💠 بچههای دهه شصت علی رغم کمبودها و کاستیهایی که در زمان خود با آن دست به گریبان بودند،از نعمت شگفت انگیز و بسیار زیبایی بهرهمند بودند که در دهههای اخیر فقدان آزار دهنده آن جامعه انسانی را به تکاپو و چاره اندیشی واداشته است.
✨وجود نعمت و گلهای بهشتی از جنس فرزندان زیبا، بانشاط، فضای خانه و خانواده را بسیار فرح بخش و سرزنده کرده بود،
🔸نعمتهای بسیار ارزشمندی که به واسطه تغییر سبک زندگی و تبلیغات ناصواب عطر وجود آنها را از خانههای بسیاری از ایرانیان محروم کرد.
#فرزند_آوری
#فرهنگ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘
⛔️ #مچ_گیری_ممنوع
💠 مچ گیری و رفتار #پلیسی شما، همسرتان را یک دروغگوی حرفهای بار میآورد.
💠 من اگر #موبایل یا #کیفش را بگردم امنیت ایجاد نمیکنم! بلکه باعث میشوم او سوراخهای امنتری برای قایم کردن پیدا کند. و برای رفتارهای مخفیانه #نقشه بکشد.
💠 علاوه بر اینکه کسی که حس کند زیر ذرهبین شماست، دچار لجبازی شده و برای اصلاح رفتارش اقدام نخواهد کرد.
💠 اگر خطایی از همسرتان دیدید که برایتان اهمیت دارد حتماً از مشاور کمک بخواهید تا با شیوهی صحیح، راه درمان و اصلاح را به شما نشان دهد.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘
زندگی مهدوی
#افزایش_ظرفیت_روحی 51 🔸 اگه کسی خودش رو در فضای امتحانات الهی نبینه واقعاً سخته که بخواد دینداری کن
#افزایش_ظرفیت_روحی 52
❇️ هنر تشخیص مصداق
🔶 یکی از خصوصیات امتحانات الهی اینه که مملو از "ابهام" هست. واقعاً در خیلی از موارد، آدم نمیدونه عکسالعمل درست چیه؟🤔
💢 این خاصیت امتحانه. اگه قرار باشه امتحانات الهی همش واضح باشه دیگه اسمش رو نمیشد بذاری امتحان!
👈🏼 امتحان زمانی ارزشمند هست که ابهام داشته باشه.
- ببخشید یه سوال؟
- بفرمایید.
- یه نفر اومده سراغ من و ازم پول قرض میخواد بهش بدم یا نه؟! آدم بد حسابی بوده!🙄
- آفرین چه سوال خوبی کردی. جواب اصلیش اینه که "خودت" باید تشخیص بدی که بهش قرض بدی یا نه.
من به صورت کلی تو رو راهنمایی میکنم ولی تشخیص مصداقش که آیا الان باید پول قرض بدی یا نه به عهدهی خودته.
در هرصورت قدرت تشخیص مصداق خودمون رو باید بالا ببریم👌
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘
زندگی مهدوی
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت 📌#قسمت_ششم 6⃣ 💠خیلی ناراحت بودم،ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را گردن
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
📌#قسمت_هفتم 7⃣
💥بعد از سقوط صدّام، در دهه هشتاد چندبار به کربلا رفته بودم.
دریکی از این سفرها پیرمرد کرولالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت:
میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟
🔰خیلی دوست داشتم تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم.
♦️پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش میشدم تا گم نشود.
تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد.
🍃حضور قلب من کم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و برمیگشت چون باید مراقب این پیرمرد میبودم.
✔️روز آخر قصد خرید یک لباس داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمیشود قیمت راچند برابر گفت....
جلو رفتم و گفتم:چه میگویی آقا؟ این آقا زائر مولاست،این لباس قیمتش خیلی کمتر است...
🍀 خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم.
♦️ با خودم گفتم:عجب دردسری برای خودم درست کردم!
این دفعه کربلا اصلاً حال نداد...
🔆یکدفعه دیدم پیرمرد ایستاد روبه حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد.
🌷جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند.😭
باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم.
🍃 صدها برگ در کتاب اعمال من جلو میرفت،اعمال خوبِ این سالها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
💥در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شبهای جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و... داشتیم.
❎ در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت.
ما هم بعضی وقتها دوستان خودمان را اذیت میکردیم.
البته تاوان تمام این اذیت ها را در آنجا دادم.
♻️یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود.
یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان برود و برگردد؟
💠 گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان میروم.
او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم.
🔷 صدای خس خسِ پای من بر روی برف از دور شنیده میشد.
اواخر قبرستان که رسیدم صوت قرآن شخصی را شنیدم...
🔸 یک پیرمرد روحانی از سادات بود شبهای جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن میشد.
🔮فهمیدم که رفقا میخواستند با اینکار با سید شوخی کنند!
میخواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم میکنند.
🛡 برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر میشد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.
📘 تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود.
تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید.
من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم.
پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد.
🌾وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود.
ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت.
🍀حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم!😢
🌒نمیدانید چه حالی بود وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عمل میدیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب میکشیدم.😔
⚡️از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن میگرفت.
طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ میشد.
وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و اینگونه آتش را در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت.
💫 همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت.
💥سپس به آن جوان گفت:
من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد و ترساند.
من هم گفتم به خدا من نمیدانستم که سید در داخل قبر دارد عبادت میکند.
💮جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شدی فهمیدی که دارد قرآن میخواند چرا برنگشتی؟
دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...😔
♻️ خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دوسال از عبادتهایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود.
دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...!😭
🖇 ادامه دارد...
#التمــــاس_دعــــــا....
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘
•﷽•
❤️السلامعلیکیااباصالحالمهدی (عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
🌸🌱حضرتمهدۍعجلاللهمےفرمایـند:
ما در رعایٺ حاݪ شما کوتاهے نمیےکنیم و
یاد شمـا را از خاطر نبرده ایم؛
کہ اگر جز ایݩ بود گرفتارے ها به شما روے میآورد و دشمناݩ، شما را ریشه کݩ میکردند.
از خــدا بترسید و ما را پشتیبانـے کنید...🍃
📖| بحار..جلد۵۳..صفحه۱۷۵
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘
💞پیامبر اکرم(ص):
خواستگاری آسـان نشـانه برکت زن🧕
✍از نشـــانه هــای برکت زن آن است که خواستگاریش بی تکلف و آسان انجام گیرد.
(نهج الفصاحه ص۳۴۲، ح۹۲۹)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘