eitaa logo
ضرب المثل
32.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
889 ویدیو
13 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
پاسخ دهید👻 حدس ضرب المثل ⁉️ جواب آن ساعت ۱۹:۳۰ در کانال قرار خواهد گرفت🎄 برای دوستاتون بفرستید😉 @zarboolmasall
جواب ضرب المثل تصویری✨️🀄 🟩شتری که در خانه ی همه را می زند معنی و مفهوم‌آن قبلا در کانال و زیر مجدد آمده است 🔻 عاقبتی که برای همه است . 🔹️این ضرب المثل در مواردی استفاده می شود که می خواهیم به شخصی تذکر دهیم که شرایط همیشه یکسان نمی ماند و عمر جاودانه نیست و مرگ بالاخره برای همه ی انسان ها اتفاق می افتد. 🔸️گاهی نیز برای تسلی دادن به بازماندگان شخصی که فوت شده است از ضرب المثل “شتری است که در خانه ی همه می خوابد” استفاده می کنیم. @zarboolmasall
15.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️جوجه جوجه طلایی، یادآور بچگی‌هامون @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🖤✨ســـلام 🍃✨روزتـــون 🖤✨پر از خیر و برکت 🕊✨امروز دوشنبه↶ ✧ 22 مرداد 1403 ه.ش ❖ 7 صفر 1446 ه.ق ✧ 12 آگوست 2024 میلادی ┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄ 🖤✨↯ ذڪر روز ؛ 🍃✨《 یا قاضِیَ الْحاجات؛ ای برآورنده حاجت‌ها 》 @zarboolmasall
سام نریمان، امیر زابل و سر آمد پهلوانان ایران، فرزندی نداشت و از اینرو خاطرش اندوهگین بود. سرانجام زن زیبا رویی از او بارور شد و کودکی نیک چهره زاد . اما کودک هر چند سرخ روی و سیاه چشم و خوش سیما بود موی سرو رویش همه چون برف سپید بود. مادرش اندوهناک شد. کسی را یارای آن نبود که به سام نریمان پیام برساند و بگوید ترا پسری آماده است که موی سرش چون پیران سپید است . دایه کودک که زنی دلیر بود سرانجام بیم را به یک سو گذاشت و نزد سام آمد و گفت « ای خداوند مژده باد که ترا فرزندی آمده نیک چهره و تندرست که چون آفتاب میدرخشد. تنها موی سرو رویش سفید است . نصیب تو از جهان چنین بود. شادی باید کرد و غم نباید خورد.» سام چون سخن دایه را شنید از تخت به زیر آمد و به سرا پرده کودک رفت. کودکی دید سرخ روی و تابان که موی پیران داشت. آزرده شد و روی به آسمان کرد و گفت: «ای دادار پاک، چه گناه کردم که مرا فرزند سپید موی دادی؟ اکنون اگر بزرگان بپرسند این کودک با چشمان سیاه و موهای سپید چیست من چه بگویم و از شرم چگونه سر برآورم؟ پهلوانان و نامداران بر سام نریمان خنده خواهند زد که پس از چندین گاه فرزندی سپید موی آورد . با چنین فرزندی من چگونه در زاد بوم خویش بسر برم؟ » این بگفت و روی بتافت و پر خشم بیرون رفت. سام اندکی بعد فرمان داد تا کودک را از مادر باز گرفتند و به دامن البرز کوه بردند و در آنجا رها کردند. و رهایی کودک ،آغاز دایه گی سیمرغ شد. @zarboolmasall
« دست مریزاد» دستی که می‌لرزد باعث می‌شود که یک نفر نتواند هیچ کاری را درست انجام دهد . به عنوان مثال کسی که دچار لرزش دست ، وقتی کاسه یا لیوان یا جامی را در دست دارد ، محتویات آن به بیرون از ظرف می‌ریزد. مریزاد یک کلمه دعایی است که معنای مریزد یا نریزد است. برای همین در مقام آفرین یا تحسین از اصطلاح «دست مریزاد » استفاده می‌شود که معنای آن این است : امیدوارم همواره کار را درست انجام دهی این شکل دعایی در ادب قدیم سابقه دارد: بنازیم دستی که انگور چید مریزاد پایی که در هم فشرد (حافظ) یا: بریز آب رز از دست ای پریزاد که هرگز زخمه‌ی دستت مریزاد (عطار) @zarboolmasall
💎دادگری را باید آموزش داد. کلاس سوم دبستان که بودم در هفته دوم آموزگار امتحان املای کلاسی گرفت و از بچه های کلاس خواست املای همدیگر را تصحیح کنند و به خاطر بد خطی، نمره من ۹ شده بود . خیلی از این کار همکلاسیم ناراحت شدم . چند هفته بعد دوباره تکرار شد و وقتی به بد خطی همکلاسیم می رسیدم علیرغم تصمیم به انتقام باز هم غلط نگرفتم و فقط علامت میزدم و تنها یک غلط واقعی پیدا کردم و نمره ۱۹ دادم . با لجاجت بچگانه داشتم با مدادم زیر بقیه بد خطی ها مانور میدادم که احساس کردم بالای سرم چیزی سنگینی می‌کند . سرم را بلند کردم، دیدم که آموزگارم پشت سر من ایستاده و حرکت دست من را نگاه می‌کند . ترسیدم . خواستم توضیح دهم که دهنم قفل شد . دفتر را بستم و تحویلش دادم . آموزگار پای تخته آن دفتر را باز کرد و خودش دوباره آن را تصحیح کرد و گفت : آفرین، برای بد خطی دیگران فقط علامت گذاشته و نمره کم نکرده و یک غلط را بدرستی نمره کم کرده و این اولین خاطره خوب من از آمدن به شهر از روستا و حضور در کلاس سوم ابتدایی بود . بعدش گفت چقدر خوبه تو زندگی آدم ها اشتباهات دیگران را فقط یادآوری کنند و تنها از غلطش نمره کم بشود . امروز که یاد آن درس آموزگارم میفتم و تجربه این سال‌های زندگیم را مرور میکنم می دانم که : ✓ ما حق نداریم تمام زندگی دیگران را با نگاه خودمان نمره دهی کنیم . مرام و افکار ما انسان‌ها مثل خط نوشته‌هایمان است و اگر افکار و کردار کسی برای زندگی کردن نمره قبولی دارد ما هم بپذیریم . به فرزندانمان هم بیاموزیم اگر بنا گردید که روزی دادگری کنند باید دستانشان از نوشتن ناحقی بترسد و گرنه تا پایان عمر با وجدانی صدمه دیده باید زندگی کنند. 📚 عبداله باباخانی @zarboolmasall
⭕️ شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام 🔹 امام حسن علیه السلام، در ۱۵ رمضان سال سوم هجری، به دنيا آمدند. پس از شهادت امیرالمومنین ع، امام حسن ع در مسجد، مردم را به بيعت با خويش فراخواندند. پس از سخنرانی، مردم کوفه با آن حضرت بيعت کردند. 🔻سپس ایشان به تحکيم پايه‌ های حکومت خويش پرداخت. از جمله اینکه: فرمانداران مناطق مختلف را که به دست پدرش نصب شده بودند، تثبيت نمود و برخی را تغيير داد و جاسوس‌ های معاويه را پیدا کرد و گردن زد. 🔹مهمترين حادثه در زندگی ایشان، صلح معاويه با آن حضرت است. بررسي شرايطی که باعث صلح شد و دقت در نتايج صلح، روشن می کند که صلح ایشان در حقيقت انقلاب سبزی بود که زمينه انقلاب سرخ حسينی را فراهم ساخت و همچنین پايه‌ ريز انقلاب علمی امام باقر و امام صادق عليهما السلام شد. در نتیجه، باعث حفظ اسلام ناب محمدی ص شد. 🔸 تلاش موفق امام حسن ع برای به‌کرسی نشاندن اهداف صلح، باعث شد که معاويه طرح قتل حضرت را پيگيری کند تا بتواند به خواسته ديرين خود يعني تبديل خلافت اسلامی به سلطنت موروثی، برسد. به اين ترتيب سمی مهلک تهيه کرد و آن را توسط همسر آن حضرت به او خوراند. حضرت پس از مدتي درد و رنج، در ۷ (یا به نقلی ۲۸) صفر سال ۵۰ هجری به شهادت رسیدند. @zarboolmasall
شعری زیبا از فاضل نظری✨️💚 در شب تیره‌ی خود چشم به ماهی دارم جز تماشای تو از دور چه راهی دارم اشتباه تو دل از «اهل نظر» بردن بود دلربایی تو اگر من چه گناهی دارم بی سبب نیست که اینقدر شبیهیم به هم مثل گیسوی تو من بخت سیاهی دارم من حبابم شب دیدار تو ای ماه در آب سخنی با تو به اندازه‌ی آهی دارم‌‌.. - فاضل‌ نظری @zarboolmasall
📕 ⭐️ستاره ثریا ✍نویسنده : 🌿انتشارات : معرفی_کتاب @zarboolmasall
💢خر زرنگ،گرگ گول خورده يک روز يک مرد روستايي يک کوله بار روي خرش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود . خر پير و ناتوان بود و راه دور و ناهموار بود و در صحرا پاي خر به سوراخي رفت و به زمين غلتيد . بعد از اين که روستايي به زور خر را از زمين بلند کرد ، معلوم شد پاي خر شکسته و ديگر نمي تواند راه برود . روستايي کوله بار را به دوش گرفت و خر پا شکسته را در بيابان رها کرد و رفت . خر بدبخت در صحرا مانده بود و با خود فکر مي کرد که « يک عمر براي اين بي انصاف ها بار کشيدم و حالا که پير و دردمند شده ام ، مرا به گرگ بيابان مي سپارند و مي روند ». خر با حسرت به هر طرف نگاه مي کرد و يکباره متوچجّه شد که راستي راستي از دور يک گرگ را مي بيند . خر فکر کرد « اگر مي توانستم راه بروم ، دست و پايي مي کردم و کوششي به کار مي بردم و شايد زورم به گرگ مي رسيد ، ولي حالا هم نبايد نا اميد باشم و تسليم گرگ شوم . پاي شکسته مهم نيست . تا وقتي مغز کار مي کند ، براي هر گرفتاري چاره اي پيدا مي شود ». نقشه اي را کشيد ، به زحمت از جاي خود برخاست و ايستاد ، امّا نمي توانست قدم از قدم بردارد . همين که گرگ به او نزديک شد ، خر گفت : « اي سالار درندگان ، سلام » . گرگ از رفتار خر تعجّب کرد و گفت : « سلام ، چرا اين جا خوابيده بودي ؟ » خر گفت : «ن خوابيده بودم بلکه افتاده بودم ، بيمارم و دردمندم و حالا هم نمي توانم از جايم تکان بخورم . اين را مي گويم که بداني هيچ کاري از دستم بر نمي آيد ، نه فرار ، نه دعوا ، درست و حسابي در اختيار تو هستم ، ولي پيش از مرگم يک خواهش از تو دارم » . گرگ پرسيد : « چه خواهشي ؟ » خر گفت : « ببين اي گرگ عزيز ، درست است که من خرم ، ولي خر هم تا جان دارد جانش شيرين است ، همان طور که جان آدم براي خودش شيرين است ، البتّه مرگ من خيلي نزديک است و گوشت من هم قسمت تو است ، مي بيني که در اين بيابان ديگر هيچ کس نيست . من هم راضي ام ، نوش جانت و حلالت باشد . ولي خواهشم اين است که کمي لطف و مرحمت داشته باشي و تا وقتي هوش و حواس من به جا هست و بي حال نشده ام ، در خوردن من عجله نکني و بي خود و بي جهت گناه کشتن مرا به گردن نگيري ، چرا که اکنون دست و پاي من دارد مي لرزد و زورکي خودم را نگاه داشته ام و تا چند لحظه ديگر خودم از دنيا مي روم . در عوض من هم يک خوبي به تو مي کنم و چيزي را که نمي داني و خبر نداري به تو مي دهم که با آن بتواني صد تا خر ديگر هم بخري . » گرگ گفت : « خواهشت را قبول مي کنم ، ولي آن چيزي که مي گويي کجاست؟ خر را با پول مي خرند، نه با حرف». خر گفت : « صحيح است من هم طلاي خالص به تو مي دهم . خوب گوش کن ، صاحب من يک شخص ثروتمند است و آن قدر طلا و نقره دارد که نپرس ، و چون من در نظرش خيلي عزيز بودم ، براي من بهترين زندگي را درست کرده بود . آخور مرا با سنگ مرمر ساخته بود ، طويله ام را با آجر کاشي فرش مي کرد ، تو بره ام را با ابريشم مي بافت و پالان مرا از مخمل و حرير مي دوخت و به جاي کاه و جو ، هميشه پسته و بادام به من مي داد . گوشت من هم خيلي شيرين است . حالا مي خوري و مي بيني . آن وقت چون خيلي خاطرم عزيز بود ، هميشه نعل هاي دست و پاي مرا هم از طلاي خالص مي ساخت و من امروز تنها و بي اجازه به گردش آمده بودم که حالم به هم خورد . حالا که گذشت ولي من خيلي خر ناز پرورده اي هستم و نعل هاي دست و پاي من از طلا است و تو که گرگ خوبي هستي ، مي تواني اين نعل ها را از دست و پايم بکني و با آن صد تا خر بخري . بيا نگاه کن ببين چه نعل هاي پر قيمتي دارم ! » همان طور که ديگران به طمع مال و منال گرفتار مي شوند ، گرگ هم به طمع افتاد و رفت تا نعل خر را تماشا کند . امّا همين که به پاهاي خر نزديک شد ،خر وقت را غنيمت شمرد و با همه زوري که داشت لگد محکمي به پوزه گرگ زد و دندان هايش را در دهانش ريخت و دستش را شکست . گرگ از ترس و از درد فرياد کشيد و گفت : « عجب خري هستي ! » خر گفت : « عجب که ندارد ، ولي مي بيني که هر ديوانه اي در کار خودش هوشيار است . تا تو باشي و ديگر هوس گوشت خر نکني ! » گرگ شکست خورده ناله کنان و لنگان لنگان از آن جا فرار کرد . در راه روباهي به او برخورد و با ديدن دست شل و پوزه خونين گرگ ، از او پرسيد : « اي سرور عزيز ، اين چه حال است و دست و صورتت چه شده ، شکارچي تيرانداز کجا بود ؟ » گرگ گفت : « شکارچي تيرانداز نبود ، من اين بلا را خودم بر سر خودم آوردم . » روباه گفت : « خودت ؟ چطور ؟ مگر چه کار کردي ؟ » گرگ گفت : « هيچي ، آمدم شغلم را تغيير بدهم اين طور شد ، کار من سلاخي و قصابي بود ، زرگري و آهنگري بلد نبودم ، ولي امروز رفتم نعلبندي کنم !🌺 @zarboolmasall