😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان
پند_آموز😊
✍روزی مردی با مشاهده آگهی شرکت مایکروسافت برای استخدام یک سرایداربه آنجا رفت.
در راه به امیدیافتن یک شغل خوب کمی خرید کرد.در اتاق مدیر همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا اینکه مدیر گفت : اکنون ایمیلتان را بدهید تا ضوابط کاریتان رابرایتان ارسال کن.
🔸️مرد گفت : من ایمیل ندارم. مدیر گفت : شما میخواهید در شرکت مایکروسافت کار کنید ولی ایمیل ندارید. متاسفم من برای شما کاری ندارم. مرد ناراحت از شرکت بیرون آمد وچیزهایی که خریده بود را در همان حوالی به عابران فروخت و سودی هم عایدش شد.
از فردای آن روز مرد از حوالی خانه خود خرید میکرد و در بالای شهر میفروخت و با سود حاصل خریدهای بعدی اش را بیشتر کرد. تا جایی که کارش گرفت. مغازه زد و کم کم واردتجارت های بزرگ و صادرات شد.
یک روز که با مدیر یک شرکت بزرگ درحال بستن قرداد به صورت تلفنی بود ، مدیر آن شرکت گفت : ایمیلتان رابدهید تا مدارک را برایتان ارسال کنم.
🔹️مرد گفت: ایمیل ندارم.
🔸️مدیر آن شرکت گفت : شما با این همه توان تجاری اگر ایمیل داشتین دیگه چی میشدین.
🔹مرد گفت : احتمالآ سرایدار شرکت مایکروسافت بودم.!
👌گاهی نداشته های ما به نفع ماست 😊
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان
داستان صحابی که علی( علیه السلام ) را نفروخت !!!
🔺️روزی حضرت علی ( علیه السلام ) نزد اصحاب خود فرمودند :
من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
🔸️اصحاب پرسیدند چطور ؟
🔹️مولا فرمودند :
آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای عثمان به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند.
🔸️ابوذر خشمگین شد و به مامورین فرمود:
شما دو توهین به من کردید :
👈️اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید
👈و دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
️شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم⁉
♦تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی علی عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
🔹️️مولا گریه می کردند و می فرمودند :
به خدایی که جان علی در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمانی محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده اش هیچ نخورده بودند.
⚠️مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر ،در این زمان
علی فروشی نکنیم.
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان
قشنگ_و_آموزنده
"همه چى را از خداوند بخواهيد"
🔺️روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید .🌿
حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند 🏯.
روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.😰
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند 👨💼
حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید☺️
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی.🌱
ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند ، حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت! 😟
همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند😵
حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟🤔
کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.😇
حاکم گفت : آیا بیش از این مرا میشناسی؟ 😠
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت : بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم ، در یک شب بارانی که درِ رحمت خدا باز بود ، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حقّ این باران و رحمتت ،🌧 مرا حاکم نیشابور کن! و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل ! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم ، هنوز اجابت نشده ، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟!😏
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد 😳
حاکم گفت : این هم قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی.
فقط می خواستم بدانی که برای خدا ، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد 😒
فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد❤
از خدا بخواه ، و زیاد هم بخواه😊
خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست ، ولی به خواسته ات ایمان داشته باش 🌸
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان
#تماس☎️📞
یک روز مردی از همسرش پرسید نمازت را خوانده ای
همسرش گفت: نه
شوهر پرسید: چرا؟
همسر گفت: خیلی خسته ام تازه از کار برگشتم و کمی استراحت کردم.
شوهر گفت: درست است خسته ای اما نمازت را بخوان قبل از اینکه بخوابی!✈️
چند روز بعد شوهر به قصد یک سفر کاری شهر را ترک کرد.
همسرش چند ساعت پس از پرواز با شوهرش تماس گرفت تا احوالش را جویا شود، اما شوهر به تماس همسرش پاسخ نداد، چندین بار پی در پی زنگ زد اما شوهر گوشی را بر نداشت،
همسر آهسته آهسته نگران شد و هر باری که زنگ می زد پاسخ دریافت نمی کرد نگرانیش بیشتر می شد،
اندیشه ها و خیالات طولانی در ذهنش بود که نکند اتفاقی برای او افتاده باشد، چون شوهرش به هر سفر که می رفت همزمان با فرود آمدنش به مقصد تماس می گرفت اما حالا چرا جواب نمی دهد؟
🔴خیلی ترسیده بود گوشی را برداشت و دوباره تماس گرفت، این بار شوهر پاسخ داد.
همسرش با صدای لرزان پرسید: رسیدی؟
شوهر جواب داد: بله الحمدلله به سلامت رسیدم.💞
همسر پرسید: چه وقت رسیدی؟
شوهر گفت: چهار ساعت قبل.
همسر با عصبانیت گفت: چهار ساعت قبل رسیدی و به من یک زنگ هم نزدی؟
شوهر با خون سردی گفت: خیلی خسته بودم و کمی استراحت کردم،
همسر گفت: مگر میمردی که چند دقیقه را صرف می کردی و جواب منو می دادی؟ مگه من برایت مهم نیستم؟
شوهر گفت: چراکه نه.
عزیزم تو برایم مهم هستی.
همسر گفت: مگر صدای زنگ را نمیشنیدی؟
شوهر گفت: می شنیدم.
🚩زن گفت: پس چرا پاسخ نمی دادی؟
شوهر گفت:
چند روز پیش تو هم به زنگ پروردگار پاسخ ندادی، به یاد داری؟
که تماس پروردگار(اذان) را بی پاسخ گذاشتی؟
چشمان همسر از اشک حلقه زد و پس از کمی سکوت گفت: بله یادم است، ممنون که به این موضوع اشاره کردی......معذرت میخواهم!
شوهر گفت: نه عزیزم از من معذرت خواهی نکن، برو از پروردگار طلب مغفرت کن....
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان
به یاد ﻫﻤﻪ ﻟﻮطیﻫﺎی ﺑﺎ ﻣﺮاﻡ🌹
آقا حمیدِ قصۀ ما، جوون بود و با کلّهای پُر باد، لاتهای محله هم کلّی ازش حساب میبردند، خلاصه بزن بهادری بود برای خودش!
یه روز مادرش، اون رو از خونه بیرون انداخت و گفت: برو دیگه پسرِ من نیستی، خسته شدم از بس جوابِ کاراتو دادم…
همۀ همسایهها هم از دستش کلافه شده بودند… روزی از روزها یک رانندۀ کامیون که از قضا، دوست حمید بود جلوی پای حمید ترمز میزنه، ازش میخواد بیاد باهاش بره. بهش میگه:
حمید تو نمیخوای آدم شی؟! بیا با من بریم جبهه. حمید میگه اونجا من رو راه نمیدن با این سابقه. راننده به حمید میگه تو بیا، کارت نباشه…
️راه میافتند به طرف جبهه؛ بین راه، توجه حمید به یک وانت جلب میشه، پشت وانت، زنی نشسته بود که یک نوزاد در بغل داشت؛ حمید تا به خودش میاد میبینه زن، نوزاد رو از پشت وانت پرتاب میکنه بیرون!
حمید؛ غیرتش به جوش میاد. دنبال وانت میکنه، همین که به اون میرسه، با فریاد میپرسه: چی کار کردی با بچهات زن…؟!
زن سرش رو میاندازه پایین و مثل ابر بهار گریه میکنه و میگه: من ۱۱ ماه اسیر سربازهای عراقی بودم. این بچه هم مالِ اوناست!
حمید میافته روی زانوهاش، با دست میکوبه به سرش! هی مدام گریه میکنه، با اشک و ناله به رانندۀ کامیون میگه من باید برگردم خونه؛ یک کار کوچیکی دارم…
بر میگرده رفسنجان. اولین جا هم میره پیش دوستاش که سرِ کوچه بودن! میگه بچهها خاک بر سر من و شماها؛ پاشیم بریم. ناموسمون در خطره…!
…من دارم میرم جبهه! شماها هم بیایید!
بعدش هم میره خونه از مادرش حلالیت میگیره و راه میافتن به طرف جبهه.
به جبهه که میرسه، کفشاشو در میاره میده به یکی و از اون به بعد دیگه کسی اونو با کفش ندید. میگفت:
اینجا جاییه که خون شهدامون ریخته شده؛ حرمت داره… و معروف شد به "سید پا برهنه"!
اونقدر موند جبهه، تا آخر با شهید همت دو تایی سوار موتور، هدف گلولههای دشمن قرار گرفتند و رفتند پیش سیدالشهداء عَلَیْهِالسَّلام…
#شهید_سید_حمید_میر_افضلی
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
✍ #شانزدهمین کتاب📣 #صوتی
💠 رمان #پایی_که_جا_ماند
🔶 14رتراک صوتی 🔊
📚 نویسنده: راوی : #سیدناصرحسینپور
..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_شب
#پایی_که_جا_ماند
#کتاب_صوتی
فصل پنجم
کاری از ایران صدا
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_شب
#پایی_که_جا_ماند
#کتاب_صوتی
فصل ششم
کاری از ایران صدا
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #هفدهم 🌷 #مذهبی_واقعی 💠 زندگینامه 💔 #حضرت_نرجس (س) 💐🌸💐 #مادر_آخرین_مو
#آخرین_عروس
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت3⃣3⃣
اكنون شيخ رو به امام عسكرى(ع) مى كند و مى گويد: "آقاى من! امام بعد شما كيست؟".
امام عسكرى(ع) لبخندى مى زند و سپس از جا برمى خيزد و از اتاق خارج مى شود.
بعد از لحظاتى، امام عسكرى(ع) در حالى كه كودك سه ساله اى را همراه خود دارد وارد اتاق مى شود.
شيخ به چهره اين كودك نگاه مى كند كه چگونه مانند ماه مى درخشد.
امام عسكرى(ع) رو به شيخ مى كند و مى گويد: "اين پسرم مهدى(عج) است كه سرانجام همه دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد".131
اشك در چشم شيخ حلقه مى زند. او نمى داند چگونه خدا را شكر كند كه توفيق ديدار مهدى(عج) را نصيب او كرده است.
مشتاقانِ بى شمارى آرزو دارند تا گل نرجس را ببينند و از اين ميان امروز او انتخاب شده است.
شيخ به فكر فرو مى رود. او مى فهمد كه چرا توفيق اين ديدار را پيدا كرده است.
شيعيان قم از تولّد مهدى(عج) خبر ندارند. اگر براى امام عسكرى(ع) اتفاقى پيش بيايد، چه كسى بايد براى مردم، امام بعدى را معرّفى كند؟ امروز او انتخاب شده است تا مهدى را ببيند و اين خبر را به قم ببرد و مردم را به حقيقت راهنمايى كند.
مردم قم بايد امام دوازدهم خود را بشناسند. چه كسى بهتر از او می تواند این ماموریت را انجام بدهد؟ همه مردم قم به راستگویی او ایمان دارند.
شيخ به فكر فرو رفته است، او به مأموريّت مهمّ خود فكر مى كند.
بعد از مدتّى، امام عسكرى(ع) رو به او مى كند و مى گويد:
به خدا قسم! زمانى فرا مى رسد كه فرزندم از ديده ها پنهان مى شود و روزگار غيبت فرا مى رسد. در آن روزگار فتنه هاى زيادى روى مى دهد و بسيارى از مردم، دين و ايمان خود را از دست مى دهند. كسانى از آن فتنه ها نجات پيدا خواهند كرد كه در اعتقاد به امامت فرزندم ثابت قدم بمانند و براى ظهور او دعا كنند.132
شيخ كه با دقّت به اين سخنان گوش كرده است به فكر فرو مى رود. به زودى روزگار غيبت آغاز خواهد شد، روزگارى كه ديگر نمى توان امام را ديد، براى شيعيان روزگار سختى خواهد بود، فتنه ها از هر طرف هجوم خواهد آورد.
شيخ سخن امام عسكرى(ع) را به دقّت بررسى مى كند.
راه نجات از آن فتنه ها مشخص شده است. هر كس بخواهد در آن روزگار، اهل نجات باشد، بايد به دو ويژگى توجّه كند:
الف . ثابت بودن بر اعتقاد به مهدى(عج)
ب . دعا كردن براى ظهور مهدى(عج)
شيخ با خود مى گويد كه وقتى به قم بروم اين سخن ارزشمند را براى مردم نقل خواهم كرد تا آنها به وظيفه خود آشنا شوند، او در همين فكر است كه صدايى توجّه او را به خود جلب مى كند: "اَنا بَقِيّةُ الله : من ذخيره خدا هستم".133
اين صدا از كيست؟
درست حدس زدى، اين امام توست كه خود را معرّفى مى كند.
* * *
چرا مهدى(عج) خود را اين گونه معرّفى مى كند؟
حتماً ديده اى بعضى افراد، وسايل قيمتى تهيّه كرده و آن را در جايى مطمئن قرار مى دهند. آن وسايل، ذخيره هاى آنها هستند.
خدا هم براى خود ذخيره اى دارد. او پيامبران زيادى براى هدايت بشر فرستاد. پيامبران همه تلاش خود را انجام دادند امّا آنها نتوانستند يك حكومت الهى را به صورت هميشگى تشكيل بدهند، زيرا زمينه آن فراهم نشده بود.
خدا مهدى(عج) را براى روزگارى ذخيره كرده است كه زمينه ظهور فراهم شود و در آن روز، مهدى(عج)، حكومت عدل الهى را در همه جهان برپا خواهد نمود.
آرى، مهدى(عج)، بَقيّةُ الله است، او ذخيره خداست. او يادگار همه پيامبران است.
همسفرم! امروز كه مهدى(عج) در آغوش پدر است و بيش از سه سال ندارد، خودش را بَقيّةُ الله معرّفى مى كند، فردا نيز خود را اين گونه معرّفى خواهد كرد.
فرداى ظهور را مى گويم. فردايى كه در انتظارش هستى.
وقتى كه خدا به مهدى(عج) اجازه ظهور بدهد او به كنار كعبه مى آيد. آن روز فرشتگان دسته دسته براى يارى او خواهند آمد.134
جبرئيل با كمال ادب به نزد او خواهد رفت و چنين خواهد گفت: "آقاى من! وقت ظهور تو فرا رسيده است".135
مهدى(عج) به كنار درِ كعبه رفته و به خانه توحيد تكيه خواهد زد و اين آيه را خواهند خواند:
(بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ)
اگر شما اهل ايمان هستيد بقيّةُ الله برايتان بهتر است.136
آن روز صداى مهدى(عج) در همه دنيا خواهد پيچيد: "من بقيةُ الله و حجّت خدا هستم".137
همسفرم! قرآن، چقدر زيبا، مهدى(عج) را معرّفى مى كند: بَقِيَّةُ اللَّه.
از اين به بعد هر وقت اين آيه قرآن را مى خوانى به ياد مهدى(عج) مى افتى.
✅نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
#قسمت_پایانی
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
سلام دوستان گلم
رمان #آخرین_عروس به خوبی و رضایت شما تمام شد...
اگر نظری ، انتقادی ، پیشنهادی ، حرفی دارید حتما اعلام کنید
مدیر
@A_125_Z ای دی
انشاءالله رمان جدیدی امروز در کانال معرفی میکنم و به امید خدا و خواست خدا از فردا پخش میشود بنام ( #پسر_نوح )
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆
✅کتاب «توحید مفضل»
✏ترجمه مرحوم علامه مجلسی
👈توحید مفضل ، روایت مفصلی است در #خداشناسی و یگانگی ذات اقدس الهی که #امام_صادق(علیه السلام) بر «مفضل بن عمر» املاء(تعلیم یا آموزش) نموده است.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
❤️ امام على علیه السلام:
خویشتن داری، #زینت #فقر است و سپاس گزاری زینت #غنا و توانگری.
🔰تحف العقول ص 90 - نهج البلاغه(صبحی صالح) ص 479 ، ح 68
❤️امام على علیه السلام :
سپاسگزارى #مؤمن در كردارش آشكار مى شود، [امّا] سپاسگزارى #منافق از زبانش فراتر نمى رود.
🔰عيون الحكم والمواعظ(لیثی) ص 291 ، ح 5200 و 5201
❤️ امام حسن علیه السلام:
خیری که هیچ شری در آن نیست ، #شکر بر #نعمت و #صبر بر #مصیبت ناگوار است .
🔰تحف العقول ص 234
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
#کتاب #اعتقادی #کاربردی #تربیتی #اخلاقی #حدیث #همراه_با_اهلبیت
#pdf
5⃣ با انتشار کتب #دینی و #اخلاقی این کانال به فرهنگ کتابخوانی کمک کنیم.
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab
4_642215279971008790.pdf
1.13M
📚 | #معرفی_کتاب
ــــــــــــــــــــ
📘 نام: #آیین_همسرداری
آیتالله امینی
💥👌عالیست👌💥
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab
1_4904792393640837765.pdf
3.97M
رمان: #رها_شده
✍نویسنده: زهرایزدانی/نرجس رجبی
تعداد صفحات کتاب : 318
خلاصه :
جدا شدیم از هم، بی آنکه بدانیم یک لحظه جدایی، چه به سرمان می آورد! پریشان شدیم… دیوانه حال شدیم…
من مجنون شدم و تو لیلی منِ دلداده! حال دوست دارم، بعد از سال ها لیلی شوی و من باز مجنون و دیوانه یِ تو…
عاشقم باشی و عاشقت باشم! فقط یک ساعت را برایِ من باش… می شود؟
ژانر: #عاشقانه #اجتماعی
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#میگ_میگ
بفرست برا دوستات😍
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
🐬🐠 @charkhfalak500
🐭🐹🐰 @charkhfalak110
🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125
🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab
🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش #قرائت_نماز : درس (3) ضرورت صحیح خوانی نماز #نماز_آموزی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
🐬🐠 @charkhfalak500
🐭🐹🐰 @charkhfalak110
🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125
🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab
🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸
#کاردستی متحرک
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
🐬🐠 @charkhfalak500
🐭🐹🐰 @charkhfalak110
🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125
🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab
🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
4_5805390187424907412.mp3
7.38M
#شعر مسواک
🐬🐠 @charkhfalak500
🐭🐹🐰 @charkhfalak110
🐞🐌🐛🐝 @zekrabab125
🐔🐣🐜🐍 @zekrabab
🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
4_5818757023298224167.mp3
3.04M
#قصه_صوتی
پدر و تلویزیون
🐬🐠 @charkhfalak500
🐭🐹🐰 @charkhfalak110
🐞🐌🐛🐝 @zekrabab125
🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
قسمت قبلی برانامه کودکان 👆