⭕️ کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ علیه مصدق
🔻 بعد از انتخاب مصدق به نخست وزیری، او چند اقدام مهم انجام داد:
۱. قانون 9 مادهای خلع ید از شرکت نفت جنوب توسط مجلس ایران.
۲. کاهش دایره قدرت و اختیارات شاه تا حد امکان.
۳. گرفتن اختیارات شش ماهه و یکساله از مجلس برای اجرای برخی برنامههای اصلاحی.
🔹 در زمستان ۱۳۳۱ ائتلاف آمریکا و انگلیس از یک سو، ائتلاف دربار و برخی یاران سابق مصدق از سوی دیگر زمینه را برای اجماع داخلی و خارجی جهت ساقط کردن دولت فراهم شد.
🔺در انتهای مرداد ماه سال ۱۳۳۲، تهران روزهای پر آشوب و پر هیجانی داشت. ۲۱ مرداد ، شاه مصدق را عزل و زاهدی را منصوب و شبانه به رامسر و بعد به بغداد فرار کرد. همچنین نیمه شب ۲۴ مرداد، اقدامی علیه نخست وزیر برنامه ریزی شد که نافرجام ماند.
🔸روز ۲۷ مرداد، مصدق احساس خطر کرد و حکومت نظامی اعلام نمود که این سکوت مرگبار به زیان دولت تمام شد، «عملیات چکمه» که همان کودتای نظامی بود با جهت دهی جاسوسان سیا و سفارت انگلیس انجام شد و تهران پر شد از شعار «مرده باد مصدق زنده باد شاه»
💠روز ۲۷ مرداد، به رغم مقاومت سرهنگ ممتاز و افرادش، خانه شماره ۱۰۹ خیان کاخ و خانه نخست وزیر به اشغال مهاجمان در آمد و اینگونه دولت ملی با یک شورش خیابانی ساقط شد.
#تقویم_تاریخ
#کودتای_۲۸_مرداد
@zarboolmasall
زمستان بود. جان می کندم در نیویورک نویسنده شوم. سه یا چهار روز بود لب به غذا نزده بودم.
فرصتی پیش آمد تا بالاخره بگویم:"می خوام مقدار زیادی ذرت بو داده بخورم" و خدای من، مدت ها بود غذایی این همه به دهانم مزه نکرده بود. هر تکه از آن و هر دانه مثل یک قطعه استیک بود. آنها را میجویدم و راست می افتاد توی معده ام. معده ام می گفت:"متشکرم، متشکرم، متشکرم". مثل آنکه توی بهشت باشم همینطور قدم میزدم که سرو کله دو نفر پیدا شد، یکیشان به آن یکی گفت:"خدای بزرگ" طرف مقابل پرسید:" چه شده؟" اولی گفت:"آن یارو را دیدی که ذرت میخورد؟ وحشتناک بود!". بعد از آن حرف دیگر از خوردن ذرت ها لذت نبردم. به خودم گفتم:" منظورش از وحشتناک چه بود؟ من که توی بهشت سیر می کنم."
گاهی به همین راحتی با یه کلمه، یه جمله، یه حالت چهره میتونیم مردم و از بهشت خودشون بکشونیم بیرون و این واقعا بی رحمانه ترین کاره. سرمونو می کنیم تو زندگی یکی که اصلا به ما مربوط نیست، کاری با ما نداره و ازمون چیزی نپرسیده، نخواسته و ... دهنمونو باز میکنیم و از بهشت شخصیش می رونیمش!
"شاعری با یک پرنده آبی"
#چارلز_بوکوفسکی
#گردون_داستان
@zarboolmasall
《اهل بخیه هست》:
اهل بخیه در فرهنگ عامه، کنایه از برخی کارهای خلاف است. به عنوان مثال، زمانی که فردی بخواهد با زبان رمز، هم منقل و هم محفل خود را به دیگری معرفی کند، میگوید: «فلانی هم اهل بخیه است» که نوعی طنز و طعنه نیز محسوب میشود.
اهل بخیه در لغت به معنی کسی که حرفه ٔ دوزندگی دارد و یا بعضی مواقع به معنی سازشکار، رازدار هم بکار میرود.
داستان ضرب المثل اهل بخیه هست
در گذشته پالان دوزی پیر در شهری زندگی میکرد. وی بسیار کار میکرد اما نمیتوانست پول زیادی به دست آورد و از این بابت غمگین بود و غصه میخورد.
روزی از روزها بازرگانی از شهری دور به خانهی پالان دوز آمد و از او خواست تا برای الاغش پالانی نو بدوزد همچنین برای دیگر الاغان و قاطرانش هم پالانهایی نو میخواست.
پالان دوز از اینکه مشتری خوبی گیرش آمده بود خوش حال شد و مشغول دوختن پالانها شد. پس از اینکه همهی پالانها را دوخت، بازرگان پولی افزون بر دستمزدش به او داد و به پالان دوز گفت که پادشاه مسابقهای برای دوزندگان برگزار خواهد کرد و میخواهد کسی را از میان آنها یکی را برگزیند پس اگر کسی را میشناسی به او خبر بده و بگو فلان روز در دربار آماده باشد.
پالان دوز به فکر فرو رفت و پس از چند روز بار سفر بست تا به سمت دربار پادشاه به راه افتد و پس از چند روز در روز مسابقه به دربار رسید. در دربار، خیاطان زیادی از شهرهای مختلف گردآمده بودند. هر کدام از خیاطان به ترتیب نزد پادشاه میرفتند و نمونه کارهای خود را به پادشاه نشان میدادند تا پادشاه بهترین آنها را برگزیند سپس نوبت به پالان دوز رسید و پالان دوز به محضر پادشاه حاضر شد.
پادشاه و درباریان وقتی پالان دوز و پالانهایی که در دستش بود را دیدند بسیار تعجب کردند. پادشاه ابتدا با دیدن این صحنه بسیار خشمگین شد و گمان برد که وی قصد توهین به او را داشته است اما هنگامی که از او سوالاتی پرسید دانست که از روی سادگی به آن جا آمده است.
برای همین خشمش را فرو برد و گفت: «ما از دوزندگان لباس دعوت کردهایم تا از بین آنها کسی را برای دوختن لباسهایمان برگزینیم اکنون تو این جا چه کار میکنی؟»
پالان دوز گفت: «همهی ما سوزنی در دست میگیریم و به پارچهای بخیه میزنیم، حال یکی به پارچهای ظریف بخیه میزند و یکی چون من به پارچهی زبر و خشن ولی دراصل همهی ما اهل بخیه هستیم».
@zarboolmasall
حکایت طوطی و حضرت سلیمان✨️🤍
مردی یک طوطی را که حرف میزد در قفس کرده بود و سر گذری مینشست. اسم رهگذران را میپرسید و به ازای پولی که به او میدادند طوطی را وادار میکرد اسم آنان را تکرار کند.
روزی حضرت سلیمان از آنجا میگذشت. حضرت سلیمان زبان حیوانات را میدانست. طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت: «مرا از این قفس آزاد کن.»
حضرت به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند. مرد که از زبان طوطی پول درمیآورد و منبع درآمدش بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد.
حضرت سلیمان به طوطی گفت: «زندانی بودن تو به خاطر زبانت است.»
طوطی فهمید و دیگر حرف نزد. مرد هر چه تلاش کرد فایدهای نداشت. بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد.
بسیار پیش میآید که ما انسانها اسیر داشتههای خود هستیم.
@zarboolmasall
تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه.
بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند؛ یک روز یکی از بازرگانها نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد.
شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد.
صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است. به نزد قاضی شهر رفت و گفت: خانه خراب شدم.
قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را.
قاضی گفت: به کسی مشکوک نشدید؟
ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم.
قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید.
ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند.
قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟
تاجر پنبه گفت: به هیچ کدام.
قاضی فکری کرد و گفت: ولی من دزد را شناختم. دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند.
ناگهان یکی از همان تاجرهای دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند.
قاضی گفت:
دزد همین است و به تاجر گفت: همین
حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند.
یکساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد.
از آن به بعد وقتی می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند:
"پنبه دزد، دست به ریشش می کشد."
@zarboolmasall
📜 حکایتی از بوستان سعدی:
شنیدم که لقمان سیهفام بود
نه تنپرور و نازک اندام بود
یکی بندهی خویش پنداشتش
زَبون دید و در کار گِل داشتش
جفا دید و با جور و قهرش بساخت
به سالی سرایی ز بهرش بساخت
چو پیش آمدش بندهی رفته باز
ز لقمانش آمد نهیبی فراز
به پایش در افتاد و پوزش نمود
بخندید لقمان که پوزش چه سود؟
به سالی ز جورت جگر خون کنم
به یک ساعت از دل به در چون کنم؟
ولی هم ببخشایم ای نیکمرد
که سود تو ما را زیانی نکرد
تو آباد کردی شبستان خویش
مرا حکمت و معرفت گشت بیش
غلامی است در خیلم ای نیکبخت
که فرمایمش وقتها کار سخت
دگر ره نیازارمش سخت، دل
چو یاد آیدم سختی کار گل
هر آن کس که جور بزرگان نَبُرد
نسوزد دلش بر ضعیفانِ خُرد
گر از حاکمان سختت آید سخن
تو بر زیردستان درشتی مکن
نکو گفت بهرام شه با وزیر
که دشوار با زیردستان مگیر
● سیه فام: سیاه رنگ
🔻 برگرفته از باب چهارم بوستان سعدی
#حکایت
#سعدی
@zarboolmasall
❇️❇️❇️
بعضی دوستیها
مثل قصه ی حضرت نوحه،
از ترس طوفان با تو هستند...!
بعضی دوستیها
مثل قصه ی حضرت ابراهیمه،
باید همه چیزتو قربانی کنی...!
بعضی دوستیها
مثل قصه ی حضرت موسی ست،
یه کم که دور میشی ، یه گوساله جاتو میگیره..!
اما بعضی دوستیها هم
همون جوری هستند که در معنی هستند؛
کاش یاد بگیریم که
فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست...!
دوست داشتن امری لحظه ای ست،
و داشتن دوست، استمرار
لحظه های دوست داشتن...
@zarboolmasall
تو مَپندار که مِهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمانِ غلط است این، برود، چون نرود؟
#وحشی_بافقی
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امـیدوارم امـروز خوشبختی🕊🌸
همچون پرنده ای سبکبال
بـر باغ امید و آرزویتان 🕊🌸
به پرواز درآید و
نغمه های خوش سعادت
را بـرایتـان بسراید ...🕊🌸
الهی که دلتان از
شادی لبریز و وجودتان🕊🌸
غرق در سلامتی باشد
صبحتون زیـبـا و دل انگیز🕊🌸
امـروزتـان پــر از امـیـد و مـهـر 🕊🌸
@zarboolmasall
🔰 روزی که حجاج بن یوسف ثـقفی(۱)از دنیا رفت، مردی به قصراو آمد و گفت میخواهم با حَجاج ملاقات کنم.‼️
نگهبان به او گفت:
*حجاج درگذشت مُرده*.
مرد رفت ساعتی طول نکشید برگشت و گفت:میخوام بایوسف ملاقات کنم‼️
نگهبان به او گفت: باباجون بهت گفتم ک:
*گفتم حجاج مُرده ازدنیا رفته..*
مَرد قصررا ترک کرد طولی نکشید ک برای بار سوم برگشت و مجددا گفت: میخواهم حجاج بن یوسف را ببینم/
★اینبار نگهبان تند شد و با عتاب گفت مگــه نفهمیدی چندمین باره که بهت میگم حجاج مُرده مرده مُردِ؟
مردباخونسردی گفت:
*می فهمم می فهمم، اما از شنیدن این خبر، خیلی لذت می برم*.
۱- حچاج ثقفی: یکی از خلفای اموی بود که به ظلم و بی رحمی و تجاوز معروف است.
@zarboolmasall
هدایت شده از قاصدک
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پارچه ۲۹تومانی شارژ شد 👆👆
عجله کن متراژ محدود
اینم تو انبار بوده
#تاحالا_پارچه_خریدی_تیکه_29.000 هزار
#کیلویی
#ته_طلقه
#کف_بازار
سوزن دوزی تیکه😳👆
پخش پارچه در قم
بادو شنبه تخفیفی😍منتظرتونیم👇
https://eitaa.com/joinchat/2700607670Ceee274905d
دنبال تولیدی پارچه بودید؟؟
پارچه کیلویی و ته طاقه داره👆