eitaa logo
اگر الگو زینب "س" است...💞💞
114 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقایون چطوری میتونن بهشت رو بدست بیارن با کمک کردن؟!☺️😍 خانوماگوش نکنید😉 بفرستید برای آقایون😄 @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️عزیزم جانم هایت را بلند بگو بانو❤️ 🌷بگذار صدایت بپیچد در این هوای نمناک و بارانی پاییز 💞 و عطر گرم دوستی و عشق در خانه یتان بلند شود 🌷بگذار گرمای وجودت و مهر کلامت لبریز کند جان خانه را 💝وخانه از حرارت محبتت در این هوای سرد گرم شود.. بلند بگو به همسرت دوستت دارم و به داشتنت افتخار میکنم..😘❤️ ✅مطمئن باش این کلمات اثر دارد مثل نفوذ آفتاب در برگهای درختان اگر با حرارت و محبت بگویی در دل و جانش نفوذ میکند💞 💖💖💖💖 @zeinabion98
🍀حدیث از امام صادق علیه السلام 🌸درباره @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📛هشت نوع رفتار خطرناک خانم ها برای زندگی مشترک👆 🔰کانال اگر الگو زینب است🔰 @zeinabion98
قسمت شصت و نهم یک‌روز رحیم و ابراهیم و چند تا از مرد های ده، سرچشمه جمع شدند. همه را خبر کردند و جمع شدیم. انگار خبری بود. مردها شروع کردند به چوب و سنگ و خاک آوردن. از رحیم پرسیدم:《 چه خبر است؟ می خواهید چه کار کنید؟》 لبخندی زد و گفت:《 می‌خواهیم برای مردم ده سنگر درست کنیم.》 پرسیدم:《 اینجا؟! کنار چشمه؟》 یکی از پاسدار هایی که مشغول به کار بود، گفت:《 برای اینکه کنار چشمه بهتر است. تازگی‌ها این خدانشناس‌ها بمب شیمیایی می‌اندازند. مردم باید موقع بمباران شیمیایی خودشان را به آب چشمه برسانند. گازهای تاول‌زا می‌زنند و باید زود شست‌وشو کرد. به همین خاطر، اینجا بهتر است.》 اول چاله‌ای بزرگ کندند و بعد روی آن را با آهن و ایرانیت پوشاندند. سنگر را خوب استتار کردند، طوری که دیده نشود. آخرسر، وقتی وارد سنگر شدیم، از چیزی که مردها ساخته بودند، حیرت کردیم. جای خیلی خوبی درست کرده بودند. سنگر، جای هشتاد نفر را داشت و مردم همه می‌توانستند داخل آن بروند. حالا دیگر خیال مردم ده راحت بود. وقتی بمباران می‌شد، همه به طرف سنگر کنار چشمه می دویدند. وقتی توی سنگر بودیم و بیرون بمباران می‌شد، سنگر می‌لرزید، اما مردها می‌گفتند این سنگر بهتر از بیرون است که بی‌پناه باشیم. هواپیماها طوری می‌آمدند و بمباران می‌کردند و می‌رفتند که یک نفر زنده نماند، اما سنگر چشمه باعث می شد که زنده بمانیم. دیگر به این که هر روز هواپیماها بیایند و بمباران کنند، عادت کرده بودیم. اول هواپیماهای سفید می آمدند. توی آسمان چرخ می‌زدند و می‌رفتند‌. این‌جور وقت‌ها رو به زن‌ها می‌کردم و می‌گفتم:《 خیر به دنبالش است!》 یعنی موشک به دنبالش است. می‌دانستیم بعد از آمدن هواپیماهای سفید، موشک می آید. بعد از هواپیماهای سفید، گاهی هم هواپیماهای سیاه می آمدند که غرش می‌کردند و ما جیغ میزدیم و دستمان را روی گوشمان می گذاشتیم و فکر می‌کردیم کاغذ می ریزند، اما بمب خوشه‌ای می‌ریختند. بیشتر، بمب‌های خوشه ای می‌انداختند. بمب‌هایی که اول بزرگ بود و از آسمان که پایین می‌آمد، نزدیک زمین مثل چتر باز می شد و ده‌ها بمب از آن به زمین می ریخت. بعد خدانشناس‌ها با تیربارشان مردم را تیرباران می‌کردند. یک روز که میخواستیم درو کنیم، هواپیماها آمدند. خوب که نگاه کردم، دیدم آن طرف‌تر را کوبیدند. نزدیک روستای دیره بود. یک ربع ساعت نگذشته بود که خبر آمد روستای دیره را شیمیایی کرده‌اند. جیغ و شیون و واویلا بلند شد. بعضی‌ها فامیل‌هاشان توی روستای دیره بودند. روی جاده، ماشین‌ها می‌آمدند و می‌رفتند. همه می‌گفتند بمباران شیمیایی شده. رحیم و ابراهیم با عجله به روستا آمدند و گفتند چند روزی بیرون بروید، اینجا خطرناک است. عجله کنید. بعد از بمباران دیره، همه‌اش نگران بودیم که روستای ما هم شیمیایی شود. مردها می‌گفتند:《 اگر بمباران شد، به کوه بزنید یا همگی نزدیک چشمه باشید تا اگر شیمیایی زدند، بتوانید داخل آب بروید.》 پیرزنی بود به نام کوکب میری که وقتی هواپیماها می‌آمدند و ما فرار می‌کردیم، روی سنگی کنار خانه‌اش می‌نشست و تکان نمی‌خورد. ما از ترس بمب‌های شیمیایی، خودمان را توی چشمه می‌انداختیم. وقتی بمباران تمام می‌شد و بر می‌گشتیم، می‌دیدیم کوکب همان‌طور روی سنگ نشسته و به ما می‌خندد. می پرسیدیم:《 چرا نیامدی توی چشمه؟》می‌خندید و می‌گفت:《 این خلبان که سوار هواپیماست، هم‌قطار پسرم است و رفیق علی‌شاه! هر وقت برای بمباران می‌آید، می‌گوید همان جا که هستی، بنشین و نترس؛ کاری به تو ندارم. تو را نمی‌خواهیم بزنیم. من می‌خواهم آنهایی را که به چشمه می‌روند، بمباران کنم و بکشم!》 بچه‌ها که حرف او را می‌شنیدند، باور می کردند و می‌پرسیدند:《راست می‌گوید؟!》 آن‌قدر جدی حرف می‌زد که بچه‌ها حرفش را باور می‌کردند. من می‌گفتم:《 نه، شوخی می کند.》 طوری بمباران را مسخره می‌کرد که آدم دلش قرص می‌شد. او می‌خواست به ما بگوید عمر دست خداست و تصمیم گرفته بود خودش را به خدا بسپارد. @zeinabion98
🌹🌹 بسم الله الرحمـــن الرحیـــم 🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤﷽❤ 💢 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💢 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💢السلام علیک یافاطمه المعصومه 🌸🌸🌸🌸🌸 @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
# احکام 📚مسائلی پیرامون غسل ۱ 🔹برای انجام غسل، بدن باید پاک باشد، البته در غسل ترتیبی، پاک بودن تمام بدن لازم نیست و همین‌که در هنگام شستن یک قسمت، همان قسمت پاک باشد، کافی است. 🔸عرق جُنب از حرام نجس نیست و کسی که از حرام جُنب شده، اگر در اثر غسل با آب گرم عرق کند، غسلش صحیح است. 🔹در غسل باید تمام اعضای بدن شسته شود؛ پس اگر انسان بداند، مقدار کمی از اعضایش هم شسته نشده، غسلش صحیح نیست. 🔸شستن جاهایی از بدن که دیده نمی‌شود، مثل داخل گوش و بینی، واجب نیست؛ پس اگر سوراخی که گوشواره در آن قرار می‌گیرد و مانند آن، به قدری بزرگ باشد که داخل آن دیده شود، باید آن‌را شُست و در غیر این صورت، شستن داخل آن لازم نیست. 🌸مرکز پاسخـ۱۸۰۲ـگویی @zeinabion98
📚 مسائلی پیرامون غسل ۲ 🔹اگر در بدن، چیزی که مانع رسیدن آب است وجود داشته باشد، باید قبل از غسل برطرف شود؛ پس اگر فرد پیش از آن‌که یقین کند آن مانع برطرف شده، غسل نماید، غسلش باطل است. 🔸اگر فرد هنگام غسل، شک کند و احتمال عقلائی دهد، چیزی که مانع از رسیدن آب است در بدنش وجود دارد، باید وارسی کند تا مطمئن شود مانعی وجود ندارد. 🔹در غسل، باید موهای کوتاهی که جزو بدن شمرده می‌شود نیز شسته شود. 🔸شرایطی که برای وضو گفته شد - مانند پاک و مباح بودن آب - در غسل هم شرط است، ولی در غسل، لازم نیست بدن از بالا به پایین شسته شود و نیز در غسلِ ترتیبی، موالات شرط نیست؛ یعنی لازم نیست بعد از شستن هر قسمت، فوراً قسمت دیگر شسته شود، مگر در مورد زن مستحاضه یا کسی که نمی‌تواند ادرار و مدفوع خود را کنترل کند که باید اعضای غسل را پشت سر هم شسته و فوراً نماز بخواند. 🌸مرکز پاسخـ۱۸۰۲ـگویی @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 دفع چشم‌زخم با شکستن تخم‌مرغسوال: آیا تخم مرغ شکستن برای نظر و رفع چشم زخم درست است یا خیر ؟جواب: کارهایی مانند شکستن تخم مرغ منشا دینی و روایی ندارد و از خرافات محسوب می شود . انسان مومن باید همواره به خداوند و قدرت او تکیه کند و سراغ خرافات نرود . برای دفع چشم زخم بهترین کار این است که به راهکارهایی که در روایات اسلامی وارد شده عمل شود . رسول اکرم(ص) فرمود: «چشم زخم واقعیت دارد و مرد را در قبر و شتر را در دیگ قرار مى دهد»، (بحارالانوار، ج 63، ص 26 ) کنایه از این که شتر در اثر چشم زخم مریض مى شود و صاحبش از ترس تلف شدنش او را ذبح مى کند. 🔹تخم مرغ شکستن خرافات است و علاوه بر آن گناه و حرام است زیرا اسراف است و همچنین موجب سوء ظن و بد گمانی به دیگران است که هر دو اشکال دارد و ممنوع است . 🌸مرکز پاسخـ۱۸۰۲ـگویی @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚عاقبت جوان مؤمنی که حرمت پدر و مادرش را نگه نمی‌داشت... داستانی زیبا از آیت‌الله سید جمال‌الدین گلپایگانی 🎙 حجت الاسلام و المسلمین عالی 🌸مرکز پاسخـ۱۸۰۲ـگویی @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت هفتادم یک سال از شهادت برادر شوهرم قهرمان گذشته بود. وقتی شهید شد، نتوانستیم برایش مراسم بگیریم. عراقی‌ها همان روز حتی قبرستان را هم بمباران کردند. حالا یک سال گذشته بود. فامیل جمع شدند و گفتند حداقل سالگرد برایش بگیریم. غروب بود. همسایه‌ای داشتیم که آنها هم همان روزی که قهرمان شهید شد، چند شهید داده بودند. با آن‌ها حرف زدیم که ببینیم می‌شود سالگرد شهدا را با هم بگیریم یا نه. گفتند:《 جداگانه سالگرد بگیریم؛ شما برای خودتان، ما هم برای خودمان.》 آن‌ها سالگرد گرفتند و مشغول برگزاری مراسم بودند. همسایه‌ها همگی به فاتحه‌خوانی رفته بودند. زنگ(تلفن) هم نبود. برادرم را به خانه برادر شوهرهایم در اسلام‌آباد فرستادم تا خبرشان کند برای مراسم بیایند. همه در خانه برادر شوهرم جمع شدیم. ناگهان وسط مراسم فاتحه‌خوانی همسایه‌مان، هواپیماها آمدند. دو تا هم‌عروسم غزال و کشور و دوتا برادر شوهرم رضا و نعمت هم آمدند و همه جمع شدیم. گاوی سر بریدیم و تکه‌تکه کردیم. برنج زیادی را پاک کردیم. برنج ها را شستند و آماده کردند. برنج و گوشت آماده شد تا روز بعد درست کنند. سفره‌‌ای رویشان کشیدیم تا برای فردا آماده باشد. پدرم خانه‌مان بود. گفت می‌خواهد به آوه‌زین برود و فردا دوباره برمی‌گردد. پشت سر پدرم راه افتادم. مقداری از راه را همراه پدرم رفتم. او را رد کردم تا به آوه‌زین برود. ایستادم تا خوب دور شد. بعد برگشتم خانه. این‌طوری خیالم راحت بود که پدرم به خانه رسیده است. توی خانه همسایه مراسم بود و صدای قرآن پخش می‌شد. مصیب، پسر قهرمان، کنار سنگر بود که یک دفعه هواپیماها آمدند و بمب‌هاشان را روی خانه‌ها ریختند. مردم به طرف سنگرها هجوم بردند. بمب افتاد توی خانه همسایه که مراسم گرفته بود. جیغ و فریاد بلند شد. به طرف خانه‌شان دویدم. مرد همسایه را دیدم. اسمش جعفر شهبازی بود. روی زمین افتاده بود. شهید شده بود. دوباره شیون و واویلا. این هم از سالگرد عزیزانشان. شروع کردیم به شیون و داد و بیداد. می‌خواستیم ببینیم که زنده مانده، کی مرده. در همین وقت که دنبال کشته ها میگشتیم، دیدم یکی دیگر از هم همسایه که به ما کمک می کرد و پیش ما بود، به پشت حیاط رفته و او هم شهید شده. دو نفر او را روی دست گرفته بودند و داشتند جنازه‌اش را می‌آوردند. آمبولانس‌ها جیغ‌کشان سر رسیدند و جنازه‌ها را بردند. دوباره به کوه پناه بردیم. شب بود. هوا سرد بود و توی سرما تا صبح لرزیدیم. نیمه‌شب ماشین‌ها آمدند و مردم را به روستای چله بردند. روستای چله نزدیک‌ بود و امن‌تر. تمام آن گوشت‌ها و برنج‌ها که آماده کرده بودیم برای مراسم سالگرد قهرمان، جا ماند و عراقی‌ها نگذاشتند برای عزیزانمان مراسم بگیریم. صدای توپ و موشک هر روز به گوش می رسید، اما دیگر حس و رمقی برای رفتن به کوه نداشتم. سال ۱۳۶۷ بود. هشت سال از شروع جنگ می گذشت و من ۲۷ ساله شده بودم. روزها روی پشت بام می‌رفتم. با خودم می‌گفتم اگر هم نیروهای عراقی بیایند، روی پشت بام می‌مانم تا شب بشود. خودم را قایم می‌کنم. وقتی روی پشت بام می‌نشستم، می‌توانستم دوردست‌ها را ببینم. رحیم آمده بود به خانه سر بزند. از آوه‌زین برمی‌گشت. تفنگش روی دوشش بود. از زور گرما، دستمال سرش را خیس کرده بود و روی سر انداخته بود. از روی پشت‌بام دیدمش. از همان بالا برایش دست تکان دادم. رحیم مرا که دید، خندید و بلند گفت:《 سلام فرنگیس.》 با دست اشاره دادم که کارش دارم. از روی نردبان، با عجله پایین آمدم. رحیم جلوی در خانه ایستاد. با خنده پرسید:《 روی بام چه کار می کنی؟》 خندیدم و گفتم:《دارم دیده‌بانی می دهم. نکند یک وقت عراقی‌ها دوباره غافلگیرمان کنند.》 لبخند تلخی زد و گفت:《 حق داری. آن‌ها خیلی نزدیک‌اند و بعید نیست دوباره غافلگیرمان کنند.》 دست برادرم را کشیدم و گفتم:《 بیا چای بخور و بعد برو.》 سرش را تکان داد و گفت:《 نه، تازه چای خورده‌ام. الان از پیش مادر می‌آیم.》 گفتم:《 یعنی نمی‌خواهی یک چای خانه خواهرت بخوری؟》 حالت قهر گرفتم. خندید و گفت:《مثل اینکه تو و مادر می‌خواهید مرا مثل بشکه کنید! هی به بهانه چای مرا نگه می‌دارید.》 بعد انگار دلش نرم شد که گفت:《 باشد. چند دقیقه می‌مانم. برو چای بیاور.》 رحیم که نشست، سریع قوری چای را از روی علاءالدین برداشتم و توی پیاله ریختم و با چند حبه قند آوردم. چای را دادم دستش و روبه‌رویش توی حیاط، روی زمین نشستم. پرسیدم:《 رحیم، آخرش چه می‌شود؟ وضعیت نیروهامان چطور است؟ ما پیروز می‌شویم؟》 خندید و گفت:《 ما همین الان هم پیروز هستیم. مگر نمی‌بینی چه بر سرشان آورده‌ایم. باورت می‌شود من هر روز به سنگرهاشان می‌روم و پرچمشان را برمی‌دارم و این طرف می آورم.》 خندیدم و گفتم:《 خوب بلایی سرشان می‌آوری. باید بدتر از این‌ها به سرشان بیاید.》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب خوش❤️❤️
❤﷽❤ 💢 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💢 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💢السلام علیک یافاطمه المعصومه 🌸🌸🌸🌸🌸 @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پدر و مادر شدن پر است از چالش‌های ریز و درشت. با ورودِ بچه زندگی کاملا تغییر می‌کند و زیر و رو می‌شود. عضو جدیدی به خانواده اضافه شده است که تقریبا هیچ چیز درباره‌‌اش نمی‌دانیم و او هم کاملا با این دنیا بیگانه است. در این روزها از هر راهنمایی استقبال می‌کنیم. کتاب‌های زیادی وجود دارند که می‌توانند به ما در این روزها کمک کنند. اگر فرصت می‌کنید در زمان‌های کمی که میان گریه، تغذیه و عوض کردن پوشک، کتابی ورق بزنید، ما در اینجا چند پیشنهاد برایتان درباره روش‌های تربیت فرزند داریم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 الهی لبخند نصیب کتاب خونا... بعدش نصیب همه☺️ 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 @zeinabion98
کتاب شادترین بچه محله، به قلم هاروی کارپ با راهنمایی‌هایی کاربردی و آسان به شما می‌آموزد که چطور نوزادان و کودکان نوپای خود را در کمترین زمان بخوابانید؛ بدون شک این شگفت انگیز است! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 @zeinabion98
امام صادق (ع) می فرمایند: العالِمُ بِزَمانِهِ لا تَهجُمُ عَلَيهِ اللَّوابِسُ كسى كه به اوضاع زمان خود آگاه باشد، گرفتار هجوم اشتباهات نمى ‏شود كافى، ج 2، ص 164، ح 5 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 یه انرژی بالا تقدیم به صبح پاییزیتون امیدوارم همین امروز اراده کنین یه کتاب خوب بخونین. 📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚 غیر از کتاب هیچ کس نمیتونه اول صبح اینقدر انرژی داشته باشه! 😅 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب آیین همسرداری یه کتاب فوق العاده که نکات همسرداری موفق رو با افرادی که مشتاق روابط عاشقانه هستند رو به اشتراک گذاشته😍 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 کتاب خوندن درست مثل دکتر رفتن میمونه! دقت کردین وقتی مریض میشیم توی خونه هر کاری میکنیم خوب نمیشیم و باحال خیلی بد راهی دکتر میشیم... اما همین که از در مطب وارد اتاق ویزیت میشیم... برگردیم خونه حالمون کلا خوبه! قبل اینکه حتی یه دونه از قرصای تجویزی رو خورده باشیم! 😅 کتابم همینطور یه... همینکه قصد خوندن کتاب کنیم و کتاب به دست بشیم... هم خودمون هم همسرمون از حس خوبی که توی رفتارمون مشهود میشه، شگفت زده میشیم... دنبال کتاب های خارق العاده نباشین... هر کتاب مفیدی حداقل چند مطلب جدید به شما هدیه میکنه که ارزش خوندن داره... درضمن کتاب آیین همسرداری بصورت کتاب صوتی و مجازی هم در اختیار شماست. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 @zeinabion98
برخلاف بار منفی که به دنبال خود یدک می‌کشد، کلمه ای حامل زیرشاخه های فرهنگ هر جامعه است که هر کدام به تنهایی بار مثبت و پر از انرژی را به مخاطب منتقل میکنند.... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 کتابی با مضمون طنز است که به «تجاوز حماقت آمیز اما آگاهانه به حقوق دیگران» در عصر معاصر اشاره دارد..... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 @zeinabion98
، خطرناک ترین بیماری تاریخ بشریت.... حتی از کرونا هم خطرناک تره... شاید باورتون نشه! ولی هست.... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 بیست و نه بار به چاپ رسیده! کسایی که از چشمها و حنجره شون مراقبت میکنن، همراه با قلم هم هست.... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 @zeinabion98