علامت احمق سه چیز است:
از هدر رفتن عمر باکی ندارد
از حرف های بیهوده سیر نمی شود
تاب همنشینی کسی که عیبش را ببیند ندارد
🌱شیخ_بهایی🌱
@zarboolmasall
این مناظره ی فوق العاده زیبای
خسرو با فرهاد
در مورد عشق به شیرین
یه شاهکار بی نظیره
نخستین بار گفتش: از کجایی؟
بگفت: از دارِ مُلکِ آشنایی🌱
بگفتا: آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت: اَندُه خرند و جان فروشند!🌱
بگفتا: جانفروشی در ادب نیست
بگفت: از عشقبازان این عجب نیست🌱
بگفتا: از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت: از دل تو میگویی؛ من از جان🌱
بگفتا: عشق شیرین بر تو چون است؟
بگفت: از جان شیرینم فزون است🌱
بگفتا: هر شبَش بینی چو مهتاب؟
بگفت: آری، چو خواب آید؛ کجا خواب؟🌱
بگفتا: دل ز مِهرش کی کنی پاک
بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک🌱
🌱نظامی گنجوی🌱
@zarboolmasall
📗داستان پندآموز
▫️صف های نماز جماعت بسته شده بود و همه آماده شنیدن اذان بودند. ناگهان مردی با چهره ای نگران در حالی که سرش را پایین انداخته بود، در کنار پیامبر (صلیالله) به زمین نشست، اما خجالت می کشید به چهره او نگاه کند.
▪️ پیامبر (صلیالله) با مهربانی نگاهی به او کرد و آماده شنیدن حرف هایش شد. مرد به آهستگی و با صدای لرزان گفت: «ای رسول خدا! من گناهی کرده ام که...».
▫️پیامبر (صلیالله) دیگر به حرف های آن مرد گوش نداد و برخاست تا نماز را شروع کند.
مرد فکر کرد که بی موقع مزاحم آن حضرت شده است. به همین دلیل با شرمندگی بلند شد و به صف های نمازگزاران پیوست.
▪️همین که نماز تمام شد به سرعت و قبل از آن که کسی به حضور پیامبر (صلیالله) برسد، نزد او رفت و دو زانو نشست. پیامبر (ص) به چهره آن مرد نگاهی کرد. مرد که سرش پایین بود، گفت: «یا رسول الله! عرض کردم گناهی کردم که...».
▫️پیامبر(صلیالله) با مهربانی پرسید: «مگر اکنون با ما نماز نخواندی»؟ مرد جواب داد: «بله یا رسول الله»!
▪️پیامبر (صلیالله) پرسید: «مگر به خوبی وضو نگرفتی»؟ مرد جواب داد: «بله یا رسول الله»! حضرت به آرامی گفت: «پس نمازی که خواندی کفاره گناه تو بود.»
@zarboolmasall
این روزها کسی به خودش زحمت
نمی دهد یک نفر را کشف کند !
زیبایی هایش را بیرون بکشد ...
تلخی هایش را صبر کند ...
آدمهای امروز ، دوست های کنسروی
می خواهند !
یک کنسرو که درش را باز کنند و یک نفر شیرین و مهربان
از تویش بپرد بیرون !
و هی لبخند بزند و بگوید
حق با توست!!!
@zarboolmasall
#داستانک 📚
نیمه شبی چند دوست به قایقسواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند. سپیده که زد گفتند: «چقدر رفتهایم؟ تمام شب را پارو زدهایم!»
اما دیدند درست در همان جایی هستند که شب پیش بودند! آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!
در اقیانوﺱ بیپایان هستی، انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید.
#پی_نوشت :شما قایقتان را به کدام ساحل بستهاید؟ ساحل افکار منفی، ناامیدی، ترس، زیادهخواهی، غرور کاذب، خودبزرگبینی، گذشته یا ...
@zarboolmasall
📗نیم غاز بابام را میخواهم
در مواقعی که کسی برای پس گرفتن چیزی بیارزش یا مبلغی ناچیز خیلی کوشا باشد از این اصطلاح استفاده میکنند.
(میگویند یک غاز واحد پولی بی ارزش و حدود یک هفتم پشیز بوده)
مرحوم دهخدا در "امثال و حکم" منشاء رواج این ضربالمثل را به افسانهای شیرین برای کودکان نسبت میدهد.
روزی روزگاری نجاری فقیر و همسرش در روستایی زندگی میکردند که صاحب فرزند نمیشدند. روزی همسر نجار در خانه مشغول پختن ناهار بود. آهی کشید و گفت کاش من پسری داشتم که این غذا را تا گرم است به دکان پدرش میبرد و در کارها به او کمک میکرد و در خانه هم، مونس من بود و اینگونه دل من و همسرم را شاد میکرد. ناگهان نخودی از دیگ بیرون جست و گفت: از این به بعد من پسر تو هستم و هر کاری باشد برایت انجام میدهم.
زن شادمان شد. به او گفت غذای پدرت را به دکانش ببر تا او هم خوشحال شود. نخود غذا را به دکان برد. نجار پرسید تو که هستی؟ نخود گفت من از این به بعد پسرت هستم. هر کاری باشد برایت انجام میدهم. نجار خوشحال شد و گفت حالا که اینطور است و تو یاور پدر هستی به قصر برو و نیم غاز مرا که عوامل حاکم به زور بابت خراج از من گرفتهاند از وی پس بگیر.
نخود گفت فرمان بردارم. و عازم سفر شد.
پس از مدتی طولانی در راه به زنی رسید که کنار چشمهای رخت میشست. نخود از او خواهش کرد که لباسهای خاکی او را هم بشوید. اما زن گفت صابون کم دارم و به شستن لباسهای تو نمیرسد. نخود هم تمام آب چشمه را خورد و در شکمش جا داد و به راهش ادامه داد. در راه به شغالی رسید. شغال از نخود پرسید کجا میروی و نخود گفت میروم نیم غاز پدرم را پس بگیرم. شغال گفت مرا هم با خود ببر شاید بتوانم کمکت کنم. نخود قبول کرد ولی بعد از مدتی چون نخود خیلی تند میرفت شغال خسته شد و گفت من نمیتوانم پابپای تو بیایم. نخود گفت پس دندانهایت را در میآورم و تو را در شکمم جا میدهم. شغال قبول کرد. نخود دوباره براه افتاد. روز بعد در راه به پلنگی رسید. پلنگ هم تقاضا کرد که نخود او را با خود ببرد تا کمکش کند. نخود قبول کرد اما بعد از مدتی پلنگ هم خسته شد. پس نخود دندانهای پلنگ را درآورد و او را هم در شکمش جا داد و همراه خود برد. رفتند تا به قصر رسیدند. در انجا او قصد خود را به حاکم گفت و نیم غاز پدرش را از حاکم خواست. حاکم عصبانی شد و دستور داد تا او را در قفس خروسهای جنگی بیاندازند تا خروسها چشمانش را درآورند ولی نخود عطسهای کرد و شغال از دهانش بیرون جست. نخود دندانهای شغال را به او داد و شغال همه خروسها را خورد. حاکم دستور داد او را در قفس سگهای شکاری بیاندازند ولی باز نخود عطسهای کرد و پلنگ از شکمش بیرون آمد. نخود دندانهای پلنگ را به او داد و پلنگ تمام سگها را از بین برد.
اینبار حاکم دستور داد تا آتش بزرگی درست کردند تا نخود را درون آن بسوزانند ولی نخود تمام آب چشمه را که خورده بود روی آتشخالی کرد و آن را خاموش کرد.
حاکم که دید حریف نخود نمیشود او را به خزانه قصر بود تا نیمغاز پدرش را بردارد. نخود مقدار زیادی از جواهرات خزانه را در شکمش جا داد و فقط یک نیم غاز در دستش نگهداشت. از خزانه بیرون آمد و نیم غاز را نشان حاکم داد و به خانه برگشت. وقتی به خانه رسید به مادرش گفت مرا به چرخ نخریسی ببند و هر بار که میچرخد آرام با دوک نخریسی به پشت من بزن. مادر همین کار را کرد تا تمام جواهرات از شکم نخود بیرون ریخت و از آن به بعد نجار و همسرش با فرزندشان به شادی زندگی کردند
@zarboolmasall
سلمان فارسی سرانجامِ حزبِ آن پيشوای نور را اين گونه بيان كرده است:
هيچ گاه بر رسول خدا «صلی الله علیه و آله و سلم» وارد نشدم جز آنكه بين دو شانه ام زد و با اشاره به علی (عليه السلام) فرمود: اين مرد و حزب او رستگارند: ما طلعتُ علی رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) إلاّ و ضرب بين كتفيّ و قال: «يا سلمان! هذا و حزبه هم المفلحون».[۱]
[۱]بحارالانوار ج۲۴ ص۲۱۳
ادب فنای مقربان ج۳ ص۷۸
هدایت شده از قاصدک
🛑 فروشگاه محصولات ارگانیک #برکات 🛑
⭕️ ما اینجاییم تا با قیمت عالی و با کیفیت برتر محصولات را در اختیارتان بگذاریم.
✴️ - انواع گیاهان دارویی
✴️ - انواع شیره
✴️ - روغن های درمانی
✴️ - لوازم آرایشی و بهداشتی
✴️ - انواع شامپوهای طبیعی
✴️. انواع سرکه های طبیعی
✴️. انواع دمنوش های طبیعی
✴️. انواع صابون های طبیعی
✴️. انواع لیف و کفی های طبیعی
✴️.کپسول لاغری بدون عوارض
✴️. انواع مام های طبیعی
✴️. انواع عطرهای طبیعی
و کلی محصولات دیگه... 😍
🟢این کانال #منصف و #باکیفیت محصولات ارگانیک رو براتون پیدا کردم از دستش ندید😍👇🏻
≪ ⚜️ ✿ ⚜️ ≫
https://eitaa.com/joinchat/1039925254C2a29e59c9b
≪ ⚜️ ✿ ⚜️ ≫
@mahsulpak
#طنزدرجبهه_سوریه
قبل از عملیات بود...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم...
ڪه تڪفیریا نفهمن...🤔
یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)از فرمانده های تیپ فاطمیون😍
بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدرخوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده......😂🤦♂😐
شهیدمصطفےصدرزاده
یادش_باصلوات
@zarboolmasall
#داستانک
ویلی گفت: "آدم های معمولی"
و انگار چنین چیزی مزه ی دهنش را بد کرده باشد،
تف کرد: " آدم های معمولی و برنامه هاشون.
این بارون، این رطوبت - این ها همه یه جور پس مونده ست.
پس مونده ی یه رویا.
در واقع، پس مونده ی یه عالَم رویا.
رویای من، رویای او، و رویای تو. "
🕴 دانیل والاس
@zarboolmasall
واقعا زیباست .....
فروغ فرخزاد میگويد:
در حیرتم از "خلقت آب "
اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند
اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند.
اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند.
اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند.
اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود.
ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد.
دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تأثیر پذیر است، و در تنهایی مرده وگرفته است...
🌱 "باهم" بودنهایمان را قدر بدانیم...🌱
@zarboolmasall