اللهمَّ?صَلِّﷺْعلُىﷺمٌحُمٌدِِﷺْوَالُﷺ مٌحُمٌد اللهمَّﷺصَلِّﷺْعلُى?ﷺمٌحُمٌدِِﷺْوَالُﷺ مٌحُمٌدِ اللهمَّﷺصَلِّﷺْعلُىﷺمٌحُمٌدِِﷺْوَالُﷺ مٌحُمٌدِ
🆔 @zekrroozane
هدایت شده از محبان
💐🍃💞💐🍃💞💐🍃💞💐
تاكيدحضرت زهرابردرك غروب جمعه🌅
💠🌺حضرت فاطمه ( سلام الله علیها)شنیدم
💠 پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى فرمودند:
☀️اِنَّ فِى الْجُمْعَةِ لَساعَةٌ لا یُراقِبُها رَجُلٌ مُسْلِمٌ یَسْأَلُ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ فیها خَیْرا اِلاّ اَعْطاه… وَقالَ هِىَ اِذا تَدَلّى نِصْفُ عَیْنِ الشَّمْسِ لِلْغُروبِ… وَکانَتْ فـاطِمَةُ علیهاالسلام تَقُولُ لِغُلامِها: اِصْعَدْ عَلَى الضَّرابِ ـ الظراب ـ فَاِذا رَأَیْتَ عَیْنَ الشَّمْسِ قَدْ تَدَلّى لِلْغُرُوبِ فَاءَعْلِمْنى حَتّى اَدْعُوَ؛
☀️در روز جمعه ساعتى است که هرکس آن را مراقبت کند و در آن لحظه دعا کند دعایش مستجاب شود
✅، و آن زمانى است که نیمى از خورشید غروب کرده باشد..
💠🌺حضرت فاطمه علیهاالسلام براى درک آن ساعت به خدمتکارش مى گفت:
❗️بر فراز بلندى برو و هرگاه دیدى نیمه خورشید غروب نمود مرا خبر کن تا دعا کنم..
📚معانى الاخبار:399
💞🍃💐💞🍃💐💞🍃💐💞🍃
🆔 @zekrroozane
هدایت شده از محبان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محبان:
دعای نافذ امیر المومنین
جهت افزایش روزی
مخصوص غروب جمعه
به ما بپیوندید👇👇
🆔 @zekrroozane
هم_خدا_را_میخواهد_هم_
خرما_را
پیش از پیامبری، پیامبر اسلام مردم عربستان بت پرست بودند.
از سنگ و چوب بت می ساختند و می پرسیدند و غذای اغلب عرب ها خرما بود.
خانواده ای از عربها تصمیم گرفتند بتی از خرما بسازند. بعد از ساختن بت آن را در جای مناسبی گذاشتند و در برابر آن سجده می کردند. روزگار می گذشت تا این که مدت ها در عربستان باران نبارید و در نتیجه خشکسالی، خرما خیلی گران شد. خانواده ای که بت خرمایی داشتند و در برابر بت خرمایی زانو زدند و از او خواستند باران ببارد. اما خبری نشد.
گرسنگی و تشنگی به این خانواده هم فشار آورد. روزی یکی از بچه های خانواده بدون توجه به اهمیت و ارزش بت خرمایی مقداری خرما از بت خرمایی کند و خورد. مرد خانواده یک روز متوجه شد که پای بت خرمایی کنده شده با عصبانیت گفت: چه کسی جرات کرده به خدای من توهین کند و تصمیم گرفت در جایی پنهان شود و دزد خرما را پیدا کند.
بچه خانواده بی خبر به سراغ خرما آمد. پدرش متوجه شد و پسرش را در حال کندن خرما دید. اول عصبانی شد و از جا پرید که پسرش را زیر کتک بگیرد اما وقتی پسرش به او لبخند زد و یکی از خرماها را به پدرش داد، خشم مرد فروکش کرد. او فهمید که پسرش قصد دزدی نداشته و از شدت گرسنگی به فکرخوردن خرما ها افتاده.
پدر خرمایی را که پسر به او داده بود به دهانش برد. بعد رو به پسرش کرد و گفت: چرا از خرماهای بتمان خورده ای؟
پسر گفت: چون چیزی در خانه نداریم. مگر خودت الان از این خرما نخوردی؟
پدر گفت: بله خوردم. ولی ما نمی توانیم خدای خودمان را بخوریم. پسر گفت: پدر هم خدا را می خواهی هم خرما را. حالا که خرما داریم می خوریم وقتی باران آمد و نخل هایمان دوباره خرما داد یک خدای تازه درست می کنیم . پدر ناگهان بلند شد و با چاقو به جان بتش افتاد و گفت : وقتی بت ما خاصیتی ندارد، باید خوردش.
از آن به بعد درباره کسی که به دنبال سود زیاد باشد و حاضر نباشد در این راه از چیزی صرف نظر کند، می گویند: هم خدا را می خواهد ، هم خرما را.