❤️💞❤️💞❤️💞❤️💞❤️
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت109
#او_را... 109
مامان با تأسف نگاهش کرد و سرش رو تکون داد و مشغول خوردن شد که دوباره بابا گفت
-البته بدم نیست!
حداقل یه نفر تو این خونه زنیت به خرج داد و مجبور نیستیم امشبم دستپخت اصغر سیبیل رو بخوریم!!
مامان چشماش رو ریز کرد و با حرص بابا رو نگاه کرد؛
-مگه زنیت یعنی کلفتی و آشپزی؟؟مگه زن شدیم که شکم امثال تو رو پر کنیم!؟
خیلی وقت بود که دعواشون رو ندیده بودم!
تقریبا از وقتی که تصمیم گرفتن موقع غذا خوردن،با هم حرف نزنن،فقط صدای دعواهاشون رو از اتاقشون شنیده بودم.
قبل از اینکه بابا حرفی بزنه و دعوا بشه،سریع به مامان گفتم
-نه منظور بابا این بود که خیلی وقته غذای خونگی نخوردیم.
خب آدم گاهی هوس میکنه!
البته شماهم سرت شلوغه و مشغول مطب و دانشگاهی.من خودم سعی میکنم از این به بعد چندروز یه بار غذا بپزم!
موفق شدم جلوی یه جنگ رو بگیرم!مامان با اخم چند قاشق خورد و رفت،
-چند روز دیگه کلاسات شروع میشه!؟
سعی کردم لبخند بزنم
-پس فردا!
-خوبه.ولی بهتره بدونی این آخرین فرصتته،اگر این ترم هم نمراتت بد بشه،اجازه نمیدم بیشتر از این،با آبروم بازی کنی واون موقع دانشگاه بی دانشگاه!
و بدون اینکه نگاهم کنه یا منتظر جواب بمونه،آشپزخونه رو ترک کرد!!
مغزم داشت سوت میکشید و میخواست منفجر شه.چشمام رو بستم و زیر لب زمزمه کردم
"دنبال مقصر نگرد!
دنیا با ما سازگاری نداره!
دنیا محل رنجه!"
مشغول جمع کردن میز شدم.
از اینکه تونسته بودم به احساساتم غلبه کنم،احساس قدرت داشتم.
شاید اگر چندماه پیش بود،الان مشغول گریه و زاری بودم .ولی الان میدونستم تقصیر مامان و بابا نیست،بلکه مدل دنیا همینه!
به اتاقم رفتم و در رو قفل کردم.
تخته وایتبردی که تازه خریده بودم و زیر تخت قایم کرده بودم رو درآوردم و به دیوار زدم و به جمله هایی که دیشب از دفترچه ی سجاد،روش نوشته بودم نگاه کردم.
« تو سرخود نمیتونی با نفست مبارزه کنی.
نمیتونی اینجوری تمایلات عمیقت رو درست پیدا کنی!
باید برای این کار یه برنامه داشته باشی!
یه برنامه که بهت دستور بده و منیت رو از تو بگیره.»
به برنامه ای فکر کردم که سجاد تو دفترچش ازش صحبت کرده بود .برگشتم و پشت به تخته و رو به تراس نشستم.
پرده رو کنار زده بودم و آسمون از پشت درهای شیشه ای مشخص بود!
من هنوز گمشدم رو پیدا نکرده بودم و هنوز اون آرامشی رو که میخواستم،نداشتم.
گاهی با خودم فکر میکردم اون گمشده،سجاده .اما وقتی رفتارهای سجاد یادم میومد، میفهمیدم اشتباه میکنم!
اون به هیچ شخصی وابسته نبود...
پس منم نمیتونستم با یک آدم،این کمبود رو پر کنم!
میترسیدم از این اعتراف...
اما اون، حال خوشش رو بهخاطر خدا میدونست!
خدایی که تو اون دفترچه،صفحه ها راجع بهش حرف زده بود و من تندتند اون صفحات رو ورق میزدم که نکنه دلم به یه گوشش گیر کنه!
خدایی که خواسته بود من اینهمه رنج بکشم تا حالا بفهمم آرامش جز در کنار اون نیست...!
و خدایی که هیچ شناختی ازش نداشتم...
و حالا باید طبق دستوراتش با تمایلات سطحیم مبارزه میکردم،تا اون لذت های عمیق و اون آرامش سجاد رو تجربه کنم!
اما من هیچ چیزی نمیدونستم. هیچ کاری بلد نبودم!
باز هم دست به دامن دفترچه ی سجاد شدم.
تو لابه لای صفحاتش دنبال یه راه حل میگشتم،که یه جمله به چشمم خورد!
« تو نماز به دنبال لذت نگرد!
نماز دستور خداست که تو باهاش نفست رو بزنی.یه کار تکراری و مداوم که میخواد رشدت بده!! »
"نماز...!؟"
من اصلا بلد نبودم نماز چجوریه!!
درس های کتاب دینی هم که فقط بخاطر نمره گرفتن حفظشون میکردم،از یادم رفته بود
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
❤️💞❤️💞❤️💞❤️💞
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت110
#او_را... 110
تو لپتاپ سرچ کردم و یادم اومد که اول باید وضو بگیرم. رفتم تو حموم و شیر آب رو باز کردم.
مرحله به مرحله از لپتاپ نگاه میکردم و دوباره میرفتم تو حموم تا بالاخره تونستم وضو بگیرم!
تمام لباسام خیس شده بود!با غرغر عوضشون کردم و دوباره نشستم پای سیستم.
خیلی حفظ کردنش سخت بود!نه میدونستم قبله کدوم طرفه،نه حتی چادری داشتم که بندازم رو سرم و نه مهری برای سجده!!
کلافه نشستم رو زمین و زیرلب غر زدم
"آخه تو نماز میدونی چیه که میخوای بخونی!؟اصلا این کارا به قیافه ی تو میخوره؟!"😒
در همین حال،چشمم دوباره افتاد به تخته وایتبرد!
پوفی کردم و بلند شدم و طبق آموخته هام زیرلب گفتم
"همه ی این دنیا رنجه و دین هم کار بدون رنجی نیست.اگر بخوای طبق میل خودت پیش بری،به جایی نمیرسی!"
چندتا سرچ دیگه هم کردم و فهمیدم که رو سرامیک هم میتونم سجده کنم.
یه گوشه از فرش رو دادم کنار و ملافه ی رو تختیم رو برداشتم و انداختم رو سرم.
لپتاپ رو گذاشتم رو به روم و دستام رو بردم بالا...
"الله اکبر...!"
برای بار اول بود که سجده و رکوع رو تجربه میکردم!مگه خدا کی بود که من باید جلوش این کارها رو انجام میدادم!؟
نیم ساعت بود که نمازم تموم شده بود اما همونجا نشسته بودم و به کاری که انجام داده بودم فکر میکردم...
معنی تک تک جملات عربی که گفته بودم رو تو اینترنت سرچ کردم.
از همون الله اکبر شروعش مشخص بود راجع به کسی حرف میزنم که خیلی بزرگه!خیلیییی...
و وقتی تو رکوع دوباره به این عظمت تاکید میکنم،یعنی من در مقابلش خیلی کوچیکم!خیلیییی...
ولی وقتی از رکوع بلند شدم،گفتم خدا داره میشنوه که کسی حمدش میکنه!
یعنی اون فرد بزرگ،نشسته داره من کوچولو رو نگاه میکنه و حرفام رو میشنوه!!
حتما واسه همینه که بعدش خودم رو باید بندازم زمین و بهش سجده کنم!
و از سجده سر بردارم و دوباره به یاد بزرگیش به سجده بیفتم!!
بعدم با کمک خودش از زمین خودم رو بلند کنم...
با اون دوتا سوره ازش بخوام من رو تو گروهی قرار بده که دوستشون داره .نه گروهی که ازشون عصبانیه!
خدایی که خدای همهست!نه فقط خدای سجاد...پس حق منم هست که ازش آرامش بگیرم!
خدایی که به هیچکس نیاز نداره،به منم نیاز نداره،اما بهم حق حیات داده تا اگر از این لطفش ممنون بودم برای همیشه منو ساکن بهشتش کنه!
خدایی که آخر همه این حرفها باید شهادت بدم که به جز او،خدایی نیست...!
یاد جمله ای افتادم که تو جلسه شنیده بودم!عربیش رو یادم نبود اما معنیش این بود که بعضیا هوای نفسشون رو به جای خدا میپرستن. هوای نفس،همون تمایلاتی بود که فهمیده بودم باید ازشون بگذرم تا به آرامش برسم!
کم کم پازلی که از همون روزای اول تو ذهنم چیده شده بود،تکمیل میشد!!
حس غریبی داشتم از سجده به خدایی که تا چند روز پیش حتی وجودش رو انکار میکردم.
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت111
#او_را...111
سیستم رو خاموش کردم و به تصویر تارم،تو صفحه ی تاریکش نگاه کردم.
به دو تا خطی که از چشم هام تا انتهای صورتم،کشیده شده بود وبرق میزد نگاه کردم و به ملافه ی گل گلی روی سرم!
من حالا جلوی همون خدا نشسته بودم.خدایی که بهش بد و بیراه میگفتم اما اون میخواست همه این اتفاقها بیفته که بفهمم تنها جای امنم تو بغل خودشه!😔
آرامش عجیبی به دلم چنگ زد.تمام وجودم داشت بهم میگفت که آفرین!بالاخره درست اومدی!
قبول کردن خدا و اطاعت از اون ،همون چیزی بود که مدتها ازش فراری بودم،اما تمام راههای آرامش به همین ختم میشد!!
دلم بابت تمام این سالها پر بود!
نوشته های سجاد اومد جلوی چشمم
« هروقت دلت از این دنیا و رنج هاش گرفت،برو به خودش بگو!
نری دردتو به بقیه بگیا!😞
تو خدا داری!
آبروی خدات رو پیش بقیه نبر!"
بغضم همزمان با برخورد پیشونیم به سرامیک های سرد کف اتاق، شکست و دلم به اندازه ی بیست و یک سال درد دوری بارید...
😭😭😭
بعد از اینکه حالم بهتر شد،فرش رو مرتب کردم و دراز کشیدم.با صدای ویبره ی ضعیفی متوجه شدم که برام پیام اومده.
« سلام ترنم جان.چطوری عزیزم؟خوبی؟ »
مریم بود.همون دخترتپل و بانمک هیئت تشکیلاتی زهرا اینا!یکم که باهاش صحبت و خوش و بش کردم گفت
« راستش پیام دادم که هم حالت رو بپرسم،هم یه زحمتی برات داشتم!بچه های رسانه ی ما،نیاز به متن تایپ شده ی چندتا کلیپ دارن!سرشون شلوغ شده.نمیرسن خودشون انجام بدن.میتونی یه کمکی به ما بدی؟ »
فردا تقریبا بیکار بودم.از اینکه میتونستم بهشون کمکی بکنم خوشحال شدم.
« آره عزیزم.چرا که نه!؟خوشحالم میشم.فایل ها رو به تلگرامم بفرست. »
صبح با صدای تکراری ساعت،چشم هام رو باز کردم.اولین چیزی که یادم اومد،خاموش کردن آلارم گوشی که برای نماز صبح زنگ گذاشته بودم،بود!
با غرغر از تختم بیرون اومدم و با آب سرد صورتم رو شستم.خواستم به سراغ لپ تاپم برم که قار و قور شکمم راهم رو به سمت در اتاق،کج کرد!
طبق برنامه ی جدیدم و بر خلاف میلم برای ورزش به حیاط رفتم.
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت112
#او_را.... 112
نمیدونستم تا کی اما انگار حالا حالاها حالگیری از خودم،برنامه ی ثابت زندگیم بود.
البته نمیتونستم منکر احساس عزت نفسی که بعدش بهم دست میداد بشم!و همین احساس بود که وادارم میکرد این برنامه رو ادامه بدم.
هوای قشنگ دم پاییز باعث شد برای کار تایپ،لپ تاپ و گوشی رو هم بیارم حیاط.
کلیپ ها رو دونه دونه دانلود کردم و مشغول تایپشون شدم.
آخرهای تایپم بود. قطره های اشک،دونه دونه سر میخوردن و پایین میومدن. نمیدونستم چرا اما حرف هاش داشت دلم رو زیر و رو میکرد.
« تو گناه میکنی،او داره برای تو اشک میریزه! او به جای تو استغفار میکنه!
دست به دامن خدا میشه،میگه خدایا به من مهدی ببخشش!
این انصافه؟
آقات به خاطر تو باید شرمنده بشه؟
چیکار داری میکنی آخه؟
غمش رو کم نمیکنی،حداقل بیشترش نکن.
ما بچه های امام زمان هستیم .میفهمی امام از پدر و مادرت به تو مهربون تره؟میفهمی دوستت داره؟😔
میفهمی چندین ساله غایبه و منتظره که چندنفر واقعا بخوانش تا بیاد؟!😭
میفهمی تو غربته؟
میفهمی تک و تنها،آواره،طرد شده آقای توعه؟!میفهمی؟
میفهمی نمیاد چون تو گناه رو بیشتر از او دوست داری؟
میفهمی نداریش؟ میفهمی یتیمی؟
نمیفهمی!
که اگر میفهمیدی حال و روزت این نبود! »
واقعا نمیفهمیدم!اشک هام سرازیر بود اما نمیفهمیدم یعنی چی!
حالم خیلی به هم ریخته بود. احساس عذاب وجدان داشتم. نمیدونستم چرا اما خیلی داغون شده بودم.
فایل رو سیو کردم و برای مریم فرستادم.
جواب داد « اجرت با امام زمان... »
چند روزی از شروع دانشگاه میگذشت.
تقریبا داشتم نماز خوندن رو یاد میگرفتم،هرچند که هنوز بهش عادت نکرده بودم و خصوصا با نمازصبح نمیتونستم کنار بیام.
واقعا حرف سجاد رو که میگفت نماز بهترین مبارزه با نفسه رو بهتر میتونستم قبول کنم تا حرف استاد معارفی که میگفت نماز عشق بازی با خداست!
تا اینکه سر این مسئله که داشت حوصله ی همه رو سر میبرد، بالاخره با استاد بحثم شد.
-استاد میشه بفرمایید کجای نماز دقیقا عشق بازی با خداست!؟؟
-خانم سمیعی!نماز تماما عشق است...
همین که شما نماز رو شروع میکنی،دعوت پروردگارت رو لبیک میگی و عشقبازی شروع میشه!😌
-میشه بگید کدوم بچه نه ساله،یا اصلا کدوم جوون،ساعت چهار صبح حال عشق بازی با خدایی رو داره که حتی ممکنه به درستی هم نشناستش!؟؟اونم هرروز!!
😏😒
استاد همینجور که داشت دنبال جواب تو ذهنش میگشت،با اخم نگاهم کرد😐
-استاد عذر میخوام،ولی تا جایی که من فهمیدم، نماز عشق بازی نیست!
نماز مبارزه با نفسه .نماز یعنی من انسانم.
نماز یعنی ترجیح دستور خدا به دل خودت!
نماز در ابتدای امر کار شیرینی نیست .وقتی شیرین میشه که بخاطر خدا حال هوای نفست رو بگیری و نماز رو بخونی!!
همه نگاه ها با تعجب برگشت به طرف من و گشادی چشمهای استاد چندبرابر شد! هیچکس انتظار نداشت چنین حرفایی از من بشنوه!
سعی کردم با همون اعتماد به نفس ادامه بدم
-بهتره جای این درس ها،اول واقعیت های دنیا رو به بقیه یاد بدید و بعد هم مبارزه با نفس .اونجوری همه انسانها خودشون با اختیار، خدا و اسلام رو انتخاب میکنن!!
پچ پچ ها فضای کلاس رو پر کرد. استاد نگاهش رو از من برداشت و تو کلاس چرخوند
-کافیه!سکوت رو رعایت کنید .کلاس به اتمام رسیده،میتونید تشریف ببرید!
وقتی خبر رسید که کلاس ساعت بعد تشکیل نمیشه،بدون معطلی وسایلم رو جمع کردم و از کلاس خارج شدم،حوصله تیکه پرونی بچه ها رو نداشتم!
دلم برای زهرا تنگ شده بود .چندروزی میشد که ندیده بودمش!
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜 #او_را #محدثه_افشاری #قسمت112 #او_را.... 112 نمیدونستم تا کی اما انگار حالا حالاها
❤️💖❤️💖❤️💖❤️💖❤️
چه تصادف جالبی ، قسمت 112 ام ...
امام زمان ....
جمعه انتظار
التماس دعا
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
اینم کیک من ان شا الله یلدایی با ظهور مولایمان داشته باشیم جمعه ست همه برای آمدنش دعا کنیم
✍نوش جان عالی و زیبا
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
این بسته ها رو هم دخترم دیشب تومصلی پخش کرده😘😘😘
✍آفرین به این بانو،لذت بردم از این کار فرهنگیتون قبول باشه
💞 @zendegiasheghane_ma
چندتاازاین کارتها هم که دادم مادرشوهرم صبح بردن دعای ندبه بدن به خانمها❤️
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
برای دخترگلم وپسرعزیزم❤️
کلاه وپاپیون نمدی درست کردم😍
پسرم گفت کراوات درست کن گفتم نه ماایرانی هستیم واین مال فرهنگ کشورمانیست☺️
✍به به مامان هنرمند افرین👌👌👌
💞 @zendegiasheghane_ma
#ارسالی_اعضا
#حی_بودن
کش سر های نمدی که برای شب یلدا واسه دخترم درست کردم .😍😍
✍زیباست افرین
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
این پاپوشهارو برای دخترم درست کردم☺️آقامون حسابی ذوق کرد😍 وقتی میبینه خودم این چیزارو با کمترین هزینه درست میکنم خیلی خوشحال میشه 😊
✍آفرین به شما بانو چه زیباست
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
اینم کیک من.تازه از فر دراومده.
با امکانات فوق العاده محدود.
همزن نداشتم . پودر کاکائو نداشتم و.....
همسرم از تزئینات کیک خوشش نمیاد خامه و شکلات و... دوست نداره.
نهایتا شاید با میوه تزیینش کنم.
هفته37 بارداری هستم بگو یه پسر 1سال و 1 ماهه هم دارم.
تا خوابید سریع کیک درست کردم.
فکرکنم به خاطر شرایطم اینم میشه مصداق #حی بودن.
✍بله صددرصد مصداق #حی_بودنه عزیزم خداقوت
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
مادرم از کیکی که برای بچه ها درست کرده بودم خوشش اومد من هم برای مادر درست کردم به همراه این مسقطی ودارم براش میبرم،چون پدر و مادر همسرم به رحمت خدا رفتن به نیت خیرات این ها رو درست کردم که هم اون ها خوشحال بشن هم مادرم
✍قبول باشه بانو خیلی هم عالی🌹
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹
#تقویم_شیعه
🌏🌕تقویم نجومی 🌕🌍
✴️ شنبه 👈 اول دی ماه ۹۷
👈 22 دسامبر ۲۰۱۸ 👈 14 ربیع الثانی
🕌 مناسبت های اسلامی
قیام مختارثقفی رحمه الله(66 هجری)
📚 امور اسلامی و دینی
✅ امروز:
روز بسیار خوبی است برای:
✅ تحصیل علم و اغاز ان
✅ خرید و فروش
✅ به دیار علما و بزرگان دینی رفتن
✅ و برای همه امور خوب است
نوازدی که امروز به دنیا بیاید خوب خوش نویس و دانا و مشتاق تحصیل علم گردد ان شاالله
🔭 🌗احکام نجومی
✅ اغاز تحصیل و تدریس...
✅ نقل و انتقالات..
✅ جابجا شدن, اثاث کشی, خانه نو رفتن
✅بردن جهیزیه عروس و امثال ان نیک است
💑 مباشرت و انعقاد نطفه
✅ امشب:
مباشرت در این شب مکروه و فرزند حاصل از ان همیشه حقیر و فقیر و رو به تنزّل می رود و خوار دیگران باشد
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،موجب سرور و شادی است ان شاالله
#حجامت در این روز از ماه قمری، موجب خارش بدن گردد.
😴😴 تعبیر خواب امشب.
خوابی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 15 سوره مبارکه حجر
لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون
چنین استفاده میشود که شخصی بی حد و حساب با خواب بیننده وارد گفتگویی باطل شودولی به جایی نرسدو کار خواب بیننده خوب و روبراه گردد ان شاالله
💅 ناخن گرفتن
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز لباس
🧵شنبه برای بریدن، دوختن، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.
🙏🏻 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد .
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹
********
ما چله نشینِ شبِ یلدای ظهوریم
ما منتظرِ نوبت بر پائیِ نوریم
ما محو جمالِ پسرِ فاطمه (س) هستیم
شب زنده نگه دار ، به یلدای حضوریم
ای کاش سوار_سبز_روحانی من
مـه پاره یلدای زمستـانی من
یک جمعه به خاطر خدا رد میشد
از کوچهی انتظار طولانی من
ای کاش امشب در هیاهوی جشن یلدا یادمان نرود که انتظارمان طولانی شده..
یادمان نرود مولای غریبی داریم که منتظر دعای من و شماست.
شبتون مهدوی
التماس دعا
یاعلی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖
اول هفتہ، بگویید حُسین جان
رخصٺ😍✋
تا ڪہ رزق از ڪرمِ سفره ے
ارباب رسد..
السلامُ علَى الحُسَینِ
و عَلى عَلىِّ بْنِ الْحسَیْن
ِوَ عَلى اَوْلادِ الحسَیْنِ
و عَلى أصْحابِ الحُسَیْن
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💖🌹💖🌹💖🌹❤️🌹💖🌹
مطمئنا مےشود تعبير اين روياے من
روز روشن مےرسد بعد از شب يلداے من
دائما يڪسان نباشد حال دوران، غم مخور
فال حافظ گفٺ: از ره مےرسد آقاےمن
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج🍎
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖
امروز از زندگی🍂
از خندهی گل
از عطر ززمستان لذت ببر...🍂
زندگی پُر است از شادیهای کوچک
آنها را دریاب...🍂
ســــــلام روزتون زیبـا🍂
اولین روز زمستان سال 97 بخیر
دی ماهیهای کانال تولدتون مبارک😊🌹🌹🌹
💞 @zendegiasheghane_ma
animation.gif
279.8K
#زیبایی
ماسک لایه بردار ( جو دوسر، ماست، خیار و عسل )
📝 مواد لازم
۱ عدد خیار پوستکنده
۱ قاشق چایخوری ماست
۲ قاشق چایخوری بلغور جو دوسر
یک قاشق چایخوری عسل
خیار را قطعهقطعه کنید و با ماست، جو دوسر و عسل مخلوط کنید. ترکیب حاصل را که شکل خمیری پیداکرده است، روی پوست بگذارید و پوستتان را با آن ماساژ بدهید. پس از 10 دقیقه، پوست خود را با آب سرد بشویید.
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹
#همسرداری
💔مردها چه زن هایی را ترک می کنند؟
1⃣ زنان توجه طلب (هیسترونیک)
.
زنانی هستند که دوست دارند مورد توجه واقع شوند، دلشان می خواهد گرم و قدرتمند به نظر برسند در صورتی که به شدت در پشت صحنه، یخ زده اند.
2⃣ زنان مهرورز حمایتگر
.
این گروه از زنان، مردان را با کودکان خود، اشتباه گرفته اند. دلشان می خواهد مانند یک مادر، شش دانگ مراقب شوهر خود باشند.
3⃣ زنان بچسب (وابسته)
.
این گروه از زنان، به شدت گیر می دهند. در محبت و بی محبتی، افراط می کنند. دلشان می خواهد همه جا به همسر خود منگنه شوند. این گروه از زنان گاهی آن قدر در مهرورزی افراطی هستند که مردان را از خود دور می کنند.
4⃣ زنان شکاک
.
این گروه از زنان به طرز شگفت انگیزی به همسر خود شک دارند. به طور مداوم در جست وجوی نشانه ای از خیانت، هستند. این زنان بدون مقدمه به دنبال مردشان راه می افتند و او را تعقیب می کنند.
5⃣ زنان مردنما
.
این خانم ها، دوست دارند کارهای مردانه انجام دهند و به طرز عجیبی از ظرافت زنانه، دور مانده اند. مردانی که با این گروه زندگی می کنند؛ مردانگی خود را از یاد می برند.
💞 @zendegiasheghane_ma
#همسرداری
خانم و آقای بهشتی
از امروز شیوه برخورد با همسرت رو عوض کن
و عشق ورزی رو به جای پرخاشگری انتخاب کن،
مطمئن باش به مرور تغییر در همسرت را خواهی دید!
✍فقط یادتون نره نیتتون رضای خدا باشه و بس ، بی توقع و بی چشمداشت😊
💞 @zendegiasheghane_ma