🔴 داستان کوتاه
جوانی با شیخ پیری به سفر رفت. جوان در کنار برکهای بود که ماری به سمت شیخ آمد ولی شیخ فرار کرد. پیر گفت: خدایا! مرا ببخش، صبح که از خواب بیدار شدم به همسایه گمان بدی بردم. جوان گفت: مطمئنی این ماری که به سمت تو آمد بخاطر این گناهت بود؟
پیر گفت: بلی. جوان گفت از کجا مطمئنی؟ پیر گفت: من هر روز مواظب هستم گناه نکنم و چون دقت زیادی دارم، گناهانم را که از دستم رها میشوند زود میفهمم و بلافاصله توبه میکنم و اگر توبه نکنم، مانند امروز دچار بلا میشوم. تو هم بدان اگر اعمال خود را محاسبه کرده و دقت کنی که مرتکب گناه نشوی، تعداد گناهان کم میشود و زودتر میتوانی در صورت رسیدن بلایی، علت گناه و ریشهی آن بلا را بشناسی.
بدان پسرم! بقالی که تمام حساب و کتاب خود را در آن لحظه مینویسد، اگر در شب جایی کم و کسری بیاورد، زود متوجه میشود اما اگر این حساب و کتاب را ننویسد و مراقب نباشد، جداکردن حساب سخت است. ای پسرم! اگر دقت کنی تا معصیت تو کمتر شود بدان که براحتی، ریشه مصیبت خود را میدانی که از کدام گناه تو بوده است.
@zarboolmasall
هيچ كس در هيچ كجا چمداني
همراهش نيست كه پر از حال خوب
براي ما باشد و آن را به ما سوغات بدهد
حال خوب از درون ما مي آيد
مهم اين است كه با توجه به داشته هايمان
حال خوب را براي خودمان ايجاد كنيم
مهم اينست كه شادي هاي كوچك را
براي خود بسازيم و از آنها
احساس رضايت كنيم
گاهي با يك بستني قيفي
با يك پياده روي همراه با موزيك دلخواه
با ديدن يك فيلم كمدي و ...
مي توانيم حال خوب را به خودمان
هديه كنيم
مهم اين است كه بخواهيم
حال خوب داشته باشيم
و حس قرباني به خودمان نگيريم
به همين سادگي ...
زندگي همين لحظه هاست ...🌸🍃
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امـروزِ تـو
💗سرشار ز الطاف خـدا بـاد
🌸جـان و دلـت
💗از هر غم و اندوه رها بـاد
🌸لبخند به لـب
💗در دلت امیـد و پر از نـور
🌸هر لحظه ات
💗آمیخته با مهر و صفا بـاد
🌸صبح سه شنبه تون بخیر
💗حــال امــروزتــون زیبــا
@zarboolmasall
🙏🙏دعای ویژه ماه صفر🙏🙏
🛎آگاه باش که این ماه معروف به نُحوست و بدیمنی است و برای رفع نُحوست و بدیمنی چیزی بهتر از صدقه دادن و خواندن ادعیه و دعاهای پناهدهنده به خدا نیست و اگر کسی بخواهد از بلاهای نازله این ماه، محفوظ بماند، چنانکه محدّث فیض و غیر او فرمودهاند؛ هر روز «ده مرتبه» بخواند:
يَا شَدِيدَ الْقُوىٰ وَ يَا شَدِيدَ الْمِحالِ، يَا عَزِيزُ يَا عَزِيزُ يَا عَزِيزُ، ذَلَّتْ بِعَظَمَتِكَ جَمِيعُ خَلْقِكَ فَاكْفِنِى شَرَّ خَلْقِكَ، يَا مُحْسِنُ يَا مُجْمِلُ يَا مُنْعِمُ يَا مُفْضِلُ، يَا لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذٰلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنِينَ، وَصَلَّى اللّٰهُ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.
ای سخت نیرو و سخت کیفر، ای عزیز، ای عزیز، ای عزیز، همه آفریدگانت در برابر عظمتت خوار گشته، مرا از شر آفریدگانت کفایت کن، ای نیکوکار، ای زیباکار، ای نعمتبخش، ای افزونکننده، ای که معبودی جز تو نیست، منزّهی تو، من از ستمکارانم، پس دعایش را مستجاب کردیم و او را [اشاره به رهایی حضرت یونس از دل ماهی] از اندوه نجات دادیم و اینچنین مؤمنان را نجات میدهیم، درود خدا بر محمّد و خاندان پاک و پاکیزهاش.
سید ابن طاووس برای هلال این ماه دعایی روایت کرده.
📚مفاتیح الجنان/اعمال ماه صفر
@zarboolmasall
کسی که خواب باشد را
اگر صدا کنیم بیدار میشود.
اما هستند کسانی که
خود را به خواب زده اند
و با هیچ صدایی
بیدار نمیشوند.
#مثل
#خواب
@zarboolmasall
🔴عمل عجیب و غیرمنتظره حضرت مسیح(ع) برای آموزش تواضع به علما
شهید مطهری: حضرت عیسی علیه السلام به حواریین گفت: «من خواهش و حاجتی دارم، اگر قول میدهید آن را برآورید بگویم».
حواریین گفتند: «هرچه امر کنی اطاعت میکنیم». عیسی از جا حرکت کرد و پاهای یکایک آنها را شست. حواریین در خود احساس ناراحتی میکردند، ولی چون قول داده بودند خواهش عیسی را بپذیرند تسلیم شدند و عیسی پای همه را شست.
همینکه کار به انجام رسید، حواریین گفتند: «تو معلم ما هستی، شایسته این بود که ما پای تو را میشستیم نه تو پای ما را».
عیسی فرمود: «این کار را کردم برای اینکه به شما بفهمانم که از همه مردم سزاوارتر به اینکه خدمت مردم را به عهده بگیرد «عالم» است.
این کار را کردم تا تواضع کرده باشم و شما درس تواضع را فرا گیرید و بعد از من که عهدهدار تعلیم و ارشاد مردم میشوید راه و روش خود را تواضع و خدمت خلق قرار دهید.
اساسا حکمت در زمینه تواضع رشد میکند نه در زمینه تکبر، همان گونه که گیاه در زمین نرم دشت میروید نه در زمین سخت کوهستان».
📚داستان راستان، ج۱، ص۲۳۴-۲۳۳
@zarboolmasall
4_6003513820448818656.mp3
14.72M
🎙#تفسیر_مثنوی
جلسه اول
#علامه_مروجی_سبزواری
🔹 جایگاه مثنوی در فرهنگ ایرانی (2:00)
🔹نظر #شیخ_بهایی درباره مثنوی و مولانا
🔹 تهذیب نفس، راه ورود به بطون مثنوی (8:00)
🔹تحول #مولانا در دیدار با #شمس
🔹حکایت کفر مولانا و نجم الدین در برابر ایمان صدرالدین قونوی (48:00)
🔹 سماع از دیدگاه سهروردی (57:00)
@zarboolmasall
📚 حکایتیبسیارزیباوخواندنی
بزرگي گويد: مرا همسايه اي بود گناهكار و فاسق و فاسد و نابكار. هنگامي كه در سفر بودم از دنيا بيرون شد.چون من به خانه رسيدم، سه روز بود تا از دار دنيا رحلت كرده بود .
با خود گفتم كه اكنون كه از نماز و تشييع جنازه اش محروم ماندم و ازبراي حق همسايگي، ساعتي بر سر تربت او روم. چون بر سر تربت وي رفتم، دو سه سوره از قرآن بخواندم. پس از آن،
خوابي بر من در آمد.
آن جوان را ديدم در خواب كه به نشاط تمام همي خراميدي، تاجي مرصع بر سر نهاده و حله سبز اندربر. با او گفتم: ملك تعالي با تو چه كرد؟گفت: مرا در كنف كرم خويش فرود آورد.
گفتم به چه معاملت؟ گفت: مرا معاملتي نبود كه از سبب رحمت بودي و لكن مرا چون در گور نهادند و اقارب و خويشان بر گور من نشسته بودند، فرشتگان عذاب در آمدند با گرزهاي آتشين تا مرا عذاب كنند. ازيك ساعت ديگر او را مهلت دهيد و عذاب مكنيد تا پيوستگان از او جدا شوند.
چون ساعتي بر آمد و پيوستگان به خانه رفتند،مادرم بر سر تربت من بنشست. آن فرشتگان باز آمدند به صولتي تمام تا مرا عذاب كنند .خطاب آمد كه: ساعتي ديگر صبر كنيد تا مادرش به خانه شود.ايشان منتظر بايستند.
شب در آمد و مادرم همچنان نشسته بود. فرشتگان گفتند: ملكا! پير زن از سر تربت باز نمي گردد، چه فرمايي؟ خطاب آمد كه: اگر او باز نگردد، شما باز گرديد، زيرا كه به كرم ما لايق نباشد كه به عقوبت بشتابيم و فرزند را درپيش مادر عذاب كنيم. ما در اين ساعت درضعيفي آن پير زن نگريم و اين فرزند او را بدو بخشيم.
@zarboolmasall
⭕️ ورود کاروان اسرا به دمشق (قسمت سوم)
🔻شیخ عباس قمی مینویسد: «اسرای کربلا را پس از ورود به دمشق در پلهکان مسجد نگه داشتند، پیرمردی از اهل شام نزد اسرا آمد و گفت: حمد، خدا را که شما را کشت و نابود کرد و آشوب را خاموش کرد...
🔹چون سخنش تمام شد، امام سجاد (علیهالسّلام) به او فرمود: قرآن خدا را خواندهای. گفت: آری. فرمود: این آیه را خواندهای: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی؛ (بگو من بر اجر رسالتم چیزی از شما جز مودت و دوستی با اهل بیتم و خویشانم نمیخواهم)»؟ گفت: آری. فرمود: ما خویشان پیامبریم...
♦️سپس حضرت فرمود: این آیه را خواندهای: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا؛ (خداوند میخواهد رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و شما را پاکیزه گرداند)»؟ گفت: بله خواندهام. حضرت فرمود: اهل بیت ما هستیم... مرد شامی دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا من از دشمنان آل محمد و کشندگان آنان بیزاری میجویم».
#تقویم_صفر
#اول_صفر
#کاروان_اسرا
@zarboolmasall
🍁
باید برای بعضی "از دست دادنها"
از خدا تشکر کرد و برای
بعضی رفتنها، از آدمها ...!
باید تشکر کرد که رفتند و از
دست رفتند و ما را قویتر کردند.
باید تشکر کرد که ما را با نعمت بزرگِ
نداشتن خودشان آشنا کردند.
که گاهی نداشتنها پر منفعتتر است
از داشتنها، و از دست دادنها
آموزندهتر است از به دست آوردنها !
باید اعتراف کرد که اگر نمیرفتند
ما هرگز ارزش واقعی خودمان را
نمیفهمیدیم و تنهایی ایستادن را
بلد نمیشدیم.
باید اعتراف کرد که اگر از دستشان
نمیدادیم، آرامشمان را به دست نمیآوردیم.
باید اعتراف کرد که اگر هنوز هم بودند؛
ما آدمِ جسورِ امروز نبودیم...👌
.
@zarboolmasall
جوجه تیغی ها چجوری در عصر یخبندان زنده مانند؟
❄️در ﻋﺼﺮ ﯾﺨﺒﻨﺪﺍﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﯾﺦ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻧﺪ.
ﺧﺎﺭﭘﺸﺘﻬﺎ ﻭﺧﺎﻣﺖ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ :
ﺩﻭﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﻨﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﺮﻣﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ. ﻭﻟﯽ
ﺧﺎﺭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺯﺧﻤﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﻮﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﻣﯽ ﻣﺮﺩﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺮﮔﺰﯾﻨﻨﺪ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﻫﺎﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻨﺪ، ﯾﺎ ﻧﺴﻠﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﻮﺩ .
ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﺩﻫﻢ ﺁﯾﻨﺪ.
ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﺪ ﮐﻪ
ﺑﺎ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺰﯾﺴﺘﯽ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺳﺖ .
ﻭ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ...
🟢ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺑﯽ ﻋﯿﺐ ﻭ ﻧﻘﺺ ﺭﺍ ﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﻓﺮﺩ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﺑﺎ ﻣﻌﺎﯾﺐ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﯾﺪ ﻭ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻧﻤﺎﯾﺪ.
@zarboolmasall
حكايت مرد دهقان و مار
✳️
حكايتي از مرزبان نامه
✳️✳️
در روستايي دهقاني زندگي ميکرد که آدم خيلي بد بيني بود. او حاضر نبود با کسي معاشرت کند.دور از مردم روستا، بالاي تپهاي، يك کلبه براي خود ساخته و تنها موجود زندهاي که در کنارش بود و به آن اهميت ميداد،الاغش بود. هر روز صبح زود او را به مزرعه ميبرد و در ميان مزرعه افسارش را رها ميکرد و خودش مشغول چيدن محصولاتي ميشد که کاشته بود. بارها را سوار خر ميکرد و خودش هم بر پشت او مينشست و به بازار ميرفت تا آنها را بفروشد و لوازم مورد نياز خود را بخرد.بعد از ظهرها هم خر را برميداشت و به ديدن يك مار ميرفت. بين او و اين ماردوستي عجيبي ايجاد شده بود.دهقان، معاشرت و رفاقت با آن مار را به رابطه با مردم ترجيح داده بود.
✳️✳️
او ميگفت اگر كسي مار را ببيند ،تنها توصيف او از اين حيوان اين است كه يك مار ديده و نه چيزي ديگر، پس مار حيواني صادق است كه تنها يك چهره دارد. در حالي که معتقد بود، همهي آدم ها دورو و متظاهراند و آنها را به مارماهي تشبيه ميکرد. حيواني شبيه مار و شبيه ماهي که نه مار است و نه ماهي.مرد دهقان فکر ميکرد همه مردم دو چهره دارند که چهرهي واقعي و شخصيت اصلي خود را زير نقابي از دو رويي و رياکاري پنهان ميکنند. به خاطر اين انديشهها، از آنها ميگريخت .
در يك روز سرد زمستان ، مرد به عادت هميشه به ديدار مار آمد. مار را در حالتي ديد كه از شدت سرما به خود پيچيده و يخ زده است.
به خاطر دوستي و علاقهي ديرينهاي كه به او داشت، دلش به حال او سوخت و خواست كه به او كمك كند. مار را برداشت و در كيسه گذاشت و كيسه را به گردن خر آويزان كرد تا از نفس گرم آن ، بدن سرد مار گرم شود و سر حال شود.
✳️✳️
خر را در همانجا بست و براي پيدا كردن چوب به صحرا رفت. چون ساعتي گذشت، گرمي نفس و بدن خر در مار اثر كرد و جاني دوباره گرفت. وقتي مار سرحال و سرزنده شد ، شرارت و بدجنسي ذاتي او ،شكفته شد و به عادت مار بودنش، نيشي مرگبار بر لب خر زد و او را كُشت و به سوراخش خزيد.
وقتي مرد برگشت و خر مردهاش را ديد،از خيانت مارخيلي ناراحت شد، سنگي برداشت و به سمت مار پرتاب کرد، مار به خود پيچيد و با يک خيز خود را به روي اوانداخت، مرد به موقع جاخالي داد و خود را از نيش مهلک او رهانيد و سپس پا به فرار گذاشت.از فکر نادرست خود در ترجيح دوستي مار بد ذات بر مردم،پشيمان شد و بر رفتار احمقانه خود تاسف بسيار خورد.تنها و بي مرکب ، پاي پياده به کلبه اش برگشت.
@zarboolmasall