🔆شفای افلیج
ايران گه گاهى شبيه صحنه كربلا را در حسينيه ها يا كنار خيابانها يا در صحرا درست مى كنند مثلا چند نخل و خيمه و اسب و وسائل جنگ افزار قديمى مثل شمشير و نيز ... درست كرده و صحنه كربلا را در اين محلها پياده نموده كه هر بيننده اى كه مى بيند به ياد واقعه اسفبار و غم انگيز كربلا و مصائب وارده بر اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام بيفتند و رقّت قلب نمايند و ناراحت و متاءثر و گريان شوند و حالى درشان پيدا شود.
من با خود بارها شنيده و ديده ام كه در اينچنين تعزيه ها و شبيه خوانيها، بسيارى از مردم غم ديده حوائج مشروعه خود را گرفته ، اگر مريض بوده شفا پيدا كرده و اگر مريضى داشته سلامتى او را بازگرفته و اگر گرفتارى داشته رفع گرفتارى شده و اگر حوائجى داشته ... گرفته است بله كسى كه با نيت پاك و خالص در خانه اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام على الخصوص آقا سيدالشهداءعلیه السلام برود، بدون هيچ بروبرگرد مطلب و مهم خود را خواهد گرفت .
يكى از كسانيكه با نيت خالص و پاك در خانه سيدالشهداءع رفته ، پدر و مادر يك بچه فلج مادرزادى است كه در شهميرزاد شفاى فرزند شش ساله خود را از آقا اباعبداللّه الحسين علیه السلام گرفته اند.
خبرنگار كيهان نقل ميكرد: يك كودك بنام محسن منصورى كه فلج مادرزادى بود در شهميرزاد شفا يافت ، پدر مادر محسن بچه شش ساله خودشان را در مراسم تعزيه شب عاشورا مدت سه شبانه روز به نخل محل اسراى كربلا بستند، هنگاميكه مردم عزادار شهميرزاد در مصيبت سالار شهيدان آقا اباعبداللّه الحسين علیه السلام به سر و سينه خود ميزدند حالى پيدا كرده و شفا يافت .
📚كرامات الحسينية جلد دوم
معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
@zarboolmasall
<🌱>
🤍تو به بوی غزل و قافیه ، آمیخته ای !
به خدا حال مرا ،خوب به هم ریخته ای !🌼
🤍آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری !
بی سبب نیست ، که در کنج دلم جا داری !🌼
🤍به سپیدی غزل ، رایحه ی یاس منی !
یاسمن بوی ترین ، قسمت احساس منی !🌼
🤍یاسمن بوی ترین ، جای خدا را پر کن !
من پر از زندگی ام ، فاصله ها را پر کن !🌼
🤍من جهنم زده ام ، حسرت سیبی دارم !
باز نسبت به شما ، حس غریبی دارم !🌼
🤍غربت و رخوت دستان مرا باور کن !
نازنین ، قصه ی ایمان مرا باور کن...🌼
@zarboolmasall
🟩ضرب المثل در اشعار شاعران
جز به خردمند مفرما عمل
گر چه عمل کار خردمند نیست
"سعدی"
مثال:
🔹️از سلطان سنجر پرسیدند چه شد که ملکی بدین وسعت و آراستگی که ترا بود چنین مختل شد؟
گفت کارهای بزرگ به مردم خُرد فرمودم و کارهای خُرد به مردم بزرگ رجوع کردم.
مردم خُرد کارهای بزرگ را نتوانستند کرد ، و مردم بزرگ از کارهای خُرد عار داشتند و در پی نرفتند. پس هر دو کار تباه شد و نقصان به مُلک رسید و کار کشور و ولایت و لشکری روی به فساد آورد.
"دولتشاه سمرقندی"
"نقل از امثال و حکم مرحوم دهخدا"
#خردمند #سعدی
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #اختصاصی | در زمان قاجار چگونه قیمت ها را کنترل میکردند؟ حقیقت ضرب المثل ماست هارا کیسه کردند!
مختارالسلطنه خوفناک ترین حاکم قاجار ؛ماجرای کامل ضرب المثل ماست هارا کیسه کردند
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 کلبه ای ڪه
در آن مهربانی هست
و ساکنینش می خندند
بهتر از کاخی ست
که مردمانش دلتنگ هستند.
کلبه زندگیتان
گرم به عشق و محبت ❤️
صبحتون بخیر
@zarboolmasall
پاسبانِ حرمِ دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشهی او نگذارم ...!
حافظ✨
@zarboolmasall
یک روز کنار دریا
پیرزنی برای اولین بار در عمرش کنار دریا میرفت. قبل از اینکه راه بیفتد، همسایهها دورش را گرفتند و گفتند که از بابت همه چیز خیالش جمع باشد و فقط برای آنها یک شیشه آبدریا سوغات بیاورد!
بالاخره پیرزن کنار دریا رسید. آن موقع، اوج مد بود و آب دریا حسابی بالا آمده بود. پیرزن از پیرمرد قایقرانی که همان اطراف بود خواهش کرد که یک بطری آب دریا به او بفروشد!
پیرمرد که چشمهایش گرد شده بود، بروبر به زن نگاه کرد و گفت: «خوب، هر بطری آب دریا 5 سنت!»
پیرزن پنج سنت را به قایقران داد و بطری را پر از آب کرد و خوشحال رفت تا چرخی در شهر بزند. چند ساعت بعد که پیرزن برگشت تا برای آخرین بار با دل سیر به دریا نگاه کند، وقت جزر بود و آب دریا پایین رفته بود.
پیرزن با تعجب فریاد زد: «اوه! خدای من! جناب ماهیگیر شما عجب تجارتی به هم زدهاید؟!»
نویسنده: #آیدن_چمبرز
مترجم: #مینو_همدانی_زاده
@zarboolmasall
#داستان
🚨داستان مهم در رابطه با تربیت فرزند
داستان عاقبت تخممرغ دزد
که شتر دزد میشود.
🔻 آوردهاند پسربچهای بود که اصلاً نمیدانست دزدی یعنی چه و به چه کاری میگویند دزدی.
این پسر بچه نیمرو و هر غذایی را که با تخم مرغ تهیه میشد، خیلی دوست داشت. یک روز که خیلی دلش میخواست نیمرو بخورد، به مادرش گفت: مامان برایم نیمرو درست کن، مادر گفت: بعدا درست میکنم. چون تخممرغهایمان تمام شده و باید منتظر بمانیم تا مرغمان تخم کند.
پسر بچه که دوست نداشت به خاطر یک نیمروی ساده، دو روز صبر کند، از خانه بیرون رفت. همسایه آنها چندتا مرغ و خروس داشت که در مرغدانی از آنها نگهداری میکرد. پسربچه به طرف مرغدانی رفت و از لای نردههای مرغدانی، دو سه تا تخم مرغ برداشت و به طرف خانهشان به راه افتاد.
اتفاقا ظهر بود و هوا گرم بود و همسایهها در اتاقهایشان استراحت میکردند. هیچکدام از همسایهها آمدن و رفتن و پسربچه را ندیدند و هیچکس متوجه تخم مرغ دزدی او نشد. پسربچه با خوشحالی به خانه برگشت.
تخم مرغها را به مادرش داد و گفت: بگیر، مادر اینم تخممرغ، حالا برام نیمرو درست میکنی؟
مادر گفت: ای وای! تخممرغها را از کجا آوردی؟
پسر خندید و گفت: از توی مرغدانی همسایه.
مادر به جای اینکه به بچهاش بگوید: چهکار بدی کردهای، این کار دزدی است و باید تخممرغها را به جای اولشان برگردانی، فکری کرد و گفت: کسی هم تو را دید؟
پسر گفت: نه مادر کسی مرا ندید.
مادر با مهربانی گفت: باشد برایت نیمرو درست میکنم، اما یادت باشد که تو کار خوبی نکردهای که از مرغدانی همسایه تخم مرغ برداشتهای.
🚨 پسرک فهمید همسایهها
نبایستی متوجه کارش میشدند.
چند روز بعد، باز هم تخممرغ نداشتند. پسرک اینبار، پاورچین پاورچین به مرغدانی همسایه نزدیک شد و مراقب دور و اطراف بود که همسایهها متوجه نشوند. به مرغدانی نزدیک شد، چندتا تخممرغ برداشت و با سرعت به خانهشان برگشت.
وقتی که تخم مرغها را به مادرش داد، مادر اعتراضی نکرد. فقط پرسید: همسایهها تو را دیدند یا نه؟ و در ادامه با مهربانی گفت: پسرم کاری که کردهای، کار خوبی نیست.
چند دقیقه بعد، نیمرو حاضر شد و مادر و پسر مشغول خوردن نیمرو شدند.
کمکم پسرک بزرگ شد. گاهوبیگاه، چیزی از این و آن میدزدید. چیزهایی را که دزدیده بود یا به خانه میآورد یا با دوستانش که مثل خودش بودند، حیف و میل میکرد. چند سال بعد پسرک دزد که دیگر جوان بلند بالایی شده بود، گرفتار شد.
او به خانهای رفته و شتری را دزدیده بود و صاحبخانه و اطرافیانش او را دستگیر کرده بودند. او که هرگز فکر نمیکرد گرفتار شود، تلاش زیادی کرد که از دست آنان فرار کند، اما هرچه بیشر تلاش کرد، بیشتر کتک خورد. بالاخره دزدِ کتک خورده و ناامید را نزد قاضی بردند.
قاضی بعد از آنکه جرم دزد ثابت شد، گفت: طبق قانون باید انگشتان دست دزد، بریده شود.
وقتی جلاد برای بریدن دست دزد آمد، دزد فریاد زد، دست نگه دارید، به من کمی فرصت بدهید، میخواهم مادرم را ببینم. به دستور قاضی، مادر دزد را آوردند. دزد گفت: اگر قرار است کسی مجازات شود، آن فرد مادر من است، چون او جلو دزدیهای کوچک مرا نگرفت. او از من که فقط چند تا تخم مرغ دزدیده بودم، یک دزد حرفهای ساخت.
قاضی سکوت کرد. مادر به گناه خویش اعتراف کرد. دل قاضی به حال دزد بینوا سوخت و او را بخشید، اما دستور داد مادرش را به زندان بیندازند.
از آن به بعد، هر وقت بخواهند بگویند: اگر جلوی خطاهای کوچک کسی گرفته نشود، او مرتکب خطاهای بزرگتر میشود، این ضرب المثل را بکار میبرند: عاقبت، تخم مرغ دزد، شتر دزد میشود.
🚨 کوچکترین رفتار و صحبت والدین، در عاقبتبهخیری یا عاقبتبهشری فرزند، اینکه انسان بزرگی شود یا سردرگم و بیثمر، موثر است.
@zarboolmasall
✅خواص عاشورایی:
یزید بن زیاد بن مُهاصِر کِندی
🔹 يزيد بن زياد بن مُهاصِر كِنْدى، تیرانداز دلاوری بود. هنگامى كه فرستاده ابن زياد، براى حُر پيام آورد كه بر امام ع سختگيرى كند، ضمن برخوردى تند به او گفت: "پروردگارت را نافرمانى كردى و براى خود، ننگ و آتش را كسب كردى".
🔻 وى روز عاشورا پس از وداع با امام ع به میدان رفت. پس از جنگی دلیرانه، اسبش به وسیله دشمن پی شد. او کنار امام زانو زد و دشمن را هدف تیر قرار داد. امام ع برای وی چنین دعا کرد: "خداوندا تیرش را به هدف بنشان و پاداش وی را بهشت قرار ده!".
▫️ پس از پرتاب صد تیری که به همراه داشت برخاست و گفت: جز پنج تیر خطا نرفت. سپس به دل سپاه دشمن زد و پس از نبردی جانانه به شهادت رسید.
#امام_حسین_علیه_السلام
#خواص_عاشورایی
#یزید_بن_زیاد
#بصیرت
@zarboolmasall
دلم جز هوایت هوایی ندارد
لبم غیر نامت نوایی ندارد
وضو و اذان و نماز و قنوتم
بدون ولایت بهایی ندارد
دلی که نشد خانه یاس نرگس
خراب و است و ویران، صفایی ندارد
بیا تا جوانم بده رخ نشانم
که این زندگانی وفایی ندارد
@zarboolmasall
لقمان حكیم به پسرش گفت: امروز روزه بگیر و غذا نخور و هرچه بر زبانت جاری شد را بنویس. با فرا رسیدن شب، تمام آن چیزی را كه نوشتی، برایم بخوان. آنگاه روزهات را باز کن و غذایت را بخور. پسر در شبانگاه، هر آنچه که نوشته بود را خواند. دیروقت شد برای همین نتوانست غذایش را بخورد. آن پسر در روز دوم هم نتوانست هیچ غذایی بخورد. او در روز سوم نیز، گفته هایش را نوشت و پس از خواندن نوشته هایش، آفتاب روز چهارم طلوع كرد در حالیکه او هیچ غذایی نخورده بود. آن پسر در روز چهارم، هیچ حرفی نزد. پدرش در زمان شب، از او خواست تا كاغذهایش را بیاورد و نوشته هایش را بخواند. پسر در جواب پدر گفت:امروز هیچ حرفی نزده ام که آن ها را بخوانم. لقمان گفت:پس بیا و از این نان كه داخل سفره است بخور و بدان آنان كه كم گفته اند، در روز قیامت، چنان حال خوشی دارند كه اكنون تو داری.
@zarboolmasall
#معما پاسخ دهید👻
حدس ضرب المثل ⁉️
برای دوستاتون بفرستید😉
#تست_هوش
جواب ضرب المثل تصویری
😎■■■■👻■■■■👏
🔥 جواب : کفگیرش به ته دیگ خورده✔️
@zarboolmasall