✍ ابناثیر در الكامل فی التاريخ نوشت:
چنگیز نتوانست بخارا را تسخیر کند، نامهای نوشت که هرکس با ما باشد در امان است! اهل بخارا دو گروه شدند، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند.
چنگیز به آنان نوشت: با همشهریان مخالف خود بجنگید و نابودشان کنید... و در عوض حاکمیت شهر و غنائم از آن شما باشد.
آنان پذیرفتند و آتش جنگ شعلهور شد و در نهایت گروه مزدوران چنگیز پیروز شدند.
اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز که مزدوران خودش بودند را خلع سلاح و سرشان بریده شود!
🔹چنگیز گفت: اگر اینان وفا میداشتند، به خاطر ما بیگانگان به کشور خود و برادرانشان خیانت نمیکردند!
@zarboolmasall
حکایت
سالها پیش دو دوست همسفر شده بودند از کوهها و دشتها گذشتند تا به جنگلی پر درخت رسیدند کمی که در جنگل پیش رفتند صدای خرناس یک خرس قهوه ایی بزرگ را شنیدند صدا آنقدر نزدیک بود که آن دو همسفر از ترس گیج شده بودند یکی از دوستان از درختی بالا رفت بدون توجه به دوستش و اینکه چه عاقبتی در انتظار اوست
دوست دیگر که دید تنهاست خود را بر زمین انداخت چون شنیده بود خرس ها با مردگان کاری ندارند...
خرس که نزدیک شد سرش را نزدیک صورت مسافر بخت برگشته روی زمین کرد و چون او را بی حرکت دید پس از کمی خیره شدن به او راهش را گرفت و رفت .
دوست بالای درخت پایین آمد و به دوستش که نشسته بود گفت آن خرس به تو چه گفت ، چون دیدم در نزدیکی گوشت دهانش را تکان می دهد . دوست دیگر گفت :
خرس به من گفت : با دوستی همسفر شو که پشتیبان و یاورت باشد نه آنکه تا ترسید رهایت کند
@zarboolmasall
《با همه بله، با ما هم بله》:
طلبکارها، دست از پا درازتر از پیش قاضی برگشتند. بازرگان ورشکسته هم «بله، بله» گویان از دادگاه خارج شد. خیلی خوشحال بود. از این بهتر نمیشد. چند روز بعد از این ماجرا، طلبکاری که راه چارهی مشکل را به بازرگان یاد داده بود، رفت در خانهی بازرگان و سلام و علیکی کرد و پرسید: «حالت خوب است؟»
پیرمرد گفت: بله
طلبکار گفت: دیدی که نقشهی من گرفت و تو نجات پیدا کردی؟
پیرمرد گفت: بله
طلبکار گفت: خوب، حالا وقت آن شده که به قولی که دادهای وفا کنی و تمام پولی را که به من بدهکاری، بپردازی
پیرمرد گفت: بله!
طلبکار گفت: کی پول مرا میدهی؟
پیرمرد گفت: بله!
طلبکار گفت: اصلا" قرارمان این بود که خودت پول مرا بیاوری
پیرمرد گفت: بله!
طلبکار گفت: چرا ایستادهای؟ برو پولهای مرا بیاور و بدهکاریت را بده.
پیرمرد گفت: بله!
طلبکار گفت: دیوانه شدهای؟ بله بله که برای من پول نمیشود!
پیرمرد گفت: بله!
هر چه که طلبکار میگفت، جوابی جز بله نمیشنید. طلبکار فهمید که بازرگان قصد ندارد بدهکاریش را بدهد و نمیخواهد به قولی که داده بود، عمل کند. با ناامیدی رو کرد به بازرگان و گفت: «بله، بله، با همه بله، با ما هم بله؟!»
و پیرمرد باز هم گفت: «بله!».
کاربرد ضرب المثل
از آن زمان، هنگامی که کسی به او محبت زیادی شده باشد، اما او احترام محبت کننده را نگاه ندارد و حق ناشناسی کند، میگویند: «با همه بله، با ما هم بله؟!»
@zarboolmasall
🔴چرا گاهی بی دلیل دلمان میگیرد؟
جابر جُعفي مي گويد: در محضر امام باقر (علیه السلام) بودم، ناگهان دلم گرفته شد، از امام باقر (علیه السلام) پرسيدم:
🔆یابن رسول الله! گاهي بدون مقدمه و بی دلیل اندوهگين مي شوم، به گونه اي كه اثرش در چهره ام آشكار مي گردد، بي آنكه مصيبتي به من برسد يا چيز ناراحت كننده اي به سراغم آيد،
رازش چيست؟
امام باقر (علیه السلام) فرمود:
آري اي جابر! خداوند انسانهاي با ايمان را از سرشت بهشتي بيافريد و نسيم روح خويش را در بين آنها جاري نمود.
به همين خاطر مؤمن برادر مؤمن است، روي اين اساس، اگر در شهري به يكي از ارواح مؤمنان آسيبي برسد، روح ديگر نيز اندوهگين مي شود، زيرا بين روح هاي مؤمنان، ارتباطي وجود دارد..
امام باقر علیه السلام با اين بيان، آموخت كه اگر انسان از ناراحتي مؤمنان ديگر، ناراحت نشود، در ايمان او نقص و نارسائي وجود دارد، پس مؤمنان بايد به گونه اي باشند كه از ناراحتي هم با خبر شده و در رفع آن بكوشند.
پیوست:
یکی از دلایل دلگیر بودن غروب جمعه هم همین است،چون نامه اعمال مومنین به اقا امام زمان عج عرضه میشود و حضرت از اعمال ناشایست و گناهان مومنین اندوهگین و غصه دار میشوند.
ناراحتی و اندوه حضرت بر دل مومنین هم اثر میگذارد و بدون آنکه بدانند چرا،غروب جمعه دلشان میگیرد..
آقا تقصیر گریه های غریبانه ی شماست
دنیا غروب جمعه چه دلگیر میشود...
📘اصول کافی، باب اخوة المؤمنين … حديث 2، ص 166 - ج 2.
@zarboolmasall
📚نتیجه ی حکم به ناحق
دهقانی یک ظرف عسل برای فروش به شهر آورد. نگهبان دروازه ی شهر برای گرفتن راهداری جلوی او را گرفت و سر ظرف را باز کرد که ببیند چیست؛ ولی از شدت بد ذاتی آنقدر او را معطل کرد و سر ظرف را باز نگه داشت تا این که مگسهای زیادی از اطراف آمدند و روی عسل نشستند و عسل را از بین بردند، طوری که مشتری برای خریدن آن رغبت نمی کرد.
دهقان پیش قاضی رفت و شکایت کرد. قاضی گفت: تقصیر از راهداری نیست. بلکه تقصیر از مگسها است. هر کجا که مگسها را ببینی حق داری آنها را بکشی؟
دهقان از این قضاوت جاهلانه متعجب شد و گفت: این حکم را روی کاغذ بنویسید و به من بدهید. قاضی حکم قتل مگسها را نوشت و امضا کرد و به دهقان داد.
دهقان همین که نوشته را دریافت کرد و در جیب خود گذاشت، دید مگسی بر صورت قاضی نشسته است. فورأ یک سیلی محکم به صورت قاضی نواخت و مگس را کشت. قاضی با شدت غضب گفت: او را حبس کنید.
دهقان بی درنگ نوشته را از جیب خود در آورد و به قاضی نشان داد و گفت: حکمی است که خودتان امضا فرمودید.
📙هزار و یک حکایت خواندنی ۱ / ۱۹۸؛ به نقل از: هزار و یک حکایت / ۳۵۶.
@zarboolmasall
« اختیار فسخ نگذاشتهایم» :
خیار اسم مصدری به معنی اختیار و به مفهوم اختیاریست که شخص در فسخ معامله دارد. در قانون مدنی ایران به پیروی از کتب فقهی یک نظریه عمومی برای خیارات ایجاد شده که در قوانین دیگر کشورها مانند ندارد.به زبان ساده خیار یا اختیار فسخ ، مزیتی است که در قرارداد گذاشته تا بتواند معادله را برهم بزند.
اختیار فسخ نگذاشتهایم، جملهای است که میزبان به میهمانان در مقام تعارف با نوعی شوخی میگوید، معنای آن این است که اگر شما از میوهها، غذاها و خوراکیهای سر سفره یا هنگام پذیرایی نخورید ، فروشنده دیگر به ما فروخته است و از ما پس نمیگیرد.
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🖤✨ســـلام
🍃✨روزتـــون
🖤✨پر از خیر و برکت
🍃✨امروز سه شنبه↶
✧ 30 مرداد 1403 ه.ش
❖ 15 صفر 1446 ه.ق
✧ 20 آگوست 2024 میلادی
┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄
🖤✨ ↯ ذڪر روز ؛
🍃✨《 یا اَرْحَمَ الرّاحِمین 》
@zarboolmasall
⭕️ روز بزرگداشت دانشمند شهير "علامه محمدباقر مجلسی"
🔹علامه محمد باقر مجلسی از معروفترین فقها و محدثان در جهان اسلام است که در عصر صفویه (۱۰۳۷-۱۱۱۰ق) میزیست و در علوم مختلف مانند تفسیر، حدیث، فقه، اصول، تاریخ، رجال و درایه، فلسفه، منطق، ریاضیات، ادبیات، لغت، جغرافیا، طب، نجوم و علوم غریبه متخصص بود.
🔻محمد بن حسن حرّ عاملی، صاحب کتاب شریف وسائل الشیعه، در اجازه نامهای که برای علامه مجلسی نوشته، آورده است: «او تمام همت خود را مصروف آموختن دانش حدیث و فقه و بلکه همه شاخههای معارف، کرده و تمام نیروی عمیق فکری و اندیشه وقّادش را در به دست آوردن همه کمالات به کار گرفته است.»
🔸 برخی از تالیفات علامه: کتاب جامع حدیثی بحارالانوار شامل ۱۱۰ جلد مشتمل بر ۸۵.۰۰۰ حدیث که تالیف آن ۳۰ سال به طول انجامید و در آن از بیش از ۳۸۷ کتاب از منابع شیعی با ۲۵ مؤلف و ۸۵ کتاب از منابع اهل سنت استفاده شده است. این کتاب به دائرة المعارف بزرگ احادیث شیعه مشهور میباشد.
🔹کتاب شریفِ شرح اربعین، حاصل مذاکراتِ علمیِ علامه مجلسی در سفر به مشهد رضوی در سال ۱۰۸۹ ق است. در این سفر جویندگان فضل و دانش از او درخواست کردند تا برایشان مجلس شرح و بحث احادیث ترتیب دهد و شماری از اخبار پیچیده را تفسیر و نکتههای فقهی و اعتقادی آن را توضیح دهد. علامه آن مذاکرات را به رشته تحریر درآورد.
#تقویم_تاریخ
#۳۰مرداد
#علامه_مجلسی
#بحارالانوار
@zarboolmasall
"داستان واقعی جوان فقیر کارگر و گوهرشاد خاتون"
"گوهر شاد" یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود.
"او می خواست در کنار "حرم امام رضا (ع)" مسجدى بنا کند."
به همه کارگران و معماران اعلام کرد؛ دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى "شرطش" این است که؛
فقط با "وضو" کار کنید و در حال کار با یکدیگر "مجادله و بد زبانى" نکنید و با "احترام" رفتار کنید. "اخلاق اسلامى" را رعایت و "خدا" را یاد کنید.
او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد میآوردند، علاوه بر دستور قبلى گفت؛
سر راه حیوانات "آب و علوفه" قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که "تشنه و گرسنه" بودند آب و علف بخورند.
بر آنها "بار سنگین" نزنید و آنها را "اذیت" نکنید. من "مزد شما را دو برابر مى دهم."
گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به "مسجد" میرفت.
روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى "چهره" او را دید.
جوان بیچاره دل از کف داد و "عشق گوهرشاد" صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به "مرگ" نزدیک کرد.
چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را "جویا شد."
به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به "عیادت" او رفت.
چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید "تصمیم گرفت" جریان را به گوش "ملکه گوهرشاد" برساند و گفت؛ اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست.
او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر "عکس العمل" گوهرشاد بود.
ملکه بعد از شنیدن این حرف با "خوشرویى" گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از "ناراحتى یک بنده خدا" "جلوگیرى" کنیم؟
و به مادرش گفت؛ برو به پسرت بگو من براى "ازدواج" با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد.
یکى اینکه "مهر" من "چهل روز اعتکاف" توست در این مسجد تازه ساز.
اگر "قبول" دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط "نماز و عبادت خدا" را به جاى آور.
و "شرط دیگر" این است که بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم "طلاق بگیرم."
"حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن."
جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این "مژده" درمان شد و گفت؛ چهل روز که چیزى نیست اگر "چهل سال" هم بگویى حاضرم.
جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به "امید" اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و "وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد" باشد.
"روز چهلم" گوهر شاد "قاصدى" فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد.
قاصد به جوان گفت؛ فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه "منتظر" است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد.
جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به "نماز" پرداخته و حالا پس از چهل روز "حلاوت" نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد:
به گوهر شاد خانم بگویید؛
"اولا "از شما ممنونم و "دوم" اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم.
قاصد گفت؛ منظورت چیست؟!
"مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى؟!"
جوان گفت؛ آنوقت که "عشق گوهرشاد" من را "بیمار و بى تاب" کرد هنوز با "معشوق حقیقى" آشنا نشده بودم، ولى اکنون "دلم به "عشق خدا" مى طپد "و جز او" معشوقى" نمى خواهم.
من با خدا "مانوس" شدم و فقط با او "آرام" میگیرم.
اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند "آشنا" کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم.
و آن جوان شد "اولین پیش نماز" "مسجد گوهر شاد" و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک "فقیه کامل" و او کسی نیست جز؛
"آیت اله شیخ محمد صادق همدانی."
گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد "مشهد" است.
@zarboolmasall
حکایت هر چیز که خوار آید ، یک روز به کار آید☺️
یک روز مرد دنیا دیده ای با پسرش به سفر رفت .
در راه نعل اسبی پیدا کردند و به پسر گفت : نعل را بردار شاید به دردمان بخورد .
پسر گفت : ما که اسب نداریم به چه دردمان می خورد ؟ پدر نعل اسب را برداشت و به پسر هم چیزی نگفت و به راهشان ادامه دادند . در راه به روستایی رسیدند .
پدر در کارگاهی نعل اسب را فروخت بی آنکه پسر متوجه شود و با پولش کمی گیلاس خرید و در پارچه ای پیچید . و به راه ادامه دادند . در بین راه هر دو حسابی تشنه شدند و آبی که همراهشان بود تمام شد .
در راه از تشنگی زیاد پسر بی حال شد و پدر گفت فاصله ی زیادی تا مقصد نمانده راهت را ادامه بده . گیلاسی را جلوی راه پسر انداخت . پسر فوراً آن را برداشت و خورد و شیرینی آن باعث شد تا به راهش ادامه دهد .
پدر یک گیلاس جلوی راه او می انداخت و پسر آنها را می خورد تا به راهش ادامه دهد و قوت می گرفت .
پسر از پدر پرسید که این گیلاس ها را از کجا آورده؟ پدر گفت : تو حاضر نشدی برای برداشتن نعل اسب خم شوی اما 20 بار برای برداشتن گیلاس خم شدی این گیلاس از فروش همان نعل اسب به دست آمده به همین دلیل می گویند : هر چیز که خوار آید یک روز به کار آید
@zarboolmasall
حکایت پیرمرد حسن ظن☺️
شخصی از بزرگی پرسید که نظرت در مورد فلان بنده خدا چیست که مردم در مورد او بد می گویند و او را ریاکار معرفی میکنند گفت :
در ظاهر از او که عیبی ندیده ام و از باطن او هم خبر ندارم
هر که ظاهرش به پرهیزکاری است ..... او را پرهیزکار و خوب ادمی بدان
هر که را جامه پارسا بینی..........پارسا دان و نیکمرد انگار
ور ندانی که در نهانش چیست.......محتسب را درون خانه چه کار
@zarboolmasall
✍ انسانها و اشکال هندسی
"آدمها" هم مثل "اشکال هندسی" هستند:
بعضیها همیشه با همه "موازی" هستند و کاری با هیچ کسی ندارند!
بعضیها "متقاطعند" همه را قطع میکنند سوهان اعصاب، همیشه رو مخ آدمها هستند!
بعضیها "نقطه اند" کوچکند و قد خودشان حرف میزنند!
بعضیها "پاره خطند" اول و آخرشون معلوم نیست کجاست؟!
بعضیها "دایره اند" با همه کنار می آیند ، همه هم دوسشان دارند، موج مثبت میدهند!
بعضیها "مثلثند" هر جور نگاهشان کنی تند و تیز و رک هستند مثل تابلو خطر میمانند!
بعضیها "مربعند" چارچوب دارند منظم و خشکند!
بعضیها هم "خط خطیند" مثل مایعات به شکل ظرفشون درمیان یه بار خط ، یه بار تیز، یه بار خشک گاهی هم صمیمی!
🔶امیدواریم شما دایره ای باشد......
✓
@zarboolmasall