eitaa logo
کانال اطلاع رسانی استاد ارجمند حاجیه خانم اکبری
7.4هزار دنبال‌کننده
695 عکس
29 ویدیو
93 فایل
اطلاع رسانی، معرفی کتاب ها، جزوات و... کانال سروش و تلگرام @zaynab_ir https://t.me/zaynab_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج خانم اکبری 15 اسفند_34.mp3
26.59M
🍃 بیانات استاد حاجیه خانم اکبری(ره) فاطمیه ۱۵ اسفند ۹۴ 💫 شادی روح مطهر استادحاجیه خانم‌اکبری(ره) صلوات http://eitaa.com/zaynab72
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖊 بسم الله الرحمن الرحیم ▪️دلایل گرامی داشتن ایام فاطمیه 🍃 به چهار دلیل باید این ایام گرامی داشته شود: ▪️۱. به مناسبت بررسی شخصیت عجیب و همه‌جانبه‌ی ایشان اعم از شخصیت عبادی، علمی، خصوصی، معرفتی ، در لباس مادری ، در لباس همسری، در لباس مسلمان بودن. ▪️۲. به خاطر تعدی و تجاوزی که به حدود ایشان شده است. عزرائیل با تمام هیبتش وقتی به در خانه‌ی ایشان می‌آید از حضرت فاطمه(س) اجازه می‌خواهد. حضرت ابراهیم(ع) وقتی هیبت عزرائیل را دید غش کرد، عزرائیل باهیبت مردی به سراغ پیامبر(ص) می‌آید اما برای حضرت فاطمه(س) به هیبت اصلی خود آمد و اجازه گرفت. در روزهای آخر عمر مبارکشان، به در چشم دوختند و فرمودند: السلام علیک، امام علی(ع) فرمودند: فاطمه جان کیست؟ جواب دادند: جبرئیل است و پایین پایم ایستاده است و میکائیل سمت راستم و اسرافیل در سمت چپم و عزرائیل دست‌به‌سینه ایستاده و می‌گوید دختر رسول خدا(ص) اجازه‌ی ورود می‌دهی. و عزرائیل سر به کهکشان دارد پا به قعر زمین دارد و یک بالش به مشرق و یک بال به مغرب دارد و سر فرود آورده و اجازه‌ی ورود می‌خواهد. حال داخل این خانه بی‌اجازه وارد شدند و آن مصائب را به بار آوردند. ▪️۳. به خاطر مظلومیت امام علی(ع)، ایشان یک‌جمله‌ای دارند که بارها برمنبرگفته اند اینکه: یا رسول‌الله از لحظه‌ای که آخرین نفست را کشیدی من مظلوم قرار گرفتم و تا قیامت نیز مظلوم خواهم بود. ▪️۴. به خاطر مظلومیت حضرت محسن(ع)، هیچ‌وقت در ذهنت نیاید که یک کودک شش‌ماهه را کشتند بلکه اگر ایشان به دنیا می‌آمدند یک حسن و یا یک حسین دیگری بودند یعنی آنان عالم را از داشتن حسن و حسین دیگری محروم کردند، و بخشی از نسل حضرت فاطمه(س) را کشتند. ۱۳۹۲/۱۲/۲۱ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ 💫 شادی روح مطهر استادحاجیه خانم‌اکبری(ره) صلوات http://eitaa.com/zaynab72
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادرم! سیصدوشصت و پنج روز است که رفته یی. سیصدوشصت و پنج جراحت ناسور در قلبم، در روحم، در ذهنم و در چشمانم دارم، به یادگارِ هرروزِ دلتنگی برای صدای مهربانت که صبح ها پیغام میگذاشتی و میپرسیدی: دخترم…بیداری؟! بی تو گویی به خوابی فرو رفته ام که تنها در آغوش توست بیداری ام. بی تو مسافر تمام بیابان های جهانم مادر. ایستاده ام در میانه ی کویری لم یزرع و دستانم را برای کرکس ها و مارها و مورها تکان میدهم. همزبان با شن زارهای تفتیده ی بی تو بودنم. تنها تو و پروردگاری که تورا از تک تک ما بیشتر دوست میدارد میدانید که هرشبِ این یکسالِ سرد و تاریک هزارسال گذشت. هزارسالِ تلخ، هزارسالِ اندوه و همچنان نوری برای من در قعر دالان های این قنات خشکیده دیده نمی شود. چشمانم را رو به روز باز می کنم هر سپیده دم و حقیقت شوم برای همیشه رفتن تو مثل اسیدی خورنده صد دهلیزِ خون ریز در قلبم حفر میکند و هر حفره چنان عمیق است که روحم را میتوانی ببینی که مویه می کند. بودن تو خورشید بود. نه مثل خورشید، خودِ خورشید. در زندگی من در زندگی همه ی ما که نیازمند حضور بی دریغ تو بودیم و متصل. خورشیدی تابنده و سخاوتمند که هرچند دور از من بود ولی شعاع گرمای بی دریغش را در تمام زندگی بی مقدار من گسترده بود چنان که نزدیک میپنداشتمش. امروز که در زمستان ابدیِ فراق تو ای بهترینِ بی مثال محبوسم در نبود تو همچنان نفس می کشم آری زنده ام میخندم گاهی، بیشتر اما به بیهودگی این بودن گریه می کنم. گویی در خاطراتِ متلاشیِ مرده یی زندانی ام که نه می تواند برای همیشه در گور تاریک خود آرام بگیرد نه توان آن را دارد که به زیستن برگردد، و آن مرده خودم هستم. به آینده چشم دوخته ام با حدقه هایی خالی به آنان که دوستشان دارم نگاه می کنم. با حدقه هایی خالی به فردایی که میدانم چه بخواهم چه نخواهم خواهد آمد خیره میشوم. با ذهنی که از هر چشم اندازی تهی ست جز ظلمات و تنها چیزی که مرا به ادامه دادن ترغیب می کند گریستن است و گریستن است و گریستن! یادت هست مادر جانم؟ یک هفته پیش از عروج عاشقانه ات بود. ملتمسانه از تو خواستم تاب بیاوری و مرا تنها رها نکنی. از تو خواهش کردم بمانی که میدانستم بی تو دوام نمی آورم. و حالا خودت با آن چشمانی که حالا کنه وجود مرا میبیند ببین که راست گفته بودم. به تو چه نشان دادند مادرم؟ پرده های کدام طبقه از بهشت را برایت کنار زدند و همنشینی با چه کسانی را وعده دادند که مهر فرزند در برابرش هیچ شد؟ میدانم نگرانم هستی. تمام این ۳۶۵ روز هربار که بی تاب و گریان بغض فروخورده ام را فریاد کشیدم به یک شب نکشیده به خواب کسی آمدی و خواستی بی قراری نکنم اما نگفتی چطور؟ گاهی به خودم می گویم خداوند چقدر تورا دوست دارد مادرم. چقدر نزد پروردگار عزوجل عزیز و مقرب بودی و ما همه ی ما که تورا به ظاهر میشناختیم کور و گنگ بودیم که بودن تو در جوار تو بودن چه خوشبختی عظیمی بود و نفهمیدیم. گاهی که توی تنهایی با خودم فکر می کنم به تو حق میدهم که رفتن را انتخاب کرده باشی. با آن بار سنگین و ویران کننده ی مسئولیت که به شانه ها و این اواخر بر تنها شانه ات هر لحظه تورا نحیف تر و خسته تر کرده بود. آرامش آسمانی و جایگاه بی نهایت باشکوه تو در جنت پروردگار که مختص بندگان صابر، شکرگزار، وسیع القلب و عابد اوست چنانکه دوستداران تو در رویا دیده و نقل کرده اند تنها آرامش دهنده ی قلب های درهم شکسته و بی قرار ماست. اما مادرم! کتمان این واقعیت برایم ممکن نیست. با رفتن تو انگار تمام مسیرهای بازگشت برای من بسته شد. انگار تمام پروازها با بالهای زیبای تو بود که جان می گرفت. تمام دلخوشی ها، تمام صبوری ها، تمام دوام آوردن های یکسالِ دوری برای رسیدن وقت دیدار برای همیشه با رفتن تو در هاله یی از سیاهی و دود پیچید و ناپدید شد. دیگر نه پایی برای آمدن دارم نه آغوشی انتظار مرا می کشد تا جان دوباره به من ببخشد. غربت با رفتن تو در من جاودانه شد مادر نازنین ام. همه غریبه شدند و ریشه های وطن در من سوخت. یک سال شد که هرروز اولین چیزی که بعداز بیدار شدن به ذهنم پتک میزند رفتن توست. دیگر زنده نبودن تو به روحم حمله ور میشود. اولین حس که در تمام این صبح ها تجربه کردم درخود مچاله شدن بوده و هست. و اولین کلماتی که گفته ام اینهاست: «مامان جانم!» و این دو کلمه را طوری گفته ام که انگار خنجری در استخوان سینه ام فرو کرده باشند. تو نقطه ی ثقل زندگی من بودی. زندگی من حول محور وجود تو میچرخید. شاید هرگز نتوانستم این را در حضور تو به زبان بیاورم یا به تو نشان بدهم اما چه باک که تو خودت میدانستی من بدون تو یک دست لباس عاریه هستم آویخته به جارختیِ زنده بودن. حالا میفهمم چرا انقدر مصر بودی که ایلیا را داشته باشم. حالا میفهمم تو فکر کجاها را کرده بودی. میخواستی برای زندگی پوچ و بی فایده من بعداز خودت بهانه بسازی. تا در نبود تو وادارم کنی به ادامه👇
دادن. به ماندن و موفق شدی. هربار که مرا درحال گریستن در غم و دلتنگی برای تو میبیند مرا در آغوش می کشد و نام تورا به زبان میاورد و میپرسد برای تو گریه میکنم؟ میدود و عکس تورا در قاب بوسه میزند. بله موفق شدی مادر عزیزتر از جانم. مادر عزیزتر از حیات و مماتم.اما این را هم میدانی که تا عمری از من باقیست بعدتو هر دم و بازدم من با درد است. جابه جا شدن خنجر در استخوان است. درد فرو رفتن تیغ در گلو با هر بار خندیدن، درد زنده زنده سوختن در شعله های زبانه کش دلتنگی، درد دریغ و حسرتِ دیگر نشنیدن اسمم از زبان تو، با صدای تو…یادت بر تارک طایفه جاوانه است مادر نیک نام من چرا که تو انسان بودی و انسان زیستی کاریست بس شجاعانه، دشوار و طاقت فرسا!! اما بگذار برایت بگویم که روزگار از همیشه غریب تر است در نبود تو. این یک حقیقت تلخ و وحشتناک است. حتی آدمهایی را که با آنها بزرگ شده ام را دیگر نمی شناسم. انگار تو شناسِ همه ما بودی. یک سیم اتصال نامریی که همه را بهم میشناساندی. آشنا میکردی و مهربان. و با رفتنت تک تک همان آدمها ماهیت وجودی آنهارا، معنای وابستگی ها و مفهوم نسبت ها و نسب های انسانی را با خودت بردی. حالا این گفته را به حقیقت و به جان درک می کنم که بعد از مرگ هر انسان بزرگی پرده ها کنار میرود و تمامی موجودات انگار خود حقیقی شان را به نمایش میگذارند. به ما که بازمانده ی بلای سهمگین از دست دادن تو هستیم با تلخ ترین و گزنده ترین روشها نشان میدهند که چه موهبتی را از کف داده ییم و چه بودیم و حالا چه هستیم. تو تنها بودی! این تنهایی را میشناختم و میدانستم که خودت بارها با زبان و اشاره آن را بیان کرده بودی اما بعد رفتنت دیدم، حس کردم، چشیدم، که چقدر تنها بودی. پر شباهت به بانویی که در تمام عمر عاشقانه به او اقتدا میکردی. و چه نیکو و خالصانه در تمام ارکان زندگی و آموزگاری ات اورا سرمشق خود قرار داده بودی. تو تنها بودی مادرم. با وجود خیل دوستداران، شاگردان و عاشقانت. با وجود هزاران شنونده و مشتاقانِ صدا و کلماتت. در مسیر سخت الوصول و جانفرسایی که فکر قدم گذاشتن در آن هر انسانی را میترساند و تو سروجانت را فدای آن راه کردی در پیش یکه بودی. تک بودی، چرا که حتی امروز که دیگر در بین ما نفس نمیکشی و حضور جسمانی ات را، آن صدای اهورایی و پرصلابت و حضور پر فروغ و جاذبه ی بی مثالت را از ما نالایقان دریغ کرده یی روزگار همه ما تاریک و سرد است همچنان ناشناخته هستی. هیچ یک از ما حتی که همخون تو هستیم آنچنان که تو بودی آنچنان که در حقیقت بودی تورا نشناختیم و قدر ندانستیم. و من خوب میدانم چه رنجش غریبی از این غریب ماندن در جمع اطرافیان و آدمها وجود تورا پر کرده بود. تو الماس نایابی بودی در معدن زغال سنگِ این دنیا. که به محض کشف شدنت دستان بی سواد ما و کائنات تورا شکست. آن زمان که تصور کردیم تورا دریافته ایم دیر شده بود و تو مارا برای همیشه ترک کرده بودی. تو مروارید زندگی ما بودی. صدف بدون مروارید چه ارزشی دارد؟ دهانش را میگشاید و میبندد و هوا را میبلعد در پی هیچ و پوچ، چیزی که ما هستیم. صدف هایی تهی از مروارید. چه کسی قادر است این رنج و افسوس وصف ناپذیر از سنگینی حسرت را به دوش بکشد؟ جانکاهی این درد استخوانسوز است و بی پایان، چونان نفرینی تمام ناشدنی که تا ابدیت ادامه دارد و نامیراست. احساس می کنم در نبودن تو توانایی دوست داشتن آدمهارا از دست داده ام. قدرتِ خواستن، نیروی زندگی کردن درمن خشکیده است، مثل قناتی تمام شاهراه هایش تا گلوگاه با سخت ترین و فشرده ترین اجرام پرشده است. تو شهامت من بودی برای زیستن، غرور من بودی در برابر آدمها، هویت من بودی در زمانه ی قحط هویت. با هر واژه یی که می نویسم آه میکشم. من به دلتنگی برای تو خو کرده بودم مادر! اصلا دور شده بودم تا اگر یکروز از دست دادمت این اندوه ویران کننده را تاب بیاورم. اما امروز اینکه بر من میگذرد تقلیل یافته ی آن درد عظیم است؟ ما هیچکدام به آدمهایی که در زمان حیات تو بودیم بر نخواهیم گشت. با رفتن تو یا به فاجعه بارترین شکل باختیم یا به سرافرازانه ترین شکل برنده شدیم. من اما لباس دروغین این جسم زنده را به جنازه ی متورم و سیاه شده ی این روح متلاشی می پوشانم هر بامداد و ادامه می دهم. چرا که این خواسته ی تو بود…زندگی کردن! 💫دخترت انسیه
امروز 1396_11_26_37.mp3
45.48M
🍃 بیانات استاد حاجیه خانم اکبری(ره) فاطمیه بهمن ۹۶ 💫 شادی روح مطهر استادحاجیه خانم‌اکبری(ره) صلوات http://eitaa.com/zaynab72