eitaa logo
ضرب المثل
34.1هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
663 ویدیو
11 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 چهار دستور قرآنی برای سعادت دنیا و آخرت 🌹 🔹 را ترک مکن که از زیادی و افزونی محروم خواهی شد . 🌸" لئن شكرتم لأزيدنكم " اگر شکر گویید بیشتر به شما می بخشم . 🔹 خدا را ترک مکن چون از نگاه پروردگارت محروم می مانی . 🌸" فاذكروني أذكركم " مرا به یاد آورد تا شما را به یاد آورم . 🔹 را ترک مکن چرا که از استجابت محروم می مانی . 🌸 " ادعوني أستجب لكم " از من بخواهید تا اجابت کنم . 🔹 را ترک مکن چرا که از نجات محروم می مانی . 🌸" وما كان الله معذبهم وهم يستغفرون " چرا که تا زمانی که استغفار گویید هرگز عذابتان نخواهم داد. 📚 قرآن کریم @zarboolmasall
🔆ابن ابى العوجاء و مفضل ابن ابى العوجاء، در عصر امام صادق عليه السلام زندگى ميكرد. او پيرو افكار مادى بود و مكرر با آنحضرت به گفتگو نشست و پيرامون مسائل مختلف بحث كرد. مفضل بن عمر ميگويد: روزى طرف عصر در مسجد رسول اكرم (صل الله علیه وآله و سلم ) بين قبر و منبر نشسته بودم و در عظمت پيشواى گرامى اسلام فكرى مى كردم كه ابن ابى العوجاء وارد شد، نزديك من به فاصله اى نشست كه اگر حرف مى زد سخنش را مى شنيدم ، طولى نكشيد كه يكى از دوستان وى نيز وارد مسجد شد و آمد نزد او نشست . ابن ابى العوجاء آغاز سخن نمود و در اطراف عز و بزرگى پيامبر اسلام جملاتى چند گفت ، سپس ‍ رفيقش رشته كلام را بدست گرفت و رسول اكرم را فيلسوفى دانا و توانا خواند كه عقلا را مبهوت و مجذوب خود ساخت ، دعوتش را اجابت كردند و از پى آنان ، ديگر مردم نيز به وى گرويدند و آئينش را پذيرفتند. ابن ابى العوجاء گفت : سخن رسول اكرم را واگذار كه عقل من در كار او حيران است سپس بحث جهان را بميان كشيد و اظهار كرد عالم ازلى و ابدى است ، هميشه بوده و هميشه خواهد بود و صانع مدبرى آنرا نيافريده است . سخنان ابن ابى العوجاء عنان صبر را از كف مفضل ربود، او را سخت ناراحت و خشمگين ساخت و با تندى گفت : اى دشمن خدا دين الهى را نفى ميكنى ؟ آفريدگار جهان را انكار مينمائى ؟ و آيات حكيمانه او را كه حتى در ساختمان خودت وجود دارد ناديده ميگيرى ؟ ابن ابى العوجاء در پاسخ گفت اگر اهل بحث و كلامى با تو سخن ميگوئيم و در صورتيكه دليل محكمى بر ادعاى خود بياورى مى پذيرم ، اگر اهل بحث و استدلال نيستى با تو سخنى نداريم و اگر از اصحاب حضرت جعفر بن محمدى او با ما اين چنين حرف نميزند و همانند تو بحث نمى كند. امام عليه السلام بيشتر از آنچه تو شنيدى سخنان ما را شنيده است و هرگز با كلام ركيكى مخاطبمان نساخته و در پاسخ ما از مرز اخلاق و ادب تجاوز نكرده است . او مردى است بردبار، سنگين ، عاقل و كامل . در بحث و گفتگو، خود را گم نمى كند و دچار دهشت و اضطراب نمى شود. گفته هاى ما را با توجه كامل گوش ميدهد و از دلائلى كه اقامه مى كنيم بخوبى آگاه مى گردد، وقتى سخنانمان پايان مى پذيرد پيش خود تصور مى كنيم كه حجت را تمام كرده ايم و راه پاسخگوئى را برويش بسته ايم ، ولى او با كلام كوتاهى ، ما را ملزم مى كند و راه عذر را چنان مى بندد كه نمى توانيم پاسخش را رد كنيم و درى به روى خود بگشائيم . اگر تو از اصحاب امام صادق عليه السلام هستى همانند او با ما حرف بزن 📚بحارالانوار، جلد 2، صفحه 18 @zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃 مباشر (وکیل) سلطان امر کرد در شهر جار زنند و برای دربار سلطان دعوت به خدمت نمایند. دو برادر در مغازۀ کوچکی در شهر جواهر سازی می‌کردند که شنیدند سلطان جواهر ساز هم نیاز دارد. پس به دربار رفتند و ثبت‌ نام نمودند. برادر بزرگ‌ تر که پخته‌ تر بود به اسم هیزم‌ شکن ثبت‌ نام کرد و برادر کوچک به نام جواهر ساز شغل خود در دربار ثبت نمود. برادر کوچک‌ تر بر بزرگ‌ تر خرده گرفت که چرا وقتی که تو را هنری نفیس است در شغلی ثبت‌ نام کردی که سنگین است و برای بی‌ هنران است؟ برادر بزرگ‌ تر گفت: صبر کن تا علت را بدانی! هیزم‌ شکن هر روز صبح تا شب به جنگل می‌رفت و برای دربار و مطبخ آن هیزم جمع می‌کرد ولی برادر کوچک در حجرۀ خود در دربار سلطان از بیکاری مشغول استراحت و خوشگذرانی با کنیزکان دربار بود. یک سال به این منوال گذشت. روزی سلطان را نگین انگشترش افتاد و به مباشر داد تا به جواهر ساز قصر برای جا انداختن و محکم کردن نگین، انگشتر را بدهد. برادر جواهر ساز بعد از یک سال کاری یافت آن هم برای یک ساعت!!! ولی در همین یک ساعت بود که یک ضربه نسبتا سنگین چکش به دیوارۀ انگشتر باعث شکسته شدن نگین پادشاهی شد و همان بود که سر برادر زیر تیغ شمشیر جلاد دربار برد. هرچه تلاش کردند واسطه شوند شاه وساطت کسی را نپذیرفت. قبل از مرگ برادر هیزم شکن بر بالین برادر جواهر ساز رفت و گفت: حال دانستی که چرا من هیزم شکنی را انتخاب کردم؟! چون کار هر اندازه سنگین و سخت باشد حساب و کتاب آن راحت و خطای آن سبک و بخشودنی است، برعکس کاری که هر اندازه سبک و به مفت‌ خوری نزدیک‌تر باشد خطای آن بزرگ و مجازات آن سنگین است. بدان روزهایی که تو در دربار در حال استراحت بودی، روزهای استراحت تو قبل از مرگ ات بود و روزهایی که من هیزم می‌شکستم روزهای قبل از زندگی من بودند @zarboolmasall
🔴 حکایتی از بزرگمهر حکیم بزرگمهر وزیر ‌‌ دعوی دانستن زبان حیوانات می کرد و انوشیروان مترصد فرصتی بود تا صدق آن را معلوم کند. تا روزی که با هم برای گشت و گذار رفته بودند و پادشاه بر کنگره خرابه ای دو جغد کنار هم نگریست و با تمسخر از وزیر خواست که برود و ببیند چه می گویند. بزرگمهر نزد جغدها رفت و بعد از لحظاتی برگشت و گفت:قربان یکی از جغدها پسری دارد و نزد جغد دیگر که دختر دارد به خواستگاری آمده. جغد صاحب دختر صد خرابه مهریه طلبید و جغد صاحب پسر به او گفت:اگر زمانه چنین و سلطان زمان نیز همین باشد به عوض صد خرابه، هزار خرابه پشت قباله دخترت اندازم.... گر مَلک این باشد و این روزگار زین ده ویران دهمت صد هزار @zarboolmasall
عجب دنیایی .... امروز از محبت هیچ خاری گل نشد همانطور که دوری هم دوستی نیاورد.بار کج هم عجب به منزل رسید ..... ماه هم چه خوب پشت ابر ماند ، انگار دوره ضرب المثل ها ...‌‌ به پایان رسیده عجب عجیب شده ای دنیا ... نمک زندگی دیگران باش... اما نمک پاش زخم هایشان، هرگز... عجیب است! که برخی از ما هنوز .... همدلی کردن را نیاموختیم.... شایدایـراد درگفتارمان باشد ..... 👤دکتر الهی قمشه ای @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼از خدا میخوام امروز تمام 🕊لحظه های زندگيتون 🌼مثل آفتاب گرم 🕊مثل سایه دلنشین 🌼مثل باران بخشنده 🕊مثل رویا شيرين 🌼مثل پروانه سبکبال 🕊ومثل پرنده آزاد و رها باشه... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
رجبعلی خیاط مستاجری داشت. که زن وشوهربودند با 20 ریال اجاره بعد از چند وقت این زن و شوهرصاحب فرزند شدن رجبعلی به دیدنشون رفت و به مرد گفت: " چون فرزند دار شدی خرجت بالاتر رفته، از این ماه به جای ۲۰ ریال ۱۸ ریال اجاره بده، ۲ ریالشم واسه فرزندت خرج کن، این ۲۰ ریال رو هم بگیر اجاره ی ماه گذشته ایه که بهم دادی، هدیه ی من باشه برای قدم نوزادت ! تو دوره زمونه الان کرایه ها رو با فرزنددار شدن مردم بالا میبرن! @zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃 پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه! مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه. دفتر رو برداشت و ورق زد. نمره نقاشیش ده شده بود! پسرک، مادرش رو کشیده بود، ولی با یک چشم! و بجای چشم دوم، دایره‌ای توپر و سیاه گذاشته بود! معلم هم دور اون، دایره‌ای قرمز کشیده بود و نوشته بود: «پسرم دقت کن!» فردای اون روز مادر سری به مدرسه زد. از مدیر پرسید: «می‌تونم معلم نقاشی پسرم رو ببینم؟» مدیر هم با لبخند گفت: «بله، لطفا منتظر باشید.» معلم جوان نقاشی وقتی وارد دفتر شد خشکش زد! مادر یک چشم بیشتر نداشت! معلم با صدائی لرزان گفت: «ببخشید، من نمی‌دونستم...، شرمنده‌ام.» مادر دستش رو به گرمی فشار داد و لبخندی زد و رفت. اون روز وقتی پسر کوچولو از مدرسه اومد با شادی دفترش رو به مادر نشون داد و گفت: «معلم مون امروز نمره‌ام رو کرد بیست!» زیرش هم نوشته: «گلم، اشتباهی یه دندونه کم گذاشته بودم!» بیایید اینقدر ساده به دیگران نمره‌های پائین و منفی ندهیم. بیایید اینقدر راحت دلی رو با قضاوت غلط‌مون نشکنیم. @zarboolmasall
. ✳️ این ضرب المثل وقتی به کار می رود که کسی برای کار هایش دلایل غیر منطقی می آورد و روی آن پافشاری می کند و حرف دیگران را نمی پذیرد. این کارشان از روی لجبازی و یکدندگی است و حرف حق دیگران را قبول نمی کنند. یا از روی بی خبری و یا از روی قصد و غرض. در ادامه با داستان این ضرب المثل همراه ماگرتا بمانید. ❇️ داستان ضرب المثل« مرغ ایشان یک پا دارد.» در گذشته اربابی مرغ بریانی را در دیس بزرگی می گذارد و به غلامش می دهد تا آن را برای قاضی شهر ببرد. ارباب چون کارش پیش قاضی گیر بود، چندین بار به غلام گوشزد کرد که حواسش به غذا باشد تا صحیح و سالم به دست قاضی برسد. غلام هم قبول کرد. مسیر خانه ارباب تا خانه قاضی کمی طولانی بود. از طرفی هم بوی دل چسب غذا چنان هوش از سر غلام گرسنه برده بود که هربار وسوسه می شد که غذا را بخورد اما تا مرغ بریان را می دید، چهره ارباب جلوی چشمش می آمد و از ترسش دوباره دیس را بالای سرش می گرفت و به راهش ادامه می داد. کم کم ضعف شدیدی بر او غالب شد و نتوانست جلوی خودش را بگیرد. دستش را داخل دیس برد و یکی از ران های مرغ را از جا درآورد و با ولع به دندان کشید. وقتی گرسنگی‌اش رفع شد تازه فهمید که چه اشتباهی کرده است! مجبور شد قبل از رسیدن به خانه قاضی نقشه ای بکشد. وقتی نزد قاضی رسید و قاضی با آن غذای پس مانده و مرغ یک پا مواجه شد، فهمید که غلام دست درازی کرده و باید مجازات شود. قاضی شروع کرد به شلاق زدن او. غلام هم نقشه‌اش را اجرا کرد و با تمام جدیتش گفت: در شهر ما همه مرغ ها یک پا دارند. قاضی باور نکرد و به شلاق زدن غلام ادامه داد. غلام از درد شلاق فریاد می کشید اما روی حرفش پافشاری می کرد و با هر ضربه شلاق، بلند داد می زد: باور کنید مرغ شهر ما یک پا دارد. خلاصه از قاضی کتک و از غلام انکار و دروغ! قاضی دید غلام همچنان اصرار دارد که مرغ های شهرشان یک پا دارند، با خود گفت: شاید این غلام بدبخت راست می گوید و مرغ های شهرشان واقعا یک پا دارند! این گونه شد که دست از سر غلام برداشت و او را رها کرد @zarboolmasall
🔻جز وصف رویت ای گل ، در پشت سر نگویم 🟩روکن به هر که خواهی ، گل پشت و رو ندارد. (شهریار) @zarboolmasall
🔸جوان به پیرمردگفت: خوشبخت خواهم شد؟ خواستگارم به خاطر من پدر و مادرش را پس زد پیرمرد گفت: خوشبخت نمیشوی کسی که چشم بر زحمت پدر و مادر بست بخاطر تو روزی چشم بر تو هم خواهد بست بخاطر دیگری @zarboolmasall
🟩«از خَر بگو!» 🔸️مردی روستایی پسری داشت که دوران نوجوانی را پشت سر گذاشته و به سن ازدواج رسیده بود. روزی به زن خود گفت: اگر بی پولی ما همچنان ادامه پیدا کند به ناچار برای تأمین هزینه عروسی پسرمان باید خَر را بفروشیم. پسر این صحبت‌ها را شنید. از آن روز به بعد هر دفعه که پدر می‌خواست حرف بزند، پسر به میان حرف او می‌دوید و می‌گفت: «از خَر بگو!» @zarboolmasall
🔴 بصیرت جوان روایتی است از حضرت امام صادق(ع) که می فرماید: روزی گذر سلمان در کوفه به بازار آهنگرها افتاد. یک مرتبه دید جوانی بیهوش شده و مردم اطراف او را گرفته اند. سلمان که از آن نزدیکی عبور می کرد، یکی از آن افراد دوید و به او گفت یا اباعبدالله این جوان مریض و بیهوش است بیا یک دعایی بالای سر او بخوان که بهوش بیاید. حضرت سلمان وقتی نزدیک شد و به بالین جوان رسید او چشم باز کرد. تا سلمان را دید سر خود را بلند کرد و گفت یا اباعبدالله اینطور نیست که مردم گمان می کنند من بیمار هستم. وقتی گذر من به بازار آهنگرها افتاد و دیدم که با چکش های آهنی به میله های سرخ می کوبیدند، یاد این آیه افتادم: نگهبانان جهنم با چکش های آهنین بر دوزخیان می زنند. در این حالت دیگر نفهمیدم و از هوش رفتم. سلمان دید این فرد با معرفت است با او دوست شد. بعد از یک مدتی این جوان مریض شد، سلمان به عیادت او رفت و دید که موقع مرگ او است. سلمان به حضرت عزرائیل(ع) خطاب کرد که یا ملک الموت این جوان برادر و دوست من است، لطفاً مراعات او را بکن. حضرت عزرائیل فرمود: یا اباعبدالله من مراعات این جوان و تمام مومنین را خواهم کرد و با آنها دوست هستم. 📚برگرفته از سخنان استاد عالی ‌ @zarboolmasall
🔴 یک فنجان تفکر ( زندگی بهتر با ضمیر ناخودآگاه ) هیچ گاه به خودتان نگویید که: «من شکست می‌خورم»، «توانایی انجام این کار را ندارم»، و یا «قابلیت انجام چنین کاری را ندارم» چراکه ضمیر ناخودآگاه به سرعت آن را باور کرده و به عنوان یک حقیقت آن را می‌پذیرد.باید به ضمیر ناخودآگاه خود آموزش دهید که فقط به موفقیت، شادی، کامیابی، سلامت و عشق فکر کند با استفاده از ضمیر ناخودآگاه خود می توانید موفقیت، ثروت، شغل مناسب، خانه زیبا، ماشین دلخواه و هر چیز دیگری که فکرش را بکنید، به زندگی خود وارد کنید. می‌توانید جملات مثبت خود را به طور روزانه تکرار کنید. زمانی هم که آنها را تکرار می کنید، در ذهن خود به تصویر بکشید و آنها را حس کرده و لذت ببرید. ما با قدرت و نیروی خاصی که در ضمیر ناخودآگاه‌مان وجود دارد، پا به دنیا می‌گذاریم فقط باید یاد بگیریم که چگونه می‌توانیم بیشترین حد از آن استفاده کنیم. @zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃 ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ، ﺩﺭ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﻣﺴﺠﺪﻱ ﻣﻲ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ. ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻓﺘﺘﺎﺡ ﻣﺴﺠﺪ، ﻛﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﻭ ﻣﻌﻤﺎﺭﺍﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺧﺮﺩﻩ ﻛﺎﺭﻱ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻲ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﭘﻴﺮﺯﻧﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﺩ ﻣﻲ ﺷﺪ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺴﺠﺪ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﺑﻪ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻛﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﮔﻔﺖ: «ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻢ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻣﻨﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﻛﻤﻲ ﻛﺠﻪ!» ﻛﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺧﻨﺪﻳﺪﻧﺪ. ﺍﻣﺎ ﻣﻌﻤﺎﺭ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ، ﺳﺮﻳﻊ ﮔﻔﺖ: «ﭼﻮﺏ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ! ﻛﺎﺭﮔﺮ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ! ﭼﻮﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺭﻩ ﺗﻜﻴﻪ ﺑﺪﻫﻴﺪ. ﻓﺸﺎﺭ ﺑﺪﻫﻴﺪ.» ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻛﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﭼﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺭﻩ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﻣﻌﻤﺎﺭ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻣﻲ ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﻣﺎﺩﺭ، ﺩﺭﺳﺖ ﺷﺪ؟!» ﻣﺪﺗﻲ ﻃﻮﻝ ﻛﺸﻴﺪ ﺗﺎ ﭘﻴﺮﺯﻥ ﮔﻔﺖ: «ﺑﻠﻪ! ﺩﺭﺳﺖ ﺷﺪ! ﺗﺸﻜﺮ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻋﺎﻳﻲ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ.» ﻛﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺭﻩ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺍﺻﻼً ﻛﺞ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ. ﻣﻌﻤﺎﺭ ﮔﻔﺖ: «ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮﺯﻥ، ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻛﺞ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺷﺎﻳﻌﻪ ﭘﺎ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ، ﺍﻳﻦ ﻣﻨﺎﺭﻩ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻛﺞ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻴﻢ ﺍﺛﺮﺍﺕ ﻣﻨﻔﻲ ﺍﻳﻦ ﺷﺎﻳﻌﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﻙ ﻛﻨﻴﻢ. ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺟﻠﻮﻱ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﻡ!» @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلنشین‌ترین صدای هستی💕 همان بانگ بیدارباش خدای مهربانست💓 که هر روز است که☀️ در گوش زمان می‌پیچد🌸 آواز پرندگان در آغاز هر روز 🕊 دعوت ماست به زندگانی💚 مهربانی و خیرخواهی♥️ روزتون بینظیر 🌸🍃 @zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃 در زمان گذشته قیمت دقیق طلا مشخص نبود، در نتیجه هر زرگری قیمتی را بر روی جنس خود می گذاشت. معمولا دو یا چند زرگر با یکدیگر توافق ناجوانمردانه ای می کردند، تا مشتری های بیچاره را تا حد ممکن سر کیسه کنند، به این رفتار "جنگ زرگری "گفته می شد. وقتی مشتری از همه جا بی خبر، به دکان زرگری می رسید، زرگر قیمت متاع خود را چند برابر مقدار واقعی می گفت و از طرفی در حین گفتگو به زرگری دیگر که با او از قبل توافق کرده بود، پیغام می رساند، زرگر دوم به بهانه ای خودش را به دکان زرگر اول می رساند و با صدای بلند و قیافه حق به جانب داد می زد :"ای نابکار، مگر تو مسلمان نیستی! دین و ایمان نداری! این چه قیمتی است که می گویی؟ "زرگر اولی هم در جواب با پرخاش می گفت :"ای دغل باز، من تو را خوب می شناسم، می خواهی جنس کم عیارت را آب کنی."زرگر دوم با عصبانیت بیشتر می گفت :"جنس من کم عیار است!؟! بیا سنگ محک بزنیم ببینم چقدر عیارش بالاست".... باری مشتری بیچاره در انتها خام زرگر دوم می شد و به دکان او می رفت و جنسی را چند برابر قیمت واقعی می خرید و در ضمن گمان می کرد، سود کرده است. در انتها دو زرگر سود بدست آمده را با یکدیگر تقسیم می کردند. اصطلاح" جنگ زرگری "کنایه از جنگی غیر واقعی است، که دو طرف دعوا فقط برای فریفتن دیگران وانمود می کنند، با هم دشمن هستند، ولی در واقع با هم رفیق و همراه هستند. @zarboolmasall
♦️یادگیری و دانش اندوزی 🌿فضیلت تعلیم و تعلم امام علی علیه السلام : ای مومنان علم وادب، بهای جان تو است. هرچه بر علم وادب تو افزوده شود، بر ارزش تو افزوده میشود... ضرب المثل »درخت هرچه پربارتر، افتاده تر« میتونه با حدیث باال از امام علی علیه السلام مرتبط باشه. علم اگر تواضع بیاره خوب و مفیده و باعث رشد میشه... 🌱مفاتیح الحیاة @zarboolmasall
✍️در کانال "خدایا شکرت" می خواهیم هر روز اتفاقات خوب حتی کوچک زندگی خود را مرور کنیم. حال خوبمان را با یکدیگر به اشتراک می گذاریم و خدا را بابت این حال خوب سپاس می گوییم. عضو کانال شوید و حال خوب خود را با ما به اشتراک بگذارید👇👇👇 🙏@tanxxGOD 👆👆👆👆👆👆👆👆👆
🌸🍃🌸🍃 در مَجمع‌ُالبَيان در ذيل آيات آخر سوره عَلَق ۞اَرَأيتَ الَّذى يَنهى۞ آمده است: ابوجهل گفت: «راستى محمّد (ص)صورت خود را در حضور شما به خاك مى‌گذارد؟» گفتند: «بله.» گفت: «به آن كسى سوگند كه بايد به او سوگند خورد، اگر او را ببينم كه چنين مى‌كند گردنش را لگدمال خواهم كرد.» شخصى در همان بين صدا زد اين است كه دارد نماز مى‌خواند، ابوجهل پيش رفت تا گردن رسول خدا ❀صَلَى اللہ عَليه و آله وَسَلّم❀ را لگدكوب كند. چيزى نگذشت كه عقب‌عقب برگشت در حالى‌كه دست‌ها را پيش رويش گرفته بود (گويى از چيزى پرهيز مى‌كرد و بلايى را از خود دور مى‌ساخت)، مردم از او پرسيدند: «تو را چه مى‌شود اى اباالحكم؟» گفت: «بين من و او خندقى از آتش است.» رسول خدا ❀صَلَى اللہ عَليه و آله وَسَلّم❀ فرمودند: «به آن خدايى كه جانم به دست او است اگر به من نزديك مى‌شد ملائكه تكه‌تكه بدنش را مى‌قاپيدند.» اينجا بود كه خداى تعالى آيه ۞اَرَأيتَ الَّذى يَنهى۞ تا به آخر سوره را نازل كرد. ‎ @zarboolmasall
🔴 چرا حرم ها کبوتر دارند نه کلاغ ؟ از نظر طب سنتی، هر مکانی دارای طبع و مزاج خاص خود است. بعضی مکانها مانند غسالخانه هاو قبرستانهابه دلیل گریه وغم وزاری دارای طبع سرد و خشک (سودایی) هستند. سالن های ورزشی ؛مراکز تحقیقاتی به دلیل هیجان بالا دارای طبع گرم وخشک هستند. اما مکانهایی وجود دارند که دارای طبع گرم وتر هستند یعنی خونسازند. نشستن کنار رودخانه سودای مغز را ازبین می برد در واقع می تواند آرامبخش بوده وافسردگی ها را ازبین ببرد اما نشستن در کنار دریا سودازا و نیز ایجادکننده افسردگیهاست. حتی توصیه می شود افرادی که مشکلات روحی روانی شدیدی دارند از نشستن کنار دریا آن هم به هنگام غروب آفتاب با لباس بنفش و یا یاسی خودداری کنند چون زمینه خودکشی را برای خود فراهم می آورند. ازجمله مکان های خونساز  می توان حرم اهل بیت(علیهم السلام) رانام برد. گرمای معنوی این مکان ها آنقدر بالاست که هرفرد با هرطبع و مزاجی را درمان خواهدکرد. جالب است که هیچ کلاغی در حرم ها  دیده نمی شود و بیشترفضای صحن و حیاطها را کبوترها پر کرده اند. چون کبوترپرنده ای گرم مزاج است به همین خاطر عاشق گرمای معنوی امام و امامزاده هاست! اماکلاغها بدلیل سرد مزاج بودنشان تاب وتحمل گرمای این مکانهارا ندارند!!! آیا تا کنون به آینه های شکسته داخل حرمها دقت کردید؟؟؟ چرااین آینه ها شکسته اند؟؟؟ مفهومش این است که"به اینجا امدی جسم خاکیت را بشکن و ازوجود خاکیت بگذر وحتی از خودت صرف نظر کن! واین شکسته شدن در درون عاملی است برای کاهش سودا در بدن و افزایش دم و خون . (تدوین : دکتر سام دلیری محقق ومدرس طب سنتی واسلامی) @zarboolmasall
🔴 داستانک وقتی بچه بودم، منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آن وقتها قطار راه آهن به صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران-شاه عبدالعظیم بود. من می دیدم که قطار وقتی در ایستگاه بود، بچه ها دورش جمع می شوند و آن را تماشا می کنند و به زبان حال می گویند: « ببین چه موجود عجیبی است!» معلوم بود که یک احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود، با یک نظر تعظیم و تکریم و احترام و اعجاب به او نگاه می کردند تا کم کم ساعت حرکت قطار می رسید و قطار راه می افتاد. همین که راه می افتاد، بچه ها می دویدند، سنگ بر می داشتند و قطار را مورد حمله قرار می دادند. من تعجب می کردم که اگر به این قطار باید سنگ زد، چرا وقتی که ایستاده یک ریگ کوچک هم به آن نمی زنند و اگر باید برایش اعجاب قائل بود، اعجاب بیشتر در وقتی است که حرکت می کند.این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم.    دیدم این قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن است، مورد احترام است. تا ساکت است، مورد تعظیم و تجلیل است. اما همین که به راه افتاد و یک قدم برداشت، نه تنها کسی کمکش نمی کند، بلکه سنگ است که به طرف او پرتاب می شود و این نشانه یک جامعه مرده است. ولی یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که متکلم هستند نه ساکت؛ متحرکند نه ساکن؛ باخبرترند نه بی خبرتر». @zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃 این عبارت را بیشتر در مواقعی به کار می‌برند که بخواهند به پریشان احوالی دیگری اشاره کنند. به عبارت دیگر، «دست از ترنج نشناختن» کنایه‌ای است از سرزدن اعمالی خلاف عادت که در نتیجه احوال و فکر آشفته حاصل می‌شود و معمولا این کار خطا و خلاف عادت، به نوعی ندامت را به همراه می‌آورد. اما داستانی که در پس این عبارت تمثیلی وجود دارد، مربوط می‌شود به همان قصه معروف «یوسف و زلیخا». زلیخایی که در اثر عشق و شوریدگی بسیار نسبت به یوسف، دست به رفتاری می‌زند که نتیجه‌اش برای او جز پشیمانی نیست. از همین رو برای بستن دهان دیگران، مهمانی را ترتیب می دهد و همه زنان اشراف‌زاده شهر را به آن فرا می‌خواند. به دست هریک از آن‌ها نارنج و چاقوی تیزی می‌دهد و از آنها می‌خواهد از خودشان پذیرایی کنند. در همین میانه یوسف را به میان جمعیت می‌خواهند و در این هنگام همه مهمانان چنان محو زیبایی یوسف می‌شوند که در اثر این آشفته حالی، دستان خود را به جای نارنج می‌برند. ‎@zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃 واقعا برای چه نماز می خوانیم؟ حتما باید در انگیزه نماز خواندنمان عمیق شویم علت اینکه نماز های ما گاهی کم اثر و کم ثمر است. ریشه اش در نیت های درونی ماست که عملمان خالص برای خدای مهربان نیست، انگیزه درونی ما گاهی نگاه اطرافیان و تاثیر برخورد آنهاست که اگر بدون توجه به آنها فقط محبت به خدا ما را به نماز بکشد بی شک نمازمان تغییر می کند! امام صادق(ع): لَيْسَتْ الصلوة قِيَامِكَ وَ قُعُودِكَ أَنَّما الصلوة اخلاصك وَ انَّ تُرِيدُ بِهَا اللَّهَ وَحْدَهُ. نماز شما تنها در بلند شدن و نشستن خلاصه نمی شود، که بی شک نماز شما فقط اخلاص شماست و اخلاص هم آن است كه در نماز فقط خداوند را در نظر بگیرند @zarboolmasall
🟩پای خروستو ببند، بمرغ همسایه هیز نگو ! 🔹️وقتی از هوسرانی جوان خودتان جلوگیری کردید گناهی متوجه دختر همسایه نخواهید کرد و نیز بر عکس گویند «پای مرغت را بند و خروس همسایه را هیز مخوان» و در این صورت مراد این است که وقتی از هوسرانی دختر ممانعت شد پسر همسایه بدنام نمی شود. @zarboolmasall