشانی و کاروان شادی در مناطق محروم
✅ قربانی عید قربان(مصرف گوشت در اطعام عید غدیر با نگهداری بهداشتی)
✅ هدایا و بسته های فرهنگی به کودکان و نوجوانان
✅ ایستگاه صلواتی از #قربان تا غدیر
لطفاً نذورات و هدایای غیرنقدی خود (عقیقه و قربانی) را به آیدی زیر اطلاع دهید👇
@Heatghadiriyeh110
🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
شماره کارت جهت کمک های نقدی
👇
6037997750012768
بنام هیئت مذهبی غدیریه
•┈┈••✾••┈┈•
💠 @ghadiriyeh110 💠
🔴 سخن بزرگان(حکایت)
ابراهیم خواص گوید: شبی در بیابان گم شدم. صدای درندگان تمام بدنم را میلرزاند.
به خدا توکل کردم و آرامش بر من حاکم شد. مدتی به رفتن ادامه دادم، صدای خروسی شنیدم و یقین کردم به آبادی رسیدهام و دیگر طعمۀ درندگان بیابان نخواهم شد.
به نزدیک صدای خروس رسیدم؛ خرابهای دیدم، ناگهان سه راهزن مرا گرفتند و هرچه داشتم غارت کردند.
ناراحت و عبوس به گوشۀ دیگر خرابه رفتم و با خدای خود گفتم، من که #توکل کردم، چرا با من چنین کردی؟!
خوابیدم و در عالم رؤیا خبرم دادند، توکل کردی ولی باید تا آخر میرفتی.
وقتی صدای خروس را شنیدی ترس تو از بین رفت و یقین کردی از خطر رها شدی و توکل تو کم شد. و ما نظر حمایت از تو برداشتیم وفرشتگان محافظت را امر کردیم تو را به حال امیدت که خروس بود رها کنند، پس گرفتار راهزنان شدی.
سحر برخیز و به خرابه برگرد.
طلوع آفتاب به خرابه رفتم و دیدم سه گرگ، راهزنان را طعمۀ خود کردهاند و هرچه از من به تاراج برده بودند آنجا بود.
❤️ توکلت علی الله
خدایا پناهم باش، من فقط به تو توکل میکنم.
@zarboolmasall
📚#تشرفات
جناب آقای سید جواد معلم نویسنده کتاب برکات حضرت ولی عصر می نویسد:
🌹تابستان سال ۱۳۸۰ دو نفر از دوستانم را که در یکی از کشورهای اطراف هستند در مشهد مقدس دیدار کردم،
🌹در بین صحبتها که بیشتر راجع به عنایات و کرامات اهل بیت علیهم السلام و مخصوصا آقا امام زمان ارواحنا فداه بود، یکی از آنها این حکایت را برایم نقل کرد:
🌹مدتها بود مشتاق زیارت آقا امام زمان روحی فداه بودم و از هر راهی که فکرم می رسید وارد می شدم تا شاید به این فیض عظیم برسم.
🌹تا اینکه یک روز در منزل خوابیده بودم، در عالم رؤیا دیدم که آقا امام زمان به منزل ما تشریف آوردند و وارد اتاق شدند. بعد از سلام و احوالپرسی، آقا فرمودند:
🌹"من می خواهم کمی استراحت کنم و بخوابم." من خواستم برای آقا رختخواب بیاورم .
🌹آقا فرمودند: " روی عبای خودم می خوابم!" و عبای خودشان را روی زمین پهن کردند.
🌹وقتی خواستند بخوابند دیدم روی دست راست خود خوابیدند.
🌹عرض کردم آقا چرا روی دست راستتان خوابیدید؟
🌹آقا فرمودند: یادم آمد از دو جریان، یکی اینکه مادرم فاطمه را در کوچه، بر گونه راستشان جسارت کردند،
یکی دیگر اینکه در روز عاشورا در آن ساعات آخر جدم ابی عبدلله الحسین وقتی می خواستند از روی اسب بر زمین بیفتند بر گونه راستشان افتادند.
📓مجله منتظران ج۱۱
@zarboolmasall
🔴 چند داستانآموزنده
مفضّل در ضمن سفارشی گوید: از امام صادق علیهالسلام شنیدم که میفرمود: چون دو نفر از یک دیگر با قهر جدا شوند یکی از آنها سزاوار برائت و لعنت است، و چه بسا هر دو سزاوار آن باشند، معتب «یکی از دوستان مخصوص آن حضرت» گفت:
قربانت گردم آن که ستمگر باشد سزایش همین است، امّا تقصیر مظلوم چیست؟
فرمود: چون او هم برادرش را به آشتی دعوت نکرده، و حرفهای او را نادیده نگرفته است. از پدرم شنیدم که میفرمود: چون دو نفر با هم ستیز کنند و یکی بر دیگری غالب آید، باید مظلوم به نزد رفیق ظالم خود رود و به او بگوید: ای برادر من ستمگر هستم، تا قهر و جدایی بین آنها از میان برود، همانا خداوند حکیم و عادل است و داد مظلوم را از ظالم می ستاند.
ابو بصیر گوید: از امام صادق درباره مردی که با خویشاوندی خود به خاطر این که مذهب حق را نمی شناسد «شیعه نیست» قطع رابطه کند سؤال کردم فرمود: سزاوار نیست که خویشاوندی را قطع کند.
داود بن کثیر گوید: شنیدم امام صادق میفرمود که پدرم فرمود:
پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرموده است: هر گاه دو نفر از مسلمان از همدیگر با قهر جدا شوند و سه روز در آن حال بمانند و آشتی نکنند، هر دو از اسلام خارج شوند و بین آنان دوستی دینی نمیماند، پس هر کدام از آنها برای آشتی و سخن گفتن بر دیگری سبقت جوید، در روز رستاخیز جلوتر از دیگری به بهشت خواهد رفت.
(منبع: سایت پایگاه اطلاع رسانی حوزه)
پ.ن: قهر نبودن و آشتی بودن به معنای همنشینی نیست!
═@zarboolmasall
🔴 نعمتهای خداوند را یاد کنیم و شاکر باشیم
آیت الله مجتهدی تهرانی: قدیم در کتابی این داستان را خواندم که: سعدی شاعر معروف یه وقتی کفش نداشت، عصبانی بود که من شاعری این مملکت، باشم آن وقت کفش ندارم. مدتی از خدا ناراضی بود که: خدایا، این چه زندگی است که ما کفش نداریم بخریم. شاعر هم هستیم!
تا اینکه یک روز جلوی مسجد میگذشت، یک نفر را توی مسجد دید که از زانوها به پایین پا نداشت، تا او را دید، سرش را بلند کرد و گفت: «خدایا شکرت که اگر من کفش ندارم، پا دارم».تا دیروز از خدا ناراضی بود، اما امروز که دید این شخص پا ندارد، خوشحال شدو گفت: « الحمدالله، اگر من پا نداشتم، چیکار میکردم؟»
خدا می داند واقعا اگر ما پا نداشتیم چیکار میکردیم؟! گاهی نعمت های خدا را یاد کنید. پا نداشتیم، دست نداشتیم، چشم نداشتیم، گوش نداشتیم، چیکار میکردیم؟
📚ڪتاب بدیع الحکمة حکمت ۲۴ از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانی(ره)
@zarboolmasall
🔴 حکایت بهلول عاقل
روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد.
باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیازبخر و هندوانه.
سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز وهندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟
تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود.
@zarboolmasall
🔖 انتظار
❇️ از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
❇️ داد و بیداد که در محفل ما، رندی نیست
که برش شکوه برم، داد ز بیداد کشم
❇️ شادیم داد، غمم داد و جفا داد و وفا
با صفا منت آن را که به من داد کشم
❇️ عاشقم، عاشق روی تو، نه چیز دگری
بار هجران و وصالت به دل شاد کشم
❇️ در غمت ای گل وحشی من، ای خسرو من
جور مجنون ببرم، تیشه فرهاد کشم
❇️ مُردم از زندگی بیتو که با من هستی
طرفه سریست که باید بر استاد کشم
❇️ سالها میگذرد، حادثهها میآید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
⬅️ دیوان اشعار امام خمینی (ره)، صفحه ۱۵۵
(امام خمینی (ره) این غزل را در سال ۱۳۶۷ و چند ماه قبل از وفاتشان سرودهاند.)
🏷 #امام_خمینی (ره)
❤️ پیروی امام علی علیه السلام از پیامبر اکرم در غذا خوردن
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
سوید بن غفله می گوید: به حضور علی علیه السلام رسیدم. دیدم نشسته و ظرفی از شیر و مقداری نان جوین خشک در برابرش است؛ نان را با دستش خرد می کند، و هر گاه نان با دستش نمی شکند، آن را با زانو می شکند و در ظرف شیر می ریزد.
امام به من فرمود: بفرما و از این غذای ما بخور.
گفتم: من روزه هستم.
حضرت فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: هر کس به خاطر روزه، از غذای مورد اشتهایش چشم بپوشد، بر خدا واجب است که او را از خوردنی و نوشیدنی بهشت بهره مند سازد.
سوید بن غفله می افزاید: به خدمتکار امام که نزد او ایستاده بود، گفتم: ای فضه، آیا در مراعات حق این مرد، از خدا نمی ترسید؟ چرا نان نرم برایش نمی پزید؟
فضه پاسخ داد: امام با ما شرط کرده است که نان نرم برایش نبریم.
و امام علی علیه السلام فرمود: پدر و مادرم فدای آنکه هیچگاه نانش نرم نبود و تا روز فوتش هرگز سه روز پیاپی یک وعده کامل از نان گندم نخورد. من دیدهام رسول خدا صلی الله علیه و آله نانی خشکتر از نان من می خورد و جامه ای خشنتر از جامه من می پوشید و من اگر او را الگو قرار ندهم می ترسم روز قیامت به او ملحق نشوم.
منابع:
بحارالانوار، ج 40، ص 331 ------ مناقب
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 ســــلام دوســـتان
💞صبـــح زیبــاتــون بخیـــر
🌺انشـــاالله
💞جســم و جانتـــون ســـلامـت
🌺لبتـــون خنـــدون
💞خـوبیــهاتــون پایــدار...
🌺 لـحظاتتــون پـر ازخـیرو بـرکــت
💞و زنــدگیتـون پـر از
🌺 شــادی و آرامــش باشـــه🙏
@zarboolmasall
🔴 #کودک_خردسال_و_موعظه
✍موقعی که خلافت به عمربن عبدالعزیز منتقل شد، هیأت هایی از اطراف کشور برای عرض تبریک و تهنیت به دربار وی آمدند که از آن جمله هیأتی از حجاز بود.
کودک خردسالی در آن هیأت بود که در مجلس خلیفه به پا خاست تا سخن بگوید.
🔸خلیفه گفت :
آن کس که سنش بیشتر است، حرف بزند.
کودک گفت :
ای خلیفه مسلمین!
اگر میزان شایستگی، سن بیشتر باشد، در مجلس شما کسانی هستند که برای خلافت شایسته ترند.
🔹عمر بن عبدالعزیز از سخن طفل به عجب آمد، او را تأیید کرد و اجازه داد حرف بزند.
کودک گفت :
از شهر دوری به اینجا آمده ایم. آمدن ما نه برای طمع است نه به علت ترس!
طمع نداریم برای آن که از عدل تو برخورداریم و در منازل خویش با اطمینان و امنیت زندگی می کنیم.
🔸ترس ندایم زیرا خویشتن را از ستم تو در امان می دانیم.
آمدن ما در این جا فقط به منظور شکرگزاری و قدردانی است.
عمربن عبدالعزیز به کودک گفت:
مرا موعظه کن!
کودک گفت :
ای خلیفه مسلمین!
بعضی از مردم از حلم خداوند و همچنین از تمجید مردم دچار غرور شدند.
مواظب باش این دو عامل در شما ایجاد غرور ننماید و در زمامداری گرفتار لغزش نشوی.
🔹عمر بن عبدالعزیز از گفتار کودک بسیار مسرور شد و از سن او سوال کرد.
گفتند :
دوازده ساله است
📚المستطرف، ج 1، ص 46؛ کودک از نظر وراثت و تربیت، ج 2، ص 279.
@zarboolmasall
🔴 700 سال پیش در اصفهان مسجدی میساختند ...
کار تمام شده بود و کارگران در حال انجام خرده کاریهای پایانی بودند، پیرزنی از آنجا رد میشد، ناگهان پیرزن ایستاد و گفت بنظرم مناره مسجد کج است !
کارگران خندیدند ولی معمار با صدای بلند فریاد زد ساکت ! چوب بیاورید ، کارگر بیاورید ، چوب را به مناره تکیه دهید ، حالا همه باهم ، فشار دهید ، فشااااااااااار !!!
و مرتب از پیرزن میپرسید مادر درست شد ؟
بعد از چند دقیقه پیرزن گفت درست شد و دعا کنان دور شد . کارگران گفتند مگر میشود مناره را با فشار صاف کرد ؟
معمار گفت : نه ! ولی میتوان جلوی شایعه را گرفت ! اگر پیرزن میرفت و به اشتباه به مردم میگفت مناره کج است و شایعه کج بودن مناره بالا میگرفت ، دیگر هرگز نمیشد مناره را در نظر مردم صاف کرد !
ولی من الان با یک چوب و کمی فشار ، مناره را برای همیشه صاف کردم !!!
از شایعه بترسید !
در تجارت و کسب و کارتان ، حتی در زندگیتان از شایعه بترسید ! اگر به موقع وارد عمل شوید براحتی مناره زندگیتان صاف خواهد شد ...
@zarboolmasall