eitaa logo
ضرب المثل
32.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
885 ویدیو
13 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 خیلی زیباست مردی بود قرآن میخواند و معنی قرآن را نمیفهمید .دخترکوچکش از او پرسید چه فایده ای دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن رابفهمی؟ پدر گفت سبدی بگیر واز آب دریا پرکن وبرایم بیاور.. دختر گفت : غیر ممکن است که آب درسبد باقی بماند. پدر گفت امتحان کن..دخترم. دختر سبدی که درآن زغال میگذاشتند گرفت ورفت بطرف دریا وامتحان کرد سبد را زیرآب زد وبه سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت وهیچ آبی در سبد باقی نماند. پس به پدرش گفت که هیچ فایده ای ندارد . پدرش گفت دوباره امتحان کن. دخترکم . دختر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب رابرای پدر بیاورد .برای بار سوم وچهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد وبه پدرش گفت که غیر ممکن است... پس پدر به. او گفت سبد قبلا چطور بود؟ اینجا بود که دخترک متوجه شد و به پدرش گفت بله پدر قبلا سبد از باقیمانده های زغال کثیف وسیاه بود ولی الان سبد پاک وتمیز شده است. پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد. پس دنیاوکارهای آن قلبت را از کثافتها پرمیکند، خواندن قرآن همچون دریا سینه ات راپاک میکند، حتی اگر معنی آنرا ندانی... خواندن قرآن یکی از شیوه های قوی پاکسازی احساس منفی ودرونیه با خواندن قران پاکی آن به زندگی ما برکت ، نعمت ، سلامتی و آرامش فراوان میدهد.. @zarboolmasall
💚شکر خدا💚 ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زباله‌اش دنبال چیزی می‌گردد. گفت، خداروشکر فقیر نیستم. مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانه‌ای با رفتار جنون‌آمیز در خیابان دید و گفت، خداروشکر دیوانه نیستم. آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل می‌کرد گفت، خداروشکر بیمار نیستم. مریضی در بیمارستان دید که جنازه‌ای را به سرد خانه می‌برند. گفت، خداروشکر زنده‌ام. فقط یک مرده نمی‌تواند از خدا تشکر کند. چرا همین الان از خدا تشکر نمی‌کنیم که روز و شبی دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟ @zarboolmasall
ازعزراییل پرسیدند: تابحال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟ عزرائیل جواب داد: یک بارخندیدم، یک بارگریه کردم ویک بارترسیدم. ."خنده ام" زمانی بودکه به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم،اورادرکنارکفاشی یافتم که به کفاش میگفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم وجانش راگرفتم.. "گریه ام"زمانی بود که به من دستور داده شدجان زنی رابگیرم،او را دربیابانی گرم وبی درخت وآب یافتم که درحال زایمان بود..منتظرماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم..دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت وگریه کردم.. "ترسم"زمانی بودکه خداوندبه من امرکردجان فقیهی را بگیرم نوری ازاتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد وزمانی که جانش را می گرفتم ازدرخشش چهره اش وحشت زده شدم..دراین هنگام خداوند فرمود: میدانی آن عالم نورانی کیست؟.. او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی. من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که باوجودمن،موجودی درجهان بی سرپناه خواهد بود... @zarboolmasall
فرهنگی که باید با آب طلا نوشت... روزی پسری از خانواده نسبتاً مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست! متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه‌ی بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می‌کنی؟ مادر گفت: پسرم، همسایه‌ی فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب می‌کند، دوست داشتم از آن‌ها چیز ساده‌ای بخواهم که تهیه آن برای آن‌ها سخت نباشد، در حالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آن‌ها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آن‌ها آسان باشد و شرمنده نشوند... @zarboolmasall
♥️🍃 ‌سکوت آدما رو جدی بگیرید... دوستی که دیگه ازتون ناراحت نمیشه؛ آدمی که دیگه نگرانتون نمیشه؛ فرزندی که دیگه با خانواده حرف نمیزنه؛ اونا دارن شما رو ترک میکنن!! @zarboolmasall
آنروز که سقف خانه ها چوبی بود! گفتار و عمل در همه جا خوبی بود! امروز بنای خانه ها سنگ شده! دل ها همه با بنا هماهنگ شده! 🔰 @zarboolmasall
🔴 بادکنک های زندگی دوستی می‌گفت سمیناری دعوت شدم که هنگام ورود به هر یک از دعوت شدگان بادکنکی دادند سخنران بعد از خوشامدگویی از حاضرین که ۵۰ نفر بودند خواست که با ماژیک اسم خود را روی بادکنک نوشته و آنرا در اتاقی که سمت راست سالن بود بگذارند و خود در سمت چپ جمع شوند سپس از آنها خواست در ۵ دقیقه به اتاق بادکنکها رفته و بادکنک نام خود را بیاورد من به همراه سایرین دیوانه‌وار به جستجو پرداختیم همدیگر را هل می‌دادیم و زمین میخوردیم و هرج و مرجی به راه افتاده بود مهلت ۵ دقیقه‌ای با ۵ دقیقه اضافه هم به پایان رسید اما هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند. این بار سخنران پیشنهاد کرد هرکس بادکنکی را بردارد و آنرا به صاحبش بدهد بدین ترتیب کمتر از ۵ دقیقه همه به بادکنک خود رسیدند. در زندگی مشترک و در خانواده باید یاد بگیریم که باید در جستجوی سعادت دیگران باشیم و بدانیم سعادت ما در گرو سعادت و خوشبختی دیگران است. گاه وقتی از نیازهای خود که همان بادکنکهای زندگی ما هستند بگذریم و از آن طرف به نیازهای همسر خود احترام بگذاریم زودتر به نیازهای خود خواهیم رسید و درک خواهیم شد. برای رسیدن به سعادت، برای سعادت یکدیگر وقت بگذاریم! @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پناه ببر به دلخوشی های کوچک پناه ببر به صبح فردا،طلوع افتاب،خورشید گرم... پناه ببر به خدا خدایی که هیچ وقت دیر نمیکند...❤️ صبح قشنگتون بخیر دوستان☀️🤗☀️💚🌱 @zarboolmasall
بعضی ها از مرگ می ترسند، بعضی ها از نابینایی می ترسند، بعضی ها از سرطان و ایدز می ترسند و بعضی ها از فقر و نداری می ترسند. و بعضی ها از ..... اما ای کاش از؛ غرور و تکبر و پنهان‌کاری بترسیم! ای کاش از؛ نامهربانی و دل شکستن بترسیم! ای کاش از؛ از دروغ‌ و تخریب‌ بترسیم! ای کاش از؛ جهل و نادانی بترسیم ای کاش از؛ بخل و حسد و کینه بترسیم! ای کاش ای کاش غیبت و تهمت و افترا بترسیم! 🔰 @zarboolmasall
یک وقت یکی از من(دکتر باستانی پاریزی) پرسید متولدِ چه سالی هستی؟ گفتم همسنِ «سادات ناصری» هستم. گفتند؛ «سادات ناصری کِی متولد شده؟ گفتم؛ همان سالی که «ایرج افشار» متولد شده. گفت؛ این چه جور ارجاع دادن است؟ یک سؤالِ ساده و این همه سردوانی! گفتم: آدم عاقل هیچوقت شماره تلفن خود را به خبرنگارِ روزنامه ها و سالِ تولدِ خود را هرگز به عزرائیل نشان نمیدهد، چکار داری که ما چه سالی متولد شده ایم؟ خصوصاً که عزرائیل تازگی‌ها از کارِ متولدینِ قبل از سیصد فارغ شده و حتی به متولدینِ 1304 و بعد از آن هم کار دارد!!! * این مطلب در صفحه 91 کتابِ «هواخوریِ باغ» نوشتهٔ «دکتر ابراهیم باستانی پاریزی» (نشر علم، چاپ اول، 1385) درج شده. @zarboolmasall
اصلن درک نمی‌کنم و نمی‌فهمم که چرا در یک لحظه همه چیز را پاک کردی پس از آن‌همه‌ چیزهایی که تجربه کردیم [و] حرف‌های خشم‌ناک و بی‌انصافانه‌ را می‌گویی: «اشک‌هات بی‌فایده‌ست [و] من هیچ‌وقت تو را دوست نداشتم» التماس می‌کنم انکار نکن تو هم گاهی مرا دوست داشتی می‌گویی: «برو» چطور بروم؟ امیدهایم چه خواهد شد؟ جوابِ اشک‌ها و رنج‌هایم را چه کسی خواهد داد؟ رفتن، بی‌آن‌که پشتِ سرت را نگاه کنی، دشوار است نمی‌دانم چرا عادت کردن دشوار است مرگ و زندگی شبیه هم‌اند تنهایی، [اما] شکنجه‌ی متفاوتی‌ست @zarboolmasall
با خدا باش. خدایا چگونه تو را بخوانم درحالی که من، من هستم (با این همه گناه ومعصیت) و چگونه از رحمت تو نا امید شوم درحالی که تو، تو هستی (با آن همه لطف ورحمت) خدایا تو آنچنانی که من می خواهم مرا نیز چنان کن که تومی خواهی ‌‌@zarboolmasall