#سرد_و_گرم_روزگار
✅ مرحوم #علامه_طباطبایی در سال ۱۳۰۴ در سن ۲۳ سالگی، با یکی از خویشان خودشان، دختر آقای حاج میرزا مهدی مهدوی طباطبایی ازدواج کردند و سپس همراه برادر عازم نجف شدند،
قرار شد که از درآمد ملک مورثی که از پدرشان مانده بود، مخارج تحصیل در نجف تأمین شود؛ چون آنها قصد نداشتند، به هیچوجه از بیت المال استفاده کنند.
ده سال اول را باهمین درآمد از ارثیه پدری، که از ایران برایشان ارسال میشد گذراندند.
ولی در سال ۱۳۱۴ شمسی، رضا شاه دستور میدهد که از خروج ارز از ایران جلوگیری شود.
(به این ترتیب، عموم طلبه هایی که از ایران، شهریه یا درآمدی به آنها میرسید، با قطع بودجه و درآمد مواجه شدند) 😔
حاج میرزا باقر قاضی نیز برای ارسال پول برای این دو برادر با مشکل مواجه شد.
این دو نیز به هیچ وجه از بیت المال استفاده نمیکردند. 😔
به این ترتیب، این دو بی خرجی می مانند و ناچار میشوند که از دوست و آشنا قرض بگیرند یا از این دکان و آن دکان، نسیه کنند و امورات خود را بگذرانند.
نامه نگاری به تبریز هم مشکلی را حل نمیکند و آن ها هم نمیتوانستند، پولی بفرستند.
این موضوع موجب استیصال و درماندگی آنها میشود. 😔
مرحوم علامه طباطبایی تعریف میکردند که این قضیه، کار را به آنجا رساند که ما ناچار شدیم اثاثیه منزل را یک یک بفروشیم و خرج کنیم. کم کم هر چه بود و نبود، از ظرف و ظروف و لباس تا کتابها هر چه را داشتیم، فروختیم. فشار و مشکل زندگی ما را مستأصل کرد. 😭
👈 از اینرو به حرم حضرت علی (ع) رفتم و پس از عرض سلام، عرض کردم:
یا جَّدا !! اینطوری طلبه داری میکنید ؟؟!!😳
🤭 اما بلافاصله متوجه شدم که اشتباه بسیار بدی کردم و این خلاف توکل است .😥
اما بهرحال این اشتباه را مرتکب شده بودم و بشدت ناراحت و منفعل، سر به زیر و خجل از حرم حضرت امیرمؤمنان (ع) بیرون آمدم و به منزل بازگشتم.
وارد خانه شدم و متوجه شدم که در خانه هیچ کس نیست. از فرط ناراحتی در گوشه ای از حیاط نشستم و برای اشتباهی که کرده بودم، خیلی ناراحت بودم. 😢
در همین هنگام مشاهده کردم که درب کوچه باز شد و مردی با لباس بلند وارد شد.
(گویا به دلایل طی مراحل سیر و سلوک؛ چنین شهوداتی برای ایشان بسیار عادی بود، زیرا هیچ اهمیتی به این مسئله نداده بودند). این شخص وارد شد و به ایشان گفت:
من «شاه حسین ولی»* هستم. خدا سلام میرساند و میفرماید: در این هفده سال، من کی شما را تنها گذاشتم ؟؟!!
«شاه حسین ولی» این جمله را گفت و رفت و من به فکر افتادم که این هفده سال، از کی و چه زمانی آغاز شده است؟!🙄🤔
کمی که فکر کردم، متوجه شدم، از تاریخی که من لباس روحانیت پوشیده ام، هفده سال میگذرد یعنی هفت سال در تبریز و ده سال هم در نجف .
*(مرحوم «شاه حسین ولی» ۱۸۰ سال پیش فوت کرده بود. او درویشی عارف مسلک در تبریز بود که هنوز هم قبرش زیارتگاه مردم است.)
☝️همان روز به همسرم گفتم: روزیِ ما در نجف تمام شده است، حاضر باش که باید به تبریز برگردیم . چیزی هم برای اثاث کشی نداشتیم.
این قضایا و تشرف علامه به حرم مطهر امیرمؤمنان (ع) را کسی نمیدانست.
همسر ایشان نقل میکرد که آن شب خوابیده بودیم که نزدیک سحر درب خانه به صدا در آمد، هوا تاریک بود. پشت در رفتم و گفتم: کی هستید؟ گفت این امانتی را به آقا بدهید. من در حالیکه شخص پشت در را نمیدیدم، از لای درب، دستمال گره خورده ای را تحویل گرفتم.
فردای آن شب، هنگام خداحافظی از زنهای همسایه شنیدم که در همسایگی ما شیخ عربی زندگی میکند که پسر بچه سیزده ساله بیماری، مشرف به موت، در خانه داشته است. این شیخ نذر میکند که اگر این بچه سلامتی خود را باز یابد، سیصد دینار عراقی به یک سید طلبه، هدیه کند و از قضا آن بچه شب پیش شفا یافته بود و شیخ هم نذرش را ادا کرده بود اما کسی نمیدانست که این پول به خانه ما آمده است.
مرحوم علامه نیز نقل میکردند که پولی رسید و بدهی ها را دادم !
🆔 @zekrroozane ذکرروزانه
5bbe364110efcc363d9333b2_6009063588163722073.mp3
858.7K
فايل صوتي دعاي فرج
🆔 @zekrroozane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞✨💞✨💞✨💞✨
✳️ دعای پیش ازخواندن قرآن ✳️
اَللّهُمَّ بِالحَقِّ اَنزَلتَهُ و بِالحَقِّ نَزَلَ ،، اَللّهُمَّ عَظِّم رَغبَتی فیهِ وَاجعَلهُ نُوراً لِبَصَری وَ شِفاءً لِصَدری وَ ذَهاباً لِهَمّی وَ غَمّی وَ حُزنی ،، اَللّهُمَّ زَیِّن بِهِ لِسانی وَ جَمِّل بِهِ وَجهی وَ قَوِّ بِهِ جَسَدی وَ ثَقِّل بِهِ میزانی ، وَارزُقنی تِلاوَتَهُ عَلیٰ طاعَتِکَ ءاناءَ اللَّیلِ وَ اَطرافَ النَّهارِ ، وَاحشُرنی مَعَ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الاَخیار..
💞✨💞✨💞✨💞✨
🆔 @zekrroozane ذکرروزانه