📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #هجدهم ❤️ بنام #پسر_نوح 📝 نوشتهی: محمدرضا حدادپور جهرمی 📓
ا🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
ا🌺🍃🌺
ا🍃🌺
ا🌺
💚 #پسر_نوح 💚
🌹❤قسمت بیستونه
قم _اداره مرکزی
رو کردم به فائقه و گفتم: این از متین! که گل پسر حاج آقا از آب درومد و بچه ها رفتن سروقتش!
گفت: البته اگه دیگه دستتون بهش برسه!
گفتم: دیگه تو این حرفو نزن!
بیسیمو جلوی خودش برداشتم و از بچه ها پرسیدم: اعلام موقعیت؟
حیدر گفت: در محضرشونیم!
گفتم: تمومه؟ اعلام ماموریتت بزنم؟
گفت: اگه دیگه امری نیست بله!
رو کردم به فائقه و گفتم: اینم از آقازاده ما و متین خان شما ! دارن با همین سرعت میارنش!
هیچی نگفت و به این ور و اون ور نگا مینداخت که مثلا مهم نیست!
گفتم: خب! ول بقیه کنیم. الان من و شما روبرو هم نشستیم. بیا با هم روراست باشیم. تو نه اولین و نه آخرین و نه خطرناکترین مجرمی هستی که روبروش نشستم و تا چند دقیقه دیگه مثل بلبل برام حرف میزنه! پس به خودت لطف کن و وقت و انرژیمو نگیر.
گفتم: تهدیدت نمیکنم چرا که لزومی نداره. نه اینکه از کسی و چیزی بترسم. اما بهت هشدار میدم مراقب حرفها و رفتارت باشه و آتو دست من و بچه های ما ندی.
گفتم: شما خانم هستی و با اینکه هزاران نقد و جرم و مشکل و مسائل ازت میتونم کشف کنم اما ترجیح میدم بهت سخت نگیرم. پس تو هم قهرمان بازی در نیار و مثل کدبانوها روراست و صادق باش
دیدم هیچی نمیگه ... اما رفتارش یه جوری مثلا خام و بی آلایش جلوه میداد که اذیت میشدم.
گفتم: خب! شروع کنیم؟
شونهاشو انداخت بالا و لب و لوچشو کج کرد که مثلا برام مهم نیست
گفتم: بسیار خوب! خب بذار از اینجا شروع کنیم که . اجازه بدید . آره . یادم اومد .وقتی با اسلحه بالا سرم ایستاده بودی، گفتی ژن و خون شماها مشکل داره! یادته؟
رد نکرد اما تایید هم نکرد. چون یادش بود. چیزی نگفت و خیلی کم نگام میکرد. گفتم: من میخوام از همین جا گپمون را شروع کنم. مگه ژن و خون ما چشه؟
با بی حوصلگی گفت: حالا این جرمه؟ روزی صد تا حرف بدتر از اینا همه به هم میزنن! چی گفتم مگه بهت؟
گفتم: تو این حرفو با اعتقاد زدی و وقتی داشتی اینو میگفتی، مشخص بود که برای کم نیاوردن جلوی من نگفتی! بگو منظورت چی بود؟ چرا این حرفو زدی؟
گفت: دنبال چی هستی؟ چته تو؟ تازه کاری؟ چرا گیر دادی؟ الان این جملم که تازه یادمم نیست درست که گفتم یا نگفتم، مثلا از ارتباطم با متین و این که فائقه پروندت هستم مهم تره؟! تعطیلی به خدا
گفتم: تو چرا مقاومت میکنی؟ اگه راست میگی و برام نباید مهم باشه! تو دوس داری از متین و هویتت و این چیزا بپرسم اما یادم بره که لحظات آخری که اونجا بودیم اینو گفتی! چرا تو برات مهمه که رد بشیم از این حرفت؟!
گفت: غلط کردم. غلط کردم برای اینجور موقع هاست دیگه! بابا من غلط کردم. شماها خیلی هم ژنتون عالیه
گفتم: اون که تو غلط اضافی کردی و ژن ما هم عالیه، بله! شک نکن. میگی یا بگم چرا این حرفو زدی؟
هیچی نگفت و فقط ته نگاهش یه *گیر چه آدم مزخرفی افتادیم* خاصی موج میزد
گفتم: درست فهمیدی. من اگه یه درصد هم شک داشتم که تو انگلیس درس خوندی و دو سه تا کشور دیگه آموزش دیدی، دیگه الان شکم برطرف شد! اما تعجب میکنم که چرا تو رو برای این ماموریت فرستادند؟!
با عصبانیت گفت: انگلیس چیه؟ آموزش کدومه؟ چه ربطی داره؟ کلا توهم داریا. خب اگه قراره چیزی بندازی گردنم، به خودمم بگو تا هماهنگ باشم! اما وصله انگلیس و آموزش و.
همینطور که داشت چرت و پرت میگفت، اسکن ویزاش گذاشتم جلوش و پرینت دو تا برگه شناسنامش که با دو تا نام مختلف بود، گذاشتم روبروش
وقتی چشاش گرد شد، گفتم: سپردم یه اسکن از مدارکت در اون موسسه ای هم که آموزش میدیدی، برام بفرستن. چطوره؟
گفت: دیوونه هستین. همتون احمقید. نشستین مدرک سازی میکنین تا مردمو بترسونین!!
حرفی زدم که خشکش زد. گفتم: مدرک سازی؟ ما برای مردم مدرک سازی میکنیم؟ ببین خانوم! من میخوام از دهن خودت بشنوم و اگه دارم درست میگم، تو جملمو کامل کنی که: حقه بازی بخشی از ژن ایرانی هاست، جمله معروف *پینی شمیلوویچ* از اساتید معروفی هست که آره؟ درسته؟. از اساتید معروفی هست که میگه: با حقه باز باید از در حقه وارد شد! درسته؟ میشناسیش؟
خشکش زد
خیلی شوکه شد و نتونست مخفی کنه که چقدر زود، در یه ربع اول بازجویی، اینطور مشتش باز شده!
💚ادامه دارد
📌 نویسنده : محمد رضا حدادپور جهرمی
⛔️ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است ⛔️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #هجدهم ❤️ بنام #پسر_نوح 📝 نوشتهی: محمدرضا حدادپور جهرمی 📓
ا🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
ا🌺🍃🌺
ا🍃🌺
ا🌺
💚 #پسر_نوح 💚
🌹❤قسمت سی
قم _اداره مرکزی
وقتی اسم پینی شمیلوویچ شنید، شوکه شد. منم متوجه شدم و طبق معمول، وقتی ببینم تیکه ام گرفته، بقیشو با همون فرمون پیش میرم.
یکی از اسناد را درآوردم و براش روخوانی کردم: دبیرستان «بن گورین» تحت مدیریت پینی شمیلوویچ، افسر امنیتی سابق اسرائیل در «پتهاتیکوا» در حومه تلآویو دوره های مهم و میان مدت و دراز مدتی داره که این دوره آموزش را با نام «ایران، امنیت و اطلاعات» برگزار میکند.
رو کردم به فائقه و گفتم: دبیرستان بن گورین درس خوندی؟
چیزی نگفت و فقط سرخ و سفید شد. داشت در وجود خودش با چیزی یا کسی میجنگید.
بهش گفتم: ببین! بهت حق میدم که خیلی زورت بیاد و ناراحت باشی که الکی و خیلی کم خرج و بدون زحمت به تور ما افتادی. چون ما حتی برات تور هم پهن نکردیم. بلکه فقط از دومینوی اشتباهاتت استفاده کردم.
بهش گفتم: الان هم بهتره حرف بزنی. ببین من دو خط دیگه دربارت میگم و بقیشو تو باید کمکم کنی. وگرنه کارت خیلی سخت میشه. تو اصالتا ایرانی نیستی با اینکه خیلی به ایرانی ها میخوری. درسته؟
با اکراه و ته چهره ای از بیچارگی گفت: بله. پدر و مادرم اصالتا ایرانی هستند اما خودم نه!
گفتم: خودت کجا دنیا اومدی و بزرگ شدی؟
گفت: انگلستان به دنیا اومدم. مادرم ترجیح داد منو اونجا به دنیا بیاره.
گفتم: پناهنده به کجا هستند؟
گفت: پدر بزرگم و پدرم و اینا از پناهنده های دوران پهلوی به اسرائیل هستند. منظورم اینه که اول انگلستان بودند. بعد از اینکه قرار شد یهودی ها در دولت یهود جمع بشن، تصمیم گرفتند برن اونجا ینی اسراییل زندگی کنند. اما مادرم ترجیح داد برگرده انگلستان و منو اونجا به دنیا بیاره.
گفتم: نفهمیدی علتش چی بود؟ چیزی نگفته برات؟
گفت: مادرم یهودی بود اما متعصب نبود. به زور رفته بود اسراییل. خیلی از دوری ایران و انگلستان گریه میکرد اما جرات برگشتن نداشت. بخاطر همین هم تصمیم گرفت منو اسراییل به دنیا نیاره و هم به اصرار اون، پدرم راضی شد و رفتم دبیرستان بن گورین.
گفتم: مادرت در موساد کار میکرد؟
با تندی جواب داد: میگم مادرم از اسراییل بی زار بود اما شما میپرسی با موساد بوده یا نه؟!
گفتم: دلیل نمیشه. مطمئنی جزو موساد نبوده؟
گفتم: آره. شک ندارم. اون منو فرستاد اونجا بخاطر اشعار و زبان فارسی.
گفتم: خودتم اهل شعر و زبان فارسی بودی؟ لذت میبردی؟
گفت: اولش چندان علاقه ای نداشتم اما بعدش یواش یواش علاقمند شدم.
گفتم: قشنگترین شعری که از حفظی چیه؟ حضور ذهن داری؟
گفت: آره. اشعار زیادی بلدم اما دو تا شعر هست که خیلی دوسشون دارم. یکی این شعری که میگه:
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چهها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد
وز آن گلشن به خارم مبتلا کرد
غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
اون یکی هم همون شعری که میگه:
بین همه عشقای دنیا
عشق است اباالفضل
پور علوی فاتح دل ها
عشق است اباالفضل
زین رو بودش انس میان وی و مادر
زیرا که بود ذکر دل حضرت زهرا
عشق است اباالفضل
عشق است ابالفضل
من خیلی عاشق این تیپ شعرها هستم. مخصوصا دومی.
من که برام خیلی جالب شده بود، ازش پرسیدم: شما مداحی هم میکنی؟
گفت: آره. همین قم دو تا جلسه گاهی شرکت میکنم. یه جا هم تهران گاهی وقتا مخصوصا شبهای شهادت دعوتم میکنن.
گفتم: فقط میخونی؟
گفت: نه. سخنرانی هم میکنم.
گفتم: بیشتر در چه موضوعاتی سخنرانی میکنی؟
گفت: تاریخ اسلام ... گاهی وقتا هم تفسیر میگفتم.
گفتم: موضوعات سیاسی چطور؟ مثلا از بصیرت بگی و از ولایت و این چیزا
گفت: نه چندان. دو سه تا بحث با موضوع ولایت داشتم اما چون دستم پر نبود، فقط شعر و مداحیشو میخوندم.
گفتم: ولایت کی؟ نگو ولایت فقیه که باور نمیکنم!
گفت: نه! چرا دروغ بگم؟ فقط از ولایت و رهبری امیرالمومنین میگفتم. ینی هممون فقط ولایت امیرالمومنین را قبول داریم.
گفتم: چرا نمیگی امام علی؟ چرا دو سه بار گفتی امیرالمومنین؟
گفت: نمیدونم. من بیشتر چیزی که تو اشعارمون بود را تکرار میکردم. یا میگیم حیدر! یا میگیم امیرالمومنین!
گفتم: دروغ نگو دیگه! تو ماشالله عقل داری! مگه میشه صرفا بخاطر اینکه تو شعر اومده .... ؟!
گفت: خیلی خب حالا ... آره ... آخه اگه میگفتیم علی، اسم رهبر هم علی هست و بعدش همین برادرا و خواهرا کلی میکس شعر و نوحه ما را با تصاویر رهبر ایران درست میکردند. گفته بودن فقط بگین حیدر و یا بگین امیرالمومنین که قشنگ مشخص باشه منظور ما کیه؟ و ما فقط یه رهبر داریم! اونم امیرالمومنین هست.
❣❣❣بعدی👇👇👇
❣❣❣
گفتم: عجب! که اینطور ... خب بگذریم. چرا قصد جون آسید رضا کردی؟
گفت: ما قصد جونش نداشتیم.
گفتم: ینی تو نمیخواستی بکشیش که اون روز تو حرم، نوک سوزن آغشته و کثیف به گردنش زدی و بعدش گوشیش برداشتی و الفرار!
گفت: نه. ما فقط میخواستیم ادبش کنیم.
گفتم: مگه چیکار کرده بود؟ اون ممکن بود بمیره اگه ما اقدام پیشگیرانه و به موقع نداشتیم.
گفت: اون یه مدته خیلی حرف گوش نمیده...
گفتم: بسه ... میدونم که میخوای بزنی به جاده خاکی. فقط یه سوال! کی گفته بود ادبش کنین؟
چیزی نگفت اولش.
گفتم: داشتی خوب میومدی! خرابش نکن. فقط یه کلمه بگو کی فرمان زدن آسید رضا را صادر کرد تا رد بشیم و نظر منم بیشتر جلب بشه و به کسی بد نگذره!
گفت: حالم از طرز حرف زدنت بهم میخوره.
گفتم: اشکال نداره. پس جوابمو بده و همش تو حرف بزن تا من چیزی نگم و صدامو نشنوی! کی بود که گفت باید آسید رضا را بزنین؟
با کلی کراهت و ناراحتی یواش گفت: متین! متین گفت!
گفتم: دروغ میگی!
گفت: نه. واقعا خودش گفت.
متین؟!
پسر حاج آقا ؟!
باریک الله!
چه غلطا !
گفته بزنین آسید رضا را ادبش کنین؟
الله اکبر !
💚ادامه دارد
📌 نویسنده : محمد رضا حدادپور جهرمی
⛔️ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است ⛔️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #هجدهم ❤️ بنام #پسر_نوح 📝 نوشتهی: محمدرضا حدادپور جهرمی 📓
ا🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
ا🌺🍃🌺
ا🍃🌺
ا🌺
💚 #پسر_نوح 💚
🌷🌼 قسمت سی و یکم
قم _اداره مرکزی
گفتم: از متین بگو !
گفت: از چیش بگم؟
گفتم: از اینکه کیه؟ چیکاره است؟ اون تشکیلات را میچرخونه؟
گفت: چیزی که من فهمیدم و شناختم اینه که یه آخوند باسواد و سر و زبون دار که اینقدر رو اعضای دفتر ابَویش نفوذ داره، که همه کاره است و حاج آقا که هم مرجعه و هم مقلد داره، در تصمیم گیری های دفتر خودش چندان دخالتی نداره و همه چیزو سپرده به متین!
گفتم: نسبت و ارتباطش با داداشش که توی لندن هست و حوزه علمیه داره چیه؟
گفت: علامه منظورته؟!
گفتم: بهش میگن علامه؟!
گفت: پس چی خیال کردی؟! از همشون باسوادتره بنظرم.
پرسیدم: دیدیش مگه؟
گفت: دو بار ! واقعا آدم کاریزما و پر جیگری هست!
گفتم: چون نشسته ورِ دلِ ملکه الیزابت و از دور میگه لنگش کن، دل و جیگر داره؟
گفت: کلا . متین هم کم شجاعت نداره!
گفتم: اون که بعله. بشینی وسط درس و بحث و بگی ولایت فقیه مثل فرعون است، شجاعته؟ این جزعبلات شجاعت میخواد؟
سرشو به معنی نمیدونم تکون داد و گفت: اینو ازش نشنیده بودم!
گفتم: پس چطوری میگی باسوادن و شجاعن اما خبر نداری چی میگن و چیکار میکنن؟!
حرفی نزد و فقط به این طرف و اون طرف نگا میکرد.
گفتم:
ببین خانم محترم! من نه اصرار دارم ولایت فقیه را قبول کنی ... البته اگه مسلمونی! و اگه هم مسلمون نیستی، توقع ندارم مسلمون بشی... اما اجازه نمیدیم که کسی نظم عمومی مردم رو بهم بزنه و یا به عناوین مختلف، سر راه مردم سبز بشه. حالا چه به اسم مرجع تقلید و چه مثل تو که نزده میرقصی.
بگذریم...
گفت: میتونم ی سوال بپرسم؟
گفتم: میشنوم!
گفت: من الان دقیقا به چه جرمی اینجا هستم؟
گفتم: خودت چی فکر میکنی؟
گفت: جرمم اینه که اسلحه کشیدم؟
گفتم: شوخی میکنی؟!
گفت: میتونی اثبات کنی جاسوسم؟
گفتم: میخوای اثبات کنم جنگ سی و سه روزه لبنان و جنگ جهانی دوم هم کار خودت تنها بوده؟!
فقط نگام کرد!
بعدش گفت: ینی چی الان؟ ینی اینقدر زورت میرسه و هر کی هر کیه؟
گفتم: آفرین! به نکته خوبی اشاره کردی! شاید جای دیگه هر کی هر کی باشه که صرفا با ظاهر مذهبیت و سوز صدات و سفارش این و اون میکروفن بهت بدن، اما اینجا اینطوری نیست. اینجا حتی خنده و سکوت من و همکارام ... بیخیال.
گفتم: نگفتی متین چیکاره است؟ تو تشکیلات شما چیکار میکنه؟
گفت: ماشالله همه کاره است. خیلیا تا بگه بمیر، میمیرن براش!
گفتم: مسخره بازی درنیار! چند وقت قبل، دستگیر شد و چند شب حبس بود اما کسی براش تره خورد نکرد! پس کو اون همه عاشق سینه چاک؟! این که دختر بچشو بفرستن دم دادسرای ویژه روحانیت و ازش کلیپ مظلومیت پر کنن و بفرستن فضای مجازی و تو دو سه تا شبکه خودشون پخش بشه، دلالت بر خیل عظیم عاشقان و کشته و مرده ها داره؟! اصلا همین خودت! حداقل میذاشتی دو تا چک و لگد بخوری و بعدش فورا اسمشو بیاری!
سرشو انداخته بود پایین!
با صدای بلندتر گفتم: نگفتی! متین چیکاره است؟
گفت: من سر در نمیارم اما میگن ماموریتش اینه که مرجعیت را از قم به لندن بکشونه!
گفتم: ینی پروژه انتقال مرجعیت از بستر قم که میگن همینه؟ کار متین هست؟
گفت: آره! متین قراره همه مقلدان داخلی و خارجی را به لندن معطوف کنه. به مرجعیت داداشش.
گفتم: خودش چی؟ ینی اینقدر فداکاره؟
گفت: خیلی خیلی بیشتر از اونی که فکرش بکنی! خدا نکنه بفهمه چیزی تکلیفش هست. همه را به خط میکنه.
گفتم: کار تو چیه؟ خیلی رک و روراست بگو!
گفت: کار من تشکیلات سازیه! یکی از سر حلقه های وصل اینا با یمانیها
خب به نکته خیلی اساسی اشاره کرد. وقتش بود حداکثر اطلاعاتی که داره را بگیرم.
گفتم: خب تو از یه طرف وابسته به دار و دسته متین و لندنی ها هستی
ادامه دارد ..
📌 نویسنده : محمد رضا حدادپور جهرمی
⛔️ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است ⛔️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #هجدهم ❤️ بنام #پسر_نوح 📝 نوشتهی: محمدرضا حدادپور جهرمی 📓
ا🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
ا🌺🍃🌺
ا🍃🌺
ا🌺
💚 #پسر_نوح 💚
🌷🌼قسمت سی و دوم
قم _اداره مرکزی
که نه تنها مرجعیت را اصل مبنای خودشون میدونن بلکه وقتی دیدن در ایران و عراق زمینه بسط و گسترش جهانی ندارند، در صدد انتقال تدریجی مرجعیت از قم به لندن هستند. از یه طرف دیگه هم ماموریت داری حلقه وصل اینا به یمانی هایی بشی که از اساس، مرجعیت را قبول ندارن و هر جا مجال پیدا میکنن، حسابی اساس مرجعیت را میکوبند! چیه داستان؟ مگه میشه؟
گفت: این دو تا جریان، مدتی خیلی گله گشاد رها شدن و از دست ما خارج شدند. بازم یمانی ها به خط تر عمل میکنن تا متین و اینا . علت رها شدنشون هم این بود که دستگاه های امنیتی شما خیلی نفوذ داشتن و امکان داشت پروژه لو بره. تا اینکه بالاخره این دو تا جریان، مجزا و تقریبا بی خبر از هم فعالیت کردند و خب میبینین که خیلی هم ناموفق نبودن و بلکه خیلی هم جذب داشتن. اما جذب کافی نیست و حتی هدف سرویس ما صرفا جذب نیست.
گفتم: هدفی که اختصاصا برای ادامه راه تعریف کردن چیه؟ قراره بعد از این همه جذب، چه اتفاقی بیفته؟!
گفت: خب همین دیگه ... سوال ما هم همین بود. خودشونم نمیدونستن با این همه جذب قراره چیکار کنن؟! فکر میکردن مردم را میشه با مرید و مراد بازی و یا با پیدا کردن یه گمشده معنوی به اسم پسر امام زمان اقناع و راضی کرد.
داشت فشارم کم کم میرفت بالا. چون حدس میزدم قراره چی بگه؟!
گفتم: خب؟!
گفت: دقیق اطلاع ندارم اما ... ما معتقدیم ایران خیلی استعداد داره که عرصه دو تا جنگ پر و پیمون بشه. یکی جنگ سیاسی اما نه تقابل احزاب و یا مردم با دولت! بلکه مردم با اصل حاکمیت. یکی هم که کار کارگروه ما نبود، جنگ مذهبی!
گفتم: نماینده کارگروهی که همین جنگ مذهبی را دنبال میکنه، در تیم و یا نزدیکی شما کیه؟!
گفت: همین که به جای من رفت حرم تا دخل سید رضا را بیاره و کار ناتمام من خاک بر سر بی خاصیت را تموم کنه!
گفتم: اسمش چیه؟ کیه این؟
گفت: نمیدونم دقیق اما تازه از انگلستان اومده. قاری قرآن هست و خیلی اهل خدا و پیغمبره. فکر نکنم اینجور بلایی که سر من درآوردین و الان دارم بلبل زبونی میکنم، اونو بتونین به حرف بیارین. سخت بشه حرف بزنه.
گفتم: تو غصه اونو نخور. فقط بگو ازش چی میدونی؟
گفت: خیلی حرف نمیزنه. خیلی تر و فرزه. همش نماز میخونه و تند تند وضو میگیره. ینی اگه بگم روزی ده بار وضو میگیره دروغ نگفتم. هیچ وقت ازش دروغ و حرف بد نشنیدم. آشپزیش خیلی تعریفی نداره اما اینقدر پایه است و آدم دوس داره پیشش بشینه که نگو.
نمیدونستم چی بگم؟
فقط نگاش میکردم و نمیدونستم با چه موجودی قراره روبرو بشم؟
گفتم: نگفتی اسمش چیه؟
گفت: ناهید. اسمش ناهیده! ینی ما صداش میکردیم ناهید.
گفتم: بسیار خوب. گفتی قراره از این همه جذب چه استفاده ای بشه؟
گفت: کدوم؟ همین جذب این دو تا گروه؟
گفتم: آره
گفت: خب وقتی دو تا کینه بیفته به جون جامعه مذهبی، زمینه برای یه برنامه جامع و هماهنگ فراهم میشه:
یکی کینه عُمَر دوستی: این که رهبر و حکومت مثلا شیعی، داره آبروی شیعه و امیرالمومنین را به اسم وحدت میبره.
و یکی هم کینه ظهورستیزی: این که رژیم ایران، مردم را جوری بار آورده که اگه حتی خود امام زمان هم بیاد، قبولش نمیکنن و همین باعث به تعویق افتادن ظهور میشه.
گفتم: پروژه شما از مرحله جذب تقریبا گذشته و الان در حال کینه پروری هست. آره؟
گفت: یه همچین چیزایی!
گفتم: بذار دنبالشو خودم بگم! الان میگین ظهور کرده و رژیم نمیذاره سر بلند کنه! لابد بعد از ظهور، میشه خروج! آره؟
(نکته: خروج به معنی شورش و اقدام مسلحانه است که زمینه آن، تکفیر و سیاه نمایی کلی است. حتی از هم کیشان و هم مذهبان هم انتقام خواهند گرفت.)
سری تکون داد و گفت: آره تقریبا !
گفتم: چرا تقریبا؟ راستی قراره کی خروج کنه؟
گفت: خبر از کِی و کی ندارم و حداقلش اینه که به ما نگفتن. اما شخصش مهم نیست. اصلا شاید هم هیچ وقت کسی ظهور و بروز نکنه.
با تعجب گفتم: چی داری میگی؟ مگه میشه سالیان سال ملتو اسکل کنین، اما بعدش کسی رو نکنین و نیاد؟
خیلی معمولی گفت: آره!
حرفی زد که خیلی معادلات را سخت تر میکنه...
گفت: این مردم هستن که ظهور میکنن. ینی قراره خود مردم، دچار خود ظهوری بشن! ما عجله ای برای رو کردن شخص نداریم. چهارده قرن بدون شخص گذشته. ده قرن دیگه هم ملت را با حالت آمادگی نگه میداریم اما این بار نه با آرزوی حکومت و انقلاب. بلکه با کینه از حکومت دینی !!
ادامه دارد
📌 نویسنده : محمد رضا حدادپور جهرمی
⛔️ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است ⛔️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴
انواع نماز.pdf
438.6K
پی دی اف انواع #نماز ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab
_Ú´ƒó ÒÚÝÛ ƒ½ÚƒÛ´ 1-ÛÙßþ Ý ÕÚ½Õý.pdf
1.24M
منطق و فلسفه
#مطهری
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab
آثار اعتقاد به امام زمان علیه السلام.pdf
2.44M
⬆️ آثار اعتقاد به امام زمان علیه السلام
باموضوع: مهدویت ، امام شناسی ، حدیث
پدیدآورندگان :
هادی قندهاری
ناشر : قم موسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان ، 1387
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
مغزت هنگ کرد با خواندن کتاب شارژ کن کتاب واقعی باشه بهتره نبود کتاب مجازی هم خوبه👇👇
☑️ لینکها برای راحتی شما 👇👇👇
♦️♦️بیش از 500 #کتابهایpdf و #نرمافزارهای = شامل #رمانها #اعتقادی #اخلاقی #کاربردی و مهم و ارزشمند 🌻و امکانات زیاد دیگر... را در این کانال #دانلود کنید.
🔴🔵🔴 لینک راهنما که تا به الانه در کانال قرار گرفته 👇تماما مذهبی👇اسلامی
🍎لیست اول 👇
https://eitaa.com/zekrabab125/19259
💚 تعداد 51 نرمافزار و کتاب pdf کاربردی , رمان عقیدتی ، سیاسی ، و ..... 👆👆👆
🍎لیست دوم 👇
https://eitaa.com/zekrabab125/20779
💚 تعداد زیادی نرم افزارهای و کتاب pdf کاربردی ، عقیدتی ، حدیثی ، و .....👆👆
🍎لیست سوم👇
https://eitaa.com/zekrabab125/27333
💚 تعداد 130 کتابهای pdf = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🍎لیست چهارم👇
https://eitaa.com/zekrabab125/29115
💚 تعداد 100 کتابهای pdf و نرمافزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🍎لیست پنجم
https://eitaa.com/zekrabab125/30402
💚 تعداد 76 کتابهای pdf و نرمافزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🍎لیست ششم
https://eitaa.com/zekrabab125/31665
💚 تعداد 65 کتابهای pdf و نرمافزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🔴🔴برای راحتی شما 👇👇👇
♦️☀️ 17 رمان آماده که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇
https://eitaa.com/zekrabab125/32414
💚💚💚💚💚
🔴🔴برای راحتی شما 👇👇👇
♦️☀️ 16 کتاب صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇
https://eitaa.com/zekrabab125/32631
♦️♦️♦️
🔴🔴 کتاب صوتی ( ترجمه قرانکریم ) سفارش میکنم حتماحتما حتما گوش کنید 👇👇
https://eitaa.com/zekrabab125/32597
هفدهمین کتاب صوتی👆ترجمه 30 جزء قران 👆 قسمت (1)
https://eitaa.com/zekrabab125/32653
هفدهمین کتاب صوتی👆ترجمه 30 جزء قران 👆 قسمت (2)
https://eitaa.com/zekrabab125/32702
هفدهمین کتاب صوتی👆ترجمه 30 جزء قران 👆 قسمت (3)
https://eitaa.com/zekrabab125/32747
هفدهمین کتاب صوتی👆ترجمه 30 جزء قران 👆 قسمت (4)
💟 شروع رمان جدید، مذهبی، دلجسب👇#پسر_نوح👇
https://eitaa.com/zekrabab125/32386
هجدهمین رمانی بنام ( #پسر_نوح ) صفحه 1 تا 4 👆👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32445
هجدهمین رمانی بنام ( #پسر_نوح ) صفحه 5 تا 8 👆👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32497
هجدهمین رمانی بنام ( #پسر_نوح ) صفحه 9 تا 12 👆👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32548
هجدهمین رمانی بنام( #پسر_نوح )صفحه13 تا 16👆👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32605
هجدهمین رمانی بنام( #پسر_نوح )صفحه17 تا 20👆👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32655
هجدهمین رمانی بنام( #پسر_نوح )صفحه21 تا 24👆👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32707
هجدهمین رمانی بنام( #پسر_نوح )صفحه25 تا 28👆👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32751
هجدهمین رمانی بنام( #پسر_نوح )صفحه29 تا 32👆👆
https://eitaa.com/zekrabab12مهدویت 5/32760
معرفی 3 جلد کتاب مجازی = انواع نماز + منطق و فلسفه + مهدویت : امام شناسی 👆👆
https://eitaa.com/charkhfalak500/29387
🔴 ختم 173 روزجمعه 👆 9 ذیالقعده
🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴
💟 سلام دوستان گلم
📢 این ختمها هرروزه پخش میشود فقط و فقط بخاطر ثوابی برای من و شما !
📢 اینها #بالباقیاتوالصالحات است، اینها برای آخرتمون میمونه و خودبخود در ایدی الله ذخیره میشود
♦️ تا جایی که توان دارید وقت دارید این ختمها را در این روزها دنبال کنید..!!؟؟ برای آماده کردن جسموروحتان خوب است ، .. انشاءالله ،
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا🌺
🔰🔰🔰 #بهترین_پیام_آخر_شب 🔰🔰🔰
https://eitaa.com/charkhfalak500/2727
✍ لینک نماز شب ، 👆👆👆
🌺🌺نمازشب فراموش نشود
💚 اعمال کامل خواب..
💛 70 فایده وفضیلت درنماز شب ...
💙 اعمال نمازشب..
🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺
💛💚یادآوری بهترین #نماز_مستحبی #نمازشب💞💜
✍نماز شب، نور چشم عاشقان و چراغ دل عارفان و راه وصول سالكان الهي است.
✍در اهميت نافله شب همين بس كه برخي از سالكان كوي عشق گفته اند👇
✍ اگرسحرنبود براي حيات انسان منفعتي تصور نميشد
📚 ديار عاشقان، حسين انصاريان، ج 7، ص 207.
https://eitaa.com/zekrabab125/30
✍✍ 70فایده و فضلیت در نماز شب👆
☎️ #شماره_تلفنهای_ربالعالمین 👈🕋
😴 #اعمال_وقت_خواب 👆
🕋 #طریق_خواندن_نماز_شب👆
✴️ #نرمافزار_نمازشب👆
🔴خداوند همیشه آیلاین هست
🅾کارهای خیرتون در #آیــــدی پروردگار ذخیره میشود ،
✋ #سلااااام
🅾 #توجه_داشته_باشید، برای #ادعیهوزیاراتوقران موردنیاز
🅾 به #آرشیو مراجعه کنید.. 👇
☑️ برای ساعت و روز و هفته و ماه و سال و آینده👇
آرشیوقرانومفاتیحالجنان..جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee
🙏 #التماس_دعای_فرج و #عاقبت_بخیری
💞💞دوستانی که اهل نیایش و شب زندهداری و خلوت به حضرت جلحلاله ونمازشب هستند... خادم کانال و سایر اعضا رو هم از دعای خیرشون بینصیب نگذارند..
🙏 التماس دعای فرج و خالصانه 🙏
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
💯 #کپی_با_ذکر #صلوات 💯
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد