حکایتی شنیدنی💙🦋
گویند:
شغالى، چند پر طاووس بر خود بست و سر و روى خویش را آراست و به میان طاووسان درآمد.
طاووسها او را شناختند و با منقار خود بر او زخم ها زدند.
شغال از میان آنان گریخت و به جمع همجنسان خود بازگشت؛ اما گروه شغالان نیز او را به جمع خود راه ندادند و روى خود را از او بر می گرداندند.
شغالى نرمخوى و جهاندیده، نزد شغال خودخواه و فریبكار آمد و گفت:
🌷 اگر به آنچه بودى و داشتى، قناعت می كردى، نه منقار طاووسان بر بدنت فرود می آمد و نه نفرت همجنسان خود را بر می انگیختى.
🌷 آن باش كه هستى و خویشتن را بهتر و زیباتر و مطبوع تر از آنچه هستى، نشان مده كه به اندازه بود باید نمود...
@zarboolmasall
داستان کوتاه💙🦋
•• ليوانی چای ريخته بودم و منتظر بودم خنك شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد كه روی لبه ی ليوان دور ميزد. نظرم را به خودش جلب كرد. دقايقی به آن خيره ماندم و نكته ی جالب اينجا بود كه اين مورچه ی زبان بسته ده ها بار دايره ی كوچك لبه ی ليوان را دور زد.
هر از گاهی می ايستاد و دو طرفش را نگاه ميكرد. يك طرفش چای جوشان و طرفی ديگر ارتفاع. از هردو ميترسيد به همين خاطر همان دايره را مدام دور ميزد.
او قابليت های خود را نميشناخت. نميدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همين خاطر در جا ميزد. مسيری طولانی و بی پايان را طی ميكرد ولی همانجايی بود كه بود.
یاد بيتي از شعری افتادم كه ميگفت " سالها ره ميرويم و در مسير ، همچنان در منزل اول اسير"
ما انسان ها نيز اگر قابليت های خود را ميشناختيم و آنرا باور ميكرديم هيچگاه دور خود نميچرخيديم. هيچگاه درجا نمیزدیم!••
#چای
@zarboolmasall
معنی هیچ بقالی نمیگه ماستم ترشه یعنی چه؟💙🦋
۱- یعنی هیچ کس حاضر نیست عیب خود یا وسائلش را به دیگران بازگو کند.
۲- خوب بودن یک کالا را نمی توان بر اساس تعریف های فروشنده متوجه شد زیرا فروشنده هیچ گاه ارزش کالای خود را پایین نمی آورد چراکه موجب ضرر به خودش می شود.
۳- برخی گمان می کنند اگر ایراد اجناس یا وسایلی را که به دیگران می سپارند را مخفی کنند سود خواهند کرد درحالیکه این چنین نیست چون اولین ضرری که متحمل آنان می شود، بی اعتمادی مردم به آنهاست.
۴- این ضرب المثل اخطار می دهد که باید در هر موقعی چشمانمان را به روی حقایق نبندیم و با احساساتمان تصمیم نگیریم. برخی این ضرب المثل را برای خواستگاران به کار می برند و می گویند: همانطور که هیچ بقالی نمی گوید ماستم ترشه، هیچ مادری هم نمی گوید پسرم بَده !
۵- این ضرب المثل با این عنوان ها هم استفاده میشود: هیچکس نمیگه دوغ من ترشه – هیچ ماست بندی نمیگه ماست من ترشه.
#ترش
@zarboolmasall
دریغا عهد آسانی که مقدارش ندانستم
ندانی قدر وصل الا که درمانی به هجرانی🤍🕊
#سعدی
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️صبح بخیر زندگی☀️
💚امروزمتفاوت باش
💚با مهربان تر بودن
💚با شاکر بودن
💚با خوب تر بودن
💚باقلبی که پراز عشق است
بیاییدبدون توقع خوب بودن را تمرین کنیم
🦋ظهور
نزدیک
است🦋
@zarboolmasall
جنگ زرگری🕊⛓
در روزگاران قدیم هرگاه مشتری به ظاهر پولداری وارد بعضی از دکانهای زرگری میشد و از کم و کیف و عیار و بهای جواهر پرسشی میکرد، زرگر فوراً بهای جواهر مورد پرسش را چند برابر بهای واقعی آن اعلام میکرد و به شکلی (مانند علامت یا چشمک و فرستادن شاگردش)، زرگر مغازه همسایه را خبر میکرد تا وارد معرکه شود.
زرگر دوم که به بهانهای خود را نزدیک میکرد به مشتری میگفت که همان جواهر را در مغازهاش دارد و با بهای کمتری آن را میفروشد. بهای پیشنهادی زرگر همسایه کمتر از بهای زرگر اولی اما هنوز بسیار بالاتر از بهای اصلی جواهر بود.
در این حال زرگر اولی جنگ و جدلی با زرگر دومی آغاز میکرد و به او دشنام میداد که: «داری مشتری مرا از چنگم درمیآوری» و از این گونه ادعاها.
زرگر دوم هم به او تهمت میزد که: «میخواهی چیزی را که این قدر میارزد به چند برابر بفروشی و سر مشتری محترم کلاه بگذاری.»
🌀 خلاصه چنان قشقرقی به راه میافتاد و جنگی درمیگرفت که مشتری سادهلوح که این صحنه را حقیقی تلقی میکرد بیاعتنا به سروصدای زرگر اول، به مغازه زرگر دوم میرفت و جواهر موردنظر را بدون کمترین پرسش و چانهای از او میخرید و نتیجه آن بود که مشتری ضرر میکرد و دو زرگر، سود به دست آمده را میان خود تقسیم میکردند.
این جنگ که یکی از حیلههای برخی زرگران برای فریفتن مشتری و فروختن زیورآلات به او بوده است، رفتهرفته از بازار طلافروشان فراتر رفته و در ادبیات فارسی به صورت اصطلاح جنگ زرگری درآمده است.🤍🕊
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درس زندگی از لقمان حکیم.
فیلم حاوی نکات قشنگیه
حتما ببینید 🤍🕊
#لقمان
@zarboolmasall
🔴 از سخنان بهلول
کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فيلسوف است
کسی که راست و دروغ برای او يکی است، چاپلوس است
کسی که پول مي گيرد تا دروغ بگويد، دلال است
کسی که دروغ می گويد تا پول بگيرد، گدا است
کسی که پول می گيرد تا راست و دروغ را تشخيص دهد، قاضی است
کسی که پول می گيرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد، وکيل است
کسی که جز راست چيزی نمی گويد، بچه است
کسی که به خودش هم دروغ می گويد، متکبر است
کسی که دروغ خودش را باور می کند، ابله است
کسی که سخنان دروغش شيرينست، شاعر است
کسی که علی رغم ميل باطنی خود دروغ می گويد، همسر است
کسی که اصلا دروغ نمی گويد، مرده است
کسی که دروغ می گويد و قسم هم می خورد، بازاری است
کسی که دروغ می گويد و خودش هم نمی فهمد، پرحرف است
کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند، سياستمدار است
کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند، ديوانه است
@zarboolmasall
ضرب المثل برج زهر مار بودن کنایه از چیست؟🐍⛓
در این ضرب المثل، آدم بداخلاق به ماری تشبیه شده است که میخواهد کسی را نیش بزند. شاید وجه نامگذاری آن به این دلیل باشد که در قدیم وقتی مارهای سمی را در صحرا می گرفتند، آن را درون جایی شبیه برج می گذاشتند تا از آن خارج نشده و به کسی آسیب نزند.
#زهرمار
@zarboolmasall
❤️ پرهیز از غضب
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
مردی خدمت پیامبر رسید و عرض کرد: یا رسول الله! مرا چیزی بیاموز که باعث سعادت و خوشبختی من باشد. حضرت فرمود: «برو و غضب نکن و عصبانی مباش!» مرد گفت: همین نصیحت برایم کافی است.
سپس نزد خانواده و قبیله اش بازگشت. دید پس از او حادثه ناگواری رخ داده است؛ قبیله او با قبیله دیگر اختلاف پیدا کرده [و] مقدمه جنگ میان آن دو آماده است و کار به جایی رسیده که هر دو قبیله در برابر یکدیگر صف آرایی کرده، اسلحه به دست گرفته اند و آماده یک جنگ خونین هستند. در این حال، مرد برانگیخته شد و بی درنگ لباس جنگی پوشید و در صف بستگان خود قرار گرفت.
ناگاه اندرز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرموده بود: غضب نکن، به خاطرش آمد. فوری سلاح جنگ را بر زمین گذاشت و به سوی قبیله ای که با خویشان او آماده به جنگ بودند، شتافت و به آنان گفت: مردم! هرگونه [ضرر و زیان] مثل زخم و قتل... [که] از جانب ما به شما وارد شده و علامت ندارد (ضارب و قاتلی معلوم نیست)، به عهده من است و من آن را به طور کامل از مال خود می پردازم و هرگونه زخم و قتل که ضارب و قاتلش معلوم است، از آنها بگیرید.
بزرگان قبیله پیشنهاد عاقلانه او را شنیدند، دلشان نرم شد و شعله غضبشان فرو نشست و از او تشکر کردند و گفتند: ما هیچ گونه نیازی به این چیزها نداریم و خودمان به پرداخت جریمه و عفو و گذشت سزاوار
هستیم. بدین گونه، با ترک غضب، هر دو قبیله با یکدیگر صلح و آشتی کردند [و] آتش کینه و عداوت در میانشان خاموش گردید.(1)
1- داستان های بحارالانوار، قم، دارالثقلین، 1377، ج 3، ص 277.
@zarboolmasall