eitaa logo
ضرب المثل
36.9هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
479 ویدیو
6 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
گوش جان بسپاریم🌿💚 پسر ملانصرالدین از او پرسید: پدر، فقر چند روز طول می‌کشد؟ ملا گفت: چهل روز پسرم پسرش گفت: بعد از چهل روز ثروتمند می‌شویم؟ ملا جواب داد: نه پسرم، عادت می‌کنیم!! @zarboolmasall
🔴 انسان بااخلاق و خوش خو چه ويژگي هايي دارد؟ براي کسب اخلاق نيکو به کدام امام متوسل شوم؟ ✍️پاسخ: ✅پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله ميفرمايند: مكارم الأخلاق عشرة يكون في الرّجل و لا تكون في ابنه، و يكون في الابن و لا تكون في الأب، و يكون في العبد و لا تكون في سيّده يقسمها اللَّه لمن أراد به السّعادة:، صدق الحديث، و صدق البأس، و إعطاء السّائل، و المكافاة بالصّنائع، و حفظ الأمانة، و صلة الرّحم، و التّذمّم للجار، و التّذمّم للصّاحب، و إقراء الضّيف و رأسهنّ الحياء. اخلاق خوب ده چيز است كه گاهي در مرد هست و در پسرش نيست و گاهي در پسرش هست و در پدرش نيست. در بنده هست و در آقاى او نيست. خدا هر كه را سعادتمند خواهد، قسمت او كند: راستى گفتار، پاى مردى در جنگ، عطاى سائل، نيكى در عوض نيكى، حفظ امانت، پيوند خويشان، حمايت همسايه، حمايت دوست، مهماندارى، و سر سلسله آن حياست.(1) براي پيدا کردن اخلاق خوب علاوه بر راهکارهايي که وجود دارد دعا و توسل نيز موثر است. برخي از علما نقل کرده اند که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله اين دعا را زياد مي فرمودند:(2) اللّهم حسّن خُلقي و خَلقي اللّهم جنّبني منكرات الأخلاق موفق باشيد. 📚منابع: 1. نهج الفصاحة، 2740. 2. سفينة البحار ؛ ج2 ؛ ص680. @zarboolmasall
◇•شتر را با نمد داغ میکنند◇• •يه شتر به شتر ديگه از دست صاحبش شكايت مي كرد كه گفت :صاحبم از بس بار من ميكنه كه طاقتم طاق ميشه شتر ديگه گفت :بارت چيه اون شتر جواب داد معمولا نمك. شتره گفت:اگر توي راهت جوي آبی ديدي توي جوب آب بخواب تا نمك ها آب بشه و بارت سبك، حال صاحبت هم جا مياد. شتره به حرف دوستش عمل كرد و صاحبش فهميد كه خوابيدن شتر از ناتواني نيست و دفعه بعد صاحب شتر نمد بار شترش كرد و شتر هم از همه جا بي خبر توي جوي آب خوابيد و وزن بارش اينبار چند برابر شد و صاحبش به زور شلاق اون رو از زمين بلند كرد و به راه انداخت و اين مثل شد كه كار به جايی رسيده كه شتر رو با نمد داغ ميكنن• @zarboolmasall
شعری بس زیبا؛ گوش جان بسپاریم💚🌿 ◇• زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شِمُرش نیست امّید، که همواره نفس بر گردد گر دو صد عمر شود پرده نشین در معدن، خصلتِ سنگِ سیه نیست که گوهر گردد نه هر آنرا که لقب، بوذر و سلمان باشد راست کردار ، چو سلمان و چو بوذر گردد نخورَد هیچ توانگر، غمِ درویش و فقیر مگر آنروز که خود ، مُفلس و مُضطر گردد مرو آزاد، چو در دام تو صیدی باشد مشو ایمن، چو دلی از تو مکدّر گردد نه هر آن غنچه که بشکفت، گل سرخ شود نه هر آن شاخه که بَررَست، صنوبر گردد گر که کار آگهی، از بهر دلی کاری کن تا که کار دل تو نیز ، میسّر گردد◇• @zarboolmasall
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست 💚🌿 🖇حرف های زیادی برای گفتن وجود دارد اما زمان، اندک است. 🖇 حکایت و داستان ما به قدری طولانی است که در حجم این کتاب نمی‌گنجد. 🖇 این کتاب تمام شد اما می‌توانست مطالب و موضوعات بیشتری را در بر بگیرد، به معنی دیگر حرف زیاد بود اما وقت کم است. 🖇معنی دیگر این ضرب المثل عبارتست از کوتاه بودن عمر و ناتمام ماندن حکایت‌های شاعر. @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنانی ناب و بی نظیر؛حتما تماشا کنید.💚🌿 مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد . ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد . افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز امتحان کرد اما به جایی نرسید . خسته و نا امید راه دریا را در پیش گرفت کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پر کردن سطل آب کوچکی از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز می شد اما کودک همچنان آب می ریخت مرد پرسید : چه می کنی؟ کودک جواب داد : به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود به کودک گفت : من و تو در واقع یک اشتباه را مرتکب شده ایم مولانا می گوید : هر چه اندیشی پذیرای فناست آنچه در اندیشه ناید آن خداست ‌‎@zarboolmasall
لی لی به لالای کسی گذاشتن🤍🦋 ◇• به معنای لوس کردن کسی یا توجه بیش از اندازه به یک شخص است. می دانیم که اگر به کسی توجه زیادی بکنیم، از آن طرف هم لطمه می خوریم. زیرا از آن شخص توقع داریم کار ما را جبران کند و چون که او هم لوس شده است، همچنین کاری نمی کند◇• @zarboolmasall
شنیدنی🤍💭 ◇• بزرگى با شاگردش از باغى میگذشت چشمشان به یک کفش کهنه افتاد. شاگرد گفت : گمان میکنم این کفشهای کارگرى است که در این باغ کار میکند، بیایید با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم. استاد گفت : چرا براى خندیدن خودمان او را ناراحت کنیم..؟ بیا کارى که میگویم انجام بده و عکس العملش را ببین.. مقدارى پول درون آن کفش قرار بده.. شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول، مخفى شدند.. کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همین که پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون کفش شد و بعد از وارسى پول ها را دید با گریه فریاد زد خدایا شکرت.. خدایی که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنى..! میدانى که همسر مریض و فرزندان گرسنه دارم و در فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رویی به نزد آنها باز گردم و همین طور اشک میریخت... استاد به شاگردش گفت : همیشه سعى کن براى خوشحالیت ببخشى نه بستانی...🌸🍃 @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به به ؛ گوش جان بسپاریم.💚🌿 ◇• زمان سپری خواهد شد. روزی همه خواهند فهمید که این همه رنج برای چیست. آن روز دیگر برای هیچ‌کس رازی باقی نمی‌ماند، ولی فعلاً باید زندگی کرد... انسان به زودی خواهد دانست که چرا زندگی می‌کند و چرا رنج می‌کشد... ای کاش بداند! ای کاش بداند! ‌ ‌ ‌@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به به ؛ گوش جان بسپاریم.💚🌿 ◇• زمان سپری خواهد شد. روزی همه خواهند فهمید که این همه رنج برای چیست. آن روز دیگر برای هیچ‌کس رازی باقی نمی‌ماند، ولی فعلاً باید زندگی کرد... انسان به زودی خواهد دانست که چرا زندگی می‌کند و چرا رنج می‌کشد... ای کاش بداند! ای کاش بداند! ‌ ‌@zarboolmasall
معنی زیره به کرمان بردن یعنی چه؟🖇🤍 ◇• یعنی چیزی را که در جایی فراوان است، به عنوان هدیه می برد. در اینصورت هدیه یا کالای وی دارای ارزش زیادی نخواهد بود. ◇• این ضرب المثل کنایه از بی اهمیت بودن کاری است که یک نفر می خواهد در شرایط حساس انجام دهد. ◇• یعنی کالایی را جایی ببری که مرکز آن است. مثل بردن زیره به کرمان که مرکز آن است. ◇• وقتی در یک گروه دوستانه قرار است برای حل مشکلی راهکارهای مختلفی ارائه دهند، یک نفر راه حلی می دهد که دقیقا با مشکل رو به رو می شوند! اینجا هم این ضرب المثل را می توان استفاده کرد. @zarboolmasall
💛✨💛 گاهی خودمان را به روز رسانی کنیم به روزرسانی را که فقط برای انواع بازی ها نرم افزارها و برنامه های کامپیوتری نگذاشته اند … گاهی هم آدم باید افکارش را به روز کند طرز فکرش را ارتقا بدهد … حال و هوایش را تازه کند … مثلا دور بریزد تمام خاطراتی را که تکرارشان چیزی به جز غم و اندوه  ندارد رها کند بعضی وابستگی ها را که حال و روزش را به هم میریزند افسوس ها را … غصه ها را … نگرانی ها را … و تمام تلخی هایی که بوی کهنگی گرفته اند گاهی باید یک گوشه ی دنج نشست زندگی را نو کرد و یک "من" تازه ساخت با باورهایی جدید و افکاری رو به رشد … باور کن لازم است هر از گاهی خودمان را هم به روز رسانی کنیم … 🦋 @zarboolmasall
هر چیز که خوار آید ، یک روز به کار آید⛓💌 یک روز مرد دنیا دیده ای با پسرش به سفر رفت . در راه نعل اسبی پیدا کردند و به پسر گفت : نعل را بردار شاید به دردمان بخورد . پسر گفت : ما که اسب نداریم به چه دردمان می خورد ؟ پدر نعل اسب را برداشت و به پسر هم چیزی نگفت و به راهشان ادامه دادند . در راه به روستایی رسیدند . پدر در کارگاهی نعل اسب را فروخت بی آنکه پسر متوجه شود و با پولش کمی گیلاس خرید و در پارچه ای پیچید . و به راه ادامه دادند . در بین راه هر دو حسابی تشنه شدند و آبی که همراهشان بود تمام شد . در راه از تشنگی زیاد پسر بی حال شد و پدر گفت فاصله ی زیادی تا مقصد نمانده راهت را ادامه بده . گیلاسی را جلوی راه پسر انداخت . پسر فوراً آن را برداشت و خورد و شیرینی آن باعث شد تا به راهش ادامه دهد . پدر یک گیلاس جلوی راه او می انداخت و پسر آنها را می خورد تا به راهش ادامه دهد و قوت می گرفت . پسر از پدر پرسید که این گیلاس ها را از کجا آورده؟ پدر گفت : تو حاضر نشدی برای برداشتن نعل اسب خم شوی اما 20 بار برای برداشتن گیلاس خم شدی این گیلاس از فروش همان نعل اسب به دست آمده به همین دلیل می گویند : هر چیز که خوار آید یک روز به کار آید. ‌ @zarboolmasall
داستان زیبا؛ گوش جان بسپاریم💚🌿 ✍🏻پادشاهی وزيری داشت كه هر اتفاقی می‌افتاد می‌گفت: خيراست!! روزی دست پادشاه در سنگلاخها گير كرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزير در صحنه حاضر بود گفت: خيراست! پادشاه از درد به خود می‌پيچيد،از رفتار وزير عصبی شد، او را به زندان انداخت، ۱سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود، در دام قبيله ای گرفتار شد كه بنابر اعتقادات خود، هر سال ۱نفر را كه دينش با آنها مختلف بود،سر می‌برند و لازمه اعدام آن شخص اين بود كه بدنش سالم باشد وقتی ديدند اسير، يكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند آنجا بود كه پادشاه به ياد حرف وزير افتاد نه زمان قطع انگشتش گفته بود: خير است! پادشاه دستور آزادی وزير را داد وقتی وزير ازاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان اوشنيد، گفت:خيراست! پادشاه گفت: ديگر چرا؟؟؟ وزير گفت: از اين جهت خير است كه اگر مرا به زندان نينداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جای تو اعدام می‌كردند. در طريقت هر چه پيش سالك آيد خير اوست در صراط مستقيم ای دل كسی گمراه نيست.. 🤍⃟ೄ @zarboolmasall
اشک تمساح میریزد🤍🌈 ◇• قدیم معتقد بودند كه غذا و خوراك تمساح به وسیله اشك چشم تامین می شود. بدین طریق كه هنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعت ها متمادی بر روی شكم دراز می كشد. در این موقع اشك لزج و مسموم كننده ای از چشمانش خارج می شود كه حیوانات و حشرات هوایی به طمع تغذیه بر روی آن می نشینند. پیداست كه سموم اشك تمساح آنها را از پای در می آورد. فرضا نیمه جان هم بشنود و قصد فرار كنند به علت لزج بودن اشك تمساح نمی توانند از آن دام گسترده نجات یابند. خلاصه هربار كه مقدار كافی حیوان وحشره در دام اشك تمساح افتند، تمساح پوزه ای جنبانیده به یك حمله آنها را بلع می كند و مجددا برای شكار كردن طعمه های دیگر اشك می ریزد.◇• @zarboolmasall
🔻ماجرای معروف بهلول و بوی غذا خیلی جالبه😁❤️ 📌مردی فقیر چشمش به مغازه خوراک پزی افتاد تکه نانی را بالای بخاری که از سر دیگ بلند می شد، می گرفت و می خورد. هنگام رفتن صاحب مغازه گفت: تو از بخار دیگ من استفاده کرده ای، باید پولش را بدهی. مردم جمع شدند و مرد از همه جا درمانده، بهلول را دید و او را به قضاوت دعوت کرد. 📌بهلول به آشپز گفت: این مرد از غذای تو خورده است؟ آشپز گفت: نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به زمین انداخت و گفت: ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر. 📌آشپز با تعجب گفت: این چه قسم پول دادن است؟ 📌بهلول گفت: مطابق عدالت است. کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند. @zarboolmasall
صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی🌿💚 ◇• مادرى قبل از فوتش به دختر خود گفت: این ساعت را مادر بزرگت به من هدیه داده است ، تقریبا ۲۰۰ سال از عمرش می‌گذرد. پیش از اینکه به تو هدیه بدهم ، به فروشگاه جواهرات برو و بپرس که آن را چه مقدار می‌خرند.دختر به جواهر فروشی رفت و برگشت به مادرش گفت: صد و پنجاه هزار تومان قیمت دادند. مادرش گفت: به بازار کهنه فروشان برو ، دختر رفت و برگشت و به مادرش گفت: ده هزار تومان قیمت کردند و گفتند بسیار پوسیده شده است. مادر از دحترش خواست به موزه برود و ساعت را نشان دهد. دختر به موزه رفت و برگشت و به مادرش گفت: مسئول موزه گفت که پانصد میلیون تومان این ساعت را می‌خرد و گفت موزه من این نوع ساعت را کم دارد و آن را در جمع اشیای قیمتی موزه می‌گذارد. مادر گفت: می‌خواستم این را بدانی که ، جاهای مناسب ارزش تو را می‌دانند. هرگز خود را در جاهای نامناسبت جستجو مکن و اگر ارزشت را هم پیدا نکردی خشمگین نشو. کسانی که برایت ارزش قائل می‌شوند ، از تو قدردانی می‌کنند. در جاهایی که کسی ارزشت را نمی‌داند حضور نداشته باش ؛ ارزش خودت را بدان!◇• گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی @zarboolmasall
خیاط هم در کوزه افتاد🤍🖇 در روزگار قديم در شهر ري خياطي بود كه دكانش سر راه گورستان بود . وقتي كسي ميمرد و او را به گورستان مي بردند از جلوي دكان خياط مي گذشتند . يك روز خياط فكر كرد كه هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت كوزه اي به ديوار آويزان كرد و يك مشت سنگ ريزه پهلوي آن گذاشت . هر وقت از جلوي دكانش جنازه اي را به گورستان مي بردند يك سنگ داخل كوزه مي انداخت و آخر ماه كوزه را خالي مي كرد و سنگها را مي شمرد . كم كم بقيه دوستانش اين موضوع را فهميدند و برايشان يك سرگرمي شده بود و هر وقت خياط را مي ديدند از او مي پرسيدند چه خبر ؟ خياط مي گفت امروزسه نفر تو كوزه افتادند . روزها گذشت و خياط هم مرد . يك روز مردي كه از فوت خياط اطلاعي نداشت به دكان او رفت و مغازه را بسته يافت . ازهمسايگان پرسيد : خياط كجاست ؟ همسايه به او گفت : ‌خياط هم در كوزه افتاد . و اين حرف ضرب المثل شده و وقتي كسي به يك بلائي دچار مي شود كه پيش از آن درباره حرف مي زده ، مي گويند :” خياط در كوزه افتاد ” . @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دم روباه از زرنگی در تله است🦊🧡 ◇• پیرمرد کشاورزی بود که جالیزی داشت که هندوانه اش زیاد بود ولی از یک بابت خیلی ناراحت بود، چون یک روباه مکار شب که می شد، به طرف جالیز راه می افتاد و در چشم به هم زدن مقدار زیادی از خربزه و هندوانه های رسیده و کال را خرد می کرد و همه ی بوته ها را می کند، پیر مرد هر کاری که کرد نتوانست روباه را بگیرد. پیرمرد سر راه روباه یک چاه کند و روی آن را با ساقه و برگ نازک علف پوشاند ولی روباه از این حیله پیرمرد با خبر شد. ناچار آرد آورد و خمیری درست کرد و توی آن زهر ریخت و سر راه روباه گذاشت، ولی روباه مکار همین که خمیر را بو کشید فهمید که زهر دارد و آن را نخورد. عاقبت پیرمرد با یک نفر مشورت کرد و او به پیرمرد گفت که سر راه روباه تله ای در زمین کار بگذارد و به زمین، میخ کند و یک تکه گوشت سر راه روباه گذاشت، روباه شب که آمد و سفره چرب و نرمی دید جلو رفت، ولی از این فکر هم غافل نبود که ممکن است دامی برایش گذاشته باشند، به همین جهت دمش را به طرف تله نزدیک کرد و عقب عقب رفت که ناگهان دم روباه در تله گیر کرد روباه و به هر طرف که رفت و هر زرنگی که به خرج داد خلاص نشد که نشد تا صبح آنقدر تلاش کرد که خسته و بی حال افتاد. پیرمرد آمد و گفت: آقا روباه تو با آن زرنگی چطور شد که توی تله افتادی؟ روباه گفت: من که در تله نیستم بلکه این دم من است که در تله افتاده، من به این سادگی ها در تله نمی افتم! پیر مرد گفت: بله دم روباه از زرنگی در تله است.◇• @zarboolmasall