🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان
رمان اینترنتی
💢 #رمان_اینترنتی
1⃣ #قسمت_اول
🤓✍ من رمان خوانم. لذتی از ساعات روزم را اگر بخواهم شمارش کنم، خواندن صفحاتی است که لحظه های خالی و پر زندگیام را به خودش مشغول می کند.
😃✍ این حال خوشم را یکی دو هفته نیست که پیدا کرده ام، چند سال است که چشم و دلم را به ذهن نویسنده هایی که توان آن را دارند تا لحظات رؤیایی مرا رنگی کنند، باز کرده ام.
👦✍یادم است اولین بار که بچهها، دورهم از لذت شب بیداری و خواندن رمان می گفتند، گنگ و پراشتیاق نگاهشان می کردم.
🗣✍ اسم شخصیت ها، حرف ها، حس ها، حالات و رفتارهایشان را که تعریف می کردند، گاهی از کیفی که می بردند جیغ می زدند و صورت هایشان پر از لبخند می شد.
❌✍کار سختی نبود که من هم یکی دو تا از رمان ها را دانلود کنم و شبی، کمی از خوابم بزنم و شیرینی لحظه ها تا صبح بیدار نگهم دارد.
📲✍ این لحظه ها برای من تمامی نداشت. شروعی بود که به ذوقش از درسم می زدم، خواب نازنینم را ندیده می گرفتم، غذا را نصفهنیمه میخوردم، اصرار های خانواده برای مهمانی رفتن و گردش را رد می کردم، تا در تنهایی ها بتوانم حریصانه صفحات موبایل و کامپیوتر را چشمچرانی کنم.
😇✍حالا دیگر خواب هایم پر از خیالی بود که دوستشان داشتم و ناخود آگاه لبخند را روی لبم می نشاند.
♦️پ. ن: میدونم بی صبرانه منتظر ادامه داستان هستید😉
◀️ ادامه دارد...
╭┅──────┅╮
📖 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان
💢 #رمان_اینترنتی
2⃣ #قسمت_دوم
😨✍ با «#قرار_نبود» همراه ترسا می شدم و قربان صدقه ی قد و بالای آرتان می رفتم.
👥✍با دو برادر «#اسطوره» هم قدم می شدم و لب جدول همراه دانیار راه می رفتم و برای معده درد برادرش دلگیر بودم.
😕✍با «دروغ شیرین» دنبال کسی می گشتم که دروغی بگوید و پشتش شیرینی یکعمر را برایم به ارمغان بیاورد.
😐✍با «پانتی بنتی» کینه هایم را با صاحب کینه در میان می گذاشتم و آخرش هم با خودش آرام می گرفتم.
😍✍ با «طواف عشق» در تمام زیارت های اجباریم امید داشتم که کسی باشد و من را بعد از زیارت هم بخواهد.
👩✍ با «بانوی قصه ها» حاضر بودم مثل زنی باشم که خودش را برای کودک های بی مادر به آبوآتش بزند، اما سر آخر نصیبش مرد جنتلمنی بشود که آرزوی هر دختری است.
😓✍ با «#گناهکار» عقده ی تنهایی و خفت آرشام را به جان می خریدم و نهایت آرشام می شد مرد شب و روزم.
✈️✍ با «توهّم عاشقی» از عرفان دل می کندم و همراه آیدین به فرانسه می رفتم.
😶✍با «#این_مرد_امشب_می_میرد» حاضر بودم یک دختر احمق جلوه کنم اما مرد وزین داستان، آخرش نصیب من بشود.
🤬✍ روزی صد ها صفحه می خواندم. گاهی از قلم نویسنده ها به تنگ می آمدم و چند تا ناسزا نثارشان می کردم، اما باز هم نمی شد که نخواند...
◀️ ادامه دارد...
╭┅──────┅╮
📖 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
🧐 یادداشت های یک رمان اینترنتی خوان
🔴 #رمان_اینترنتی
3️⃣ #قسمت_سوم
📖🌐📖🌐📖🌐📖🌐📖🌐📖
🤯✍🏻اعتیاد می دانید چیست؟ یک عادت که خیلی بد است، ضرر دارد، بدبختت می کند، روز و عمرت را می سوزاند.
🌈✍🏻 من اما حس می کردم این از آن دسته هایی است که دارد روزم را رنگین کمان می کند و شب هایم را پرستاره.
🌍✍🏻 باور کنید همین هم هست که از 92 درصد دختران ایران زمین بپرسید، همین را می گویند که...
📚✍🏻به غیراز دوستانم، هدی و نرگس و مهدیه...
خودشان مثل من رمان خوان بودند و حال، چند روزی است که برای خواندن درسها برنامه ریخته اند و من را در منگنهی درس درمانی گذاشته اند.
🧕🏻✍🏻نرگس میگفت: هر ماشین شاسی بلندی که از کنارم میگذره، حس میکنم آرتان یا آرشام یا دانیار یا علیرضا و امیر و دانیال الآن پشت فرمان نشستند. باذوق سرک میکشم.
😒✍🏻 اغلب یک پیرمرد مو سپید یا یک مرد جاافتاده کچل پشت فرمانه؛ هرچند که من قیافه بگیرم مثل دخترهای رمان، اونها که نه دلبرند و نه دلداری برای من.
🙄✍🏻از این همه کنف شدن خسته شدم. جوون های دوروبرم دو زار پول ندارند. تهش یک موتور دارند یا یک پراید پیت حلبی.
خندهام میگیرد از استدلال نرگس.
💰✍🏻مهدیه هم میگوید: من که پولدار دوروبرم نیست، اما الآن دلم نمیخواد یک پسر پولدار بیاد خواستگاریم. بس که رمانهایی که خوندم پولدارهاشون، بدبختی هاشون گریهم رو درآورد. همین بابایِ کارمند اداره آبم با خونه قسطیمون رو میپرستم.
❌✍🏻مخالفت میکنم و شروع میکنم به استدلال آوردن.
اما میگوید: چرا در «آمین دعایت باشم» سه تا دختری که برای سه خانوادهی پولدار بودند از بس پدرشون
🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان
💢 #رمان_اینترنتی
4⃣ #قسمت_چهارم
🕸️✍🏻صحنههای رمان از مقابلم رژه میرود. چند کانال تلگرام هم دارم میخوانم. زندگیهایی که به تصویر کشیده شدهاند، همهاش پر از پول و امکاناتی است که دورش غصه ی شخصیتهای قصه مثل تارعنکبوت تنیده شده است.
💞✍🏻چند وقت است که هرچه رمان میخوانم همین است. دلخوشی ای نیست تا اینکه عاشق میشوند. فکر که میکنم میبینم زیباترین لحظات نوجوانی هایشان پر از غصه و خیانت پدر و مادر و طلاق عاطفی و رقابت در کار آنها بوده و دختران و پسران رؤیاهای من تنها با پوششهای زیبا خودشان را شاد جلوه میدادند.
👥✍🏻نه این که لذت خواندنم از بین برود، نه! اما حالا که دارم آن رمان «آچمز» را آنلاین میخوانم، میبینم امیر و دلارام که قرار است عاشق هم بشنوند، هردوی آنها با آن ماشینهای لوکس و زیبایی فریبنده شان هیچکدام کودکی، نوجوانی و جوانی خوبی نداشتهاند؛ پرغصه اند یا آرام؟
❌✍🏻یا رمان «همیشه تلخ نوشتم» نه شهاب خوشبخت داستان است، نه یکتا. تلخیهای زندگیشان گاهی کامم را چنان تلخ میکند و خودکشی پریای داستان دلگیر، که نمیخواهم ادامه دهم. نمیدانم که شما رمان الهام جنت را میخوانید یا نه، مرد پولدار داستان پر از کینه است به خاطر...
یا رمانِ ...
◀️ ادامه دارد...
╭┅──────┅╮
📖 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
🧐یادداشت های یک رمان اینترنتی خوان
رمان اینترنتی
💢#رمان_اینترنتی
5⃣#قسمت_پنجم
😤✍🏻اصلاً یکچیزی را این هدی میگفت، با خنده و حرص هم میگفت، که چرا همه این رمانها مردهایشان خوش هیکل و روی فرم هستند؟! پول هم از سر و رویشان میبارد...
پس این موتورسوارها، اشباح آدمهای مریخی هستند؟!
🤖✍🏻همه میخندیم. راست میگوید. از هزار رمان اینترنتی که خواندهام، شاید پنج تایش باشد که مثل همه مردم باشند. گاهی فکر میکنم من برای یک کرهی دیگر هستم، متفاوت از فضای رمان.
🧥✍🏻نگاه به قد و هیکل خودمان 4 تا که میاندازم معمولی هستیم. شاید خودمان را بکشیم تا با پوشیدن لباس مد روز و یک دست بردن در صورتمان، جلوهی بیشتری پیدا کنیم.
😶✍🏻اما لامصب شخصیتهای رمانهای فراتصور ذهنی و خیالی ما، زیبا و خوش اندام هستند. هرچقدر هم مقابل آیینه چپ و راست میشویم و شکم تو میکشیم و سر و سینه بالا میدهیم فایده ندارد. لنز هم که بگذاریم، دماغ هم که عمل کنیم؛ باز هم با توصیفات دلبرهای رمان نمیتوانیم رقابت کنیم...
⌚✍🏻 مدتهاست که همهی فکر و ذکرمان شده است اندام و قیافه و مدل لباسی که میپوشیم. دائم هم الکی تا همدیگر را میبینیم میگوییم: ((چه جیگری شدی... ! )) ((کی بخوره تو رو... ؟)) ((تو حلقمی... )). اما خودمان نمیدانیم داریم سر هم کلاه میگذاریم. این لنزها هم چشمها را به سوز میاندازد هم دل را، که چرا من... ؟
◀️ادامه دارد...
╭┅──────┅╮
📖 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان
💢 #رمان_اینترنتی
6️⃣ #قسمت_ششم
👨🎓✍🏻نرگس که چند روزی خفه شده است، امروز لب باز میکند و میگوید که پدرش دعوایش کرده، گفتند اگر آنقدر که به تیپ و قیافه ات میرسی به عقل و فکرت میرسیدی، الآن یک پروفوسور حسابی شده بودی!
😣✍🏻میگوید: دو سه روزیه که حسابی حالم گرفتهشده، حسابی بههم ریختهام، حسابی دارم فکر میکنم که پدرم چرا درکم نمیکنه. خب جوونم و دلم این چیزها رو میخواد.
😎✍🏻هدی با آن مانتوی اندامی اش سری تکان میدهد و میگوید: حالا که خودمونیم، بگم خانم شریفی اون روز که رفتم برای مشاوره چی گفت.
😞✍🏻 حوصله شریفی، شهیدی، شکوری، شفیقی، را ندارم. اما برای پر کردن حس فضولی، همه زوم میکنیم روی صورت هدی، که با کمی قیافه گرفتن، لب خوشگلش را باز میکند...
جداً هدی از همه ما خوشگلتر است. برای جو دادن گفتم...
👀✍🏻 شریفی گفته بود: دقت کردید توی این رمانها همش از شخصیت دختر رمان، جسمش رو تحسین میکنند ؟ انگار دخترها عقل و فکر و شعور ندارند. چشم و دو ابرو و دماغ عملی و موی بلوند و لب قلوها و اندام فقط دارند و دیگر هیچ...
🤬✍🏻جا خوردم. میخواهم مقابله به مثل کنم و فَک شریفی و هدی را پایین بیاورم. ذهنم تند تند رمانها و شخصیتهای نازنین دختر رمان را زیر و رو میکند . لامصب نیست!
🧐✍🏻ترسا، دلآرام، دلنواز، امین، فریبا، زهره، نگین، نسرین، نوا، نوشین، یکتا، یلدا، نسیم، نیلو، نفس، نگار، پریا...
نیست! قابل دفاع نیست!
◀️ادامه دارد...
╭┅──────┅╮
📖 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان
💢 #رمان_اینترنتی
7️⃣ #قسمت_هفتم
📱✍🏻هدی میگوید : اصلاً بچهها ، من خیلی اهل مد و این که حساس باشم روی رنگ و لباسم نبودم. اما از وقتی رمانها رو خوندم، پدر خودم داره درمیاد.
👀✍🏻همش اینکه چی بپوشم، چه جوری نشون بدم، چی کارکنم، منو ببینن، شده اولین مسئلهام. حتی طرز نشستنم توی مهمونی ها کلی ذهنم رو مشغول میکنه که توجه بقیه رو جلب کنه.
💭✍🏻 تازه توهم هم میزنم که ای وای همه مردها و پسرها فقط دارند منو میبینند و در مورد من فکر میکنند. کل حرفی هم که با دخترا میزنیم، از تیپ و قیافه و حرفاییه که بقیه پسرا راجع به ما و... زدند.
❎✍🏻از این راستهای دروغ بدم میآید ! یعنی دوست دارم که این حرفهای راست و درستی که هدی میزند ، دروغ باشد. دروغ چرا! خودم هم همینطورم.
💄✍🏻 همش فکر میکنم اصل، دو تا لب بالا و پایینم است که حالا چه رژی بمالم جلوهاش بیشتر میشود ؛ نه اینکه اصل، حرفی است که از بین این دو لب و دهن بیرون میزند، که به قول عمو سعدی: تا مرد سخن نگفته باشد، علم و هنرش نهفته باشد.
🎨✍🏻کلاً علم و هنرم خلاصه بود در اندام نشان دادن که هی سرم را نمایشی تکان بدهم تا موج موهایم و رنگش جلوه کند.
👀✍🏻 بیرون هم دائم میخواستم تا این شال و روسری مسخره نباشد و بتوانم مدام دستی لای موهایم بکشم و به پسر مقابلم بگویم: «هوی! مگه کوری که منو نمیبینی؟! »
╭┅──────┅╮
📖 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان
💢 #رمان_اینترنتی
8️⃣ #قسمت_هشتم
‼️✍🏻هدی دارد این منِ من را تهدید میکند. نه... خانم شریفی دارد تمام من های ما را له میکند.
با یک جوان اینطور رفتار میکنند که داروندارش را زیر سؤال ببرند؟!
🤐✍🏻بیشخصیت... این کلمه را که میگویم ، هدی میخندد و نرگس میگوید: خودمون، خودمون رو بی شخصیت کردیم. همینکه تمام شخصیتمون با چهارصد تومن کموزیاد میشه... یعنی که هیچ.
💸✍🏻نگاه به ساپورتم میکنم. بیست تومان خریدم. البته دخترخاله ام همین را آز شمال تهران خریده بود سیصد و پنجاه تومان!
🙄✍🏻 مانتویم هم صد تومان. شال هم که ده تومان از مترو خریدم. با مخلفات لوازمآرایش و رنگ مو، جمعاً دویست تومان است که شخصیتم!
🔎✍🏻یکهو میزنم زیر خنده. بچهها هم انگار مثل من داشتند حساب میکردند. هرکس قیمت وجودیاش را میگوید.
🤔✍🏻شاید به خنده تمام شد این شخصیتسازیمان، اما من بعدها مدام فکر میکردم که واقعاً من چقدر میارزم؟ اصلاً ارزشگذاری آدمها بر طبق چه چیزی است؟
💎✍🏻آدمها به درک...! من که زن هستم، چه چیز خاصی دارم که بتوانم جلوه اش بدهم؟ همین جسم نازنین که در تمام رمانها مردها فقط من را با این جسم میبینند و دیگر هیچ؟ یعنی من هیچ ویژگی ارزشمندی ندارم که بشود رویش حساب کرد؟
⁉️✍🏻اگر اینطور باشد از خدا قهر میکنم! من را مثل حیوان آفریده که ساعات خوش مردهایی که در همه رمانها به عقل و شعور و درایت معرفی میشوند را بسازم و دیگر هیچ...
╭┅──────┅╮
📖 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان
💢 #رمان_اینترنتی
9️⃣ #قسمت_نهم
✨✍🏻یاد تک تک صحنههایی میفتم که... گاهی بعضی از این رمانها و صحنهها را چند بار خواندهام و لذت هم بردهام از خواندنشان، حس شیرین خواستن درونم جریان پیدا کرده است.
😶✍🏻 تازه میفهمم که در آن صحنهها هم مردها ابراز احساسات میکردند تا جسم دختر زیبای رمان را برای خودشان کنند.
😔✍🏻دختر خود را مثل عروسک نشان میدهد. مرد هم عروسک بازی میکند و بعد هم مرد رمان او را اداره میکند
👾✍🏻 دختر هم چون محتاج این لحظههای احساسی است که مرد گاهی به گاهی نثارش میکند، مثل یک عروسک کوکی دنبال او میرود.
🤐✍🏻عقل و فهم برای مردها، جسم و لذت هوسها برای دخترها!
بدم میآید. دلم میخواهد خلاف این را بخوانم.
💻✍🏻 با حرص لپتاپم را روشن میکنم و تا صبح در رمانها پرسه میزنم. دلم شخصیتی متفاوت از خودم میخواهد. به صحنهی رمانهایی که از حفظم سر میزنم.
╭┅──────┅╮
📖 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان
💢 #رمان_اینترنتی
0⃣1⃣ #قسمت_دهم
😤✍🏻 همین است که فهمیدم. تازه میرسم به اینکه مردها برای کنترل این عروسک کوکی چقدر از عصبانیت هم استفاده کردند.
😥✍🏻صحنههای مکرر سیلی خوردن دخترهای رمان، فشارهای عصبی که بر بازو و شانه دوستدختر ها وارد میشود تا جایی که کبود میشوند و گریه میکنند، صحنههای هل دادن زنهای رمان، فحش شنیدن ها و دادهای زیادی که بر سرشان زده میشود...
👀✍🏻نه، من حتی عروسک هم حساب نمیشوم. سرم را میچرخانم سمت عروسکهایی که توی دکورم چیدهام.
😞✍🏻نه من و نه دوتا برادرم یکبار آنها را نزدهایم، موهای طلاییشان را نکشیده ایم. شاید قهر کرده باشیم، آن هم وسط بازی مامان بازی، اما زود آشتی کردهایم و منت کشیدهایم. نه، این درست نیست.
✖️✍🏻 من جسم جامد نیستم. سنگ نیستم که هرکسی از کنارش رد شد لگدی هم بزند. اشک در چشمانم حلقه میزند. به چه کسی میتوانم بگویم که دارم دیوانه میشوم؟
📒✍🏻 این چند روز عصبانیتم را با این خودکار و دفترچه قسمت کردهام. تمام آن چه دارد مرا به جنون میرساند، با فشاری که به این خودکار میآورم به دل دفترچه می نشانم.
╭┅──────┅╮
📖 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯