eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.4هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 امام سجاد علیہ السلام فرمودند : ‌ دعاے مؤمن یڪے از سہ فایده را دارد : یا براے او ذخیره مےگردد ، یا در دنیا برآورده مےشود یا بلا را دفع مےڪند . ‌----------------------------------------------- 📚 تحف العقول ، ص ۲۸۰ 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🔵منظور از "السلام علی علي بن الحسين" که در زيارت عاشورا گفته مي شود کیست؟ ☑️طبق نظر بزرگان دین،منظور از علی ابن الحسین حضرت علي اكبرعلیه السلام است. ▪️ زيرا ما در زيارت عاشورا بر شهداي كربلا سلام مي فرستيم و از اولاد امام حسين (علیه السلام) تنها علي اكبر علیه السلام در كربلا به شهادت رسيد. 🔰 اگر گفته شود كه علي اصغر علیه السلام هم در كربلا به شهادت رسيد.. در جواب مي گوئيم: 🌹از علي اصغر در مقاتل به "عبدالله رضيع" ياد شده است نه علي اصغر. ✳️هم چنين وقتي ابن زياد در دارالاماره چشمش به امام سجاد (علیه السلام) افتاد پرسيد چه نام داري؟ 🌹حضرت پاسخ داد: علي بن الحسين. 🔥ابن زياد گفت : مگر خدا علي بن الحسين را نكشت؟ امام سجاد (علیه السلام) فرمود: برادر دیگری داشتم  به اسم علی که در کربلا مردم اورا کشتند... ✨اين خود قرينه اي است بر اين كه منظور از علي بن الحسين (علیه السلام) در زيارت عاشورا حضرت علي اكبر است نه امام سجاد علیه السلام... 💠🔸💠🔹💠🔸💠🔹💠🔸💠 📚منابع : 1- الارشاد ، شيخ مفيد ، متوفي 313 . 2- تحقيقي در نهضت عاشورا، تحقيق مركز مطالعات و پژوهش هاي حوزه علميه ،ص 89 و90 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🌹 گذشٺ جمعہ ولے دعاے ما نگرفٺ دعاے ما نہ،بگو «ادعاے» ما نگرفٺ اگر بہ یاد تو بودیم چرا دلم نشڪسٺ؟ چرا غروب گذشٺ و صداےما نگرفٺ شبتون نورانی التماس دعا یاعلی 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 صلی الله علیک یا اباعبدالله رحم الله به زوار قتیل العبرات هرکه دارد هوس چایی موکب صلوات 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 السلام علیک یااباصالح المهدی بسوزد قلب من آن زمانی ڪه بہ واسطۂ گناهـان من آہ می ڪشی از دل ڪاش سرباز تو باشم ، نہ سربار 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 👈 شیر و بادام 1 قاشق پودر بادام را با 2 قاشق شیر ترکیب کنید و آن را روی صورتتان بگذارید. بعد از 10 دقیقه به آرامی با انگشتانتان ماسک را روی پوست ماساژ داده و صورتتان را بشویید. بادام سرشار از ویتامین E است و شیر نیز یک مرطوب کننده قوی برای پوست محسوب می‌شود. ترکیب این دو ماده با هم، تاثیر زیادی بر کاهش خشکی پوست ناشی از سرما شده و پوستتان را نرم و لطیف می‌سازد. 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 👇👇 "تشکیل دادگاه عمـومی، در مـورد همسـر؛ ممنـوع" 🍃 اغلب اوقات علت طلاق و جدایی زوجین، دخالت اطرافیان است. 👈 هیچ‌گاه درباره‌ی موضوعات مهم و خصوصی زندگیتان با هیچ کس، نه پدر و مادر و اطرافیان و نه جمع‌های دوستانه و خانوادگی صحبت نکنید. 👈 هیچ زن و مردی حق ندارند درباره‌ی زندگی زناشویی خود‌؛ با هیچ کس، هیچ وقت، هیچ حرفی بزنند. 👈 چون این راز همسر شماست، سِرِّ همسر شماست و زندگی همسر شماست و شما به هیچ وجه اجازه همچین کاری را ندارید. 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_متعالی استاد #پناهیان #جلسه5 پیشنهاددانلود 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ادامه مبحث کاربردی استاد آنچه در این فایل خواهید شنید👇👇 دو نوعِ اخلاق، غیرمؤمنانه و مؤمنانه اخلاق بدون خدا ارزشی ندارد آثار و فواید حضور خدا در اخلاق محبت به همسر به اندازه ایمان نابودی اعمال زن از تو هیچ خیری ندیدم عبادت خدا در روابط زن و شوهر 💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
کلاس #خانواده_عاشورایی سرکار خانم #محمدی
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃 🌹شهید مدافع حرم می ره کربلا می گه امام حسین منو برای خودت آدم کن، ایشون به حُرّ مدافعان حرم معروف می شه. 👈دختر خانومی رو داریم که کلاس رقص می رفت، آخرین مد روز را می زد، پارسال محرم و صفر گفت امام حسین من این دو ماه می خوام به خاطر شما چادر سر کنم فقطم دوماه. 🍃اول محرم چادر سر کرد ماه صفر که میخواست تموم بشه گفت امام حسین دلم نمی یاد چادرم را از سرم بردارم میشه منو بطلبی ✨ ایشون محرم که رفت کربلا اربعین مجدد رفت کربلا، بعد از اربعین مجدد رفت کربلا، اردیبهشت رفت کربلا، قبل از عید قربان رفت کربلا، اربعین امسال هم داره می ره. ☀️با یکی از شهدا آشنا شد و در ارتباط با اون شهید هر روز بهتر از قبل میشه. 🏴 دیروز پیام داد من رفتم پرچم حضرت رقیه سلام الله علیها را خریدم من به محبت دختر امام حسین علیه السلام فقط به امام حسین علیه السلام یه چیزی گفتم؛ 😭 من وقتی چادر سرم کردم گفتم امام حسین میشه نگاهی که به حُرّ داشتی به منم داشته باشی؟ 👈ببین چقدر اینا زرنگند. چطوری معامله کرده با امام حسین علیه السلام که امام حسین یک ساله در خونه ش نگهش داشته... 🔔بعد ایشون شخصی هست که در فامیلشون اثرگذار هست مثلاً مجلس عروسی دعوتش کردند. کسی که سه ترم رفته کلاس رقص، خانوما فکر نکنید کار آسونیه که تو مجلس عروسی بره بعد نرقصه. 😏ایشون می گه مسخره م کردند که من‌چادر سر می کنم و تو مجلس عروسی نشستم 👈بعد همه گفتند پاشو مسخره کردی گندشو درآوردی خوبه بابا همون چادرمشکی بیرون سرته بسه، اینجا شادیه میخوای گریه کنی؟ ✅ وقتی ایشون بلند نمی شه کل دخترای فامیل بلند نمی شن. ببین چقدر اثرگذاره. ❤️ایشونو امام حسین علیه السلام هدایتش کرده و باب هدایت را هم به روش باز کرده، داره دست دیگران را هم می گیره. چرا؟ ✋چون دستشو از تو دست امام حسین علیه السلام رها نکرده هی نگفته حالا شبای جمعه فقط مال زیارت امام حسین علیه السلام نگفته دهه اول محرم فقط ما با امام حسین علیه السلام هستیم. 👌هر روز امام حسین علیه السلام رو داره 😔هر روز این دغدغه رو داره که امام حسین نکنه اون نگاهی که به حر کردی به من نکنی، می لرزه هر روز، می ترسه 🤔 این خانوم دوستانشم را هم با خودش کشیده آورده. ما چقدر جمعیت را با خودمون کشیدیم آوردیم تو هیئت های امام حسین علیه السلام؟ @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جلسات سرکار خانم 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 👚در ، بحث هم هست که یک موردی که خیلی خانم ها باید بهش دقت بکنن این لباس تنگ هستش که میپوشن ⛔️ اصلا سفارش نشده لباس تنگ بپوشید چون گردش خون رو مختل میکنه و به مرور زمان بیماری های متعدد ایجاد میکنه 👗میگن حالا توی خونه برای آقایون ساپورت بپوشید شلوارکهای کوتاه تنگ هستش ولی این موارد را رعایت بکنید 👈 به خصوص لباس زیر که در طی روز بسته هستش شب آزاد باشه به بدنت این فرصت و بده که پوست نفس بکشه ❌ لباسهای نایلونی تا آنجایی که می تونید نپوشید. 🔔به مغازه های لباس زیر فروشی مراجعه کنید هم برای آقایون هم خانم ها لباسهای پنبه ای دارن لباس زیر راحت و پنبه ای تو خونه استفاده کنید 📝 در نظم اقتصادی گفتیم کم کم برنامه ریزی بکنید مثلا هر سه ماه یکبار یدونه بخرید کم کم شما در عرض سال چهار تا دارید دیگه سالهای بعد کم کم خانواده به این سمت میره که اون نظم اقتصادیشو به دست آورده 🌸 لباس یک نوع پوشش و زیبایی برامون هستش آدمیزاد حق داره از لباس استفاده کنه برای اینکه عورتش را بپوشونه 👌 حالا ما باید خودمون قسمتهای بدن که عورت حساب میشن رو بشناسیم 😱 الان خانم میاد تو خیابون نافش بیرونه عورتش بیرونه مانتوش اینقدر کوتاهه که قسمت رانش حجمش کاملا معلومه ⛔️ لباسی که به بدن بچسبه و حجم بدن بیرون باشه لباس حجاب حساب نمیشه 🙈 وقتی برجستگی سینه، برجستگی باسن، گودی پهلو، اینا همه مشخص باشه میره مغازه آقا میگه خانم سایز شما 38 و40 بهتون نمیخوره من ندارم 😱 یعنی چی؟یعنی اندام شما اینقدر مشخص هستش که سایز بدن شما رو میتونه حدس بزنه پس شما حجاب نداری ❌ 👀 از بس که خانم ها رو دیدن اندازه هاشون دستشونه. وگرنه قدیم چادرهایی که بودن پف داشت نمیدونستن این خانم شکم داره نداره اندامش چه شکلیه؟ 😳 خانم ها بادار بودن زایمان میکردن فامیلا میگفتن اِ مگه ایشون باردار بود؟یعنی اینقدر حجب وحیا بودش که زنی که باردار بود مخفی میکرد کسی نمیفهمید 📢 حالا از ماه اول همه میدونن تبریکم میگن . @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از زندگی عاشقانه
#واینک_شوکران3 #شهیدایوب_بلندی داستان واقعی صبر و عشق یک بانو و فداکاری و ایثار یک مرد 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹 #واینک_شوکران3 #شهیدایوب_بلندی #قسمت51 صدای خانم نصیری را شنیدم .....بیدار شده بودند..
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 توی بیمارستان دکتر ک صورت رنگ پریده ام را دید،اجازه نداد حرف بزنم.....با دست اشاره کرد ب نیمکت بنشینم.... "ارام باشید خانم.....حال ایشان....." چادرم را توی مشتم فشردم و هق هق کردم "ب من دروغ نگو .....هجده سال است....دارم میبینم هر روز ایوب اب میشود....هر روز درد میکشد....میبینم ک هر روز میمیرد و زنده میشود....میدانم ک ایوب رفته است....." گردنم را کج کردم و ارام پرسیدم"رفته؟" دکتر سرش را پایین انداخت وسرد خانه را نشان داد .....توی بغل زهرا وا رفتم..... چقدر راحت پرسیدم "ایوب رفته؟" امکان نداشت ایوب برای عملیاتی ب جبهه نرود و من پشت سرش نماز حاجت نخوانم.....سر سجادت زار نزنم ک برگردد.... از فکر زندگی بدون ایوب مو ب تنم سیخ میشد.... ایوب چه فکری درباره من میکرد....؟ فکر میکرد از اهنم؟....فکر میکرد اگر اب شدنش را تحمل کنم نبودنش هم برایم ساده است..؟ چی فکر میکرد ک ان روز وسط شوخی هایمان در باره مرگ گفت:"حواست باشد بلند بلند گریه نکنی....سر وصدا راه نیاندازی....یک وقت وسط گریه و زاری هایت حجابت کنار نرود....حجاب هدی...حجاب خواهر هایم....کسی صدای انها را نشنود....مواظب باش ب اندازه مراسم بگیرید....ب اندازه گریه کنید...." زهرا اخرین قطره های اب قند را هم داد بخورم.... صدای داد و بیداد محمد حسین را میشنیدم.... با لباس خاکی و شلوار پاره و خونی جلوی پرستارها ایستاده بود... خواستم بلند شوم....زهرا دستم را گرفت و کمک کرد....محمد حسین امد جلو.... صورت خیس من و زهرا را ک دید..... اخم کرد..... "مامان....بابا کجاست؟" 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 زهرا دستش را روی دهان گذاشت تا صدای هق هقش بلند نشود.... محمد حسین داد کشید"میگویم بابا ایوب کجاست؟" رو کرد ب پرستار ها .....اقا نعمت دست محمد را گرفت و کشیدش عقب،محمد برگشت سمت نعمت اقا"بابا ایوب رفت؟اره؟" رگ گردنش بیرون زده بود..... با عصبانیت ب پرستار ها گفت...."کی بود پشت تلفن گفت حالش خوب است؟من از پاسگاه زنگ زدم،کی گفت توی ای سی یو است؟بابا ایوب من مرده.....شما گفتید خوب است؟چرا دروغ گفتید؟" دست اقا نعمت را کنار زد و دوید بیرون.....سرم گیج رفت...نشستم روی صندلی....اقا نعمت دنبال محمد حسین دوید....وسط خیابان محمد حسین را گفت توی بغلش...محمد خشمش،را جمع کرد توی مشت هایش و ب سینه ی اقاy نعمت زد.... اقا نعمت تکان نخورد....."بزن محمد جان....من را بزن....داد بکش....گریه کن محمد...." محمد داد میکشید و اقا نعمت را میزد...مردم ایستاده بودند و نگاه میکردند.... محمد نشست روی زمین و زبان گرفت... "شماها ک نمیدانید....نمیدانید بابا ایوبم چطوری رفت..... وقتی میلرزید شما ها ک نبودید..... همه جا تاریک و سرد بود.... همه وسایل ماشین را دورش جمع کردم.....و اتش زدم تا گرم شود....سرش را گرفتم توی بغلم....." بغضش ترکید و با صدای بلند گریه کرد"سر بابام توی بغلم بود ک مرد........با..با.....ایوبم....توی بغل....من مرد....." ایوب را دیدم ب سرش ضربه خورده بود.....رگ زیر چشمش ورم کرده بود....محمد حسین ایوب را توی قزوین درمانگاه میبرد تا امپولش را بزند... بعد از امپول ....ایوب ب محمد میگوید....حالش خوب است و از محمد میخواهد ک راحت بخوابد....هنوز چشم هایش گرم نشده بود ک ماشین چپ میشود..... ایوب از ماشین پرت شده بود بیرون.... دکتر گفت"پشت فرمان تمام شده بوده" از موبایل اقا نعمت زنگ زدم ب خانه..... بعد از اولین بوق هدی،گوشی،را برداشت...."سلام مامان" گلویم گرفت"سلام هدی جان،مگر مدرسه نبودی؟" -ساعت اول گفتم بابام تصادف کرده،اجازه دادند بیایم خانه پیش دایی رضا و خاله...." مکث کرد"بابا ایوب حالش خوب است؟" بینیم سوخت و اشک دوید ب چشمانم"اره خوب است دخترم....خیلی خوب است..." 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 اشک هایم سر خوردند روی رد اشک های ان چند ساعت و راه باز کردند تا زیر چانه م....صدای هدی لرزید.... "پس چرا اینها همه اش گریه میکنند؟" صدای گریه ی شهیده از ان طرف گوشی می امد.... لبم را گاز گرفتم و نفسم را حبس کردم... هدی با گریه حرف میزد.... "بابا ایوب رفته؟" اه کشیدم"اره مادر جان،بابا ایوب دیگر رفت...خیلی خسته شده بود...حالا حالش خوب خوب است" هدی با داییش کلنجار رفت ک نگذارد کسی گوشی را ذز او بگیرد.... هق هق میکرد"مامان تو را ب خدا بیاورش خانه؛تهران،پیش خودمان" -نمیشود هدی جان،شما باید وسایلتان را جمع کنید...بیایید تبریز -ولی من میخواهم بابام تهران باشد،پیش خودمان..... وصیت ایوب بود .....میخواست نزدیک برادرش ،حسن،در وادی رحمت دفن شود..... هدی ب قم زنگ زد و اجازه خواست.....گفتند اگر ب سختی می افتید،میتوانید ب وصیت عمل نکنید....اصرار هدی فایده نداشت ..... این اخرین خواسته ایوب از من بود و میخواستم هر طور هست انجامش دهم.... سوم ایوب،روز پدر بود... دلم میخواست برایش هدیه بخرم.....جبران اخرین روز مادری ک زنده بود..... نمیتوانست از رخت خواب بلند شود....پول داده بود ب محمد حسین و هدی...سفارش کرده بود برای من ظرف های کریستال بخرند.... صدای نوار قران را بلند تر کردم.... ب خواب فامیل امده بود و گفته بود"ب شهلا بگویید بیشتر برایم قران بگذارد" قاب عکس ایوب را از روی تاقچه برداشتم و ب سینه م فشار دادم اه کشیدم"اخر کی اسم تو را ایوب گذاشت؟...." قاب را میگیرم جلوی صورتم به چشم هایش نگاه میکنم"میدانی؟تقصیر همان است ک تو اینقدر سختی کشیدی....اگر هم اسم یک ادم بی درد و پولدار بودی....من هم نمیشدم زن یک ادم صبور سختی کش" اگر ایوب بود....ب این حرفهایم میخندید.... مثل توی عکس ک چین افتاده زیر چشم هایش..... روی صورتش دست میکشم"یک عمر من ب حرف هایت گوش دادم ،،،،حالا تو باید ساکت بنشینی و گوش بدهی چه میگویم..... از همین چند روز انقدر حرف دارم از خودم؛از بچه ها ..... محمد حسین داغان شده.... ده روز از مدرسه اش مرخصی گرفتم....و حالا فرستادمش شمال... هر شب از خواب میپرد ....صدایت میکند... خودش را میزند و لباسش را پاره میکند..... محمد حسن خیلی کوچک است...اما خیلی خوب میفهمد ک نیستی تا روی پاهایت بنشیند و با تو بازی کند..... هدی هم ک شورع کرده هرشب برایت نامه مینویسد.... مثل خودت حرف هایش را با نوشتن راحت تر میزند...." اشک هایم را پاک میکنم و ب ایوب چشم غره میروم"چند تا نامه جدید پیدا کرده ام.....قایمشان کرده بودی؟رویت نمیشد بدهی دستم؟" 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ولی خواندمشان نوشتی "تا اخرین طلوع و غروب خورشید حیات،چشمانم جست و جو گر و دستانم نیازمند دستان تو خواهد بود....برای این همه عظمت،نمیدانم چه بگویم....فقط،زبانم ب یک حقیقت میچرخد و ان این ک همیشه همسفر من باشی خدا نگهدارت.....همسفر تو ....ایوب" قاب را میبوسم و میگذارم روی تاقچه... از ایوب هر کاری بر می اید... هر وقت از او کمک میخواهم هست....حضورش فضای خانه را پر میکند.... مادرش امده بود خانه ما و چند روزی مانده بود...برای برگشتنش پول نداشت...،.توی اتاق ایوب سرم را بالا گرفتم"ابرویم را حفظ کن ،هیچ پولی در خانه ندارم" دوستم امد جلوی در اتاق"شهلا بیا این اتاق...یک چیزی پیدا کردم..." امده بود کمکم تا بخاری ها را جمع کنیم... شش ماهی بود ک بخاری را تکان نداده بودیم... زیر فرش یک دسته اسکناس پیدا کرده بود....ایوب ابرویم را حفظ کرد.... توی امتحان. های محمد حسین کمکش کرد.... برای خواستگارهایی ک هدا از همان نوجوانیش داشت ب خوابم میامد و راهنمایی میکرد..... حتی حواسش ب محمد حسن هم بود.... یک سینی حلوا درست کرده بودم تا محمد حسین شب جمعه ای ببرد مسجد...یادش رفت....صبح سینی را دادم ب محمد حسن و گفتم بین همسایه ها بگرداند.... وقتی برگشت حلوا ها نصف هم نشده بود.... یک نگاهش ب حلوا بود و یک نگاهش ب من.... -مامان میگذاری همه اش را خودم بخورم؟ -نه مادر جان،این ها برای بابا است ک چهار تا نماز خوان بخورند و فاتحه اش را بفرستند... شانه اش را بالا انداخت"خب مگر من چه م است؟خودم میخورم،خودم هم فاتحه اش را میخوانم....." چهار زانو نشست وسط اتاق و همه حلوا ها را خورد.... سینی خالی را اورد توی اشپز خانه "مامان فاتحه خیلی کم است....میروم برای بابا نماز بخوانم ..... شب ایوب توی خواب... سیب ابداری را گاز میزد و میخندید..... فاتحه و نماز های محمد حسن ب او رسیده بود...... از تهران تا تبریز خیلی راه است... برای اینکه دلمان گرفت و هوایش را کردیم برویم سر مزارش.... سالی چند بار میرویم تبریز و همه روز را توی وادی رحمت میمانیم.... بچه ها جلوتر از من میروند،ولی من هر بار دست و پایم میلرزد..... اول سر مزار حسن مینشینم تا کمی ارام شوم... اما باز دلم شور میزند.... انگار باز ایوب امده باشد خواستگاریم و بخواهیم احتیاط کنیم ک نکند چشم توی چشم هم شویم..... فکر میکنم چه جوری نگاهش کنم ؟ چه بگویم؟ از کجا شروع کنم؟ ایوبم................................. پایان.. 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 ⁣ اگر میخواهید رابطه‌تان خراب نشود هرگز از این عبارات استفاده نکنید: ⁣✖️عباراتی مثل «ارزش ناراحتی نداره» یا «تا کی می‌خوای راجع به این موضوع ناراحت باشی؟» نه‌تنها به شریک زندگی ما احساس مثبت و خوبی نمی‌دهند، بلکه ارزش احساسات آنها را نادیده می‌گیرند. ⁣⚖️ ⁣عباراتی که شریک زندگی‌تان را با دیگران مقایسه میکنند. ⁣🔨 ⁣عباراتی که اعتماد‌ به‌نفس شریک زندگی شما را از بین می‌برند. عباراتی مثل «به خودت میگی مرد؟»، «کی حاضر می‌شد تو رو بگیره؟» و «به جز من هیچ‌کسی تو رو حساب نمی‌کرد». ⁣😓 ⁣عباراتی که شما را از آشنایی و یا ملاقات با شریک زندگی‌تان پشیمان نشان می‌دهند. عباراتی مانند «کاش هیچ‌وقت باهات آشنا نمی‌شدم» قدرت تخریب یک رابطه را دارند. ⁣😑 عباراتی که احترام طرف مقابل را نگه نمی‌دارند و او را کم اهمیت جلوه می‌دهند؛ مانند «به تو هیچ ربطی نداره!»، «به خودم مربوطه» و «مجبور نیستم به تو جواب پس بدم». 💞 @zendegiasheghane_ma