راه میفتم... سر خیابون،موکب زدن شربت زعفرون باتخم شربتی و صدای مداحی... شربت سرد وشیرینه مداحی سوزناک وشیرین! چند نفر دیگه هم دارن میرن چند تا جوون دارن بدون کفش راه میرن... از طرز راه رفتنشون معلومه که خستَن ولی بازم دارن میرن... یه خانوم باعصا داره میره یکی هم داره ویلچر رو هل میده آفتاب صورت بیشترشون رو سوزونده جلوتر دوباره یه موکب دیگه اس.‌‌.. چایی میده استکان چایی رو میگیرم و همونجا یه کنار منتظرمیشم تاچایی سرد بشه همینطوری صدای مداحی هم میاد ... ای مهربانتر از پدر ومادرم حسین... دخترای کوچولو باهم دارن صحبت میکنن عه چایی میده؟ بریم شربت بخوریم... چاییمو که از داغی افتاده سرمیکشم ولی یکم دیگه میشینم مداحی به جاهای خوبش رسیده حسین زحمت ما راکشیده اس.... لیوان رو توی سطل زباله ميندازم وراه میفتم جمعیت بیشتر شده ... سر خیابون میرسم به قول مشهدیا فلکه ضد! خیابون به روی ماشینا بسته شده خودمو میرسونم وسط خیابون ... از اونجا گنبد بهتر دیده میشه🕌 السلام علیک یا علی بن موسی الرضا سلام آقاجون دلم براتون تنگ شده بود... چکارکردین شما باما اینجا چقدر شبیه اربعین وکربلا شده... سلام شمارو به آقا رسوندم آقا هم سلام رسوند ... میشه دوباره یه کاری کنید برم سلام شما رو به آقا امام حسین برسونم؟ میدونم خیلی پررو هستم ولی چکارکنم دله منم که غیرازشما کسی رو ندارم... اینجا خیلی شبیه کربلاس دیگه به ایستگاه صلواتی هم می‌گیم موکب! همینطور چشام به گنبده و دارم میرم چقدررر شلوغه یه جا مردم توصف نذری هستن یه جا برای بچه ها ایستگاه نقاشی زدن یه خانومی که موهاش ازپشت شالش معلومه دست شوهرشو گرفته ودارن میرن... باخودم میگه آخه تواینجا چکار میکنی؟😠 انگار یکی توسرم میزنه ومیگه:🤦🏻‍♀ ...بر در و دیوار حریمت جایی ننوشتی که گنهکار نیاید! یکی دیگه میگه گشتم همه جا بردر ودیوار حریمش جایی ننوشته است که گنهکار نیاید اما بر خوان امام رحیمش اینگونه سزاست که بیاید؟!😕 تو سرم دعواست😣 خدایا آقاجان این خانوم مهمان شماست چکار کنم من؟ میرم کنار خانومه و میگم به خاطر امام رضا موهاتونو بپوشونین... سریع رد میشم... خودمو تو جمعیت گم میکنم نمیدونم شنید؟ یا ازترس اینقدر آروم گفتم که...😕 آقا جان ببخشین من خیلی بدم😕 من میترسم🥺 انگار صدایی شبیه راوی" روایت فتح"تو سرم میگه: و بِدان کل یوم عاشورا وکل ارض کربلا هرگاه به دوراهی انتخاب نیکی وشر رسیدی آن زمان عاشورا وآنجا کربلای توست‌! بنگر که چگونه به ندای هل من ناصرِ امامت پاسخ میدهی؟ آنگاه در خواهی یافت که باحسینی یا برحسین! پشتم میلرزه😭 به میدان بسیج رسیدم! (همون فلکه برق) یکی داره قهوه عربی میده حلبیکم یازوار... منم قطره ای از دریای زوّارم... نزدیک فلکه آبم نزدیک حرم... جای سوزن انداختن نیست! یه موکب شله زرد میده یکی هم عدسی اون ور تر دارن آش میدن خیابون وپیاده رو پر از جمعیته...🧕🧕🧕👨🏻‍🦱🧕👨🏻‍🦱🧕🧕👩🏻👦👨🏻 بوی اسفند و عطرحرم میاد... خیلی شلوغه خییلی دلم میخواد برم جلوتر ولی صدای شهید آوینیِ درونم دوباره شروع میکنه!: هرگاه به دوراهی انتخاب رسیدی بدان آن زمان عاشورای توست... دلم میخواد گریه کنم🥺 نمیتونم برم جلوتر ممکنه بخورم به مردا همون جا سلام میدم السلام علیک یا اباعبدالله... السلام علیک یا ثامن الحجج یاامام رئوف🥺 راهمو کج میکنم سمت مهدیه.‌‌. صدای اذان میاد... #مثبتانه

این ی ثروته ... که قلم ادمینت انقدر قشنگه 😢

#گوش_بده_رفیق عقاب باشیم

تمام نوشته های کانال برای خودمونه قلم ادمین عزیزمه تخلصش پرواست اینم بگما خودم کشفش کردم😎

التماس دعا ممنون همیشه یادمید😍

ببینم کی دوست داره اتاق خیاطی منو ببینه دستش بالا😅 @Zardoz_1401

قربونتون که انقدر پایه اید😍